گماردن


معنی انگلیسی:
commission, have, instate, make, task

لغت نامه دهخدا

گماردن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) پهلوی گومارتن . ( از گمار + دن =تن ، پسوند مصدری ) پازند گوماردن ، افغانی گومارال ( واگذاردن ، تسلیم کردن )، ارمنی گومارل. ( جمع کردن ) فرستادن ، تسلیم کردن. رجوع به فرستادن شود. اجازه و رخصت دادن. سفارش کردن. نصب کردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
ای جهانداری کاین چرخ ز توحاجت خواست
که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا.
منطقی.
جود هلاک خزانه باشد و هر روز
تازه هلاکی تو بر خزانه گماری.
فرخی.
هر جاکه مهوسی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی ( ترجیعات ).
- جان و دل گماردن به چیزی ؛ علاقه بدان بستن. شیفته آن شدن :
هرکه چیزی دوست دارد جان و دل به روی گمارد
هرکه محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد.
سعدی ( طیبات ).
- دیده به چیزی گماردن ؛ دیده دوختن. بدان توجه کردن :
اگر دیده به گردون بر گمارد
ز بیمش پاره پاره گردد آور.
ابوشعیب.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) کسی را بکاری و شغلی منصوب کردن . ۲ - نشان دادن چیزی : غنچ. بهار دهان از زفان ( زفان از دهان ) بگمارید . یعنی زبان از دهان بیرون آورد کنایه از اینکه بشکفت . ۳ - تبسم کردن : گفت مختصر ملکی بود ... این میگفت و می گمارید . ۴ - ( مصدر ) شکفتن : اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین روان شد . ۵ - خودنمایی کردن . یا گماریدن یاسه . بر آوردن آرزوی کسی .

فرهنگ معین

(گُ دَ ) (مص م . ) نک گماشتن .

فرهنگ عمید

= گماشتن

مترادف ها

place (فعل)
گذاشتن، قرار دادن، جای دادن، گماردن، در محلی گذاردن

فارسی به عربی

مکان

پیشنهاد کاربران

نشاندن . گماشتن : شبگیر وی را در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشاندند تا او را نگاه می داشت. ( تاریخ بیهقی ص 357 ) . و به راه بلخ اسگدار نشانده بودند و دل در این اخبار بسته. ( تاریخ بیهقی ) . در مهد بخوابانیدند و خادمی را بنشانده بود بر راه علوی را بگرفتند. ( مجمعالتواریخ ) . و قلعه همدان را. . . بسیار آبادان کرده بود و سپاه نشانده به نگاهداشت خزینه ها. ( مجمل التواریخ ) . او را بگرفتند و بازداشتند و برادرش جاماسب رابنشاندند. ( مجمل التواریخ ) . || به کاری نصب کردن : با ندیمان پیش باید آمد تا چون وقت باشد ترا نشانده آید. ( تاریخ بیهقی ) . || منصوب کردن. جلوس دادن :
...
[مشاهده متن کامل]

از این دیوزاده یکی شاه نو
نشانند با تاج بر گاه نو.
فردوسی.
یکی مرد بر گاه بنشاندند
بشاهی همی خسروش خواندند.
فردوسی.
ز دستور ایران بپرسید شاه
که بدخواه را گر نشانی به گاه. . .
فردوسی.
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند.
منوچهری.
باز غوغاء سیستان جمع شد و سعیدبن عمر را و بحتری بن مهلب را هر دو را از قصبه بیرون کردند و سواربن الاشعر را بنشاندند به امارت. ( تاریخ سیستان ) . و هیثم بن عبداﷲ البغات را بنشاندند به امارت. ( تاریخ سیستان ) . دیگر روز آن کودک را بر تخت ملک نشاندند. ( تاریخ بیهقی ) . آنجا امیر کوتوال بنشاند و به هرات بازگشت. ( تاریخ بیهقی ) . برادر ما را آوردند و بر تخت ملک نشاندند. ( تاریخ بیهقی ) .

روزی گمار= تعیین کننده روزی
انتصاب
بداشتن ؛ ایستانیدن در جائی. نصب کردن. گماردن. متوقف کردن : و تاش سپهسالارش را بر میسره بداشت. ( تاریخ بیهقی ) . و همچنان در باب مرکبان خاصه که بداشته بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377 ) .
به هر سو یکی باسپه برگماشت
...
[مشاهده متن کامل]

بر قلب زابل سپه را بداشت.
اسدی.
فرعون را بر در سرای درخت خرمایی بود و چهار شیر آنجا بداشته بودند. ( قصص الانبیاء ص 199 ) . و دختران را آنجا دید که گوسفندی چند لاغر آنجا بداشته اند. ( قصص الانبیاء ص 93 ) .
- || مقرر کردن. مفوض کردن. واگذاردن :
بداریم بر تو همین تاج و تخت
بچیزی گزندت نباید ز بخت.
فردوسی.
شغلها و عملها که دبیران داشتند بر ایشان بداشتند. ( تاریخ بیهقی ) .
- || شغل دادن. بکاری گماردن. به منصبی نصب کردن. در عهده کردن. مقرر کردن : پس عبدالملک ، عبداﷲبن عمر را ولایت عراقین و خراسان و سیستان بداشت. ( تاریخ سیستان ) . و عبداﷲبن طاهر را بر خراسان و سیستان بداشت. ( تاریخ سیستان ) . و معتمد، محمدبن عبداﷲبن طاهر را بر خراسان بداشت. ( تاریخ سیستان ) . میخواستیم در مهمات ملکی با وی [ آلتونتاش ] رجوع کنیم. . . اولیاء حشم را بنواختن و هر یکی را از ایشان بمقدار محل و مرتبت بداشتن. ( تاریخ بیهقی ) .
- || متوقف ساختن. بازایستانیدن. از جنبش بازداشتن. توقف دادن. از ادامه یافتن جلوگیر شدن :
بدان سایه در اسپ و گردون بداشت
روان را به اندیشه اندر گماشت.
فردوسی.
بفرمود کو را بدین ریگ گرم
بدارید تا خوابش آید ز شرم.
فردوسی.
نیزه بگذاردی و شیر را بر جای بداشتی. ( تاریخ بیهقی ) . در تاریخی که کرده است در سنه خمسین و ثلثمایه چندین هزار سال را تا سنه 409 بیاورده و قلم را بداشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ) . و امیر اسب بداشت. حاجبی نامه بستد و بدو داد. ( تاریخ بیهقی ) .

( ماردَن ) کارواژه ای در زبان پهلوی بوده است که امروزه همراه با پیشوند آنرا بکار می بریم:
نمونه:
اَفماردن: ( اف:پیشوند در کارواژگانی همچون افزودن، افکندن، افشاندن، افسردن ) / کارواژه ( ماردن )
...
[مشاهده متن کامل]

اوشماردن ( اوشمردن، شِمُردن ) : ( پیشوند اوش، شِ ) /کارواژه ( ماردن )
گُماردن : ( پیشوند گُ ( یا وی ) در کارواژگانی همچون گستردن، گداختن، گریختن و. . . ) /کارواژه ( ماردن )
این کارواژه با بُن کنونی ( مار ) با واژگان آلمانی ( mal، malig، Mal ) به چم ( بار، باری ) از یک بُن و ریشه هستند؛چراکه دگرگونی آوایی ( ر ) به ( ل ) از زبان پارسی به زبانهای اروپایی بسیار دیده می شود نمونه: ( پُر ) به ( voll ) در زبان آلمانی و ( full ) در زبان انگلیسی. ( برای نمونه: jedes Mal : هربار، einmal: یکبار، zweimal: دوبار و. . . )
دو کارواژه ( ماردن و مودن ) در زبان پارسی می بایست بیشتر به آنها پرتو افکنده شود و بیشتر بکارگیری شوند ( به همراه پیشوندهای دیگر ) .

این واژه در پهلوی گوماردن است که ریخت باستانی تر آن ( ویمار ) میباشد ما دو ریشه ی ( مر ) در اوستایی داریم یکی به چم شماردن ( محاسبه ) و یکی مردن ( بیمار ) . این مار ، شماردن هست و در واژه ی شمار ( هیشمار ) و آمار ( آ مر ) و
افمار ( ایبی مر ) ریخت های دیگر آن آشکار است.
مامور کردن
استخدام کردند، سپردن کار، سپردن،
گماردن: مسلط و ناظر و مُوَکَّل کردنِ کسی بر چیزی
[ بهر مشتی مُهوّسِ رعنا
رنج بر جان و دین و دل مگمار ]
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۸۴. )
گماردن در پهلوی در ریخت گمارتن gumartan بکار می رفته است .
...
[مشاهده متن کامل]

( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 339. )

گماردن یعنی پیوستن.

بپرس