معلوم کردن


مترادف معلوم کردن: آشکار کردن، واضح کردن، محقق کردن، محرز کردن، مبرهن کردن، ثابت کردن، فاش کردن

متضاد معلوم کردن: مستور ماندن، نامکشوف ماندن

معنی انگلیسی:
ascertain, determine, pinpoint, prove, set

لغت نامه دهخدا

معلوم کردن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شناسانیدن. اطلاع دادن. خبردادن. ( ناظم الاطباء ) : و چون بازگشت معلوم کردند که خزر مستولی شده اند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 94 ).
خاقانی آن تست به هر موجبی که هست
معلوم کن ورا که تو خود زآن کیستی.
خاقانی.
سعدیا تا کی سخن در علم موسیقی رود
گوش جان باید که معلومش کنی اسرار دل.
سعدی.
و حکمت چیزهای کلی را معلوم کند. ( مصنفات بابا افضل ج 2 ص 395 ).
- معلوم کسی کردن ؛ به او خبر دادن. او را مطلع کردن. به اطلاع او رساندن : به نزدیک ملک هیاطله رفت و معلوم ایشان کرد که ملک او را می رسد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 83 ).
|| شناختن. کشف کردن. ( ناظم الاطباء ). دانستن. تشخیص دادن : از وزیران پدر چه خطا دیدی که همه را بند کردی گفت خطایی معلوم نکردم... ( گلستان ). شنیدم که طرفی از خیانت نفس او معلوم کردند. ( گلستان ). روا باشد روزی چند به شهر اندر آیی و کیفیت حال معلوم کنی. ( گلستان ). هرکه در پیش سخن دیگران بیفتد تا پایه فضلش بدانند مایه جهلش معلوم کنند. ( گلستان ). اثر عنایت فرانماید در لباس معاقبت تا بزرگان به فراست معلوم کنند و درآیند. ( سعدی مجالس ). || ثابت کردن و محقق نمودن. || معین نمودن. || نشان کردن و علامت گذاشتن. || ظاهر کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - شناساندن مطلع کردن : و حکمت چیزهای کلی را معلوم کند . ۲- آشکار کردن .

مترادف ها

specify (فعل)
تصریح کردن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، ذکر کردن، مشخص کردن، تیین کردن، مخصوصا نام بردن، جنبه خاصی قائل شدن برای

reveal (فعل)
اشکار کردن، معلوم کردن، فاش کردن، ظاهر ساختن، ظاهر کردن

manifest (فعل)
معلوم کردن، فاش کردن، ظاهر ساختن، بازنمود کردن، اشکار ساختن، اعلامیه دادن

determine (فعل)
معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، تصمیم گرفتن، حکم دادن

ascertain (فعل)
معین کردن، معلوم کردن، محقق کردن، ثابت کردن

define (فعل)
معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، محدود کردن، مشخص کردن، متصف کردن، تعریف کردن، معنی کردن

locate (فعل)
تعیین کردن، معلوم کردن، قرار دادن، تعیین محل کردن، مستقر ساختن، مکان یابی کردن، جای چیزی را معین کردن

فارسی به عربی

اکشف , تحققه , حدد , قائمة الشحن , لف

پیشنهاد کاربران

نمایان کردن، آشکار کردن
حسودی پسندت نیامد ز دوست
که معلوم کردت که غیبت نکوست
آگاه کردن، یاد دادن، فهماندن ، شناساندن، اشکار کردن،
" اُست/ایست/سِت" تکواژی در زبانِ پارسی است که در بافتِ آغازینِ کارواژه می نشیند و برایِ نشان دادنِ
1 - ثابت، فیکس، ایستاده، ثابت کردن ( برای نمونه یک چیزی را ثابت ایستاندن )
2 - قائم بودن ( برای نمونه در هندسه )
...
[مشاهده متن کامل]

3 - ثابت کردن ( برای نمونه اُستوانیدن )
4 - معلوم کردن، مشخص کردن ( همبسته با شماره 3 ) ( برای نمونه اُستوانیدن )
5 - قرار دادن، گذاشتن ( برای نمونه هِشتَن در زبانِ پارسی و stehen /stellen در زبانِ آلمانی و set در زبانِ انگلیسی )
6 - حضور، بودگی، در پیشگاه بودن ( برای نمونه هَستن، آستان، آستانه )
بکار می رود. در واژه هایی همچون "ایستادن/ایستاندن"، "هشتَن/هستن"، " اُستواندن"، " آستان/آستانه" ، " ستون" ، " اُستخوان" ، " اُستوانه" و. . . نیز بکار می رود.
واژگانی همچون stehen، stellen، stand و. . . در زبانِ آلمانی و واژگانی همچون set، establish و. . در زبان انگلیسی نیز وجود دارد.
درباره شماره های 3 و 4 بالا باید گفت که از نظر معنایی چیزی شبیه به واژه یِ ( ascertain ) در زبان انگلیسی و واژه ( feststellen ) در زبانِ آلمانی مدنظر است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهادواژه:
یک واژه یِ پیشنهادی برایِ واژه یِ " aufstellen " = ( برقرار کردن ) در زبانِ آلمانی می تواند واژه " بَراُستواندن یا بَرهِشتَن" باشد.
کارواژه " اُستواندن" بیشتر برابر با کارواژه یِ ascertain در زبان انگلیسی و feststellen در زبانِ آلمانی است تا کارواژه یِ prove .
به آسانی می توان برابرِ کارواژه هایی همچون " مشخص کردن، معلوم کردن، معین کردن" کارواژه هایی با تکواژِ آغازینِ " است" ساخت یا با پیشوندهایی که بر تکواژِ " است" حمل می شود، به برابرهایِ درخوری دست یافت.

پرده برداری ، پرده برداشتن

بپرس