متقاطع

/moteqAte~/

برابر پارسی: هَمبُر

معنی انگلیسی:
intersecting, transverse, crisscross

لغت نامه دهخدا

متقاطع. [ م ُ ت َ طِ ] ( ع ص ) از هم دیگر برنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). جدا شونده یکی از دیگری. هر دو چیزی که به هم برسند و سپس از هم جدا گشته یکدیگر را قطعکنند. خاجی شکل و صلیبی شکل. ( ناظم الاطباء ). آنچه که به چیزی دیگر برسد و آن را قطع کند. ( فرهنگ فارسی معین ) : دو شعاع چشم بر یکدیگر متقاطع همی گردد. ( قراضه طبیعیات ص 32 ). و رجوع به تقاطع شود.
- جدول کلمات متقاطع ؛ در اصطلاح مطبوعات امروز جدولی است شطرنجی ( نه به تعداد خانه های شطرنج ) که در خانه های عمودی و افقی آن باید از قرائن و اشاراتی که تهیه کننده جدول اعلام دشته است حروفی را بدست آورد و جای داد تا کلمات منظور بدست آید.
- خطهای متقاطع ؛ خطهای بریکدیگر گذشته. دو خط متقاطع دو پاره خط را گویند که بیکدیگر برسند و هم را قطع کنند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- متقاطع شدن ؛ تقاطع کردن. یکدیگر را قطع کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : چه شعاع چشم راست سوی چپ رود و آن چپ سوی راست و متقاطع شود بر یک نقطه. ( قراضه طبیعیات ص 100، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقاطع و دیگر ترکیبهای آن شود.
- متقاطع گردیدن ( گشتن ) ؛ متقاطع شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) : این شعاعات بر یک نقطه متقاطع گردند. ( قراضه طبیعیات ص 99، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقاطع و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

آنچه که ازچیزدیگربگذردو آنراقطع کند، دوخطکه بهم برسندویکدیگرراقطع کنندوجداشوند
( اسم ) ۱ - آنچه که بچیزی دیگر برسد و آنرا قطع کند : دو شعاع چشم بر یکدیگر متقاطع همم گردد . ۲ - دو خط که بیکدیگر برسند و هم را قطع کنند . یا جدول کلمات متقاطع . جدولی شطرنجی که در خانه های عمودی و افقی آن باید کلماتی را طبق دستور جا داد .

فرهنگ معین

(مُ تَ طِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) قطع کنندة یکدیگر. ۲ - دو خط که به یکدیگر برسند و همدیگر را قطع کنند (هندسه ).

فرهنگ عمید

۱. آنچه از چیز دیگر بگذرد و آن را قطع کند.
۲. (ریاضی ) دو خط که به هم برسند و یکدیگر را قطع کنند.
۳. بریده بریده، مقطّع.

مترادف ها

transverse (صفت)
عرضی، متقاطع

traverse (صفت)
متقاطع

crisscross (صفت)
متقاطع، تقاطی

crossover (صفت)
متقاطع، چلیپایی

intersecting (صفت)
متقاطع

secant (صفت)
قاطع، متقاطع، قطع کننده

پیشنهاد کاربران

هم بُر
بریده بریده
برخورد ، برخورد کردن ، به هم خوردن

بپرس