مطلق

/motlaq/

مترادف مطلق: آزاد، بی قید، رها، تام، تمام، کامل، یکدست، یکسره، خالص، مجرد

متضاد مطلق: مقید

برابر پارسی: تنها، یگانه آزاد، یله

معنی انگلیسی:
vested, relaxing, purgative, freed, absolute, unconditional, full, independent, downright, implicit, abstract, arbitrary, arrant, categorical, entire, flat, flat-out, outright, peremptory, plenary, pure, simple, stark, straight-out, strict, total, unmitigated

لغت نامه دهخدا

مطلق. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) آن که آن را قید نباشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). غیرمقید. بی شرط و قید. مقابل مقید و مشروط. آزاد و رها. لابشرط. ( از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا ).آن که آن را قید نباشد. ( ناظم الاطباء ) :
از حکیمان منم مسلم تر
وز کریمان وی است مطلق تر.
سوزنی.
و فرمان مطلق ارزانی داشت. ( کلیله و دمنه ). ملک... دست او را در... حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ). جوابی شافی نیافت و جز نفرت و ضجرت حاصل ندید و همه جواب مطلق بازدادند و مفارقت دیار و امصار کرمان و قطع طمع از آن حدود تکلیف کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316 ). || حقیقتاً. در حقیقت :
هر چند مطلقند ز کونین و عالمین
در مطلق گرفته اسرار میروند.
عطار.
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبداﷲ بود.
مولوی.
|| مسلم. بلامعارض. بدون چون و چرا : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاة هارون الرشید شاگرد امام بوحنیفه از امامان مطلق و اهل اختیار بود.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194 ). و انبیاء که نواب مطلق اند. ( سندبادنامه ص 4 ).
کلید قدر نیست در دست کس
توانای مطلق خدایست و بس.
سعدی.
- خیر مطلق ؛ اصل خیر و اصل نیکوئی. ( ناظم الاطباء ).
- دست مطلق ؛ بلامعارض. مسلم :
هر چه کنی تو بر حقی حاکم دست مطلقی
پیش که داوری برم از توکه خصم داوری.
سعدی.
- رَوی ِّ مطلق ؛ دوازده نوع است. مطلق مجرد و مطلق به قید و مطلق به ردف و مطلق به خروج و مطلق به خروج و مزید و مطلق به خروج و مزید و نایره و مطلق به قید و خروج و مطلق به قید و خروج و مزید و مطلق به قید و خروج و نایره و مطلق به ردف و خروج و مطلق به ردف و خروج و مزید و مطلق به ردف و خروج و مزید و نایره.
- عالم مطلق ؛ عالم ملکوتی. عالم علوی :
زهی برات بقا را ز عالم مطلق
نکرده کاتب جان جز به نام تو اطلاق.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 235 ).
- قادر مطلق ؛ خداوند توانا. ( ناظم الاطباء ).
- مفعول مطلق ؛ مصدری که از لفظ یا معنی فعل گرفته شده و برای بیان تأکید یا نوع یا عدد یا شدت و ضعف فعل آرند؛ ضربه ضرباً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- وکیل مطلق ؛ وکیلی که از همه بابت مختار باشد و در همه چیز وکالت داشته باشد. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آزادورها، بی قید، ضدمقید ، مطلق العنان: خودکامه، خودسر، خیره سر
۱ - ( اسم ) آزاد شده رها شده . ۲- ( صفت ) آزاد رها : و دست او را در امر و نهی و حل و عقد گشاده و مطلق داشت . ۳ - بی قید مقابل مقید . ۴- حرف متحرک مقابل مقید حرف ساکن : حرف روی را در دو حالت مختلف دو روی است : اگر مقید است روی او سوی ماقبل خویش است و اگر مطلق است روی او سوی مابعد خویش است . یا روی مطلق . رویی است که بحرف و صل پیوندد و آن انواع دارد . ۵ - امری است که دلالت کند بر و احد غیر معین یا آنچه مقید ببعض صفات و عوارض و خصوصیات خود نشده باشد و گفته اند که مطلق عبارت از چیزیست که شایع در جنس خود باشد . ۶ - کل تمام : و همچنین و صف کرد نفس مطلق را . مطلقا: عیب درویش و توانگر بکم و بیش بد است کاربد مصلحت آنست که مطلق مکنیم . ( حافظ ) ۸ - در قدیم دست باز سیم هر ساز را مطلق میگفتند کما اینکه اصولا سازهایی که دسته و پرده بندی نداشته باشند مانند چنگ سنتور و قانون را ذوات الاوتار مطلق می نامیدند .
راننده شکم و مسهل مسهل

فرهنگ معین

(مُ لَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تمام ، همه . ۲ - آزاد، رها. ۳ - بی قید. مق مقید. ۴ - در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست .

فرهنگ عمید

آزاد و رها، بی قید.

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← حالت مطلق

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لفظ شامل تمام افراد یک ماهیت را مطلق گویند.
مطلق، در لغت، اسم مفعول از باب افعال و به معنای رها شده، مرسل و چیزی است که قید ندارد.در اصطلاح اصول، هرگاه لفظی بر معنایی شایع دلالت کند که شامل تمام افراد ماهیت می شود و قابل صدق بر افراد ماهیت کلی است، آن را مطلق می گویند.
چگونگی شمول مطلق بر افراد ماهیت
در چگونگی شمول مطلق بر افراد ماهیت، دو نظر وجود دارد:۱. شمول آن به وضع واضع است؛ ۲. شمول آن به کمک جریان مقدمات حکمت است (نظر مشهور اصولیون).
وجوه اشتراک و تفاوت مطلق و عام
وجه اشتراک لفظ مطلق و عام این است که هر دو بر همه افراد دلالت می نماید، مثل این که دستور عامی وارد شده مبنی بر این که: «همه دانشمندان را احترام کنید» و هم چنین به صورت مطلق گفته شده: «دانشمند را احترام کنید»، که در هر دو، حکم به وجوب احترام شامل همه افراد می شود.اما دو تفاوت عمده دارند:۱. دلالت عام بر افراد، به وضع واضع بستگی دارد، در حالی که دلالت مطلق بر اساس دیدگاه مشهور به واسطه مقدمات حکمت است؛ از این رو در مقام تعارض بین عام و مطلق، عام مقدم است، هر چند برخی این تقدم را قبول ندارند؛۲. دلالت عام نوعاً استغراقی و گاهی بدلی است، ولی دلالت مطلق، نوعاً بدلی و گاهی استغراقی است.

[ویکی فقه] مطلق (علوم قرآنی). لفظ دال بر ماهیتی بدون قید را مطلق گویند.
«مطلق» در لغت به معنای « مرسل » و چیزی بدون قید است. و در اصطلاح به لفظی می گویند که بر معنایی شایع دلالت می کند.
نظر سیوطی و اصولیون
سیوطی می گوید: «مطلق لفظی است که بر ماهیتی بدون هرگونه قیدی، دلالت می کند».در اصول گفته اند: «ما دل علی معنی شائع فی جنسه و یقابله المقید؛ مطلق لفظی است که بر معنایی شایع و قابل صدق بر افراد کثیر دلالت می کند و مقید مقابل آن است».
مثال مطلق در قرآن
اطلاق شهادت در بیع و امثال آن در «واشهدوا اذا تبایعتم» و «فاذا دفعتم الیهم اموالهم فاشهدوا علیهم». در این آیات ، شهادت مطلق است، و مقید به شرطی مانند عدالت نیست؛ در حالی که در آیه ۲ سوره طلاق و آیه ۱۰۶ سوره مائده ، هر شهادتی به شرط عدالت مقید شده است.
شباهت به عام و خاص
...

دانشنامه آزاد فارسی

مُطلَق (absolute)
(دربرابر «مقیّد»، «مشروط» و «نسبی») در فلسفه، اعتباریابی قید و شرط امر کلی دربرابر امر جزئی و یگانه موضوع اصیل و حقیقی شناخت. پارمنیدس، نخستین فیلسوفی که مفهوم «مطلق» را در فلسفه وارد کرد، مطلق را همان واحد نخستین می دانست. افلاطون به مفهوم مطلق حالتی انتزاعی تر بخشید و آن را سرچشمه و بنیاد هر واقعیت تعریف کرد. در فلسفۀ اسلامی مطلق اصولاً به هر مفهوم لابشرط که قید و شرطی نمی پذیرد، به ویژه به وجود مطلق و مبدأ اول اطلاق می شود. خردباورانی چون دکارت واسپینوزا، و نیز ایده آلیست هایی چون شلینگ نیز به همین تعریف قائل بودند. مطلق در فلسفۀ هگل نمایانگر لحظۀ عالی رشد ایده یا مثال است. فلاسفۀ تجربی وجود مطلق را انکار کرده اند و بر شناخت امر جزئی دربرابر امر کلی تأکید ورزیده اند.

مترادف ها

abstract (صفت)
مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بی مسما، عاری از کیفیات واقعی، خشک

absolute (صفت)
مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای

utter (صفت)
غیر عادی، مطلق، کاملا، بحداکثر، باعلی درجه

sheer (صفت)
راست، مطلق، خالص، پاک، محض، حریری

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

independent (صفت)
مطلق، مستقل، خود مختار، سرخود، دارای قدرت مطلقه

unconditional (صفت)
مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط

unconditioned (صفت)
مطلق، غیر مشروط، قطعی نشده، شرط نشده، قید نشده

slick (صفت)
مطلق، جذاب، ماهر، صاف، نرم، یک دست، لیز

unlimited (صفت)
مطلق، نامحدود، نا معین، نامعلوم، بی حد، نا مشخص

categorical (صفت)
قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

implicit (صفت)
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده

downright (صفت)
راست، مطلق، خالص، رک، محض

arbitrary (صفت)
مطلق، دلخواه، مستبدانه، اختیاری، قرار دادی

despotic (صفت)
مطلق، مستبدانه

categoric (صفت)
قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

unrestrained (صفت)
مطلق، نامحدود، ازاد، بی بند و بار، ناخوددار، بی لجام

plenipotentiary (صفت)
مطلق، تام الاختیار، دارای اختیار مطلق

thetic (صفت)
مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایان نامه

thetical (صفت)
مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایان نامه

فارسی به عربی

استبدادی , ضمنی , غیر مشروط , مجموع , مطلق , ملخص

پیشنهاد کاربران

مُطلَق: ١. یله، رها ٢. تنها ٣. سددرسد، بی چون و چرا ۴. رسا ۵. بی - پایان ۶. خودگردان ٧. خودکامه ٨. آویژه، آهنجشی، آهنجیده
مُطلَق
واهِشته
ذات کلمه یعنی نامحدود بودن . بی عدم وبی انتهابودن را به ذهن ما می رساند. اما برای عام به کا گرفتن آن با غید وشرت همراه است. اما برای خاص بکار گرفتن که موجودیت خداست اشاره به نامحدود بودن کنیه ذات خدا را دارد.
یله، رها؛ تنها؛ سددرسد، بی چون و چرا؛ رسا؛ بی پایان؛ خودگردان؛ خودکامه؛ آویژه، آهنجشی، آهنجیده
مطلقا این زیبا است: در هر روی این زیبا است.
مطلقا این زیبا نیست: در هیچ روی این زیبا نیست.
خودکامه و خودسر خود رای ، هر چند در فرهنگ پهلوی واژه ی آپچک آمده است ( در فرهنگ پهلوی آپچک چم مطلق است ) مانند آپچک شهریاری یا شهریاری آپچکی به چم فرمانروای مطلقه
مطلق به چم "بی قید و شرط" و "بی چون و چرا" است یعنی رها، آزاد. طلاق نیز یعنی رهایی، جدایی.
اگر کسی چم واژه ای را نداند دلیل بر بی چم بودن آن واژه نیست بلکه کم کاربرد بودن آن واژه را می رساند.
به این روش نباید دشواریها را نادیده گرفت و نمای پرسش ( صورت مساله ) را پاک کرد بلکه باید برای تک تک واژگان بیگانه ی راهیافته در زبان، چاره اندیشی دانشورزانه انجام پذیرد.
...
[مشاهده متن کامل]

تمامیت، کل، همه
به معنی نیست، خدا
بی پایان
بی قید و شرط
مطلق : [اصطلاح موسیقی ] حالت دست باز سیم را در ساز های زهی گویند.
یعنی تام - باید - بایدی است /// فقط خدا بایدیست. هیچ قانونی در دنیا تام ( مطلق ) نیست تنها خدا بایدیست . . . یا تنها خدا تام ( مطلق ) است .
تکپار/ تکپاره
تام رها
چیزی که دارای صورتی کامل از نظر راستینگی و رها از قید و بند های ناشی از واقعیت ها است
در پهلوی " آپچک " نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
نمی آپچک = رطوبت مطلق
فرمانروایی آپچکی = حکومت مطلقه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس