نغز

/naqz/

معنی انگلیسی:
excellent, elegant, marvellous

لغت نامه دهخدا

نغز.[ ن َ ] ( ص ) خوب. نیک. نیکو. ( برهان قاطع ). چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی. هر چیز عجیب از نیکوئی. ( یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). هر چیزی عجیب و بدیع که دیدنش خوش آید. ( برهان قاطع ) :
یکی نغز گردون چوبین بساخت
به گرد اندرش تیغها در نشاخت.
فردوسی.
به مریم فرستادو چندی گهر
یکی نغز طاووس کرده به زر.
فردوسی.
سیاوش یکی جایگه ساخت نغز
پسندیده مردم پاک مغز.
فردوسی.
بر جوی منشین و جای چنین
بدین باغ نغز اندر آی و ببین.
فردوسی.
فرازش یکی نغز طاووس نر
طرازنده از گونه گونه گهر.
اسدی.
دو صف سروبن دید وآبی و نار
زده نغز دکانی از هر کنار.
اسدی.
به بازار بتخانه ای نغز دید
که بود از بلندی سرش ناپدید.
اسدی.
قدرت ز برای کار تو ساخت
این قبه نغز بی کران را.
خاقانی.
کرا دل دهد کز چنین جای نغز
نهد پای خود را در آن پای لغز.
نظامی.
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.
میرفندرسکی.
|| شیوا. ( یادداشت مؤلف ). بدیع. تازه. دلنشین :
زبان آوری بود بسیارمغز
که او برگشادی سخنهای نغز.
فردوسی.
کنون ای سخنگوی بیدارمغز
یکی داستانی بیارای نغز.
فردوسی.
چو سالار شاه این سخن های مغز
بخواندببیند که پاکیزه نغز.
فردوسی.
مطربا آن غزل نغز و دل آویز بیار
ور ندانی بشنو تا غزلی گویم باز.
فرخی.
ز بلبل سرود خوش ز صلصل نوای نغز
ز ساری حدیث خوب ز قمری خروش زار.
فرخی.
روزگاری کآن حکیمان و سخنگویان بدند
بوده هر یک را به شعر نغز گفتن اشتهی.
منوچهری.
برزن غزلی نغز و دل انگیز و دل افروز
ور نیست ترا بشنو و از مرغ بیاموز.
کاین فاخته ز آن گَوز و دگر فاخته ز آن گَوز
بر قافیه نغز همی خوانند اشعار.
منوچهری.
چون او به خرگاه رسید حدیثی آغاز کرد و سخت سره و نغز حدیثی بود. ( تاریخ بیهقی ). تا حدیث تمام کرد سخت سره و نغز. ( تاریخ بیهقی ص 122 ).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خوب، نیکو، لطیف، بدیع، عجیب وبدیع، فصیح، خوش سخن
( صفت ) ۱ - خوب خوش نیکو . ۲ - عجیب و بدیع . ۳ - نرم و لطیف : ( صفرای احمر ) بچشیدن سخت تلخ نبود و بقوام روغن بود و بپسودن نغز بود همچو روغن ... ۴ - چست چابک .
بر آغالیدن قوم را و تباهی افکندن بین قومی ٠

فرهنگ معین

(نَ ) (ص . ) خوب ، نیک ، بدیع .

فرهنگ عمید

هر چیز عجیب و بدیع که دیدنش خوشایند باشد، خوب، نیکو، لطیف، بدیع.

پیشنهاد کاربران

زیبا، اراسته، راست، دلنواز، جانفزا، باریک، نازک، ناسفته
خوب، نیکو، خوش، دلخواه، دلپذیر، نو ، تازه، کمیاب، شگفت، شیرین،
شیوا ، رسا، نرم، ملایم، پسندیده، صاف، روشن، زلال، نازک،
چست
خوب، نیکو
عقل ها ، حیران شود کز خاک تاریک نژند / چون براید این همه گل های مغز کامکار
صورتگر ماهر / قاآنی شیرازی
خوب - دلکش - جالب
خوب.
هرچه که نیک است
خوب و نیکو
خوب، نیک
یکی نغز بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار
نیکو . خوب
نیک ، خوب ، زیبا ، خوش ، لطیف ، بدیع
- نغز: خوب، زیبا، خوش، شادابی
نقض: شکستن
خوش ، دلکش، جالب
خوش وخرم
نیک ، خوب 🍼
کاربرد در جمله :
سخن ها و عذر های نغز که می نهد و مخلص های باریک می جوید
نیکو، خوب
خوشبخت
نیکو ، پسندیده، مستحسن، نیک، زیبا ، دلنشین، دلنواز، روح نواز
آن زیبایی که روح را شور دهد.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس