زحف

لغت نامه دهخدا

زحف. [ زَ ] ( ع مص ) رفتن . زحوف. زحفان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات از لطائف ) ( ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی. ( آنندراج ). || غیژیدن کودک. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نشسته واندک اندک رفتن کودک ، گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی ؛ کودک پیش از این که راه برود بر زمین نشسته میرود. ( از اقرب الموارد ). رفتن کودک را پیش از راه رفتن زحف گویند. ( از متن اللغة ). راه رفتن کودک است بر مقعد، اندک اندک. گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی ؛ یعنی کودک بر مقعد برود ( کون سره میکند ) پیش از این که راه برود. ( از محیط المحیط ). نشسته رفتن و اِسْت خود رازمین کشیدن : زحف الرجل ؛ یعنی رفت با اِسْت خود. و بدین معنی است حدیث «و یزحفون علی استاههم » و این معنی در احادیث مکرر آمده است. ( از نهایة ابن اثیر ). رفتن کودک را بر کون پیش از راه رفتن و به نوشته تهذیب پیش از ایستادن ، زحف گویند. و رفتن کودک را بر شکم حبو گویند. || پیشروی آهسته طرفین قتال را بسوی یکدیگر قبل از شروع زد و خورد، نیز به خزیدن کودک تشبیه کنند و زحف گویند و از این معنی است مزاحف القتال بمعنی میدانهای جنگ. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). || بشکم رفتن حیوان... و در لطائف بمعنی خزیدن آمده. ( از غیاث اللغات ). زاحف. ( ازتاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی چ تقی بینش ص 252 ). رفتن مار و هر چه بر شکم رود، زحف خوانند و مزاحف الحیات محل خزیدن مارها است. ابوالعیال هذلی گوید:
کان مزاحف الحبات فیها
قبیل الصبح آثار السباط.
( از اساس البلاغة ).
|| رفتن کودک بزانو. ( غیاث اللغات ). گاه زحف را بر «رفتن بر زانوان » اطلاق کنند، چنانکه شاعر گوید: فأقبلت زحفاً علی الرکبتین. ( از اقرب الموارد ). حبو. رفتن بر دست و پا. ( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). || غیژیدن تیر که فرود نشانه افتاده تا نشانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء )( از محیط المحیط ). بنقصان رسیدن تیربر نشانه بطوری که تیر اول نزدیک بهدف بر زمین بیفتد بعد از آن بقوت باقی خود بهدف برسد. ( غیاث اللغات ) ( از متن اللغة ).سهم زاحف ؛ آنکه نرسیده به نشانه فرو افتد . ( از اساس البلاغة ). زاحف تیری است که فرود نشانه افتد، سپس تا نشانه کشیده شود و این از معانی مجازی زحف است. ( از منتخب اللغات ) ( از تاج العروس ). || بعضی خطا شدن تیر نیز گفته اند.( غیاث اللغات ). || جهاد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). در حدیث است که «اللهم اغفرله و ان کان فر من الزحف »؛ یعنی خداوندا او را ببخشای هر چند از جهاد و روبرو شدن با دشمن فرار کرده است. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || سپلکشان رفتن شتر از ماندگی. و بهمین معنی است زَحَفان و زُحوف. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( از ناظم الاطباء ). این شتر را زاحف و مؤنث آنرا زاحفة گویند و ج ِ زاحفة، زواحف آید. و در مصباح آمده که ، شتر نر را نیز زاحفة گویند با اضافه تاء مبالغه. ( از اقرب الموارد ): زحف البعیر؛ یعنی مانده شدشتر پس کشید سپل خود را از ماندگی. پس شتر نر را زاحف و در ماده زحوف و زاحفه و جمع آن زواحف می آید. ( از ترجمه قاموس ). زحوف و مزحاف ، ناقه ای است که از خستگی سپل کشان رود. ج ، زواحف ، زُحَّف ، مزاحیف. ( از لسان البلاغة ). زحف ، زحوف و زحفان در شتر آن است که از خستگی سپل کشان رود. و آن شتر را زاحف ، زحوف و زاحفة گویند. ج ، زواحف. ( از تاج العروس ). و نعت از آن مزحف است و مزحاف. ( ازلسان العرب ). || پیش گردیدن ملخ پیاده . ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ): زحف الدبی ؛ یعنی رفت ملخ بپیش و میل نکرد و برنگشت. ( ترجمه قاموس ) ( از لسان ) ( از تاج العروس ). || کون خیزه کردن. خود را با کون برزمین کشیدن ، و بدین معنی است در حدیث «و یزحفون علی استاههم »؛ یعنی بر کون خزیدند، کون سره کردند. ( از لسان العرب ). راه رفتن با کون. ( از جمهرة ج 2 ص 148 ). || از آواز مطربان بوجد آمدن و از روی طرب کون سره کردن. ( از تاج العروس ). || آهسته پیش رفتن ، و قدم بقدم رفتن لشکر بسوی جنگ. ( از غریب القرآن طریحی ). فرا جنگ شدن بانبوهی. ( مصادر زوزنی ص 252 ) ( تاج المصادر بیهقی ). بجنگ شدن بانبوهی. ( دهار ). تشبیه به زحف و خزیدن و کون سره کردن کودکان شده است بقدم آهسته رفتن هر یک از دو متخاصم بسوی دیگری ، برای جنگ ، پیش از نزدیک شدن و شروع زد و خورد. «مزاحف اهل الحرب »؛ یعنی آن فاصله ها که لشکریان با حرکت آهسته به سوی یکدیگر طی میکنند. زجاج در تفسیر آیت «اذا لقیتم الذی کفروا زحفاً» ( قرآن 15/8 ) گوید: یعنی هر گاه آهسته آهسته برای نبرد بسوی کافران رفتید، دیگر بآنان پشت مکنید ( از جنگ فرار مکنید ). ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). میبدی در کشف الاسرار در تفسیر آیت «اذا لقیتم الذی کفروا...» گوید: زحف رفتن جنگی است پاره پاره روی بیک دیگر. هم خزیدن طفل. تزاحف وتقارب و تدانی یکی است ، و مصدر آن زحف است ، و زحف هیچگاه ، بصیغه جمع در نیاید، مانند عدل و صوم. ( از کشف الاسرار ج 4 ص 18 ). || حرکت به کندی و سنگینی. گویند: مشیه زحف یا زحوف یا زحفان ؛ یعنی گرانی و سنگینی در رفتن دارد. ( از اساس البلاغه ) ( از تاج العروس ). اندک اندک رفتن. ( از لسان العرب ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ). || خسته شدن. همچنین است زحفان. ابوسعید ضریرگوید، زاحک و زاحف ، خسته را گویند و مذکر و مؤنث در آن یکسانست. ( از تاج العروس ). خستگی. ( از تاج المصادر بیهقی ): «زحفت رکابهم »؛ یعنی مرکوبان ایشان مانده شدند. ( از اساس البلاغة ). || ( بمجاز ) حرکت آهسته و نرم شاخه های درخت در اثر وزیدن باد. گویند: «ازحف الریح الشجر حتی زحف »؛ یعنی باد درختان را بحرکت در آورد. ( از اساس البلاغة ) ( از تاج العروس ). || تغییرات غیر مجاز را در شعر، زحف خوانند.در مقابل زحاف که بر تغییرات جایز اطلاق کنند. شمس قیس رازی گوید: عامه شعرا هر تغییر که در نفس کلام منظوم افتد از نقصان حرفی محتاج الیه یا زیادت حرکتی یاحرفی مستغنی عنه که شعر بدان منکسر گردد و وزن مختل نشود آنرا زحف می خوانند و چون کسی گوید این بیت زحفی دارد یا مزحوفست همگنان پندارند که ناموزونست و در نظم آن خلل هست ، عروضیان اصطلاح کرده اند که تغییرات جایز را که در اصول بحور از لوازم تنوع اشعار است... زحاف خوانند. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 33 ). زحف در لغت ، از اصل دور افتاده است ، چنانکه سهم مزاحف تیری را گویند که از نشانه به یک سو افتد و شک نیست که چون رکنی تغییر یابد، از اصل خود دور افتد. ج ، زحاف . ( از مرآت الخیال ص 97 ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) دور شدن از اصل . ۲ - فرو افتادن تیر از نشانه . ۳ - ( اسم ) دوری . ۴ - هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود .
جمع زحوف اشتر که پای همی کشد در رفتن

فرهنگ معین

(زَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) دور شدن از اصل . ۲ - فرو افتادن تیر نشانه . ۳ - (اِمص . ) دوری . ۴ - هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود.

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، تغییر در وزن شعر.
۲. [قدیمی] پیش رفتن سپاه به سوی دشمن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زحف بمعنای نزدیک شدن تدریجی لشگر بسوی دشمن می باشد.
زحف در لغت به این معانی آمده است: نزدیک شدن تدریجی به چیزی (آهسته آهسته)آنچنان که پاها به سوی زمین کشیده می شود و همانند حرکت کودکان قبل از آنکه راه بیفتند. نزدیک شدن قدم به قدم در خصوص جنگ، لشگری که به سوی دشمن می رود، انبوه سپاه و دفاع جمع آن نیز زحُوف است. .
معنای اصطلاحی زحف
در اصطلاح عبارت است از: حرکت و پیشروی یک مرتبه لشگر انبوه به سوی دشمن. الجیش یزحفون الی العدوّ یعنی لشکر بسوی دشمن حرکت می کند.شیخ طوسی (رحمةالله علیه) می فرماید: «ازْحَفْتَ الْقَوْمَ اذا دَنَوْتَ لِقِتالِهِمْ» «وقتی به قومی برای جنگ با آنان نزدیک شدی، می گویند: ازْحَفْتَ الْقَوْمَ.»ابن اثیر در نهایه می گوید: «فَر مِنَ الزَّحْفِ» «یعنی از جهاد و برخورد با دشمن در جنگ گریخت.»
حکم فرار از زحف
...

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
«زَحْف» در اصل به معنای حرکت کردن به سوی چیزی است آن چنان که پاها به روی زمین کشیده شود، همانند حرکت کودک قبل از آن که راه بیافتد و یا شتر به هنگام خستگی که پای خود را به روی زمین می کشد; سپس به حرکت لشکر انبوه نیز گفته شده است; زیرا از دور چنان به نظر می رسد که گویی روی زمین می لغزند و به پیش می آیند.
در آیه فوق به کار بردن کلمه «زَحْف» اشاره به این است، که هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهیزات فراوان، و شما در اقلیت، اما نباید از میدان مبارزه فرار کنید همان گونه که نفرات دشمن در میدان «بدر» چند برابر شما بود، پایداری به خرج دادید و سرانجام پیروز شدید.
نزدیک شدن به تدریج (مجمع) . راغب گوید: اصل آن برخاستن است با کشیدن پا مثل طفلی که هنوز راه رفتن نمی‏تواند و مثل شتریکه خسته شده است نا گفته نماند گوئی در آن یک گونه سنگینی و کندی ملحوظ است در اقرب گوید: زحف العسکر الی عدوّهم» آنگاه که لشکر به سوی دشمن با کندی و تدریج برود که زیاد و کثیر است. باید دانست رحف در معنای جهاد و روبرو شدن با دشمن نیز بکار رفته است در نهایه در حدیث «اللهم اغفر له وان کان فرّمن الزحف» آن را جهاد معنی کرده و در روایات کافی در تعداد گناهان کبیره آمده «الفرار من الزحف» یعنی فرار از جنگ و این مخالف معنای اولی نیست که جهاد با دشمنان همان نزدیک شدن است برای جنگ. و نیز رحف به معنی لشکر آمده است چنانکه زمخشری گفته و جمع آن زحوف است طبرسی از لیث نقل می‏کند زحف جماعتی است که به سوی دشمن حرکت می‏کنند و جمعش زحوف است. بهتر است «زَحْفاً» در آیه به معنی قتال و نیز مفعول له باشد برای «لَقیتُمْ» چنانکه از زجّاج نقل شده است یعنی: چون با کفّار از برای جنگ روبرو شدید به آنهاپشت نکنید و فرار ننمائید این کلمه تنها یکبار در قرآن آمده است.

پیشنهاد کاربران

خیزش و جابجایی، عیب و نقص، ، کاهش و کمبود
در اصطلاح عروض به این معنی است که بحر عروضی سالم نباشد و در افاعیل آن کمبودی پدید آید.
چو دشمن که در شعر سعدی، نگاه
به نفرت کند ز اندرون تباه
ندارد به صد نکتهٔ نغز گوش
...
[مشاهده متن کامل]

چو زحفی بیند برآرد خروش
مثال:بحر فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن �بحر رمل مثمن سالم� به فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن: رمل مثمن محذوف تقلیل یافته که یک هجا از آخر رکن سالم حذف و کوتاه شده

بپرس