گرویدن


معنی انگلیسی:
convert, join, win

لغت نامه دهخدا

گرویدن. [ گ ِ رَ دَ ] ( مص ) پهلوی ، ویرویستن ( از ویراو باور کردن. گمان کردن )، پازند، وروئیستن ( از اوستا، ور ). ( حاشیه برهان چ معین ). ایمان آوردن. ( برهان ) ( آنندراج ). ایمان آوردن. تصدیق نمودن و قبول و اذعان کردن. ( رشیدی ). تصدیق. ( دانشنامه علایی ): وراقیل را نیز گفتند تو نیز به خدای تعالی بگرو و مسلمان شو اگرنه تو نیز هلاک گردی. ( ترجمه طبری بلعمی ). مکن و با ابراهیم بگرو و اگرنه ترا بدست ضعیف ترین خلق تباه گردانم. ( ترجمه طبری بلعمی ). پس موسی گفت [ فرعون را ] به من بگرو تا من خدای را دعا کنم تا ترا جوانی بازدهد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
از رودکی شنیدم استاد شاعران
کاندر جهان به کس مگرو جز بفاطمی.
معروفی بلخی.
اگر بگروی توبروز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی.
به آیین پیشینگان مگروید
بدین سایه سروبن بگروید.
دقیقی.
بگوئید و هم زو سخن مشنوید
مگر خود بگفتار او بگروید.
فردوسی.
که آن را که خواهد دهد نیکوی
نگر جز به یزدان به کس نگروی.
فردوسی.
به که باید گرویدن ز پس از احمد؟
چیست نزد تو برین حجت و برهانی ؟
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 436 ).
اگر بادیده ای نادیده مشنو
تو برهان خواه و بر تقلید مگرو.
ناصرخسرو.
رسول عجب داشت گفت ایشان امت من اند و بمن گرویده اند. ( قصص الانبیاء ص 59 ). یا عیسی خدا میفرماید من فرستم مائده را، هر که نگرود او را عذابی کنم. ( قصص الانبیاء ص 206 ). در سجود افتادند [ قوم یونس ] و گفتند بار خدایا بتو گرویدیم. ( قصص الانبیاء ص 136 ). گفت این محمد حق است ، بدو بگرو و ایمان آور. ( مجمل التواریخ والقصص ).
پیمبری به سخا گر کسی کند دعوی
ز دوستی سخا شاید ار بوی گروی.
سوزنی.
بدو باید که دانا بگرود زود
که جنگ او زیان شد، صلح او سود.
نظامی.
هست این را خوش جواب ار بشنوی
بگذری از کفر و بر دین بگروی.
مولوی.
سحرست چشم و زلف و بناگوششان دریغ
کین مؤمنان بسحر چنین بگرویده اند.
سعدی ( بدایع ).
از آن بمن گرویدند طائران حرم
که هر نوا که شنیدم شناختم ز کجاست.
عرفی ( از آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ایمان آوردن، باورکردن، بکسی یاچیزی عقیده پیداکردنگرونده:ایمان آورندهگرویدن:ایمان آورده، فریفته شده
( مصدر ) ( گروید گرود خواهد گروید بگرو گرونده گرویده گروش ) ۱ - باور کردن معتقد شدن : دوم گرویدن چنانک بگروی که پسری هست و مردم زیر فرمانست و هرچ بدین ماند این را بتازی تصدیق خوانند . ۲ - ایمان آوردن اعتقاد یافتن : پس موسی گفت ( فرعون را ) : بمن بگرو تا من خدایرا دعا کنم تا ترا جوانی باز دهد . ۳ - اطاعت کردن منقاد شدن . ۴ - محبت یافتن . ۵ - پذیرفتن قبول کردن .

فرهنگ معین

(گِ رَ دَ ) (مص ل . ) ایمان آوردن ، پذیرفتن ، قبول کردن .

فرهنگ عمید

ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن.

مترادف ها

gravitate (فعل)
گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن

فارسی به عربی

انجذب

پیشنهاد کاربران

دکتر کزازی در مورد واژه ی "گرویدن " می نویسد : ( ( گرویدن در پهلوی وروستن wirawistan بوده است. ستاک واژه، در اوستایی، " ور " است به معنی گزیدن که در وئیریّه به معنی گزیدنی و در فره ور در فره ور fra - war، ستاک "فره وشی "، به معنی باور داشتن به کار رفته است. همین ستاک باستانی را در wollen آلمانی وto will انگلیسی به معنی خواستن باز می یابیم . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بدو بگْرَو؛ آن دینِ یزدان بُوَد؛
نگه کن ز سر تا چه پیمان بُوَد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص۴۵۵ )

درآمدن به دین کسی ؛ به او گرویدن :
اکنون محمد بیرون آمده است و نامه نوشته است که به دین من درآیید، شما چه می گوئید. ( قصص الانبیاء ص 225 ) .
خلاف گروسیدن #دوری کردن
گرویدن : متمایل شدن به طرف چیزی _ اطاعت کردن
ایمان آوردند ، پذیرفتن ، قبول کردن
Pledge to
Convert to
به اسلام گروید :
Converted to islam
Pledged to Islam
منسلک داشتن ، منسلک شدن
به جامهٔ کسی شدن
ایمان اوردن . پیروی کردن
گرویدن: اقرار کردن، پذیرفتن
زو چستانم که جوی نیستش
جز گرویدن گروی نیستش
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۸۹.

بپرس