مبرهن

/mobarhan/

مترادف مبرهن: آشکار، بارز، بدیهی، بین، روشن، مدلل، مستدل، مشخص، واضح، هویدا

متضاد مبرهن: ناآشکار، نامشخص، نامبرهن

برابر پارسی: آشکار، پدیدار، روشن

معنی انگلیسی:
apparent, clear, evident, manifest, plain, self-evident, self-explanatory, transparent, demonstrated, proved

لغت نامه دهخدا

مبرهن. [ م ُ ب َ هََ ] ( ع ص ) به حجتهای روشن و به دلائل قاطع ثابت کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). برهان آورده شده و دلیل و حجت آورده شده ومدلل و برهانی و ثابت و راست و آشکارا و بین و واضح و هویدا. ( ناظم الاطباء ). مدلل. با برهان. برهان دار و ببرهان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در هنر تو من آنچه دعوی کردم
صحبت من سخت روشن است و مبرهن.
فرخی ( دیوان ص 270 ).
هیچ علمی از علم حساب مبرهن تر نیست. ( جامعالحکمتین ، از فرهنگ فارسی معین ).
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم.
خاقانی.
و این قیاسات و مقدمات معین و مبرهن شد، رسماً و طبعاً و عقلاً و شرعاً واجب آمد این... ( سندبادنامه ص 30 ). و تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار دعوی معین گردد. ( سندبادنامه ص 129 ).
و مقالات و مطالعات ایشان مدون است و به حکایات و روایات مبرهن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 309 ).

فرهنگ فارسی

آشکار، مدلل، بادلیل وبرهان
( اسم ) ۱ - آشکار شده واضح . ۲ - با دلیل و برهان ثابت شده مدلل : ... هیچ علمی از علم حساب مبرهن تر نیست .

فرهنگ معین

(مُ بَ هَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - مدلل ، با دلیل و برهان . ۲ - آشکار، واضح .

فرهنگ عمید

۱. آشکار.
۲. دارای دلیل و برهان، مدلل.

پیشنهاد کاربران

معلوم، نمایان، پدیدار، هرچیزه با دلیل و برهان.
متضاد:مبهم، نا آشکار و غیر واضح.
واضح، آشکار

در پارسی " پروهان دار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
مُبَرهنة، در فارسی مؤنت مُبرهن، از ریشه ی پارسیِ پَروَهان دار

بپرس