پیشنهادهای Sm (١,٦٧٥)
بر خوردن . . . bar=برخوردار شدن، سود بردن بر خوردن. . . bor=پریشان و آشفته شدن، سرگردان شدن
کوتاه شدن
کها
خدمتکار، مطیع ، فرمانبردار
مورد پسند بودن
هموار، همبار
قوی
قوی، نیرومند
پلیدی درون ( باطن )
روان گوی، مرا باور ز ارزش هاست برتر روان گوی ست این ها و نه اختر
کرفه ورزی
نزد کسی رفتن ، به دیدار کسی شدن به سر وقتشان خلق ره کی برند که چون آب حیوان به ظلمت درند
تازه کار، نو پیشه، نوقدم
آویخته از دیوار، مانند توالت فرنگی دیواری
همان سراکوب و سرکوب است
فتحه، زبر
در لهجه لری به چم نیرنگ و حیله باید باشد
تراژدی ، غمناک و غم انگیز #پادینه ( komik ) کمیک، خنده دار و شادی انگیز
ابدا، اصلا، هرگز
به هر روی
سپاس بیکران
favorite ، مورد علاقه ، دلخواه، دلپسند،
روزه داری و پرهیز،
پیوند خوردن ، ارتباط گرفتن
ترسیدن
نقاط حساس و آسیب پذیر بدن در برابر ضربه نسبت به دیگر نقاط بدن
ترک های شبکه مانند سطح بتن
دست مریزاد
گوش به زنگ
راه کار
دایی به لهجه تاجیکی
گودال
سخن نابجا و گسسته
آزکامه
صحت خواب درست است
مستی و عاشقی کله جویی نیابی سر چه شیرین است بی خویشی
به دان،
خنثی
در زبان فرانسه به چشم مرغابی
معدنچی، کان کاو
کامکار ، کان کاو، کانگر
هودر =شمال دشتر =جنوب خاور=شرق باختر=غرب
هودر =شمال دشتر =جنوب خاور=شرق باختر=غرب
سفارش آخر
شکسته بیشال
نادان نمایی
همریشگی هنری
نیک آغازی، شگرف آغازی
بنامیزد نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی تو زیبائی بنامیزد چرا با ما نپیوندی .
ممکن شدن تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی
صورت پذیرفتن،
مجسم شدن
برکه، ابگیر، حوض یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم، طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب. یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زو ...
مهر ورزیدن ، نیکویی کردن، محبت کردن،
دیو خشکسالی در برابر تیشتر یا تیشتره ایزد باران
خردمند و خردور
برآمده
مصلح ، بهساز، نیکخواه
چسب پلاستیکی
keleng کلنگ سنگنشان، برد نشان قدیمی ترین عبادتگاه روباز ایرانیان و پیوند به دوران قبل از اسلام است که برای قرنها جایگاه برگزاری آیین دینی بوده ونق ...
پیوند ، اتصال
به شیرازی �تاب�
تماشا کردن شهرها و گردش در آنها
جلبِ سود و کسبِ منفعت
شادی دل
روزگار ناساز مشت زنی را حکایت کنند که از دهرِ مخالف به فغان آمده و حلقِ فراخ از دستِ تنگ به جان رسیده، شکایت پیشِ پدر بُرد و اجازت خواست که: عزمِ سف ...
مرگ ارزان
کسی که جسد مرده را جابجا میکند
ریشمیز
آفرین خانه بدان خانه شد شاه یزدان پرست فرود آمد از جایگاه نشست ببست آن در آفرین خانه را نماند اندرو خویش و بیگانه را بپوشید جامهٔ پرستش پلاس خرد ر ...
شاخ گل
پاویز
مرغی است افسانه ای که بر دریا لانه می کند و طوفان را فرو می نشاند
راموز
نامیزه
جانپاس
سرنگون
پارش خواه، پارش کام، پارش جو
شیرازی پرنده پروازی
پیش بردن
ترسیدن
این واژه دگرسته I shall have است ،
هازش، هاختن، هازیدن
سامان و دستگاه ، بار و بندیل،
�راه، بند�
حقه بازی ، مکاری، حیله گری،
به شیرازی حقه و مکر و حیله
شالی که مردان و زنان لر گرد کمر و سر می بندند
نوسان و لرزش چرخ جلو وسیله نقلیه و از دست رفتن کنترل
کجا دیده بد رنج از گنج اوی. نه همگوشه بد گنج با رنج اوی
در پارسی میانه� وسپه�یا �وسپا � و همستاک با واژه های wasp در زبان انگلیسی و Vespaدر ایتالیایی
وسپه ، وسپا در پارسی میانه به چم زنبور است و همستاک با واژه wasp
یاوه کردن ، بی اثر کردن، بیکار کردن،
یاوه
شاخ حجامت ودر اوستا تکشاخ �یونیکورنunicorn�
الوه، عقاب
عقاب ، الموت=الوه �اله� موت�مود�
مود
�خشین� که در بندهشن امده است و به کردی �شین�
این واژه کوتاه و دگرسته واژه اشیانه است.
مثانه =میس، میز به چم ادرار انه� مستراح=میز ، میس راه
اندمه
اندمه
پاسیدن
چرخه انتظار
رد صلاحیت
نثر و نظم ، رسته و پیوسته
همگوشه � شاهنامه�
پزشک
change
دگرش
برابر پارسی این واژه �سهش� است
واژه �آلِش� ( āleš ) در بسیاری از گویشها به چمارِ ( معنی ) �عوض، بدل�است
چیزی درجه بندی شده به ویژه برای اندازه گیری
حرکت اصلی ، انگیزه آغازین ، بنار از بن ( ریشه ، اصل ) و ار - ar ( حرکت، جنبش )
واژه دخش رو استاد ملایری به جای واژه برند به کار گرفته
ناب �نا آب ، بی آب �واژه ای اوستایی است از اناپا که اپا همان اب است و �آن�ناییده ( منفی ) اش کرده است .
در پهلوی، روسپی اوستایی ، جهیک و جهیکا
این واژه از پهلوی به عربی رفته و به چم تنهاست.
پروز ، در کردی �رگز�
آسیدن ، رفتن و پوییدن و گالیدن است ، آسو به چم تیزرو از آسیدن است که همان آهو است
هژیر دگرسته واژه هوچیتر به چم نیکروی است هم اکنون چتر در گویش لرها به چم چهره است
انگیزه ، تکانش، گرایش، خواهش ذات و گوهر
غریزه ، محرک، انگیزه تکانش جنسی=غریزه و محرک جنسی
حذف کردن
مولفه
شیرازیها پیکو میگویند ، شادروان اخوان ثالث هم این واژه رو به کار گرفته
ناییدار،
زنده یاد هدایت بجای واژه پلاژ plag �ساحل �فرانسوی واژه گیلکی فرش � . . fo� را برگزیده است.
روشن
بیضا به چم سپید دگرسته واژه پیسی است و واژه ای پارسی است.
عرش ، خانه سرود ،
این واژه دگرسته واژه� ویر� و �ویروک� است ، که در آغاز فیروک و سپس فکر شده است.
به چم آفریده است
درجه بندی ، رتبه بندی
قطعه ، کت عه باید بوده باشد و بخش اول آن با cut ( برش ) همریشه است
گه خیز، گاه خیز
فرزد با forest ( جنگل ) باید همستاک باشد
disqualification
یعنی یک مضمون به ذهن دو شاعر رسیده باشد، بدون این که هر کدام باخبر شده باشند
غواص که از در گزین می دزدید از بهر گهربار حزین می دزدید یک بیت ز غیر را �توارد� گویند این مرد عجب دو جین دو جین می دزدید
گلون ، ( پستان بز و گاو گوسفند و. . )
گادی، درشکه
گدام
رَپیهوینیگ
اتحادیه ، فدراسیون
آگِنینَگ
ایز
آگِنینَگ
وارُمیگ
ذهنی
اسپوهر
گامک
تَرمِنِش
بایندگی
ارزیگی
بونخان
طبیعی
مقدس
سپیناگ
ساهوی ( تاجیکی )
انسولت ( تاجیکی )
دست زدن، کف زدن ( تاجیکی )
لباس زنانه تاجیکستانی
عروسک ( تاجیکستانی )
تریزه ( تاجیکستانی )
گلدانی کوچک و ظریف از جنس بارفتن که دست خوش تراشی کمر آن را در خود گرفته بود
چای شیرین نشده که قند را به دهان گذاشته، چای را بنوشند. رسم بود که قهوه چی چای را خودش شیرین می کرد مگر آنکه چای قند پهلو درخواست شود.
پای پوشی مانند شلوار گشاد که از پارچه ی سیاه، با چین و چروک های زیاد دوخته میشد تا اندام پا ظاهر نشود. چاقچور از مج پا به پایین تنگ می شد و کف آن بصو ...
کباب چنجه، کبابی از گوشت و دنبه
اژه ای که از زبان انگلیسی وارد شده و به معنی نرخ برای انواع برخی خدمات مورد استفاده قرار گرفت
کنایه از: با تعریف و تمجید سر کسی کلاه گذاشتن
Pooshet، دستمال جیبی کوچکی که در جیب کوچک جلو سینه ی کت یا جیب ساعت جلیقه می گذارند
Pashmesh - bedaan، بی خیالش باش
سازنده ی رویه کفش
پوششی جلیقه مانند از نمد
دو صندوق بدون در روباز که بر دو طرف قاطر یا شتر بسته می شد و در هر صندوق یک نفر قرار می گرفت. این وسیله برای حمل مسافر خصوصاً بانوان و اطفال استفاده ...
دادگاه نخست ، دادگاه بدوی
نوعی از اصلاح موی سر، به این صورت که موها را از اطراف شانه کرده و زیادی آن را از زیر لالة گوش زده و صاف می کردند. پشت گردن را می تراشیدند و موهای جلو ...
تسمه نواری که حلقه های دهانه ی حیوان را به پیشانی بند او وصل می کند
کج شدن صورت یا دهان و بینی و چشم
فرمان، دستور، تصویب نامه، حکم
پارچه ی سفیدی که به عنوان آخرین رویه ی متکا یا بالش دوخته و کشیده می شود
ینگی یا ینگه کلمه ای ترکی است به معنی نو یا جدید. ینگه دنیا یعنی دنیای جدید و منظور از آن آمریکاست
عرض اندام، سینه سپر کردن، رجز خوانی، حمله وری، ناغافل تاختن
فردی که برای پاسبانی شب های محلات و دکاکین و منازل استخدام می شد. هوچی از یکی دوساعت از شب گذشته راه می افتاد و چون سیاهی یا جنبنده ای در تاریکی می د ...
میخ پاشنه موزه سوارکار، برابر مهمیز و اسب انگیز
نوار مقوایی که در لبه ی داخل کلاه جهت جلوگیری از رسیدن عرق به کلاه دوخته می شد.
ریشی که در یک مشت جمع شود و درازتر از آن نباشد.
ماده ای سیاه و کدر با بویی شبیه بوی نفت. ماده ای که از درز سنگ های برخی غارها بیرون آمده که آن را با الکل، نفت یا روغن کنجد گداخته و حل می کردند و به ...
سفیداب. قرص هایی که از مغز حرام و مغز کله ی گاو و گوسفند درست می کردند، آن را به کیسه مالیده و بر تن می کشیدند تا چرک به طور کامل از سطح بدن جدا شود
پارچه ای معمولاً سفید رنگ به عرض نیم و طول یک متر برای پوشش رو در خانم ها که به وسیله ی بند آنرا به سر می بستند و از جلوی صورت به پایین می آویختند و ...
Reshmeh، شالی که دو سرش رشته رشته است و دراویش به کمر می بستند.
شریکی
لغزیدن و سر خوردن
مکنده
وش=برق پر وش=براق
منافق
بلند،
محور همنشینی
سنگ نبشته
واقعیت های اجتماعی
نیمه صنعتی
پراکنش معنایی
طنز
زبان عرفانی
رسم، سنت
امر قدسی
رای سفید
طبیب الاطبا
دولت پرستار
فرار از مدرسه
مقاومت در برابر قانون
محیط اسیدی
ترازیابی دقیق
همراه بودن
تحلیلگر تصادف
شتاب سنج
tusk
خشکی، دیرگواری، بدگواری
خُرُم - نوعی چرم گاوی است که بسیار نرم است ، از واژه хромовая кожа در زبان روسی اخذ شده است. بصورت ترمین در صنعت چرمسازی بکار برده میشود.
محقق. [ م ُ ح َق ْ ق ِ ]روشنگر ، پیدا و روشن کننده، بیرون آورنده ، افروزنده
زخم پشت گوش
مادیانی که برای جفتگیری باشد
پست و بی ارزش
خشم آلود
پیشتر ابتدا راسران میگفته اند که کم کم فراموش شده در برابر انتها که پایان میشود ،
بیچون
هزوارش
cleft palate
غماز به چم سخن چین به پارسی سپزک میشود
رگ زیر زبان ( دکتر حسابی ) و با vein یعنی سیاهرگ همریشه است.
ترانمونی
گناردن
این واژه جایگزین اوج در اختر شناسی بوده است هرچند اوج ( اوگ ) هم پارسی است.
سوتام،
ترانمون،
ایستار status
در پارسی زوهیدن
دد به چم وحشی است و دام به چم اهلی که با tame انگلیسی همستاک است
اسطوره از historia یونانی است به زبان ایتالیایی storia است و در پهلوی میتخت mitokht
ناهمگن واژه یونانی است که از دو کلمه تشکیل شده است �Hetero� به معنی متفاوت و به �genos� به معنی مهربان است.
همگن یک واژه یونانی است که از دو کلمه تشکیل شده است � Homos� به معنی مشابه و�genos� به معنی مهربان است.
فراهنجار، فراروند
برتن، برمنش، arrogant
گروک
آزند
نجیب
جایمند
هلپند،
هنوده
متاثر
اثر
شناسا، نامی،
هم پذیری، هم باوری
خودگواهی، خودگزاری، گزارش
پرگویی، بیش گویی، زبانفرسایی، زبانبازی، درازگویی، گسترده گویی،
فزون کاری
فزون کار ، بیشکار
گزیدگی، کوتاهی، چکیدگی، فشردگی
خانه فرخنده، سرای خجسته، جای فرخنده، جای خجسته
خانه وسراهای خجسته ، جاهای فرخنده
گند زدایی
بی واکنش، بی انگیزه، سست، بی رگ، یکسان انگار، بی داوری، بی مهر، نَیَنگیخته
درجا ، بی درنگ، بی اندیشیدن، ناگاه
ناجوانمرد
گم ، نیست ، ناپیدا
ناکارا، ناکارآمد، بی بازده، بیهوده، بی نشان
هرگز ، هیچگاه
به هر روی
به هر روی
به قصد ، با انگیزه ی
همسو با ، در راستای
پیدا و پدیدار کردن، اشکار و نمایان کردن
بسیار، بارها
بی گدار به آب زدن، در آستانه گزند نهادن، به آسیب نزدیک کردن
همچون، در جایگاه، همانند، در نقش
پا بر جاست
نوشته ی
نوشته
به قولی، به تعبیری، بهسخنی، به گفته ای
بگونه گذرا، بشیوه زمانمند
بیگمان، بی برو برگرد
برای نمونه، همانند اینکه، چنان که، همچون، آنچنانکه
به خوبی، به درستی، به رسایی، یکسره، یکجا، همگی، یکپارچه
سربسته، پوشیده، درپرده
تنها برای اینکه
در اندیشه بودن
به جای خود
نوشتن ، نگاشتن
کوتاه، چکیده، گزیده، فشرده
برپایه
بلد به چم راهنما راهنما و پیشرو بودن، رهشناسی،
بعد، دوری
برش زمانی، دوران تاریخی، بازه زمانی
درباره، وابسته به، در پیوند با
مهرورز
دیرزمانی
پیگیری
گرانیگاه ، اسه
گریزناپذیر، ناگزیر، بی بروبرگرد
اندیشگی ، پندارین
سه گوش، لچک، سه بر، سه پهلو، سه کنج
با این همه، گرچه، ولی، وانگهی، باری
آگاهانه، به دلخواه، خودخواسته، بخواست خود
آگاهانه، به دلخواه، خودخواسته، بخواست خود
= از این سو، از این دیدگاه ( چشم انداز )
گواه ها ، دستاویز ها
گنگ بازی، خاموش بازی، بیصدا بازی، بازیگری،
دسترسی بی مرز
سزا دادن ، دادگری
دریافت، گیرایی، بازتاب گیری؛ انگیزش
پیش بینی شده، نزدیک شدنی
شاید، چه بسا، گمان می رود، اینگونه می نماید، نزدیک است که، گاس که، گاسم
پیش دیدن، پیش بینی کردن، نزدیک دانستن، گمان کردن، پنداشتن، نزدیک دیدن، نزدیک یافتن
گمان رو
پیش بینی
رو به مرگ، پیشگاه مرگ، مردن، جان دادن، جان باختن
ارج، ارزش، گرامیداشت، بزرگداشت، پاسداشت، ستایش، شکوهیدن
نگه داشتن
گواه اوری
واگذاری، واگذاردن
کارمزد، کاربها، کارانه
توداک ، انجمن، گردهمایی، همایش، همبودگاه، همزیستگاه،
ناخواست، ناگزیر، ناچار، زوری
کارا، کارساز، کارآمد، پرمایه، دارای بازتاب
کارا، کارساز، کارآمد، پرمایه، دارای بازتاب
تحصل گرایی ، ازمون گرایی
تهی سازی، پوچگری، ناکارا کردن،
نگاه ، دیدگاه، خواست، تمایل
روی آورد
آرزو کرد ، نمایش خواسته
پرشور بودن، برانگیخته بودن، باانگیزه بودن، به شور آمدن، شورانگیز بودن، باانگیزگی خود را به نمایش درآوردن
خاستگاه ، آغاز، نخست،
همدستی، همپیمانی، همگرایی
آب جاری
دستوری
روان آب
بازیچه ، سغبه، مسخره، مضحکه
دستمایه، سغبه، مسخره، بازیچه
بزه افزار
آلت جرم
دور نماها، دور دستها، چشم اندازها
نرم خواندن ، نغو
به پارسی، زوش
شامه آماس ( پزشکی )
این واژه با واژه انگلیسی locomotion به چم جنبش و جابجایی باید همستاک باشد
این واژه از ستاک نامیز ( نامیس ) یا نا آمیز به چم کسی یا کسانی که آمیزش با آنها ناپسند است . باید بوده باشد.
نپاهشگاه ( دکتر حیدری ملایری )
هموگان ( دکتر حیدری ملایری )
هورپه ( دکتر حیدری ملایری )
پاد ایستان ( دکتر حیدری ملایری )
هموگار ( دکتر حیدری ملایری )
برداشت کردن
انگاریدن، برداشت کردن
دریافتن .
فرگان ( پهلوی )
ناگه آیند
اورژانسی ، فوری،
ربوخه واژه پارسی است برابر لذت ، در سروده های جناب منجیک
به زبان فرانسوی burka
پنام یا عایق کاری در معماری قدیم ایران دارای گونه هایی بوده است. برای نمونه یکی از نوعهای آنها دو پوسته کردن بنای یخچالها بوده است: �دیوار یخچالها دو ...
بنار یا بنارش در معماری به چم میزان و مرتب کردن است
بناهای منفردی را که در میان باغها برپا می کردند و اغلب از چهار جهت دارای نما بودند و اطرافشان منظره های زیبایی قرار داشت و در اواخر به نام کلاه فرنگی ...
گنبدی به شکل هلو یا بیز ( تخم مرغی ) که در واقع این گنبد دارای طاق �نیمه تخم مرغی� است.
گونه ای از آجرچینی که �آجرها از طرف باریک آن و به صورت عمودی و افقی ( یعنی مارپیچ ) کار گذاشته می شوند. این اصطلاح بیشتر در اصفهان به کار برده می شود ...
روزنی گرد یا چند وجهی در سقف برای نورگیری�. از این روزنهای گرد �در جنوب ایران، خصوصا یزد� استفاده می شود.
شاهین ( اوستایی )
بیهودن، برهودن، میچودن،
این دو واژه nucha وnuchal در انگلیسی باید با نخاع همستاک باشد
خطر
سیجساز
خانه ( خونه ) باغ
فکر کنم لرها خیمه را بهان گویند.
لخشه
پارسی این واژه مروسش و مروستن است که واژه ممارست در زبان تازیان از همین ستاک روییده
اصطلاحی است در قرارداد که حق بر هم زدن یکجانبه معامله رو از طرفین قرارداد سلب میکند
خسارت پیشبینی شده در قرارداد
نمونه داد و ستد
پرده در
سست زنخ
زیستواره در پزشکی
سپزگی
تالار پذیرایی که دارای پنج بخش پنجره بوده که به بیرون و صحن حیاط باز می شده و از بیشتر اتاقها بزرگتر بوده است. پنجدری ها دارای درهای مخصوص موسوم به ا ...
پل بند یا شادروان گونه ای از پل بود که بر روی آب رودخانه ها بسته می شد و کاربرد سه گانه ای داشت. گذشته از نقش گذر از آن، به کمک دیوار بلندی از سنگ و ...
به لغت کوهپایه های تهران به چوبهای دسته بیلی گویند که از داخل بر سقف می کوبند
نوعی متداول از حصار بیرونی خانه های بوشهر به شکل نرده های چوبی یا فلزی و یا شبکه های سنگی بوده و در مواردی نیز از کرکره بین دو ستون کوچک استفاده شده ...
پایاب اصطلاحی است برای راهرویی که به قنوات کنده می شد. از آنجا آب بر می داشتند و ظرف می شستند. در تهران به آن �پاکنه� می گفته اند.
به لبه سنگی حوضها، خصوصا حوض مسجدها گفته می شود که نمازگزاران هنگام وضو پای خود را برای �مستح� روی آن می گذارند. استاد پیرنیا درباره پاشویه داخلی و خ ...
قسمتی از آب انبار که بر دیوار آن شیر کار گذاشته شده است و عمق آن معمولا از عمق آبگیر بیشتر است. این محل در انتهای پله های آب انبار قرار دارد.
به پایه های ستون یا بخش پایینی آن گفته می شود نام دیگر آن �شال ستون� است.
در اصطلاح و گویش مردم کرمانشان و پاره ای از مردم غرب کشور به آجرهای لبه بام �پاسار� گفته می شود که در اصطلاح معماری تهران و بیشتر مردم فارسی زبان �رخ ...
پالکانه دریچه ای است که از آن پنهان بیرون را نگرند. � این دریچه یا پنجره دارای میله های چوبی مورب و مشبک است که با وسیله آن می توان بیرون را دید، ولی ...
گونه ای استخر دراز و کم عمق است. � از نامهایی است که در مشهد به این گونه استخرها داده اند.
پا جفت ضد قرینه است و از این شیوه برای بر هم زدن یکنواختی و سنگینی بنا استفاده می کنند
پا چنگ یا باجه پنجره هایی مشبک ( بوده که از زمین فاصله داشته است. � برای ساختن این گونه پنجره از نوعی آجرهای لعابدار آبی بهره می جسته اند که بسیار شف ...
پاچلاقی ترکیبی از در و پنجره است که قسمت در آن تا پایین باز می شود و بقیه آن به صورت پنجره باقی می ماند
قوس پاتوپا، برای پوشش چهار طاقی ( فضای مربع شکل کوچک ) از چهار قوس کمانی استفاده می نمایند. این نوع قوس که پاکار هر کدام از دو طرف بر روی دو ستون از ...
بخشی از کاربندی زیر گنبد که به صورت یک مثلث دو پهلو برابر ( متساوی الساقین ) در کاربندی و یزدی بندی روی ترنبه ها و سینه بازها به وجود می آید. � البته ...
در اصطلاح معماری به معنای � میزان کردن، مرتب کردن� است. �بنار� هم گفته شده است
یکی از گونه های بالاخانه، اتاقی است که بر روی سابات میان کوچه قرار دارد و به اتاق سر رهگذر� هم معروف بوده است و برای رفتن آن بایست از روی پشت بام گذر ...
تخته قطور دو طرف در ( بازوان در ) را گویند
ارچین به گنبدهای مخروطی مطبق و پله پله و لانه زنبوری مثل �گنبد دانیال نبی شوش� گفته می شود. البته گنبد دانیال به شکل مخروط دقیق نیست. این گونه گنبدها ...
نوعی تزیین داخلی ساختمان که به وسیله آیینه های کوچک و نشاندن آنها بر دیوار و سقف، اشکال هندسی و گل بته های مختلف ایجاد می کنند. آیینه کاری در سقف زای ...
فراموش شده
گم نشان
یازنده
خانه اجاره ای
در انگلیسی lecher چشم چران و هرزه است ، و در فرانسوی lecher چمانه نگارین باده است
رویدار، میانجی، پایمرد
splenomegaly
Clear example
حفره و سوراخ ( فرهنگ نامه جلالی )
لج
مسخره بازی
بانگ هشیار باش بربستن بارها هنگام سفر است
رها کردن،
روشیدن ، delete، فرهنگ اختر فیزیک دکتر ملایری
تعیین کننده روزی ، روزی رسان
بنپار
گزیده گفت ، کوته گفت
اتاق انتظار، پایواز خانه ، اتاق همراهان،
پایواز خانه
پلمه
شهوت
سرسپرده
شنار، گجسته
یونانی:kapsa عربی: قفص فارسی:پنجر ، خوگاره کوفجان ، کابک
ناکجا ، ناجایگاه
آغازگاه
میمزه ( مزه می ) ، چاشنی
زول، افزون بر پارسی در لری و کردی هم به چم حرامزاده است
مک، دلام
کار افزا
وات گروه
شکور :سپاسمند، سپاسدار، سپاسگذار کنود :ناسپاس
هاژ و واژ
دیگر شده دیروک باید باشد
ویستاره
مانید
مانشگری
پایشمند
احتیاط
احتیاط:پایش محتاطانه:پایشمندانه
پایش ،
داسار،
نماره ، فرانمون
داربوی
عارف:شناسنده معروف:شناخته شده
رایور، دیده ور
رشکوندی ، رشکینی ، رشکبری
۱. موازی. ۲. جنگنده ای که در دسته پروازی همراه جنگنده دیگر حرکت میکند، wingman
همبال
هین ؛اگاه باش در پارسی دری :سیل پارسی باستان:سپاه گویش لری:خون
کاهیده، شد و شیدا است به چم دیدانه،
بیدق عربی شده پیدک یا پیادک بوده
راهبری، فرنایش
ناچیز
توفال ، نوعی �سقف کاذب که اسکلت آن چوبی است. � کاربرد این اصطلاح در مورد سقفهای تیر و چوب به کار گرفته می شد. برای ایجاد توفال نخست درودگران تیرهایی ...
لاپه ، نوعی �سقف کاذب که اسکلت آن چوبی است. � کاربرد این اصطلاح در مورد سقفهای تیر و چوب به کار گرفته می شد. برای ایجاد توفال نخست درودگران تیرهایی ...
لوله هایی از سفال پخته که برای آبراهه به کار برده اند. یک سر آن باریکتر و سر دیگر آن گشادتر بوده است و هر دو نر و ماده خوانده می شوند. � تنبوشه از جه ...
ایوانی که از سه طرف بسته و از یک طرف باز است
دیواری که بعد از در ورودی برای جلوگیری از دید مستقیم می گذاشتند.
اصطلاحی در معماری که عبارت است از قالبهایی از نی و گچ که از آن برای ساختن طاق و گنبد استفاده می شود
ملاط یا آژند مخلوطی از چند چیز که در معماری برای ساختن سازه ها از آن استفاده می کنند. از گونه های آژند می توان از ساروج، گل و آهک، گچ و ماسه، کاهگل، ...
۱. نوعی کلاه ۲. گنبدی که �از چند ترک یا بخش تشکیل شده است. � این طاق ( گنبد ) شبیه کلاه عرق چین است. ( نگاه به طاق عرق چینی ) حافظ در این بیت به هر ...
از شیشه �برای تامین روشنایی و تزیین در و پنجره و قابهای گنبد خانه و شبستانها استفاده می شده است. شیشه دارای گونه هایی مانند شیشه جام، شیشه تار، شیشه ...
زیرزمین خانه ها در برخی از شهرهای خوزستان مانند دزفول، شوشتر، مسجدسلیمان که نورگیر و تهویه آن توسط روزنی به سطح زمین� ارتباط می یابد. این زیرزمین در ...
نام دیگر خط بنایی، معقلی است: �بنایی یا معقلی، نوعی خط کوفی با زوایای هندسی است. با به عبارت دیگر �زوایای آن به صورت قائمه و نوشته آن همواره به جانبی ...
نام دیگر خط بنایی، معقلی است: �بنایی یا معقلی، نوعی خط کوفی با زوایای هندسی است. با به عبارت دیگر �زوایای آن به صورت قائمه و نوشته آن همواره به جانبی ...
با ترکیب پاره ای از مصالح مانند آجر و کاشی، شکلهایی تزیینی پدید می آمد که به �خط بنایی� معروف است و به طور معمول کلمه هایی مثل �الله، محمد و علی� را ...
پنجره هایی مشبک و چوبین بدون شیشه یا شیشه دار ثابت است که باز و بسته نمی شوند. � جدا از خفنگهای چوبین، �خفنگ گچی� هم ساخته می شد که بی شیشه و ثابت بو ...
نحوه بنای برخی از دیوارها و پایه ها که به کمک سنگ لاشه و بدون ملاط صورت می پذیرد. � در بسیاری از کارهای باستانی ایران از خشکه چین استفاده شده است
نوعی از کاشی چهار گوش با هفت رنگ متفاوت که از پیوند آنها در کاشیکاری نقش و نگارهای زیبا پدید می آید. نام دیگر آن کاشی هفت رنگ است.
در اصطلاح معماری به �گنبدهای مخروطی شکل� گفته می شد و گنبد کاووس ( قابوس ) در گرگان نمونه ای از آن است.
در اصطلاح معماری به �گنبدهای مخروطی شکل� گفته می شد و گنبد کاووس ( قابوس ) در گرگان نمونه ای از آن است.
خرند یا هره نوعی از آجرچینی کنگره ای با دندانه دار در لبه بام است. همچنین به آجرهای کنگره دار باغچه نیز خرند گفته می شود
نورگیر در معماری ایران نامهای متفاوتی دارد. این سازه در بناهای گنبدی به صورت روزنی در میانه طاقها بروز می کند: �سوراخی که معمولا در کمر گنبد مساجد و ...
در این روزها زنده کردن نام نهانخانه به جای حرم سرا از روانشاد مهندس کریم پیرنیا است که همواره به آوردن واژه های نغز و زیبای فارسی دلبستگی داشته است. ...
در اصطلاح معماری به کلاف آجری گفته می شد.
برجی که کبوتران در آن خانه کرده باشند، کبوتر خانه
در اصطلاح معماری به �آجرهای کنگره دار بام خانه� هره گفته می شود. به این آجرها مردم ناحیه خراسان خرند� می گویند. به �هره�، کنگره و �کلاغ پر� هم گفته م ...
بخش زیرین دیوار که از جهت زیبایی �یا برای استحکام دیوار� آن را با ساروج، سنگ، کاشی و گاه چوب می پوشانند. معمولا در ازاره ها از سنگی به نام �گندمکی ) ...
نام پنجره هایی است با مشبک چوبی که لته های آن بالا می رود و به طور معمول در حدفاصل دو تالار یا نمای تالار به طرف حیاط قرار دارد و با شیشه های رنگی و ...
ابرو در اصطلاح معماری �به پشت بغل� نمای محراب گفته می شده است، پوششی کمانی با پهنای کم.
آوگون: در اصطلاح معماری به " انحنای پای "، برخی از گنبدها می گفتند و این کجی پایه گنبد برای جلوگیری از رانش طاق و گنبد بوده است. پدر معماری سنتی ایرا ...
نوعی از کارهای تزیینی چوبی که بیشتر در تزیین ارسبها و منبرهای چوبی به کار برده شده است.
واژه ای ترکی است، درهای چوبی دوره قاجار که دارای جامهای بزرگ شیشه ای بودند.
آژند یاملاط مخلوطی از چند چیز که در معماری برای ساختن سازه ها از آن استفاده می کنند. از گونه های آژند می توان از ساروج، گل و آهک، گچ و ماسه، کاهگل، س ...
مامواژه ، بنواژه
نایش=نفی ناییده=منفی
این واژه با tame ( اهلی و رام ) در انگلیسی باید همریشه باشد
پرستو ، فرستوک، فرشتوک، فرستاده ( پیامبر ) و فرشته باید از یک ستاک باشند
پرستو، فرستوک، فرشتوک، فرستاده ( پیامبر ) و فرشته باید از یک ستاک باشند.
سرهال ، سرگردان
کیبیدن ، دل کشیدن، ارزو کردن
تو دماغی گفتن چیزی، از بینی حرف زدن
انگشتال ، ناتندرست، بیمارناک
سیوه
جوال یا گوال از گوالیدن به چم اندوختن است
سوخ
مایه،
حربا به چم آفتاب پرست در کتاب ریشه شناسی علی نورایی از واژه هوربان به چم نگهبان آفتاب دانسته شده
نشیمند�کتاب ریشه شناسی دکتر منوچهر آریان پور�
کارچار،
نهاله گاه
پایشمندی
خوش کنار، یار
گست �gust� در میان این واژه به فارسی دری میشود زشت و نازیبا
کانسته، ابینام
کلی نگری
حمله کردن، هجوم آوردن، هندویت رانده بر شاه خاور سپه لشکر زنگت آورده بر چین حشر
قید
کران بند ، limiter
کران بند
وام برگ
هرباسپ، سیاره، مرا باور ز ارزش هاست برتر روان گوی ست این ها و نه اختر
سیاره، هرپاسب، روان گوی
سیاره، روان گوی،
فربودی، فربود دین
نیستار، نستاف
گاو نر
سپردن، واگذاری، تفویض
خانه ی سنتی ترکمن که اسکلت آن با چوب و بسیار هنرمندانه ساخته می شود
"یاپراق" در زبان ترکمنی به معنی "برگ"است. "یاپراق" علاوه بر این که به معنای برگ آمده وسیله ای زینتی از جنس نقره نیز است که به شکل برگ بوده و در قدیم ...
نوعی گیاه است هم خانواده سیر دارای طبع گرم است . این گیاه را خشک کرده ودر خمیر نان میریزند لازم به ذکر است این گیاه بومی بوی بسیار تندی دارد.
گریستن بر مرده و ذکر نیکی های او
جنگ ساختگی Sham quarrel
پاداش
رمزینه
پشتیبانی
نو نهاد
آزگار، اسپور
توند
بیراهه نوردی
خرد پذیر، سخته و سنجیده
پساب، گنداب رو، فاضلاب
نوعی خیمۀ ترکان، به شکلی که اکنون همانند آن را کلاه فرنگی گویند و در خراسان قدیم کلاه درویش می گفته اند. درغیب جهان بیکران دیدم آلاجق خود بدان جهان ...
حذف واو از مشتقات مصدر توانستن تانستن توانستن هرکه بتواند نگه دارد خرد من نتانستم مرا باری ببرد
خم. در گویش دری و هم در تاجیکی اکنون هم چند واژۀ پایان یابنده با "م" را به همین صورت تلفظ می کنند؛ مانند سنب ( سم ) ، دنب ( دم ) مستان سبوشکستند بر ...
مثل است؛ کنایه از این که بشتاب و درنگ مکن. همانند آنکه اگر جام آبی در دست داری منوش و بر زمین نه و بیا. گل بر سر داشتن مربوط به رسم قدیم است که به جا ...
وضو، دست نماز جمال یار شد قبلۀ نمازم زاشک رشک او شد آبدستم
اعلام حرکت کردن، اعلام آماده باش برای حرکت کردن سپاه بزد مهره در جام بر پشت پیل ازو برشد آواز تا چند میل
زرد آمیخته به لکه های سرخ با نگرستن در این دو بیت فردوسی سرخ و سپید خواندن رخش نادرست مینماید همی رخش خوانیم بورابرش است به خو آتشی و به رنگ آتش است ...
زرنگ ، سیله
تابگاه، ایوان
ستاغ
آرایش و شکوه
هرزه گساری
هرزه گسار
کاغه
اسراف ، زیاده روی، ریخت و پاش، هرزه گساری
گرست،
( گرست ) هم واژه زیبایی است
افدیدن/شگفتیدن، تعجب کردن افدستا/شگفت ستایش که ویژه خداوند است
پارسی هدف و نشانه تیر=تموک
ستاک این واژه نازک است به ریخت و چمی دگرسته در عربی
دگرسته
خشک آمار،
خشک آمار هم واژه زیباست
فگار /تروما فگاردن / تروماتیزه کردن فگارده /ترماتیزه فگارنده /ترماتیزر فگارشناسی /تروما شناسی
سپیدکاری، نامکامی،
مترسک
حاجت /آیفت حاجت خواستن /آیفتن
واژه جگر در پهلوی :یگر و در زبان روسی:ایکرا یکیست
پایشمند
خواست و جست
واژه خلالوش هم زیباست
چپیره / گروه انجمن چپیرش / ازدحام
خویسته، خویکار، اموختار
واقعه بد، بدامد،
تَم در پارسی به چم تاریک است برابر dim انگلیسی و در لری تیمان به چم ابر سیاه است در پارسی افغانستان تم به چم آب مروارید یا تاریکی چشم است
این واژه دگر شده نتاس در فارسی یا نیتاش، نتاشnitash در سانسکریت باید باشد
ویستا ( ویسْتَ vista ) اوستایی آگاه از ( ویس ) به چم آگاهی
دریدن ، فتاردن است و فتالدن که به عربی رفته و انفطرت به چم شکافت از آن ساخته شده
ویشا، visha ( اوستایی ) زهر toxin / ویشین toxic / ویشیک
وینارش، همنشان
درنگ و کندی، بطی، صلح و سازش،
ماهر، زیرک، زبردست
اثر، رد، نشان
اثر ، رد، پی ماند، نشان پا،
منتقد
برای ما که دیدیم میشه گفت بدتر از برده داری
مدینه ی فاضله، آرمان شهر ( در زبان های غربی utopia ) . مفهوم های مشابهی از این واژه در آرای فلاسفه یونان باستان ( افلاطون و ارسطو ) عرضه شده و در فل ...
آرم، لیبل، باریک نوشته
عبارت از انست که کسی بخاطر موجودیت وارث دیگری از گرفتن میراث محروم شود .
نمد
انتظار کشیدن، چشم به راه بودن
پاییدن راه، راهبان، منتظر، چشم به راه
دکتر میرجلال الدین کزازی در کتاب �بدیع؛ زیباشناسی سخن پارسی� ترکیب �بهانگی نیک� را به عنون معادل پارسی حسن تعلیل بیان کرده است.
( گیلکی ) به مه صبحگاهی گفته می شود که سپیده دم، سطح زمین را می پوشاند و بعد از طلوع آفتاب از بین می رود.
دورنوردی ( به انگلیسی: Teleportation ) یا تلپورت ( تلپورتیشن ) یا طی الارض ( مسلمانان ) مفهومی است که به جابه جایی ماده بین دو نقطه بدون پیمودن متداو ...
دورنوردی ( به انگلیسی: Teleportation ) یا تلپورت ( تلپورتیشن ) یا طی الارض ( مسلمانان ) مفهومی است که به جابه جایی ماده بین دو نقطه بدون پیمودن متداو ...
دورنوردی ( به انگلیسی: Teleportation ) یا تلپورت ( تلپورتیشن ) یا طی الارض ( مسلمانان ) مفهومی است که به جابه جایی ماده بین دو نقطه بدون پیمودن متداو ...
ژرفگاه، تالوِگ ( به آلمانی: Talweg یا Thalweg ) ، خَط ّالقَعر یا خط مُنَصِّف به خطی فرضی که از عمیق ترین قسمت قابل کشتیرانی رودخانه می گذرد و در تعیی ...
تالوِگ ( به آلمانی: Talweg یا Thalweg ) ژرفگاه، خَط ّالقَعر یا خط مُنَصِّف به خطی فرضی که از عمیق ترین قسمت قابل کشتیرانی رودخانه می گذرد و در تعیین ...
خط تالوگ ، در دانش جغرافیا، خطی است فرضی که از به هم پیوستن ژرف ترین نقاط بستر یک رودخانه یا دره به دست می آید.
بازی قایم باشک
آرام و آسوده
چون دمیدن گیرد. صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند إِذا تَنَفَّس وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ ﴿تکویر ۱۸﴾ سوگند به صبح چون دمیدن گیرد.
مترجم، دیکشنری، واژه نامه
حقیقت، در برابر مَجاز.
برزین
لاما، این شتر بومی کشور پرو است.
( بر وزن روزان ) هلال ماه ( اصطلاح منجمان در تقویم ها ) .
آتش کومَه: ( تالشی ) �آتش کومَه یا اٌتش کومَه�:آشپزخانه بیرون از خانه، کومه ای که در کنار خانه در آن آتش پخت و پز و تنور برپا کنند. بر اساس اینکه آتش ...
گوشه. "رأس زاویه" به پارسی می شود "سر گوشه" یا "تارَک گوشه". "ضلع زاویه" به پارسی می شود "بَر گوشه". "نقاله" به پارسی می شود "گوشه سنج". "زاویۀ حاد ...
سخن چین
همراه و همنشین، همسایه، مجاور، همدرس،
اسب نر با خصوصیات عالی و برتر که بتواند این خصوصیات عالی را به کره های خود منتقل کند.
تیار
تیار ، درست
مرغ همای
در پس، درپی ، به دنبال، پشت سر، پس اندر سپاه منوچهر شاه دمان و دنان برگرفتند راه
شال یا شنل سه گوش زنانه
بوی بد ، بوی گند، بوی بد ماهی
۱, إسپار:الف با کسره ، سین ساکن ، ( Spar ) معنی:نوعی از لبنیات =ماست چکیده مخلوط با داروهای گیاهی و محلی مانند زیره ؛بادیون؛ گلپر و غیره. ۲, شخم زدن
اسپار ( Spar ) به چم نفرین و دعای بد
حصر وراثت
بودمان به معنای هستی داشتن و وجود داشتن existence است.
دیدمان به معنی تئوری ( Theory ) مانند دانش دیدمانی یا دانش تئوریک؛ یا دیدمان انفجار بزرگ؛ دیدمان سرعت نور؛ دیدمان نسبیت انشتاین، دیدمان قوه جاذبه نیو ...
پناهگاه جنگلی
منسوب به ضمن آن چه که از امری مفهوم گردد به طور اشاره و کنایه فحوائی:تصدیق ضمنی تعهد ضمنی .
مالیات بر مصرف مالیاتی است که مصرف کنندگان کالا های خاص در زمان خرید آن کالا ( به همراه قیمت کالا ) پرداخت می کنند. به این ترتیب هر شخصی که میزان بیش ...
منظور از مالیات بر ارزش افزوده، تفاوت بین کالا و خدمات عرضه شده با ارزش کالا و خدمات خریداری شده در دوره ای مشخص است.
ابرو در هم کشیدن ، که میتواند نشانگر خشم و غصب ، یا رنجش و دلگیری ، و یا غم و اندوه باشد
ارتشتار، سلحشور
جنگاور
مرگ ارزان،
گذرگاه آبی
وِهرِز ( یا: وِهْریز ) نکو آفریده شده، به آفرید، یکی از سرداران انوشیروان است که در تیراندازی بغایت چیره دست بود. یک اسپهبد ایرانی اهل دیلم بود ...
دستگیره
مطابق نقل تاریخ نویسان دختران عرب وقتی به سنّ بلوغ می رسیدند به دارالندوه، که توسط قصی بن کلاب ساخته شده بود، می رفتند و در آن جا پارچه ای که با خود ...
( کرمانی ) گهواره
چهارچوب
غوته به چم فرو رفتن پارسی است وباید با �ت�نوشته شود.
کردی ) کآلند [آ ل َ] نام کردی به معنی سپیدە؛ روشنایی افق. اولین پرتو خورشید.
مقراض=قیچی ، دو کارد، مقراض به دشمنی سرش برمی داشت پروانه به دوستیش درپا می مرد. مقراز=انسان های معروف, انسان های نامی به سبب کارهای مهم و بزرگ و م ...
پرخیده
پنهان، سرپوشیده، سربسته، دست نخورده، ناشناخته، مکتوم
همپراش،
مژوک، عدسی، لنز
عدسی، لنز، بُلُسیک
بی بی کلان grandma
یخ ماس
تربوز
پژمرده روان - نوروسیس neurosis ( اصطلاح روان شناسی )
پنده ( پِندِه ) . آن با point در زبانهای اروپایی همریشه است. برای نمونه، نقطه، خط و صفحه در هندسه به پارسی می شوند پنده، خد و رویه
پرتو و روشنی ماه تمام
هَلِیکَین:چراغ نفت سوز با نخ که سابق و حال در افغانستان استفاده میشود
FATF؛ نهادی بین المللی که مسئولیت تنظیم استانداردها و شیوه های مبارزه با پولشویی را بر عهده دارد و کشورهای مختلف جهان بر اساس ارزیابی های آن رده بندی ...
به معنی داروسازی و علوم دارویی می باشد به عبارت دیگر به علم مطالعه و بررسی در مورد داروها اعم از ساخت و تهیه داروها و تآثیرات دارو ها بر بدن و همچنین ...
ترس
فِرِستِش. از شاهنامه:به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین - فرسته فرستاد زی شاه چین.
اصطلاح مرغـبازان و بودنه بازان است. وقـتی پرنده ای در جنگ گریخت دیگر با هـیچ حریفی تاب مقاومت و ایستادگی را ندارد و به اصطلاح رُخ نمیشود. چنین پرنده ...
والار نامی است خیالی در کتابِ اربابِ حلقه ها نوشته ی ( تالکین ) برای چهارده موجود روحانی قدرتمندی که پس از خلق جهان، با گرفتن شکل فیزیکی به آن هبوط ن ...
به نظر می رسد این واژه به معنی آینه ( آیینه ) باشد، چرا که حرف ب از حروف نسبتا سنگین در گفتار بوده و به گذشت زمان می تواند بیان خود را از دست بدهد. ه ...
یک افسانه ی قدیمی هندی از دوران هزاره ی قبل از میلادمسیح ک نام گلی شفادهنده و پاد زهر و به عنوان دوای عشق یاد میشود این افسانه سینه ب سینه و به شکل ا ...
عکس ، تصویر
ماسک، روپوشه
باد گرم تابستان
سفره ای که در آن لباس می پیچند مثلا برای حمام رفتن
( پهلوی ) فرخ، گشاد.
ول گردی،
رمبش . [ رُ بِ ]آوار شدن، فروپاشی، فرو ریزش ، درهم پاشی ؛ ( در نجوم ) فروپاشی یک ستاره پیر تحت تاثیر جاذبه خودش؛ ( در اقتصاد ) وضعیتی که در آن یک ...
زمین آمار
آمازون، نام جنگل بسیار بزرگی در شمال آمریکای جنوبی است. این منطقهٔ جنگلی که رودخانهٔ آمازون نیز از میان آن می گذرد بخش هایی از کشورهای برزیل، اکوادور ...
آیزنه، Ayezne
ریزکاری، ریزگان
تیزهوش
لرزه - کشش
جای استفاده، محل بهره برداری
پیوند زناشویی
حَیِّز؛ جا و مکان.
آئیش، شالیزار
بیان کردن، اشکار کردن،
کناره، پیرامون، حاشیه #مرکز و میان
نام دروازه ای از دروازه های قدیمی اردبیل بوده است. نام این دروازه در کتاب صفوه الصفا ابن بزاز اردبیلی 6 بار قید شده است. نمونه:�روزی بر دروازه ی رئیس ...
رَهْش در زبان بختیاری، به چم زرد کمرنگ نزدیک به سپید است.
کاربرد این واژه بیشتر در بین مدیران شهری که سر و کار دایمی با حفاریهای شهری دارند مرسوم است و اغلب به جای همین واژه هم کاربرد دارد. دستگاهی در برداشت ...
واژۀ مرکب از بر به معنای پاک و مبرا و پسوند �یچ�. || اسم یکی از اقوام بزرگ در افغانستان و پاکستان؛ این قوم در ایران به بریچی معروف اند و در سیستان و ...
زنده، زندگی
برچ ، برش، = پرتو و گرمای آفتاب ، برشیدن و برشته شدن، هم از همین ریشه روییده
برچ ، برچنگ، برشنگ ، پرتو افتاب
واحد پول کشور اتیوپی. عدد یک به زبان ترکی یعنی حافظه خاطره نوشته مکتوب دبیر کسی که این حافظه را بازگو میکند کسی که نوشته ها را میگوید و بازگو میکند ...
خانه اباد، کعبه
دریای آتشین
شرافتمند
خارج از دسته بندی و گروه گرایی - مستقل - آزاد
پشت سر، دنبال، #فراروی=پیش روی
فرخ پی ، خجسته قدم
کوهی بنام در مرکز شهر کابل
آسماوه = ( آسمان آبی ) در لغت کوردی قدیم آسته به معنی آسمان و ئاو یا آو به معنی آب است آسه م ئاوه بوده که به در طول زمان مختصرا آسماوه شده است
سنگ های ریز دانه حاصل از سنگ شدن رس ها که حاوی بیشتر یا معادل 5 در صد وزنی مواد الی باشند. این سنگ ها برای اکتشاف و استخراج مواد فلزی و مواد هیدروکرب ...
دختر شاه، پرنسس
دل تنگ ، غمگین
تفگیر ، گرماگیر،
ره نگاشت، نقشه راه
گرهی خوش ترکیب و درشت که مانند دکمه بر لباس زنند
اصل و نژاد
هماد بازرگانی، تیمچه
مجتمع، مانند:هماد بازرگانی=مجتمع بازرگانی
لیسک کندرو هلزون، یک واژه پارسی نرکیبی از:هله ( سکایی - خنثی ) به معنی صدف، و زون ( سانسکریت ) به معنی کرم حشره.
اُهوک یا اُهوکی واژه ای است که برای بیان شگفتی یا تحقیر به کار میرود مانند واژۀ زِکی.
جولان به چم تکان و جنبش، چرخش و گردش با وول به چم جنبش و violence به چم خشونت همستاک است . وباید پارسی باشد.
شکر کردن و سپاس گزاری کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ میخورید از روزی خداوند خویش، وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادی او را کنید، �میبدی�
نیازمند به یاری و اللَّه را در آفرینش آسمان و زمین و کار آن هیچ ازیشان یار نیست و یار بکار نیست.
نیایش
پاسخ دادن، فریدون چنین پاسخ آورد باز که گر چرخ دادم دهد از فراز
تنبل،
تَلَند= سنگین و بی تحرک، لَش:�خداوندا تو پاکی پاکِمون کن/ تَلَندیم تو خودت چالاکِمون کن. � شاپور نامه شوشتری�
گوش گیر، خوب شنوا
اسمی کردی، به معنی جوانه، رویش، شکوفه زدن، نو شدن.
مگذار، رها مکن مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها کسی را بدین سو ممان
خدای درجه دوم رفیق باخوس که با گیسویی راست ایستاده گوشهای نوک تیز دو شاخ کوچک و ساقهای بز معرفی شده و یک جام ( چوبی که میوه درخت کاج بر سر آن بود و ش ...
از واژه استراب و ریشه پهلوی میباشد و به معنای ستاره آبها، آبادانی و عمارت و منسوب به ایزدبانوی آبهای روان میباشد.
کژتابی
به اندازه و درست
"کنش پرداز" که توسط فرهنگستان زبان فارسی به صورت "راهکنش شناس"، مصوب شده است معادل "Tactician" در زبان انگلیسی می باشد. کارشناس راهکنش یا کنش پرداز ک ...
فرایند شکستن و خرد کردن و آسیا کردن مواد معدنی صنعتی. خردایش در صنایع مختلف کاربرد دارد.
گِچِل= تکه سنگ کوچکی که برای آگاه ساختن کسی که در خفا نشسته به او اندازند. احتمالاً گچ - گل بوده است. در سال های نه چندان دور زیرسازی دیوارها برای سف ...
نفس
لبه ی بام یا بالکن که معمولا از چوب بوده و با یک تیرک چوبی و کاهگل کشیده می شده است
آگاه کردن
نوستالژیک، به یاد ماندنی
زدن با دست به پهلوی کسی برای آگاه کردن و یا ممانعت از انجام دادن کاری یا گفتن سخنی
نام کردی ، به چم دوست و آشنا
( کردی ) نوعی بازی فکری محلی چندنفره
ورودی
شکر سیاه کشت نیشکر هر ساله از اردیبهشت ماه آغاز شده و بعد از گذشت ۸ماه در اوایل دی برداشت می شودوبرای اینکه ماحصل دست رنج کشاورزان به بازار عرضه شود ...
یکباره، یکدفعه، یهویی، به یک دم به شتاب، فوری، بی جهت، بیدلیل، بیخبر، بیجا، بی اندیشه، نا خواسته
یکباره، یکدفعه، یهویی به شتاب، فوری، بی جهت، بیدلیل، بیخبر، بیجا، بی اندیشه،
یکباره، یکدفعه، یهویی به شتاب، فوری، بی جهت، بیدلیل، بیخبر، بیجا، بی اندیشه،
در زبان تبری یعنی نور خانه
در گویش محلی همدانی " سرچه " به گنجشک گفته می شد.
آغاز گاه
شاه یار،
بوشهری ) انبار، انباری. در زبان هندی نیز به همین معنی کاربرد دارد.
خوش سیما ، زیبا، خوش گل
استومند، تناور،
عقیم کننده، ناامید کننده، محرومیت زا
سخن و داستان بیمهری و دلسردی
از نومیدی دم زدن، سخن از بی مهری و دلسردی گفتن،
اسم مصدر و به معنای درخشش و نورافشانی آفتابِ در حال طلوع است. البته معنای مصدری و حاصل آن را نیز می توان اراده کرد. به هر حال، واژه �اشراق� به معنا ...
تهرنگ در معماری اصطلاحی است که در مبحث گنبد به پلان اطلاق می شود. تهرنگ یا پلان به معنی طرحی اولیه از گنبد است.
قمر در عقرب پدیدهٔ نجومی عبور کره ماه از زمینه صورت فلکی عقرب ( کژدم ) یا از امتداد برج فلکی عقرب است که هر ماه قمری یک بار رخ می دهد و معمولاً دو تا ...
منتظر، چشم به راه
بد آیین، زشت خوی، بد نهاد، ستیزه جوی، بد سرشت ، پس آیین ضحاک وارونه خوی چنان بد که چون می بدش آرزوی
سرگروه، سردسته، سریار
۱، سنگ ۲، بغل، زیر شانه
( خراسان رضوی ) چُقُک؛ گنجشک.
دانش حقوق، دادشناسی، دانشی که به بررسی حق و حقوق اشخاص ( حقیقی و حقوقی ) و نحوۀ ساماندهی و احقاق این حقوق می پردازد، رشته ای دانشگاهی که بایسته های د ...
نزدیکترین خویشاوند
شامگاه، شبگیر
سوفند، فلاخن، وسیله پرتاب سنگ
اتیان سوگند دراحکام قضایی به معنی قسم خوردن وسوگندیادکردن است
تشخیص پزشکی
زاغ،
سیال، روان، مایع
نیک چهر، نیک رو، زیبا
دیوانه، کانا، کم خرد
بزغاله
کتری
راستگو،
فرا هم آوردن ، گرد آوردن، روی هم انباشتن،
نکوهش، سرزنش، نفرین به هر نیک و بد شاه آزاد مرد به فرزند بر نازده باد سرد
دارنده ده هزار اسب جهانجوی را نام ضحّاک بود دلیر و سبکسار و ناپاک بود کجا بیور اسپش همی خواندند چنین نام بر پهلوی راندند کجا بیور از پهلوانی شمار ...
سامانه های حمل و نقل و جابجایی کالا و مدیریت بر زنجیره تامین، اعم از حمل و نقل، تامین و جابجایی و توزیع کالا
ترابری
چاقو، کارد
نشان دار
تلنگر
کهن نما
تحمل کردن
شیار ، خنار
شیار، شخم ،
رهند، گزیر
چاره، علاج، راه حل،
رازدار
شیرازی ) جِنگ؛ شدید، تند ( صفت آفتاب ) : �شیرازِ میگن نازه بَرِی آفتاب جنگش�. صمیمی، رازدار، یکدل ( صفت رفاقت و رفیق ) . ( اسم ) صدای موسیقی: �جنگ جن ...
دوست بسیار صمیمی و رازدار، یار یکدل
بیقرار ، ناآرام، عاصی،
در این هنگام، در این زمان،
روز قیامت، محشر، رستاخیز، روز حساب
رستاخیز، قیامت، محشر،
افزون بر، هم، همچنین، همرسا،
گروه گروه
فرتابی، یان،
فرهش، فرتابی، الهام
الهام، فرهش،
سهل ، ساده، روان، شیوا، رسا، راست،
کژیابی، بدیابی، کژشناسی، بدشناسی. کژ پنداری، دریافت نادرست، دژ اگاهی
[ هََ ت ِ ف َ ] ( ص مرکب ) دیرفهم، کندذهن، ابله. این ترکیب در میان فارسی زبانان افغانستان بسیار کاربرد دارد.
سرود برگردان. ضد صدا. قطعه ای که بخشی از گروه کر در پاسخ گروه دیگر می خوانند
هماس، انباز، همباز، هم سود، ، هم بهر
بهره دار، هماس، هم سود
پدر زن،
خسوره ز تیمار خوش و پند خسوره دلم شد آتش آگین چون تنوره
هم اموز، همدرس، هم مدرسه
همکلاس، هم درس، هم رتبه، هم مدرسه، هم صنف
رستگار ، رها و آزاد از هر قید و بند و تعلقی
رازیگر" به معنای معمار / آرشیتکت. این واژه در قدیم به صورت "راز نگهدار" بوده است. معمارانی که برای پادشاهان قصر می ساختند، معمولا یک یا دو راه فرار م ...
سپاسدار، سپاسگذار، نمک شناس، شکر گذار، قدردان،
ناسپاس، ناشکر، حق ناشناس،
بدگوی، عیب گذار،
پنام. [ پ َ ] ( اِ ) در اوستا پئیتی دان و در پهلوی پدام و پندام و پنوم گویند. در آبان یشت ، کرده 29 آن عبارت است از جامه ای که در زیر زره پوشند. در ف ...
درع، زره، وشینه، خفتان
کبوتر، حمام
سُبارگ ، نهار
غروب، هنگام شب
خنجر زن، خنجرکش، شمشیرزن، دلیر، شجاع، جنگی،
سواره نظام، چابک سوار، سوار جنگی، به برسام فرمود تا ده هزار نبرده سواران خنجرگزار
کنارنگ، مرزبان، خودسر، خود رای، دیکتاتور،
بزرگ ارزو، بسیار خواسته، متمتع، کامیاب، برخوردار، دولتمند، غنی، یکی پهلوان بود گسترده کام نژادش ز طرخان و بیژن بنام
بادبان کشتی، خیمه، چادر، شامیانه، شادروان،
بخت نامساعد و ناسازگار، بخت دیر پیوند و دیر آشتی به تاریخ شاهان نیاز آمدم به پیش اختر دیرساز آمدم
کیا، کنارنگ،
پاس دارنده جان، نگاهبان جان، جان پاس
پی ژوهی ، پیجویی
بیدار ، هوشیار، منجم، ستاره نگر ، ستاره شناس، راصد، پیشبین،
قصور و کوتاهی کردن پرهیز و کناره گیری کردن ، حاشیه رفتن، دوری کردن، از رقیبان می کند پهلو تهی جانب ما را رعایت می کند
دکمه لباس،
سامه، سوگند،
عهد و پیمان، میثاق، سوگند ، قسم
لور، لورک، درونه
کنایه از بی قراری و نا آرامی همه از درد طلب نعل در آتش دارند کوه چون ریگ روان پا برکاب است اینجا
رد گم کردن،
سرزنش ، طعنه، بیغار، ملامت، reproof
reproof، انتقاد، خرده گیری، سرزنش
گسترش، پراکندگی
لَوادِه ) نام یکی از پهلوانان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی در شاهنامه ( چاپ مسکو ) ز تخم لواده چو هشتاد و پنج سواران رزم و نگهبان گنج
نوک اُردَکی یا اُرنی تُرَنگ یا پلاتی پوس ( به انگلیسی: Platypus ) ، جانوری است پستاندار از ردهٔ پستانداران، راستهٔ تک سوراخ سانان ( Monotremata ) و خ ...
مرغ پابزرگ ( به انگلیسی:Megapode ) گونه ای از پرندگان بومی استرالیا است. مرغ پابزرگ در راسته ماکیان سانان قرار دارد و به بوقلمون بسیار شبیه هستند ولی ...
اهِرنا:نام پهلوانی متکبر و خودپسند که خواستگار دختر سوم قیصر روم بود . گوی برمنش نام او اهرنا ز تخم بزرگان رویین تنا ( فردوسی )
تفریخ گاه،
شیلات ) محل تخم ریزی آبزیان؛ محلی مانند آزمایشگاه، در کارگاه پرورش آبزیان، که در حوضچه یا استخرهای مخصوص آن ماهی یا میگو و. . . از تخم خارج و تبدیل ب ...
کاتک:ت:صامت است. مرغی که هنوز تخم نگذاشته است. مرغی که برای الین بار تخم می گذارد
کانا، نادان، نا آزموده، مبتدی، خام
راهی، رهسپار
راهی، رهسپار، رهگرا، �شهنوازخان آمده که وی را رهگرای دیار عدم کرد �
بلبل ، عندلیب، هزاردستان هزار آوا همی بر گل سراید بسان عاشقان بر روی دلدار
سرخاب ، غازه، گلگونه
گل مژه، wart
گل مژه، اژخ، زگیل
unhappy، cheerless
joyless، cheerless،
ره نگاشت
نقشه راه
پینه، وصله، درپی، رقعه
اِمعان نَظَر؛ تدقیق، تعمق، توجه، دقت، ژرفنگری، غور. || ( لغت نامۀ دهخدا ) نگاه با زیرکی و فراست و غوررسی و عاقبت اندیشی. نیکو نگریستن و دوراندیشی و ت ...
از مصدر پاییدن، به چم زیر نگاه داشتن،
سرزنش کردن، جز این داشتم اومید و جز این داشتم الچخت ندانستم از او دور گواژه زندم بخت
شوخی، خوش طبعی، سرزنش، پیغاره، جهان جای به تلخی است ، تهی بهر و پر دخت جز این بود مرا طمع و جز این بودم الچخت جز این داشتم اومید و جز این داشتم ال ...
چشمداشت، خواسته
به مجاز، کم خرد، خرف، آن که عقلش را از دست دهد : مشعبد جهانی است فرتوت سر کند کار دیگر، نماید دگر.
واژه ای عربی است و باید بدین رخساره ( سلیطه ) نوشته شود زن زبان دراز و فتنه ای و بی حیا این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد.
از اساس ، از بن، از میان از ته دل،
هوس، میل، خواهش ، وسوسه، آن را که چو ما سرشت باشد از گل بی خارشکی نباشد ای مهر گسل من همچو توام ز من چرائی تو خجل تو خارش تن داری و من خارش دل
انگ ، چفته. ( پهلوی ) سپزگی.
انگ، تهمت
مهیای سفر شدن، رخت بستن ای دل به سفر چرا نبندی مفرش کاندر حضرت عیش نمی باشد خوش چون آهن آب داده اندر آتش نرمی میکن دلا و سختی می کش
تلخی کردن، بد خلقی کردن، روی گرداندن، خشم گرفتن تندی کردن، گر عاشق دلسوخته بی تدبیر پیغام دهد که از توام نیست گزیر صفرا چه کنی رحم کن ای بدر منیر پ ...
اعتراف میکنم
به جاست، شایسته است، سزاوار است سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود جای آن هست که بر چشم نشانند او را
ایوار ، غروب # شبگیر ، سحرگاه، سحر
( پهلوی ) اندرزگو، مشاور.
لبخند زدن
روشیدن ، حذف کردن،
آتر و آتور و آذر ، ignay به اوستایی یعنی آتش ، ignition در انگلیسی با این ignay اوستایی همریشه است و واژه ای کهن است
کاردی کوچک برای تراشیدن نی قلم ، قلم تراش بنما به من که مُنکِرِ حُسنِ رخِ تو کیست تا دیده اش به گِزلِکِ غیرت برآورم
محاسن به خون خضاب یا رنگ شده
خمار، خواب آلوده، ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب
غمزqamz معنی ۱. اشاره کردن با چشم و ابرو ؛ چشمک زدن؛ نازوعشوه. ۲. سخن چینی کردن ؛ فاش کردن راز کسی؛ نمامی؛ سخن چینی. ⟨ غمز کردن: ( مصدر لازم ) [قدی ...
ناصواب، ناشایست، ناروا، بی وقار، بی ارزش بی دلیل، بیهوده، سنبلش بی وجه نبود گر بود شوریده حال زانک افتادست چون هندو بترکستان غریب
زیاده روی، تخطی کردن، کم فروشی، دست درازی، ستم کردن، از حد گذشتن، بی عدالتی،
تازیانه یا شلاقیست برای رام کردن و زیر سلطه آوردن اسب
بازاری،
مَهِل، مگذار، رها مکن، از یاد مبر، فراموش مکن
مَهِل، مگذار شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل چون می کشی چندین مَهِل در بحر خون مشتاق را
کلاه تاجیکی
هنگام و زمان
عهدنامه،
یلمهyalme معنی جامۀ بلند؛ قبا. ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
عمامه ، دستار، کلاه، ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
گیسو ، زلف چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را در خم عقربش نگر زهره ی شب نقاب را
پهلوانی، زور مندی، مقابله، برابری، نبرد، قدرت نمایی آن را که زور پنجه ی زورآوری نماند شرطست کاحتمال کند زورمند را
شور و غوغا به پا کردن، ظلم و ستم کردن، بیداد کردن واله و شیدا و عاشق کردن، مجذوب کردن، از خود بیخود کردن، بی اختیار کردن، پریشان و آشفته کردن، فریف ...
متناسب، درخور، شایسته، بر حسب، مناسب
مانند چهارپایان، گول، کانا، احمق، ابله، نادان، عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده الا ببزم عاشقان خوبان شوخ شنگ را عامان کالانعام ، مردمان بیخرد ...
آبرو، عزت، اعتبار، ارزش، منزلت ، جاه تا چه دیدست ز من دیده که هر دم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست تو را
گوش ماهی، در پوش dorpus
dorpus صدف، غلاف
حیله گری، مکاری، دغل بازی، ای زروبه بازی آهوی شما در عین خواب شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما
به دلیل، به علت، به سبب ، به موجب، بر اثر، به خاطر، به میانجی، از برای،
پالش، جستجو، پی جویی
جستجو، پی جویی، کاوش
پالیدن، جستجو کردن
کمند انداز ، مجاز از نخچیر گر ، شکارچی ، صیاد به سهراب گفت ای یل شیرگیر کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
پیلتنpiltan معنی بزرگ جثه مانند فیل؛ پیل پیکر؛ تناور؛ تنومند مجاز از زورمند ، سرپنجه یل، گرد، پهلوان نشست از بر سینهٔ پیلتن پر از خاک چنگال و روی و د ...
استودان، ستودان، ( گورستان زردشتیان )
، صورت پرست، دوستدار شمایل زیبا، صورت باز، فریفته جمال ظاهر، جمال پرست، سایه ٔ شمشاد شمایل پرست سوی دل لاله فروبرده دست .
کمرباریک، لاغراندام، لطیف، لطیف اندام، نازک میان، تنک اندام، نازک اندام، تنک پوست، لطیف تن، معشوق، محبوب، یار، نازک بدنی که می نگنجد در زیر قبا چو ...
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو، همیستار، واژگون، خلاف آمد
ناسازگار، نا همسان، نا همگون، پادواژه، در برابر، روبرو از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
افاده'efāde معنی ۱. تکبر؛ خودبینی؛ خودنمایی. ۲. فایده دادن؛ فایده رساندن. ۳. فایده گرفتن. مترادف ۱. باد، پز، تبختر، تفرعن، تکبر، خودبینی، فیس، من ...
مخلبmexlab معنی ۱. ناخن پرندگان شکاری؛ چنگال. ۲. داس. مترادف برثن، چنگ، چنگال، ناخن کمینه مرغی کز باغ او بدشت شود ز چنگ باز بمنقار بر کشد مخلب
کوژ پشت، خمیده قامت، منحنی، دوتا، شکسته ، امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسیکه مر اورا زمانه کرد احدب
دو رنگی ، دورویی، دوگانگی، کسی که بود و نمودش یکی نیست یعنی میان آنچه که هست و آنچه می نماید تفاوت بسیست.
شاید واژه �مشی� به چم رفتار در زبان اربی از این واژه گرفته شده باشد
تماشاtamāšā معنی ۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی. ۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن. ۳. [قدیمی] راه رفتن با هم. مترادف ۱. نظاره، نظر، نگاه، نگرش ...
بد فهم، بیخرد، نادان بدخواه، بد طینت، بد اندیش، بد سگال، تنگ نظر، لییم، حسود،
گریزان شدن، پنهان شدن، خلوت گزیدن، در خویش فرو رفتن
زرد روی، تیغها چون ارغوان و رویها چون شنبلید آن ز خون خلق و این از بیم تاراج و نهب
کوتا شده غریو ، خروش، نعره چشمه روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و چلپ
چلبčalab معنی ۱. از آلات موسیقی به شکل دو تخته فلز محدب و دایره مانند که با دست بر هم می زنند؛ سنج: ◻︎ چشمهٴ روشن نبیند دیده از گرد سپاه / بانگ تندر ...
انعام، شاگردانگی، شاگردمزد، شاگردوار
شاگردانه، میلاوه
میلاویه ، شاگردانه میلاو منی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه می لاو
موتورپیش keirin, keirin race واژه های مصوب فرهنگستان یکی از مسابقات راهه که در آن یک موتورسوار مسافت معینی را در پیشاپیش دوچرخه سواران حرکت می کند تا ...
شاهزاده، عالی تبار، نیکو نژاد، عالی نسب، نژاده گر تهی شد زین بتان اکنون سرایم باک نیست دل پرست از آفرین خسرو خسرونسب
نهایت مشرق ، به باور قدما شهری خیالی در مشرق که جایگاه برآمدن آفتاب بوده شهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب برباید ز بیم نُه منی گرزش به جابُلقا و جابُل ...
سرگذشت، داستان زندگی، زندگی نامه، حَسْبِ حالی نَنِوشتی و شد ایّامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟
به فرمان، همسوی با خواسته، برابر خواسته، فرمانی که باید بی کم و کاست روان گردد
ابوطلب . [ اَ طَ ل َ ] ( اِخ ) شاعری ترانه ساز و ظاهراً معاصر رودکی و شهید: از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید وز غم انجامی و خوشی چون ترانه ٔ بوطلب . ...
پاک اندرون، روشندل، رقیق القلب، معصوم، پاکدامن، پارسا، بیغش، ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت کودکان بودند سیمین سینه و زرین سلب
زیبا، اراسته، راست، دلنواز، جانفزا، باریک، نازک، ناسفته
خوب، نیکو، خوش، دلخواه، دلپذیر، نو ، تازه، کمیاب، شگفت، شیرین، شیوا ، رسا، نرم، ملایم، پسندیده، صاف، روشن، زلال، نازک، چست
جنبش ، جنب و جوش، جوش و خروش ، آشفتگی، پریشانی، بانک و غریو نبرد،
کَلو ( ) کوتاه شده واژه کالیوه یا کالویه به چم ابله و احمق و دیوانه است، حتی بخش دوم ( لیوه ) آن هم به همین آرش کاربرد دارد
پوشش و جامه زرین و طلادوزی شده ای خوشا زین پیشتر کاندر سرایم زین صفت کودکان بودند سیمین سینه و زرین سلب
اُرس، نام گونه ای سرو کوهی که چوب آن در ساخت در و پنجره و کفش و . . . کاربرد داشته است.
سرواد،
شعر و چکامه پارسی،
مادر پلیدیها، می و شراب آن تلخ وَش که صوفی ام ُّالخَبائِثَش خواند اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
تفقدtafaqqod معنی ۱. جستجو کردن؛ جویا شدن. ۲. گمشده را بازجستن. ۳. دلجویی کردن. مترادف ۱. التفات، تلطف، دلجویی، دلنوازی، مهربانی، نواخت، احسان، ن ...
چرم ساز، چرمگر، دباغ، صرام، پوستین دوز، واتگر
معطل، لنگ و معطل کسی یا چیزی شدن
عید قربان،
پالانگر، قَتّاب
پالانگر، پالاندوز
باوقار، باشکوه، متین، سنگین یاری بودی سخت بآیین و بسنگ همسایه تو بهانه جوی و دلتنگ این خو تو ازو گرفته ای ای سرهنگ انگور ز انگور همی گیرد رنگ
قفل، هر چند که از تو بوسه یابم گه بام در آخر شب مرا هوس آید کام بوسه بده و کنار برتست حرام نشنودستی درو غزن باشد شام غزن قفلی . [ غ َ زَ ق ُ ] ( ...
نهاله گاه، نهاله جای، نخیز گاه، مکمن
سَریراس به معنی زیبای بر تخت نشسته ی پارس که از صفات پادشاها زمان هخامنشی است. تلفظ صحیح:Sariras. سریر:به معنی اریکه، اورنگ و تخت پادشاهی است. سری ...
محبت کردن، بزرگ داشتن، یاد کردن، توجه کردن، نظر کردن، اهمیت دادن، اعتنا کردن، التفات کردن، سعدی و عمرو زید را هیچ محل نمی نهی وین همه لاف می زنیم از ...
گشاده قدم،
گام بلند ، قدم گشاده
رستان ( رَ ) از رَست به معنی رها شده است با ترکیب ( ا ) و ( ن ) اسم ساز به رستان تبدیل می گردد هر چند که رُست یا رُستن نوعی رها شدن از درون خاک می با ...
اسطرلاب
کهترkehtar معنی کوچک تر. #مهتر فارسی به عربی اقل فارسی به انگلیسی junior, minor, under
قَضیَّت، حکایت، ماجرا، شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی
گواهیgo ( a ) vāhi معنی شهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی ( فرخی: ۳۹۴ ) . ⟨ گواهی خواستن: ( مصدر متعدی ) از کسی شهاد ...
التماس ، خواهش، لابه
غرامتqa ( e ) rāmat معنی ۱. مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود؛ تاوان. ۲. زیان؛ ضرر. ۳. مشقت. ۴. ( اسم مصدر ) [قدیمی] پشیمانی؛ ندامت. ⟨ غرام ...
حقوقی ) [مُ ؤَ جَّ ل] مدت دار، دارای مهلت پرداخت، حالّ نشده، زمان دار، ملک مؤجل: حکومتی که هنوز وقتش باقی است.
veshna گرسنه
پنجه، چنگال، مخلب
پنجهpanje معنی ۱. ( زیست شناسی ) پنج انگشت دست یا پا در انسان. ۲. ( زیست شناسی ) ناخن های دست وپای جانوران درنده. ۳. ( زیست شناسی ) چنگال پرندگان. ...
ملولmalul معنی ۱. افسرده؛ اندوهگین؛ دل تنگ. ۲. بیزار. ۳. [قدیمی] به ستوه آمده. مترادف ۱. آزرده، اندوهگین، بیزار، تنگدل، دلتنگ، دلمرده، غمگین، غمن ...
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، اندیشه کردن فرشته رشک برد بر جمال مجلس من گر التفات کند چون تو مجلس آرایی
۱. تابان و درخشان ۲. دلیر ، شجاع ۳. آسیابان
شب ، تاریکی شب گاهی به صنع ماشطه، بر روی خوب روز گلگونهٔ شفق کند و سرمهٔ دجا
دادارdādār معنی ۱. داددهنده؛ دادگر؛ عادل. ۲. بخشاینده. ۳. آفریننده؛ آفریدگار: ◻︎ جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدانِ دادار دست ( ...
روزی بخش، روزی ریز، روزی پاش، روزی ده، روزی رسان، دادار غیب دان و نگهدار آسمان رزاق بنده پرور و خلاق رهنما
نقره خام، سیم خالص و بی غش سیمی بدنی که از تو من می بینم با نقره ٔ شاخدار سر کله زند.
کششke ( a ) šeš معنی ۱. [مجاز] جذابیت. ۲. کشیدن؛ حمل کردن. ۳. ( اسم ) ( فیزیک ) نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود ...
مرکز تولید فکر ، مرکز تولید طرح و استراتژی معادل کلمه Think Tank
مرکز، وسط میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی، در مرکز قرار گرفتن، تمرکز یافتن
مرکزmarkaz معنی ۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره. ۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه. ۳. محل؛ مکان. ۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان. ⟨ مرکز ثقل: ( ...
گذرگاهgozargāh معنی جای گذشتن و عبور کردن؛ گذر؛ محل عبور. مترادف پاساژ، خیابان، راه، شارع، کوچه، مسیر، معبر، ممر و گر عشقی نبودی بر گذرگاه نبودی ک ...
کهرباkahrobā معنی ۱. صمغی زردرنگ، فسیلی، و از دستۀ هیدروکربن ها که به دلیل وجود الکتریسیتۀ ساکن کاه را جذب می کند و مصرف تزیینی دارد. ۲. ( صفت ) [قد ...
دانش، آگاهی، فرزانگی از ریشه چیت به معنی اندیشیدن.
گره پیشانی، عبوس ، ترشرو، گرفته، دلتنگ رو، خشمگین، زشت رو
دروغ گو، بیهوده گو، منحوس ، مشووم، بد خبر، کسی که خبر بد میدهد
مشووم ، منحوس، بد خبر، کسی که خبر بد میدهد
عبوس، دژم روی، گرفته
مایه ی شادمانگیِ روح، شراب روح پرور باده ی لعل لبش کز لبِ من دور مباد راح ِ روح که وپیمان ده پیمانه کیست
هم پیمان ، همپیاله، باده ی لعل لبش کز لبِ من دور مباد راح ِ روح که وپیمان ده پیمانه کیست
خدمتگذار . مامور اجراء . مزدور . گماشته
بزغاله یا بره و کلا نوزاد پستانداران که به تازگی از شیر مادر منع شده و می تواند از راه چریدن تغذیه کند
بردع Barda نام شهری در کشور آذربایجان کنونی که انتشار داستان خسرو و شیرین در عهد نظامی ممنوع بوده است. بیاضش در گزارش نیست معروف که در بردع سوادش بو ...
پرده، حجاب، روسری، سربند اگر چه داستانی دل پسند است عروسی در وقایه شهربند است
رنج و سختی کشیدن، ، تحمل مشقت و دشواری، حسرت خوردن،
آشکار و هویدا شدن، جلوه گر شدن، زبانزد شدن، جاودانه شدن، خود نمودن، مشهور و معروف شدن، نامی شدن، افسان ه و سمر شدن، چو سرو از راستی بر زد علم را ندی ...
پیرنگ از دو واژة پی ( پایه، بنیاد ) و رنگ ( طرح، نقش ) ترکیب شده که بنیاد طرح معنی می شود. پیرنگ اصولاً از نقاشی وارد ادبیات شده و طرحی است که نقاش ب ...
رابطه علت و معلول را درقصه روشن میسازد و خواننده متوجه میشود که عناصر گوناگون قصه در ارتباطی منطقی و باورپذیر باهم قرار گرفته اند یا خیر.
دین پوشی، باور پوشی
خالی، پرداخته ، پَردَختِه
مزد برگ
بی رواج و رونق کردن، پست و بی ارزش کردن، شکستن بازار چیزی،
برز و بالا
عبارت است از صادرات یک کالا با قیمت کمتر از هزینه های تمام شده یا، به عبارت دیگر، فروش کالا در خارج به قیمتی کمتر از قیمت داخلی.
در زبان تبری به معنی گرمای شدید
رزم آزموده، جنگجو
چاره جو، طلب کننده یاری و کمک، بیمار،
بیرواج رونق کردن سخن پولاد کن چون سکهٔ زر بدین سکه درم را سکه می بر
تازهtāze معنی ۱. [مقابلِ کهنه] نو؛ جدید. ۲. [مقابلِ پژمرده] [مجاز] شاداب؛ باطراوت. ۳. ( قید ) اخیراً. ۴. [قدیمی، مجاز] بارونق؛ باجلوه. ۵. [قدیمی، ...
فگور، نحس ، بداختر. ناخجسته ، نافرجام
کوله پشتی که چوپانان و کشاورزان نیز از آن بهره می برده اند. چمتا از جنس پشم و دست باف است.
( افغانستان ) سیب زمینی. کچالو. [ کَ چا لو ] ( فارسی افغانستان ) مانند برخی واژگان دیگر، از هند وارد زبان فارسی دری شده؛ پیشوند �کج� یا �کچه� را به ...
به چم گل زنبق زیر شاخه ی گل سوسن
رحیق مختوم ؛شراب خالص مهر شده . ( تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 242 ) : کنار چشمه ٔ کوثر رسد به روزه گشای رحیق مختوم از حق به گاه شام و سحر.
قصه، داستان
پهلوی ) اُجَک، اَماوَند، گَتوَر.
رهیاب ، رخنه گر، رمزگشا
واحد کوچک پول، قراضه، پول خرد، واحد کوچک وزن ( و اگر نه لکاس بستان که طمع تو این است )
رهنماد
رهند ، چاره، رهگشود، راهنما، تدبیر،
نام فرشته ای که پیوسته در پرواز است و مدام آمین می گوید و هر دعا یا نفرینی که به آمین او برسد مستجاب می شود. ( در شعر معروف نیما یوشیج، مرغ آمین فرشت ...
دعا، سرود ( اوستا )
کسی که به اندازه ده تَن سخن بگوید
پیچانه، بزماورد
شیرین همانند عسل - اسم دخترانه ترکمنها در ایران
زبان سخنگو و چرب : دهان زهدم ارچه خشک خانی است لسان رطبم آب زندگانی است .
دش'akdaš, 'ekdeš معنی ۱. دورگه، دو تخمه، دونژاده؛ انسان یا حیوان که از دو نژاد باشد: ◻︎ نگاری اکدش است این نقش دمساز / پدر هندو و مادر ترک طنّاز ( نظ ...
پیوستن، تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن
تفکر کردن، اندیشیدن
آنچه آدمی را به فکر فروبرد. خیال انگیز : بدین مشتی خیال فکرت انگیز بساط بوسه را کردم شکرریز.
سروی که از دوردست انبوه باغ در نظر آید و خودنمایی کند،
بالغbāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب
آنکه دولت و بخت کامل و مساعد دارد. بدولت برآمده
سخاوتمند ستایش شده . نام و کنیه ى نهمین امام معصوم شیعیان
گجت ( Gadget ) به وسایل کوچک مکانیکی و یا الکترونیکی گفته میشود که اغلب اندازه ای کوچک دارند و دارای کاربرد زیاد و خاص در زندگی هستند. به عبارت دیگر ...
انتظار'entezār معنی ۱. چشم به راه بودن؛ چیزی را چشم داشتن؛ منتظر چیزی بودن. ۲. چشمداشت. مترادف ۱. آرزو، امید، توقع، چشمداشت ۲. شکیب، شکیبایی، صبر ...
عبارتست از آنکه صورت زهدش منجر به احوال معنوی نباشد و برخی گفته اند زهدی که بی عشق و محبت باشد.
کنایه از گم شدن و ناپدید گردیدن است : از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند
که سخنی چون عنقا دارد. بمجاز فصیح : خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی .
کنایه از زمین و ظلمت شب باشد. کنایه از زمین است : شباهنگام این عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت .
مهر ورزیدن، مهربانی کردن، نیکویی کردن، بخشیدن، دستگیری کردن، یاری دادن،
تفضلtafazzol معنی ۱. افزون شدن. ۲. برتری یافتن. ۳. نکویی کردن. ۴. لطف و مهربانی. مترادف ۱. عنایت، فیض، لطف، مرحمت ۲. برتری، تفوق، رجحان، فزونی، ...
حشوhašv معنی ۱. قسمت زائد در هرچیزی. ۲. ( ادبی ) بخش میانی هر مصراع. ۳. کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد ...
زیارتگاه، جای تفرج و گشایش دل ، جای برآورده شدن خواسته ها صوفی صومعه ٔ عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
محل برآورده شدن حاجت ها و خواسته ها،
گردشگاه، تفرجگاه، زیارتگاه، مقام تفرج گرداگرد شهر، صوفی صومعه ٔ عالم قدسم لیکن حالیا دیر مغان است حوالتگاهم .
قلمqalam معنی ۱. هر وسیله ای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک. ۲. ( اسم مصدر، اسم ) [مجاز] نویسندگی. ۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک. ۴. ( زیست شناسی ) [مجا ...
بخشش همگانی، لطف عالم گیر ، نظر کردن همه را به یک چشم
۱. بنایی که بر بالای آرامگاه ائمه و بزرگان ساخته می شود. ۲. [قدیمی] ناحیه. ۳. [قدیمی] خانه. ۴. [قدیمی] خانقاه؛ صومعه. مترادف ۱. زیارتگاه، مدفن، ...
نگه داشتن افراد مشکوک به بیماری در مکانی خاص
به هم آوردن، مقارن کردن، به تو خرم کنم ایوان شه را قران سازم به هم خورشید و مه را.
به ابرو ، به یک اشاره به چشمی چشم این غمگین گشاییم ؟ به ابرو ییش از ابرو چین گشاییم
سباک، گداخته گر، طلاساز، جوهری، جواهر فروش
مشکل گشایی و چاره گری کردن
باج و خراج، ساو، اتاوه، جزیه
گزیت، ساو،
جمله دعایی است به معنی خداوند تو را سیراب کند. بیا ساقی بده رَطْل گرانم سَقاکَ اللّهُ مِن کَأسٍ دِهاقِ
همدم، همصحبت، همراز، همخانه
آرد جو سبوس دار، منم روی از جهان در گوشه کرده کفی پستِ جوین ره توشه کرده
رزاق، روزی رسان، روزی بخش، روزی پاش
۱. روزه گرفتن، صوم، پرهیز، ۲. روزه گشودن، افطار کردن
تیزگوی. نیک سخن . باریک اندیش. دانای معانی
دارای جذبه و شور
شیوه و روش آیین نو آوردن ، چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟ چه برگیرم که در گیرد جهان را؟
شکستن، بریدن، قطع کردن، جدا کردن بدین شمشیر هر کاو کار کم کرد قلم شمشیر شد دستش قلم کرد
خانه دولت و سعادت و اقبال، دولت منزل، دولتخانه، سرای سلطنتی، قصر ، بارگاه، کوشک
نوازنده ٔ دهل . دهل زن در آوردند مرغان دهل ساز سحرگه پنج نوبت را به آواز.
گفتن سخنان پوچ و توخالی آن باد که این دهل زبانی باشد تهی و تهی میانی .
۱. سوخته لب، تشنه، عطشان، ۲. جایع ، گرسنه، ناشتا، ناهار،
کوچ و سفر ، ترک وطن، رحلت
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا، یکدل، یکجهت، راز نگهدار
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا ، مونس، یار، رفیق یکدل
کنایه از خط نورسته شکسته قیمت یاقوت را به عنبر لب نهاده کرسی خط بر فراز عرش عظیم
عنبر خالص و خام، عنبر بی لوس و ناک
عطر آمیزی کردن
دلخواه، دلپسند، خاطر فریب، دلفریب، دلکش، خوش، نیکو، موافق و سازگار طبع و مزاج، باب میل
خوشبو کننده، معطر کننده، بخشنده گل و ریحان، صفا دهنده ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی .
رییس، سرگروه، سردسته، سردار، سپهسالار، سر، بزرگ، فرمانده، پیشوا، رهبر، امام، پیشرو، سرحلقه، سلسله جنبان، بزرگ، سر و سرهنگْ میدان وفا را سپه سالار و ...
آزموده، کاردیده، مجرب، زبردست، کاردان فرومانده، درمانده، گرفتار
نظرور، صاحب نظر، دیده ور، با بصیرت، خردمند، اگاه، بینا، اهل اندیشه چراغ افروز چشم اهلِ بینِش طراز کارگاه آفرینش
معروف و مشهور و نامی کردن شناساندن معرفی کردن، اشنا کردن، اگاه کردن،
سرافرازی و ارجمندی و بزرگواری یافتن رفعت و بزرگی و عزت یافتن بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر.
عنفوان جوانی، اغاز جوانی، اول جوانی،
درخور است، شایسته و سزاوار است، لایق و مستوجب است ز ما خود خدمتی شایسته ناید که شادروان عزت را بشاید
زندانی ، گرفتار، دچار، دربند
تکوین، به وجود آوردن؛ هستی دادن؛ آفریدن؛ احداث کردن. . آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت ، آفریدن، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن ، هستایش
به وجود آوردن؛ هستی دادن؛ آفریدن؛ احداث کردن. ، آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت ، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن، بود دهی
قصد و آهنگ آن کردن
عهدنامه،
اختر مار، اختر شناس، اختربین،
قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد.
دلیل، بلد، راهنما، رهشناس، پیشرو ، سرحلقه، سلسله جنبان، هادی، هدایت گر، برهان، مرا بر سرّ گردون رهبری نیست جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست
قبا بستن، اماده و مهیای کاری شدن
مرادف رشته به انگشت بستن . چیزی را بستن به قبا یا به انگشت تا قول و وعده ٔ داده را فراموش نکنند : تا وعده ای که ماند بیادت که عاشقان چندین گره به بند ...
قبا بستن
تنگی ، سختی، ضیق، درماندگی صوفیی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد به دریدن فرج
فقاع عربیده ی فوگان، بوزه رفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست
پل، کرپی، قنطره، دهله، مِعبَر، خدک، در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده ست
خلوت و تنهایی گزیدن، دوری و پرهیز از امال دنیوی گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است
سفر، رحیل، رحلت، کوچ، طی طریق، راه سپردن، نوردیدن راه، جابجا شدن، طی منزل کردن، عزیمت کردن، طی الارض، سیر کردن، راه رفتن، گذشتن،
سیرو سفر، جابجایی، رحلت، کوچ، سپردن راه، عزیمت، رحیل، حرکت، نوردیدن راه، منزل بریدن
خوش سخنی، خوش گفتاری، نرم گفتاری، خوش زبانی بیا کی گویی: اندر جام مانند گلابستی به خوشی گویی: اندر دیدهٔ بی خواب خوابستی
برابر واژه tall. در انگلیسی به چم بلند ، بلند بالا، کشیده قامت
برپایه، ترینان، طبق، سینی بلند، کشیده گونه ای درخت بلوط ( البته شنیدم )
برپایه، تال، سینی
درونه، تیراژه
بیهوده گویی، سبکسری این ایفده سری به چه کار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی
بیهوده گو، سبک سر این ایفده سری به چه کار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی
بیهوده گو ، سبکسار،
سبکساری، بیهوده گویی این ایغده سری به چه کار آید ای فتی در باب دانش این سخن بیهده مگوی
عنبر، مشک، بوی عنبر و مشک بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی
علوفه خشک به هم بافته شده یا بسته بندی شده
جمع کردن، گرد کردن، خرمن کردن
وثن، ایبک، نگار، بت، الهه، شمن، فغ، جبت،
بُخت، ریدک، بنده، برده، حلقه کش، سفته گوش، رهی، نوجوان، پسر، جوانک، بیریش
مراد ، ارزو، خواسته
نالان، مکتئب ، اندوهگین، بدحال، دلشکسته آن ابر بین که گرید چون مرد سوکوار و آن رعد بین که نالد چون عاشق کئیب
همنشین و هم صحبت شدن
نقاشی کردن. زینت دادن. به نقش و نگار آراستن. مجسم و مصور کردن معانی را بدو ده سربلندی سعادت را بدو کن نقش بندی
ارج ، عزت، سرافرازی، افتخار صیت، شهرت، اوازه معانی را بدو ده سربلندی سعادت را بدو کن نقش بندی
نامه فرح انگیز و شادی بخش مفرح نامهٔ دلهاش خوانند کلید بند مشکل هاش دانند
شهر بزرگی است در خطای که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند خوشبوی، چنان کز خواندنش فرخ شود رای ز مشک افشاندنش خلخ شود جای
نیک روی ، پسندیده روی، خجسته روی، زیباروی،
مشهور، معروف، برجسته، نامی، نبیه، ستوده، سربلند، بلند اوازه، عالی، اعظم، مشخص
کنایه از رنگ سبز پوشیدن
لت ، چپه، تس، کشیده، تپانچه، چک، تو گوشی، کاج
ناپسند، نکوهیده، بیزارشده، ازچشم افتاده، گجستک ، رانده، مردود، مطرود، نفرت انگیز
ترسناک ، هول آور ، وحشتناک
حیرت زده و سرگشته
حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن ، ترسیدن، به جایی که دهشت خورند انبیا تو عذر گنه را چه داری بیا.
البته استعاره از روی معشوق است
پادن، مرتع، مرعی، چراستان، چمن، مرج،
مشورت ، رایزنی، گفتگو
پاده، گله، خیل ، فسیله، ایلخی، گروه، دسته
تیر و ستون چوبی،
مهر نامه، پاکت نامه هزار بوسه دهم بر سحای نامهٔ تو اگر ببینم بر مهر او نگین ترا
مهر و عنوان نامه، پاکت نامه، جلد نامه هزار بوسه دهم بر سحای نامهٔ تو اگر ببینم بر مهر او نگین ترا
کنایه از رخساره و طلعت معشوق گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
جسیم، زبر، ستبر، پرغونه، سفت، گران، ناخوش، نامطلوب، ناهموار. . . . .
: بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت
بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، ن ...
پوپک، ناسفته، دست نخورده، تازه، نو، طرفه، بدیع
خشمگین و غضبناک شدن، ، چهره گشودن، رخ نمودن، جلوه نمودن چو عارض برفروزی می بسوزد چو من پروانه بر گردت هِزارا
دوران کودکی و خردسالی
سیاه و اسود، سبز تیره خام ، نارس، ناپخته، آبکند ، ابخوست، آبراه، خمیده، کوژ،
دختر زشت روی کوتاه قامت، دختر سیه چرده نازیبا
ابلق ، ، پیسه ، دو رخ، دو چهره، ، مزور ، ریاکار، ناسازگار در حرف و عمل، دو سو، منافق، دو زبان ، دودل، ذو الوجهین، بیگانه، مکار،
سنگدلی، بی رحمی، بیمروتی، نامهربانی،
سنگ دل، بیرحم، بی مروت، ناجوانمرد، بی شفقت، نامهربان،
زاهد ، عابد، پارسا، منزوی، تنهایی طلب،
راضی شدن به قضا و قدر، پذیرفتن سرنوشت
با راه، سر به راه، متواضع، پند پذیر، نصیحت پذیر، اندرز پذیر، عاقل و بالغ، دانا
دکان کوچک، دکانچه ، سکوی بلند و برآمده، حصار و ستون دُکّه =بند و زندان و محبس به ره بر یکی دکه دیدم بلند تنی چند مسکین بر او پای بند
سیاه، شهر ، بدان علت که از دور سیاه به نظر میرسد شهر حبش غریب آمدم در سواد حبش دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
اضافه تشبیهی، اجل به باد تشبیه شده مرگ در این باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از بن نکند
نیست و نابود کردن، از جا کندن ، معدوم کردن خراب و ویران کردن
ریشه کن کردن، نیست و نابود کردن معدوم کردن، ویران و خراب کردن
تصویر کردن، نوشتن، نگاشتن، آفریدن، پدید اوردن، خلق کردن ، صورت بخشیدن
دعا کردن، اظهار عجز و ناتوانی کردن، طلب یاری و دستگیری کردن
میانجی، پایمرد، داور، #نقیض کرانجی
روشن شدن
آشکار کننده امری شگفت ، نمودن عجایب
بی سابقه، بی پیشینه، سرِ مایهٔ گوهران این چهار بر آورده بی رنج و بی روزگار
جلوه گر شدن، اشکار شدن، پدید امدن، بلند مرتبه شدن ، برخاستن ، قامت کشیدن، رستن، روییدن، پای گرفتن. در این باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از ...
بالا رفتن، بلند شدن، برخاستن، شکوه و بلندی یافتن، مشهور نامی شدن ارتقا یافتن و پیشرفت کردن
سرگشته، پریشان، گیج
آنکه ظاهر و رفتاری چون دیوانگان دارد، سودایی ، خیالباف ، دیوانه مزاج، کالیوه روی،
پرهیزگار، پاکدامن، متقی،
نهان شدن، پست شدن، غرق شدن، درون شدن، پایین شدن مردن ، درگذشتن، فوت کردن فرو رفت جم را یکی نازنین کفن کرد چون کرمش ابریشمین
پرده ای است همرنگ محیط برای استتار شکارچی از چشم شکار
دک �dok�زدن، ایستادن و توقف کردن لحظه ای
زبان بدن
تن گفتار
رستن و روییدن، اشکار و پیدا شدن، مشهور و نامی شدن، خودنمایی کردن،
برداشتن، بلند کردن، بالا آوردن به چنگ آوردن، تحصیل کردن، نزدیک آوردن ، در کنار آوردن، پیش آوردن سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه ...
پیش رفتن، نزدیک شدن، جوانی فرا رفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی به درد؟
فُندُق، کاروانسرا، رباط در فُندُق نو بُوَد دکانش / صد گوزِ دو مغز در دهانش
به فریاد آمدن، گله و شکایت کردن، اگر مرده مسکین زبان داشتی بفریاد و زاری فغان داشتی
شاید بتوان گفت برنامه ریزی برای تک تک لحظات و بر روی هر لحظه حساب باز کردن، محاسبه کردن زمان، غنیمت شمردن، سود بردن، قدر وقت را دانستن،
نشاب، نبال، تیرانداز، قناص، سنگ انداز، تیرگر،
به فریاد و فغان آوردن، وادار به ناله و زاری و گله شکایت کردن، به جوشش وادار کردن، عاجز کردن اگر باد سرد نفس نگذرد تف معده جان در خروش آورد
خوش ترکیب، خوش ریخت، نیک چهره درون تا بود قابل شرب و اکل بدن تازه روی است و پاکیزه شکل
نبرد، ستیز، مقابله ز پیش خطر تا توانی گریز ولیکن مکن با قضا پنجه تیز
کمند ، ریسمان بلند ، دستبند و پابند چرمی به جای آور، ای خام، شکر خدای که چون ما نه ای� خام� بر دست و پای
جامه چرمی، پوستین برهنه تنی یک درم وام کرد تن خویش را کسوتی خام کرد
کسی که جامه پارسایی به تن دارد مزور، ریاکار، دورو، شیاد، غدار، مکار، فریبکار، حیله گر به نزدیک من شبرو راهزن به از فاسق پارسا پیرهن
عامل، فاعل، کنشگر، کننده، پوینده، انجام دهنده کار
کار انجام ، انجام دهنده کار
نغمه های سوزناک و کم و بیش حماسی که معمولاً زنهای قبیله ای در عزای کسان و به ویژه جوانهای مقتول در جنگها می خواندند.
توشمال ، سرنا دهل است و به چم مهتر
گریه و زاری برای مردگان
ریخت درست این واژه �ایار� به چم یاریگر و یاری رسان است
این واژه دیگرگون آب رام ( آو رام ) او رام, به چم یکجا شدن و ارامیدن آب است و جای گرد آمدن آب ( پندام ) است
کند رو ، کند رفتار، اهسته رو ، سست قدم، ، سست پا، ناتوان، عاجز، علیل، پیر،
شناسنده احسان و نیکی ، شکرگزار، سپاسگذار، قدر دان ، قدر شناس، حق شناس ، سپاسدار خردمند طبعان منت شناس بدوزند نعمت به میخ سپاس
شرم و حیا کردن
سکوت و خاموشی و صبر پیشه کردن ، زبان به دندان گرفتن ، پرهیز از سخن گفتن، شنیدن و گوش دادن، زبان درکش ای مرد بسیار دان که فردا قلم نیست بر بی زبان گ ...
اندازه نگه داشتن، صبر و بردباری پیشه کردن، خود داری و پرهیز کردن، کنج عافیت گزیدن، مصلحت اختیار کردن، اشارتی است به سکوت و خاموشی اگر پای در دامن آری ...
خیزش و جابجایی، عیب و نقص، ، کاهش و کمبود در اصطلاح عروض به این معنی است که بحر عروضی سالم نباشد و در افاعیل آن کمبودی پدید آید. چو دشمن که در شعر ...
نو آوری، پدید و پیدا آوردن،
آفرینش ، ساخت، خل، ابداع، هنر ، نیکویی، خوبی، دست ، ید، قدرت ، خواست ، مشیت نه مر خلق را صنع باری سرشت؟ سیاه و سپید آمد و خوب و زشت
اول هدف نرگس نشاب نه دل بود کج کنج کمان آمد و تیرش به خطا رفت
تیری که دور از هدف افتاد ، تیر خطا
رواج دادن، تجلی دادن، ، رسوا وفاش و آشکار نمو دن، علم کردن، انگشت نما کردن، بزرگ نمودن، اشاره گر شدن ، یاداوری کردن، یاد اور شدن نه یک عیب او را بر ا ...
گرفتن، رام کردن، فرمان بردار کردن ، مطیع و منقاد کردن، بنده خود کردن ، دست درازی کردن، به دست آوردن ، دخالت کردن، ورود کردن ، فتح کردن ، گشودن، خرد ک ...
در اصل به معنی دگرگونی و برگرداندن است
اجرای مجازات های شرعی نسبت به جرم هاست . مثل اجرای حکم شلاق
خذ ما صفا: ناظر است به این حدیث �خذ من الدهر ما صفا، و من العیش ما کفی ودع الظلم و الجفا، فان العمر قصیر، و الناقد بصیر� از روزگار هر آنچه پاک باشد ب ...
متدین، خداشناس، عابد،
در تنگنا قرار دادن، محاصره کردن، عاجز کردن،
محاصره کردن، زندانی کردن، تحریم کردن،
محاصره کردن، زندانی کردن، در تنگنا قرار دادن
حرکت لشکر، ارایش لشکر،
لشکرکشی، قشون کشی، گرداوری لشکر
گرد آوری لشکر، لشکرکشی، قشون کشی،
توانایی وقدرت، استطاعت، بضاعت، مال، مکنت، کسی گفت می دانمت دسترس کز این خانه بهتر کنی، گفت بس
ستمدیده، رنج کشیده، صبور، شکیبا، ظلم دیده
ستم کش ، درد آزمای، مظلوم
سخن شایسته، سخن قابل پذیرش، سخن قابل درک، گفتار موجه
پشت دادن
مایوس ، نومید، فرومانده، درمانده کنایه از ، کلان سال، معمر، فرتوت، مسن، سالخورده به موسی، کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید
تیغ سرتراشی ، استره، به موسی، کهن عمر کوته امید سرش کرد چون دست موسی سپید
شناخته ، نامی
روزی رسان، صاحب روزی، مقسم
عجله و شتاب کردن،
تدبیر و چاره جستن، اندیشناک شدن، جویای راه دررو شدن ، خلاصی جستن،
عزیز من ، دوست من ، برادر من ، نیرزد عسل، جان من، زخم نیش قناعت نکوتر به دوشاب خویش
بد رو زگار، بدبخت، نا خوش وقت، پریشان روزگار،
این آمیزش افزون بر حاصل مصدری ، اسم مرکب به چم ، ساجد ، خدمتکار ، بنده و هوادار هم هست
گرفتار کردن، اسیر کردن، به دام انداختن، صید کردن،
ناپرهیزی کردن،
هوس راندن، شهوت راندن،
متجاوز ، جسور، متعدی، متغلب،
طماع ، حریص، ظالم، ستمگر
چفته، خمیده، منحنی، دوتا
طماع، حریص، زیاده خواه، زیادت طلب، ازمند
مصدر باب تفعل، سنگینی، وقار، گرانمایگی
کنایه از پرخوری و شکم بارگی و شکم بندگی است
ترک کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، رها کردن، اعراض ، پرهیز
دل آزرده، ملول، دلگیر شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود
سیر، شکم پر،
وقود ، اتشگیره، چوب، هیزم چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید
هنرمند، صاحب هنر، هنردار، باهنر، صنعتگر، فنان، فنی،
تبنگو ، سله، سبد، زنبیل
یکرنگ، یکدل، مولی، ودید، مصاحب، اشنا،
نبیل، ذکی، زیرک، تیز ویر، تیز بین، هوشیار، فاضل، صاحب نظر، دیده ور،
دروش . [ دُ / دَ ]، نشتر حجام
طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی، پیراسته، تربیتیافته ، بیعیب، منسجم
غرور، بالش، نازش، سرفرازی، مباهات،
بتاوار، انجام، پایان، اخر، مآل
کاریزکن، کمانی
نحاس، مس فروش
سفیدگر، سفیدکار
مسگر ، مس فروش،
یکدلی، یکرنگی، پاکی اندیشه، صفای باطن، ساده دلی،
پادواژه راز به چم پوشیده و نهان، روز به چم روشن و آشکار باید باشد
پادواژه راز به چم پوشیده و نهان، روز به چم روشن و آشکار باید باشد
بلند نظر ، رایور، بلند همت، اندیشور، دیده ور
نا آزموده، مبتدی، بی تجربه، ناشی، تازه کار، نااگاه، بی وقوف
دردمند، رنجور، بیمار، ناخوش، متالم، وجیع
هوشمند، ویرا، متفکر، خردمند، دانا
خردمندی، دانایی، هوشمندی، رایمندی
دانشور، رایمند، صاحب نظر، خردمند، متفکر، هوشمند، ویرا، عاقل، دانشی، اگاه، اندیشمند
رای ور، دانشی، خردمند، صاحب نظر، متفکر، فکور، دانا، اگاه،
متفکر، خردمند، صاحب نظر، رای ور ، ادیشمند، دانشی
هو=به چم خوب و نیک و پاک آهو با الف نفی=نا نیکو، ناخوب، ناپاک
رنج بردن، تحمل دشواری، درد کشیدن، دردسر دیدن
نخجیرگر، قناص، کمن انداز، کمند افکن،
معتقد، صاحب نظر، صاحب دل
چوب زین، پارچه کهنه، پیرزن بد سابقه
نکو رفتار، نیک خصال، پاک سیرت
حقیقت جو، عارف ، عادل ، منصف، دادگر
زیبا روی، زیبا رخسار، خوب روی، نکو طلعت، پسندیده رو نیک طبع، نیک سرشت، خوب سیرت
گرانی کردن، درشتی کردن، سخت گرفتن، خشم گرفتن، ناهمواری کردن، ترشرویی و تلخ گویی کردن
تیز ویر، زودفهم، زرنگ،
هماد، مجموع، در هم تابیده، یکدل،
همتافت، مجموع، یکدل، یک رای،
ساحت و فضای میان خانه، حیاط خانه
کنایه از دنیا
چاه فاضلاب�بالوعه، آبریز عجب نیست بالوعه گر شد خراب که خورد اندر آن روز چندان شراب
نباح
با دیدن در این واژه ها ، ساویدن �سوا ، ساو، سونش ، سوهان� میشود گفت ریشه تسویه و مساوی عربی نیست
تپه باریک سنگلاخی
گیاهان خشک و تر در هم تنیده ، جنگل انبوه که عبور از میان آن ممکن نباشد
در شیراز با این آرایش sove صفتی برای کودکان به چم معصوم و بیگناه یا خرد و نادان است
جارو، عسیل
بی باک، جسور، نترس، قد، لجوج، کله شق
اسب بدآموز ، اسب بدرام و حرون و سرکش
حکیم ، دانا، باریک بین، اگاه، مطلع، دقیق،
سنجیده گفتار، سخنور، سخن دان، شاعر
مرد کاردان و آزموده وجهاندیده، سرپنجه و زورمند، مردصبور و شکیبا
پریشان موی، انکه مویی درهم و نا آراسته دارد
کنایه از بدگوی، بدطینت، بدسرشت، بدخواه
اخمو، عبوس، خشمگین، غضبناک، قهرالود، تلخ روی، ترش رو
خشمگین شدن، غضبناک شدن، اخم کردن ناراحت شدن، ملول شدن، ازرده شدن
نادانی، ابلهی، احمقی
غالب و پیروز شدن، گرو بردن
۱. ظالم ، ستمگر، جور پیشه ۲. انکه تحمل جور کند ، عاشق،
نیکو نظر ، صاحب نظر ، بلند همت، دیده ور، نیک رای، مبارکنظر
نیک تبار ، عالی نسب، نیک گهر، نجیب،
بی غیرتی، سست رگی، دیوثی، نامردی، بی رشکی
بدخلق، بدخوی، بد عادت، بد منش، درشت خو، تندخو، کج طبع،
در کل به صفت هر آنی است که در میان دوسوی آرام نگیرد و پیوسته در رفت و آمد باشد ،
بد گوی، بدگوی، طعان، سرزنش کننده مبهم و پیچیده گفتار، پوشیده گوی
برجاس، نشان تیر
آسوده خاطر و آرام بودن، راحت و رها بودن، با خویش بودن ، اگاه بودن، یکدل بودن،
بد است این همدم و دمساز گناهم ببخش ای جهان آفرین که گر با من آید فبئس القرین
ناپاک دین، بد کیش، مزور، ملحد، کافر، زشت آیین
بد خوی، کج خلق، تند خوی، بد اخلاق
زحمت و دردسر بردن ، پشیمانی و ندامت بردن، افسوس خوردن
ناهمواری کردن، بدرفتاری کردن، درشتی کردن، سخت گرفتن، به نرمی ز دشمن توان کرد دوست چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
درست عهد ، راست پیمان، راستگو ، وفادار، نیک نظر پدر بارها گفته بودش به هول که شایسته رو باش و پاکیزه قول
نیک رفتار ، نیکو روش، انکه راه شایسته رود پدر بارها گفته بودش بهول که شایسته روباش و پاکیزه قول
خم بزرگ شراب به میخانه در سنگ بر دن زدند کدو را نشاندند و گردن زدند
تارک دنیا، پارسا، ازماینده سختی، حمول و صبور و شکیبا، متقشف، راهب، ناسک، جهان رها
زدن ، مورد ضرب و شتم قرار دادن، تنبیه کردن به در کردی از بارگه حاجبش فرو کوفتندی به ناواجبش
حل و فصل کردن، گشودن، اشکار کردن کسی مشکلی برد پیش علی مگر مشکلش را کند منجلی
ناز و عشوه کنان، شیرین کاری
، خشمگینی، غمگینی، ملالت، تشویش، بیقراری، ناراحتی شبانگه چو نقدش نیامد به دست به دلتنگ رویی به کنجی نشست
ناراحت، غمگین، ملول، بیقرار، خشمگین، قهرالود، عصبانی
بازار رایج ، تیز بازار، پر مشتری، پر رونق، پاچال گرانی نظر کرد در کار او حسد برد بر گرم بازار او
پر مشتری، پر رونق
حسود ، بدخواه، بدسگال، کینه ور گرانی نظر کرد در کار او حسد برد بر گرم بازار او
بازگویی و انتقال و جابجایی ، سخن و قصه و داستان یا حکایتی
جمال و زیبایی ظاهری و قشری
مفتون و شیدا وعاشق، چنان فتنه بر حسن صورت نگار که با حسن صورت ندارند کار به چم معشوق و محبوب هم هست به زیبایی فتنه شهریست
دم گرم و گیرا، کلام نافذ، سخن تاثیر گذار و کارگر، گروهی عمل دار عزلت نشین قدمهای خاکی، دم آتشین
شبکوک ، خواهشگر
شبکوک
بنج به چم گیسوی پر گره است برابرbang در زبان انگلیسی بدو گفت کای دلبر بنج پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ
کسوت بزرگی بخشیدن، اعتبار دادن، وقع نهادن ، محترم شمردن
رسوا کردن، بدنام و بی آبرو کردن، مضحکه کردن پس از هوشمندی و فرزانگی به دف بر زدندش به دیوانگی
بر انگیختن، تحریک کردن، وادار به رقص و پایکوبی کردن،
در فکر فرو رفتن ، اندیشناک شدن مگس پیشِ شوریده دل پر نزد که او چون مگس دست بر سر نزد
خود را به چیزی نشمردن، در حساب نیاوردن خویش
گرفتار کردن، صید کردن، شکاریدن، به دام انداختن، کشتن اجل ناگهی در کمینم کشد همان به که آن نازنینم کشد
چالاک پوی
خیال باطل و بیهوده
نماز عشا یکی در نشابور دانی چه گفت چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟
خوار و ذلیل شدن، پست و بیمقدار شدن
در آغوش گرفتن بغل کردن
غافل شدن ، فراموش کردن ، بی خبر شدن
حانوت
فرخ پی، خوش قدم به فرخ رکابان پیروزمند عنان عزیمت برآور بلند
فرخ نژاد، فرخزاد، نیکو گهر
به آیین ، نیکو سیر
دیرینه روز، کلان سال، پیر، معمر،
درنه ،
کم شدن آب، کاستی آب ببند ای پسر دجله در آبکاست که سودی ندارد چو سیلاب خاست
آسان گرفتن تو با خلق سهلی کن ای نیکبخت که فردا نگیرد خدا با تو سخت
آسانگیری
سگ آموزش دیده
نیک نهاد ، نیک سرشت، نیک نژاد ، پاک اصل شنید این سخن پیر فرخ نهاد درستی دو، در آستینش نهاد
نکو رفتار، خوش خلق، نیک منش، نیک نهاد، مشفق، مهربان
نیک نظر ، مدبر، نیک رای، خوش فکر، بلند نظر
دستگیر ، ظهیر، پشتی، پشتوانه، کنون دشمنان گر برندم اسیر نباشد کس از دوستانم نصیر
بی مزد
رأی و نظر
رسیدگی و بازخواست نیاورده عامل غش اندر میان نیندیشد از رفع دیوانیان
پند و عبرت گرفتن ، درس گرفتن، اگاه و آزموده شدن ، یکی گفت کاین بندیان شبروند نصیحت نگیرند و حق نشنوند
خداوند ، پادشاه جهان چو بر کس نیامد ز دستت ستم تو را گر جهان شحنه گیرد چه غم؟
مهیا و آماده ساختن، تدارک دیدن، تمهید کردن، سامان دادن، قصد و آهنگ و اراده کردن،
سستی، کندی، قصور، بی عملی، نادانی، ابلهی
احمق، ابله، کانا، سست، بی مقدار، کاهل، کوتاه دست، بیکاره
طلب بخشش کردن، عذر خواستن
هاون، مهراس، جواز، کابیله
هاون ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چون گرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
گذرنامه، کلید
کلید
عامل، کارطراز، کار ساز، مباشر، چاره جو، چاره گر، راه گشا، اثربخش، موثر ای کارگشای هر چه هستند نام تو کلید هر چه بستند
آغاز و ابتدا مخالف اسر ( ازل ) به معنی بی آغاز
مشهور ، نامی، بنام، شناخته
فعل دعایی از مصدر بردن آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش براد حالی
اهل بَطحاء، ساکنان مکه
از فارسی میانه کباک است
مهر گیاه یا مردم گیاه ، گویا جوشانده این گیاه برای فتنه کردن دلدادگی کارگر بوده و هنوز مرسوم است
فرارون ، عکس وارون یا وارونه
دارای جربزه
اشکار کردن ، روشنی دادن ، و به معنی رسوا کردن و تشویر دادن است
قهر ، خشم، غضب، ترشرویی،
ناخوش روی، زشت، عبوس، ترشرو، خشمناک بخیل، ممسک
چشم داشتن، توقع و انتظار داشتن چه دلتنگ خفت آن فرومایه دوش که بر سفرهٔ دیگران داشت گوش
شکمباره ، شکم پرست، پر خور، شکم بنده
پرخوری کردن
محافظ، نگهبان، ملازم
برشنوم
به این ترتیب ، اینگونه، به این شیوه و روش، بدینسان این دست کاو برگ رز می خورد عجب دارم ار شب به پایان برد
گندا ور=خایه دار،
وغا
سپر، مجن ، درق، درقه، محافظ، حایل
سخت و محکم بر و سینه ای همچو پولاد ترس حدیث تنومندی آن مپرس
سپردار ، سپرساز ، سپر دوز،
نوعی نیزه نزد تارک جنگجویی به خشت که خود و سرش را نه در هم سرشت
گزافه گویی، باطل گفتن، ژاژخایی ، هرزه درآیی ، پریشان گویی، هذیان گفتن،
پریشان گو، هرزه لاف، هرزه درا، گزافه گو، مهذار، یاوه سرا، یاوه گو، لاف زن،
درزن ، ابره، خیاط
بت و صنم بی احساس، نامهربان ، بی عاطفه، بیوفا نبینی که چشمانش از کهرباست؟ وفا جستن از سنگ چشمان خطاست
تنبلto ( a ) mbol
به آرامی ، با تاخیر ، دزدیده ، یواشکی، به نرمی، به آهستگی درنگ آسا سپهر آرا بیاید - کیاخن در رباید گرد نان را
ناسپاس و ناشکر
روز جنگ و نبرد روز قیامت و رستاخیز، روز محشر
صف کشیدن، رده بستن، نظم گرفتن، انتظام و ترتیب یافتن، جمع شدن، ارام و قرار گرفتن، هم آهنگ و یکدل یکرنگ شدن
جنگ و نبرد پیش تیغ تو روز صف دشمن - هست چون پیش داس نوکر پا
از مصدر یارستن، از عهده برآمدن، توانستن، یارایی داشتن
خانم دانشگر درود به شما صفار از ریشه صفر soft به معنی رویگر است نه صغار
مونث ادهم، تیره، سیاه، کدر
طیان، بنا، معمار
به هوش، هوشیار، اگاه، مطلع
نمیتوانم، یارا ندارم، شایسته نیستم منفس می نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست
جمع کردن، توده کردن
جمع کردن، تل کردن، پشته کردن، کوپه کردن، یکجا کردن، یکی غله مرداد مه توده کرد ز تیمار دی خاطر آسوده کرد
ابله ، نادان، دیوانه، احمق، کانا، سرگردان، حیران، لیوه، شبی مست شد و آتشی برفروخت نگون بخت کالیوه، خرمن بسوخت
مصمم ، یکدل ، یک رای، یک سو، یکی متفق بود بر منکری گذر کرد بر وی نکو محضری
گریزان ، فراری، گریخته براندیش از آن بندهٔ پر گناه که از خواجه آبق شود چند گاه
بر به چم میوه نارس و کال است
وقت شمشیریست برنده
پر شدن، به پایان آمدن ، به اندازه شدن ، تمام شدن ، لبریز شدن و. . . . بباید هوس کردن از سر به در که دور هوسبازی آمد به سر
چفته، ، دوتا، شکسته،
خطر کردن، نا امید شدن، از خود گذشتن،
صاحب خلق و خوی نیکو
خار سه گوشه فلزی، که در جنگ برای کند کردن حرکت دشمن استفاده می شده است حسک ، خنجک عدو را به جای خسک زر بریز که احسان کند کند، دندان تیز
مهیای جنگ شدن، تدبیر نبرد کردن، ملزومات رزم را آماده کردن بباید نهان جنگ را ساختن که دشمن نهان آورد تاختن
مطیع و بفرمان شدن، تسلیم شدن سر بر خط کسی نهادن، مطیع اوامر کسی شدن
ظلم و ستم کردن ، زجر کردن ، سختی نهادن ، نترسد که دورانش بندی کند که بر بندیان زورمندی کند
پل چینود
برشنوم، پادیاب
کانا، هرگ،
ریشه پهلوی فرخ با فتح ( ر ) به معنی مجلل و تابان و نیکبخت، صاحب برهان قاطع آنرا مرکب از فر به معنی زیبا و رخ به معنی روی دانسته است
با ضم یا با فتح اول در پهلوی اپرنای بوده مرکب از ادات نفی و پیشاوند پر و لفظ نای به معنی زمان، و این لفظ در اوستا به کسی اطلاق شده که تازه به سن بلوغ ...
ستایش خاص
لایه میان استر و رویه در جامه قبا گر حریر است و گر پرنیان به ناچار حشوش بود در میان
صورت تغییر یافته هماگون به معنی مبارک و مراد از روز همایون روز جمعه است
منصرف کردن، دور و بر حذر داشتن، برداشتن، تولای مردان این پاک بوم برانگیختم خاطر از شام و روم
بوم، درون و داخل کشور است و مرز حدود و سرحد کشور است
خوش خوی، خوش خلق، شایسته، سزاوار، خاکی نهاد،
همه خلق، جمیع مردم
مروارید قیمتی آبدار و درخشان و پنهان در صدف
قبولی عبادت، راستی و درستی بندگی کردن
نگه دار یارب به چشم خودش بپرهیز از آسیب چشم بدش دور دار ، نگهداری کن، برکنار دار، حفاظت و پاسداری کن مواظبت کن
مسافر، سیاح، جهان گرد
مقبل، نیکبخت، اقبالمند، دولتمند
صاحب رای، بخرد، دور اندیش، اهل رای، رای ور، صاحب نظر، دیده ور، بصیر، بینا ، اگاه، دانا، و. . .
ژنده پوش
ناخلف
تحقیر و تخفیف ، کوچک شمردن، خوار کردن، ضد ملایمت
ناسزا و بدگویی و غیبت کسی کردن در غیاب او
حسودی پسندت نیامد ز دوست که معلوم کردت که غیبت نکوست آگاه کردن، یاد دادن، فهماندن ، شناساندن، اشکار کردن،
آشفته و پریشان شدن ، قاطی کردن، از جا شدن ، دگرگون شدن، از کوره در رفتن، فوران احساس،
به خویش مشغول شدن ، فضولی نکردن، کناره گرفتن از خلق، فارغ شدن از غیر، مجموع شدن
گفت نابجا،
تفتیش و وارسی کار دیگران، ورود بیجا و ناخوانده، اظهار فضل، گذشتن از حد ،
دخالت نکردن، پرهیز از فضولی ، کوتاهی وقصور ، چشم پوشی کردن، رازداری، رعایت کردن، جوانمردی و بخشش، اسان گرفتن، تسامح وتساهل، مصلحت جویی
پندو عبرت گرفتن، پشیمان و شرمسار شدن، سر به راه شدن، اگاه شدن، دوری گزیدن و پرهیز کردن ، کنارگرفتن،
سر به راه، مودب، سر به زیر، افتاده، خاشع و خاضع
پند گرفتن ، عبرت گرفتن، ادب شدن، به راه آمدن
مقابله کردن، رودر رو شدن، برابر شدن،
خجل ، شرمسار، ازرمناک، شرم دیده افسرده و ملول و اندوهگین، پریشان،
نامحرمی کردن، بی حرمتی، افشا گری، گستاخی، بیشرمی ، رسوایی، گذر از حد معین، برداشتن مانع وحجاب نو آوری
زایل و نیست ونابود شدن، معدوم شدن، از اختیار بیرون شدن ، باختن
از دست شدن ، از دست دادن، از حیطه اختیار بیرون شدن
دست اویختن در کسی ، گریبان کسی راگرفتن از روی خشم، ، التماس و خواهش و تمنا کردن از کسی
به آغوش کشیدن
اعتماد ، واگذاردن ، توکل
سپردگی
کفران، ناشکری، ناسپاسی
درفش، منسوج
مزبر ، نی
خفچه، شوشه
عقربک، خفچه
زهی ، فری، فریش، خنکا، افرین، خوشا
میان موی
اکنون، ایدر
تاختن ، تاراج کردن، فریش آوردن، شبیخون زدن
فریش کردن
مشجر
روشن ، درخشان ، باطراوت ، عقیق را چو بسایند نیک سوده گران که آبدار بود، با لبان تو ماند
گوش به فرمان بودن چرخِ گردان نهاده دارد گوش تا ملک مر ورا چه فرماید
هرجا ، به هر سو چو از کاخ آمدی بیرون به صحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
محل خروج آب از حوض
پندام، پدم، اماس ، ورم، جمع شدن آب است
جسارت ، جرات، شجاعت، پردلی و. . . بی توجهی ، بی ملاحظگی، بی اعتنایی، بی احتیاطی، خطر کردن، بی قید و بندی ،
ژرف و عمیق آغل شوگاه
حیله ، حقه، مکر، فریب، اندر آمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب
وقت تلف مکن، کندی و سستی مکن،
مماطله ، مغزیدن، مولیدن، دور سپوزی، سپوزه کاری
درواخ
زغند
زغند، نعره، اواز مهیب
تفقد ، نرمی، ملایمت، نوازش، محبت کردن، مهر ورزیدن
قافله ی مرزنگ ، تشبیه به این شیوایی خورای کرنش را دارد،
درماندگی ، رنجوری این چنین فکر دقیق و رای خوب تو چنین عریان پیاده در لغوب
کنده، تهی، خالی، آکنده، پر، زفت، لبریز، مشحون
حقیر، پست، ناکس، شیطان، ابلیس، اهریمن
دلخواه ، برابر چشم،
کاوشگر، متفحص، طالب، پرسنده، ازماینده، کاشف، پژوهنده، مفتش، بازرس، فاحص، پی جو
واگرا
پژواک ، بازتاب، طنین و انعکاس صدا
کیسه بر، سارق، طرار، عیار، شبرو، قطاع طریق، جیب بر، غارتگر، مختلس،
نزدیک، پیش، برابر، مقابل، روبرو، در توانایی، دراختیار، درحیطه، زیر نظر، در برابر، عتید، مهیا، اماده، استطاعت ، بضاعت، مکنت
فراوان ، فربه ، پروار ( فربار ) فروردین، پروردن، پروردگار، همگی ریشه در پر آبی دارند
سمک، حوت، ماهی
انتشار ، جدایی، اشفتگی، پریشانی ، تشتت، تفرقه، انبساط، گسترش ، گستردگی، دوری، شیوع ، فاشی،
مشاطه، ارایشگر، بزک کننده، عروس ارای، شانه کننده
ماء الحیات، اب خضر، اب زندگانی، اب جوانی، اب بقا
پزشک، دکتر ، نباض، مزاج شناس، طبیب
خوف و رجا
عاشق و گرفتار و شیفته و مشغول کسی بودن، در هوای کسی بودن منتظر کسی بودن محتاج کسی بودن
تمثیل، حدیث، مشهور، نامی، شهرت یافته، ضرب المثل وعبرت شده سخن دروغ وبیهوده
ریخت و پاش کردن، خراب کردن، به هم زدن، اشفته و پریشان کردن دچار غم و اندوه و درد شدن ، عصبانی شدن، مشوش شدن
یقین اطمینان اعتماد ایمان باور داشتن قبول داشتن، تایید کردن، تصدیق کردن، موافق و یکدل بودن،
دور شدن ، دررفتن، هزیمت کردن، پنهان شدن، محو شدن ناپدید شدن ، جستن، گریختن، فرار کردن، غیب شدن، دویدن،
چشم پسند از کسی داشتن، امید و توقع و انتظار نظر و توجه و لطف و عنایت و قبول و تایید داشتن
آتش تنها پدیده ای است که زداینده هرپلیدی است بی آنکه آلودگی در او راه یابد، شاید یکی از دلایل اینکه جهنم از آتش است همین نکته باشد و اینکه ویژه اوصاف ...
زنار �مسیحی عسلی�یهودی کستیح کستی موسخ�مجوس
بی خیال، بی توجه، بی میل، گمراه،
تمنا ، آرزو ، قصد، عزم، خواهش، طلب، اهتمام،
پروا، توجه، میل، روی، هوا، خیال، طمع،
پاکباز، تارک دنیا، زاهد شکرگزار ، حق گزار، شاکر، سپاس گزار مقامر
خرمن همان تابگاه است مکانی در معرض آفتاب و محل خشک کردن محصول گاه رو ، رو به صبح آفتاب و روشنی
پریشان خاطر، پراکنده دل، نا آرام، نگران، منتظر، درهم، غمگین خشمگین، غضبناک، دژم
جلوه کنان
سرگردان، گردان، رقصان،
چرخان، گردان، پای کوبان، دست افشان، مست، نمایان
لحن صورت و ظاهر و شیوه گفتار و سخن گفتن است است که می تواند دلنواز و شیرین یا تلخ و گوش خراش باشد
در باره، درخصوص ، در باب، در مورد در رابطه ، در جهت
گرز ، عمود، لخت، دبوس، مقمع، کوپال، چماق، چوبدستی
عفو کردن ، گذشت کردن، بخشیدن، چشم پوشیدن،
بحل کردن ، بخشیدن، درگذشتن، چشم پوشیدن،
فروکش کردن ، ارام گرفتن، اسکان ، توقف، اقامت، جایگیری، بنه نهادن ، منزل کردن
وقتهایی میشود اندیشه را به قصد سیر و سیاحت به گذشته ایی نه چندان دور دست شاید قبل از اختراعات بشری برد و به اکنون باز گرداند و عالم غیب رو در سیر زما ...
املا کردن به معنی پر کردن است بسی دور نیست نبشتن هم از انباشتن آمده باشد شاید هم نویسه یا نبیسه از نی بوسه جای بوسیدن نی باشد خدا می داند
دعوت کردن، خواندن، خواهش کردن، محترم شمردن، رعایت کردن، احترام کردن، بزرگ شمردن، احوال پرسیدن، اظهار آشنایی کردن، دوستی کردن، مهر ورزیدن، محبت کردن، ...
ماهر، مجرب، ازموده، کاردان، استاد کار، صاحب فن، تکنسین، کارشناس، حرفه ایی، زبردست، چابک و چالاک، چیره دست،
ختم شدن، موجب، باعث، وصل شدن، متصل شدن، منتهی شدن، سبب شدن، کشیده شدن، فرجامیدن، انجامیدن، رهنمون شدن، مرتبط شدن ، موثر شدن، وسیله شدن
راهرو، معبر، مفر، منفذ، درز، شکاف، دهانه، پنجره، مخلص، بیرون شو، روزنه، برون رفت، مجرا، درگاه،
دوشیزه، ناسفته، دست نخورده، دختر، بکر ، پاکدامن،
پاینده سرا و خانه، دربان، نگهدارنده سرا
سخت ، محکم، سفت، غلیظ، استوار، راسخ، پابرجا، سنگین، گران، صخره صماء ، سنگ سخت
خواهنده، خواهشگر، خواستار، طالب، رونده، راهی، رهی، مایل، منتظر،
صاحب، قایم،
نماینده، جانشین، کارگزار، وکیل،
جلد، چابک، چست، شتابان، شتابنده، تندرو، بادپی، فی الفور، زود، جلدی، تک تاز
کارگری، تاثیر، نفوذ، قدرت، توان، نیرو، یارا دور شو، دور، باش بیخ و بن و اصل سنگ، سرد، ساکن، بیروح، خشک ، فسرده، تگرگ، یخچه قماش و جامه چیرگی، غلبه، پ ...
کاوشگر، جستجوگر، کاوشکار، طالب پژوهنده، پی رو، جوینده ، گردنده، گردشگر، پی جو ، سایل،
بی اهمیت و بی ارزش بودن ، اصل و اساس نداشتن، شایستگی بحث و گفتگو ونظر و توجه وپرداخت نداشتن، نابجا بودن، بی معنا و مفهوم بودن، عبث وبیهوده بودن، درخو ...
متمتع ، برخوردار ، بهره ور، بهره یاب، بهره مند، حظیظ، دولتمند،
راست، درست، صحیح، پابرجا، پایدار، مداوم، استوار، برافراشته،
خرید و فروش، بیع و شری، مبادله، معاوضه، بده بستان،
جعد، فش،
قدیم، قدم، پایا، هرگزی، سرمدی، جاوید، دیرین، همیشگی، مخلد، دایم، بی آغاز
حامی، یار، عضد، ظهیر، دستگیر، مجیر، محافظ، نگهبان، معاون، همراه، همدم، هوادار، هواخواه، یاریگر، یاور، مددکار، مساعد، موافق، موید، غمخوار،
درد آزموده، رنج دیده، سرد و گرم چشیده ، دژم، نژند،
dogmatic جزمی، کوته فکر، متعصب، غره، نا منعطف، خشک، لجوج
بسط دادن ، گستردن، باز کردن، گشودن ، کشیدن، پهنا دادن، تبیین، روشن کردن، اشکار کردن، نمودن، واضح کردن، هویدا کردن، گ
دو زبان
استعداد، توانایی، قدرت، یارا، قابلیت، شایستگی، خورا، گنجایش، ظرفیت، جاداد، حجم،
جولا، تننده، عنکبوت، غنده، کارتنه
فاقد ، تهی، خالی،
رقود، رقد، پینکی ، نعاس
بتاوار، بافدم ، کران
فسرده، سرد یافته، ساکن، بی جان، یخ بسته ،
مشهور
رای کردن، اندیشیدن، به چشم کردن، تفکر کردن، نگریستن ، میل کردن ، توجه کردن، اهتمام، سیل کردن
سرور، خواجه، ارباب،
زهد، تقوا، پارسایی
برانگیختن، تطمیع، تحرییص، به دام انداختن، وادار کردن
تفهیم، تدریس، تعلیم، اموزش، تلقین، یاد دادن، دریاباندن ، شناساندن، حالی کردن
حل کردن، گشودن تمام کردن ، به آخر رساندن، کنار دادن
منع ، جلوگیری، بازداشت حفظ، حراست، نگهداری، پاس، رعایت، پرستاری زهد، پرهیز، پارسایی بیداری
مجاز کردن،
نور، پرتو، فروز، شعله، ضیا، فروغ و. . . سراج، چراغ، مشعل ، مداد، مرکب
شکافنده، بیرون آورنده، جداکننده، بسط دهنده، باز کننده، گشاینده،
مطیع و منقاد، گماشته، معذور
بی سود و فایده ، بی منفعت،
بدون محافظ و نگاه دار و چشم انتظار
قول، غزل، قصیده، بانگ، صوت و سرا، نوا
خمیده و کج و شکسته و مواج ، مایل و منعطف و دوار و کوژ ، کمانی ، حدب ، افتاده ، ناراست، غیر مستقیم، پیچیده، برگشته و. . .
ساکن و برجای، سرد و بی روح و مرده وافسرده و منجمد، بی آب و رونق، تهی وخالی، بی برگ و بی مایه، بی عزت و ارج و آبرو، بی میل و نامنعطف، شکننده و ضعیف د ...
به اختیار خود، به میل و خواست خود آتش به اختیار، به حکم خود
دلیل، راهنما، دستگیر، یاریگر، عصا
مرسوم، متداول، رایج، نام آشنا
بی قید و بند و هر جایی
زبردستی، مهارت، پردلی،
برکشیده، برپا، ایستاده، سهی، مشید، محکم، استوار،
کیسه بر
مصالحه ، صلح و سازش، توافق، پیمان دوستی، اتفاق کردن، مجامعه
فاش، هویدا، پیدا، ظاهر، معروف، مشهور، حقیقی، موید، مشخص
تسامح ، تساهل، ساده انگاری، اسان گیری، چشم پوشی،
رهایی وآرامش و آسایش و راحت و قرار و سکون امن وپناه یافتن
زار ، نزار، عاجز، پست، ضعیف، ذلیل ، دنی ، بیارزش، بیفایده، خفیف
رهی ، مربوب، جان نثار، فدوی، برخی، زیردست
مبتدی، نو اموز، تازه کار، نوچه، نا آگاه ، بی وقوف، جاهل، کانا
آبکامه
آگفت
آگفت
فرارون
کابوک، وکر ، کنام، نشیم
تشویق ، تحریک، برافروختن، شوراندن
فهماندن ، یاد دادن افکندن، انداختن
تارمی، دست انداز، مانع، حفاظ
ناخن
پیمودن طی کردن سپری کردن طومار کردن پیچیدن تا کردن
شهروا
سلب
شمش طلای هخامنشی
Sheqel واحد سکه نقره هخامنشی
کند ، زخم، جراحت
زجر وعقوبت کردن، مجازات و پادافراه کردن رک و پاک کردن
زیور، زینت، اویز
به موقع
جامد، خامد، مرده، ساکن، ساکت، بی تپش وتکان و جنبش، بی اثر، خسته ، بی رمق ، بی نا
عوض ، بدل ، درباره، درحق استوار ، محکم، ساکن ، بسامان صحیح ، سلامت بودن
پیغاره، بیغاره
مجرگ
دست برد
دزد اسپ
تنبل ، فرهست نیست را هست کند تنبل اوی هست را نیست کند فرهستش
فیار، فیاوار
بطر ، فیرش، تفاخر
خلم
زاور جگر تشنگانند بی توشگان که بیچارگانند و بی زاوران
کاشه گرفت آب کاشه به سرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت
کمکان به کوه اندرون گفت کمکان ما بیا و بکن بگسلد جان ما
بهرامه
سازو
مرغوا#مروا
مرغاة
زغند
غوشا یکی ز راه همی زر برندارد و سیم یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشا
خلاف گروسیدن #دوری کردن
نوگیر
روزی گمار= تعیین کننده روزی
ترده
کنهkanne کنه را در چراغ کرد سبک پس در او کرد اندکی روغن
ازدایش
خنشان، خنستان باد بر تو مبارک و خنشان جشن نوروز و گوسپندکشان
بخنو چون به بانک آمد از هوا بخنو می خور و بانک رود و چنگ شنو
نغوله چون مه مهربان من تاب دهد نغوله را در خم عقربش نگر زهره مه نقاب من
شکم پرست، پرخور، شکمباره، اکول ، حریص
روث، وحل
چرخشت، سپار
سموت ، ترکبند
عاقبت=بتاوار، بافدم
پل صراط=پل چینود
نوژ=نوژن ، درخت کاج و صنوبر
نی=نه نی=نای، مزمار، قصب، غرو، کلک، خامه ، یراع
سرو سهی=سروی که از دوردست انبوه باغ در نظر آید و خودنمایی کند
مخنث =مابون، خنثی، بیکار، فاقد نفوذ و اثر
لاف=صاف روی گیتی پر از صلف شد و لاف همه زرق است و شید قاف به قاف
انبوه=وغیش ای دریغا که مورد زار مرا ناگهان باز خورد برف وغیش، �کسایی�
پرچین=فلغند تا نکردی خاک را با آب تر کی نهی فلغند بر دیوار بر
بنا=طیان
پیله=کناغ، نوغان
رحل=گیرخ ، مقام مصحف
چوگان=طبطاب
شوی=بریان، کباب، بلال
براده=سونش، سناو، داسخاله، توبال، ریزه فلزات
تاریک=اسود، مدلهم، حالک ، حانک، غبرا متضاد#سپید, ابیض، غرا
پیمانه=قفیز
کنار=کناغ
زشت=فرخچ، برخج، پرغونه، ناموزون، ناهموار و. . .
هر روزه=بادروزه
هرگز =برگست، پرگست ، پرگس،
تاج=بساک و یسال، دیهول
امید=الچخت
هموار=همبار ، هموزن ، موزون متعادل، راست و. . . ناهموار ( ناهمبار، نهمبار ) =دو سوی بار �ستور و میزان و. . . � که هموزن و سازگار نباشد بار کج وناموز ...
ریشه=ستاک
مشکل=عویصه
دندان درندگان=یشک هزبر ار چه چیره بود روز جنگ چگونه کند جنگ بی یشک و چنگ
حشر ( hashar ) =سپاه و لشکر حشر کردن =حمله کردن
جال=نژنگ
تولک=کریز، پر ریزی پرندگان
کف دست=هبک کف یا حباب =رغوه
حدود، میزان ، اندازه
قواعد ، قوانین ، هنجارها
هوان، خواری، پستی، ضرع ، تحقیرو. . .
پاد و ناساز دایر، بایر است
هف دادن ( بخارپز کردن ) تفت �تف�دادن ( سرخ و قرمز کردن کباب کردن )
تفکر، تدبر ، تامل کردن ، اندیشیدن