تیغ

/tiq/

مترادف تیغ: چاقو، حسام، خنجر، دشنه، سیف، شمشیر، قداره، قلیچ، کارد، خار، شوک، قله، ستیغ

معنی انگلیسی:
prickle, spine, thorn, blade, razor, sword, [lit.] sword

لغت نامه دهخدا

تیغ. ( اِ ) کارد تیز باشد و شمشیر. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231 ). شمشیر. ( برهان ) ( اوبهی ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( انجمن آرا ). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. ( ناظم الاطباء ). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). مبدل تیز چون آمیز و آمیغ و ستیز و ستیغ، بر هر چیز برنده اطلاق کنند، چون کارد و خنجر و شمشیر. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). آب تیغ، دم تیغ، پشت تیغ، آب دم تیغ، دهان تیغ، دندانه تیغ، روی تیغ، عالمگیر، عالمسوز، جهانگیر، جهانسوز، جانبخش ، دلنواز، گلونواز، دلگشا، جان ستان ، عمرشکار، بی زنهار، بی باک ، سرافکن ، سرزدای ، سرگزای ، سرافشان ، جگرشکاف ، زبان دراز، زبان آور، الماس فعل ، الماس رنگ ، الماس بار، الماس گون ، سیماب گون ، سیماب ریز، آتش پیکر، آتشین ، تیز، کند، آبدار، سیراب ، فسان کشیده ، آئینه تاب ، آئینه رنگ ، زهرآگین ، زهرداده ، زهرآلوده ، ظفرپیکر، ظفرآتیه ، ظفرتوز، بخون آغشته ، خونریز، خونخوار، خون آشام ، در خون رانده ، یک پهلو، خفته ، خوابیده ، جوهردار، خوش جوهر، پاک گوهر، بدگوهر، جوشن خای ، جوشن گداز، مغفرشکاف ، بلندپرواز، شیرگیر، گارین ، صبح خند، زنگارخورده ، زنگاربسته ، زنگ بسته ، صیقل داده ، نیم کش ، نیم کشیده ، زبانه کش ، غلاف نشین ، عریان ، برهنه ، سبز، نارنگ ، مینارنگ. از صفات و زبان ، دندان ، لب خشک ، چشم گور، ناخن ، پرمگس ، سبزه ، آب ، رگ ابر، رگ لعل ، چشمه ، چشمه سار، جوی ، جویبار، ساحل ، نهنگ ، طاق ، هلال ، ماه عید، برق ، شمع، شعله ، صبح ، مصرع ، مد بسم اﷲ مد، داس ، زمین پاک ، باران از تشبیهات اوست و به رستم دستان منسوب است. ( آنندراج ). اوستا «تئغه » ... ارمنی ( دخیل ) «تِگ » کردی «تی » ( شمشیر ) بلوچی ( دخیل ) «تِغ» ( تیز. تند. شمشیر ). قیاس شود: اوستا «تیغره » ( تیز ) استی «تیغ» «تِغا» ( پشت کوه ) فارسی نیز تیخ... پهلوی «تِغ» ... زباکی «تغ» ( تیغ سرتراشی )... ( حاشیه برهان چ معین ) :
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شدرسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
شهید بلخی.
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی.
رودکی.
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس تو کرپا.
رودکی.
زدن تیغ را مردبر تار خویش بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شمشیر، آلت تیزوبرنده، خارنوک تیز، استره
( اسم ) ۱- شمشیر. ۲- استر. حجام و سر تراش . یا تیغ چوبین . ۱- شمشیری که از چوب سازند و کودکان با آن بازی کنند. ۲- آلت بیفایده . ۳- دلایل و احتجاجات بی مورد و بیهوده . یا تیغ ستم. رونق ظلم رواج تعدی . یا تیغ نظق . زبان فصیح . یا تیغ در غلاف کردن . ۱- شمشیر را در غلاف جای دادن . ۲- ساکت ماندن سخن را تمام ناکرده خاموش شدن . یا تیغ را راندن . شمشیر لااله زدن از غیر حق اعراض کردنمحو کردن ماسوی ا... ۳- کوه . قل. کوه . ۴- فروغ روشنی روشنایی . یا قل. افراسیاب . خط شعاعی که از تابش آفتاب چراغ در پیاله افتد. یا تیغ خورشید. شعاع خورشید. یا تیغ سحر. ۱- آه سحری که از روی درد باشد. ۲- دعای صبحگاهی . ۳- روشنایی صبح صادق و صبح کاذب .

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - شمشیر، هر چیز بُرُنده . ۲ - خار. ۳ - بلندی کوه . ۴ - شعاع آفتاب . ،~ کسی بریدن کنایه از: کارآیی داشتن ، قدرت داشتن .

فرهنگ عمید

۱. آلتی فلزی، با لبۀ بسیارتیز که با آن مو می تراشند، استره.
۲. هر آلت تیز و برنده.
۳. شمشیر.
۴. (زیست شناسی ) خار.
۵. بلندی و تیزی سر کوه: چون ز کوه آن طلسم ها برداشت / تیغ ها را به «تیغ» کوه گذاشت (نظامی۴: ۶۶۳ ).
۶. [مجاز] شعاع، تابش: تیغ آفتاب.
۷. استخوان های باریک و نوک تیز برخی ماهی های خوراکی.

فرهنگستان زبان و ادب

{prickle} [زیست شناسی- علوم گیاهی] زائده ای نوک تیز در سطح برخی اندام ها که خار یا خارشاخه نیست

واژه نامه بختیاریکا

تیخ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آلت و وسیله تیز و برنده را تیغ گویند. از آن به مناسبت در باب حج و نکاح یاد شده است.
تراشیدن سر (حلق) برای مرد از اعمال واجب عمرۀ مفرده و نیز حج بنابر قول مشهور است که باید با تیغ انجام شود. البتّه وجوب آن تخییری است یعنی شخص بین تراشیدن و تقصیر مخیّر است مگر برای افرادی خاص که تراشیدن بر آنان متعیّن است.
نوزاد ختنه به دنیا آمده
نوزادی که ختنه شده به دنیا آمده، مستحب است- در راستای تبعیّت از سنّت- تیغ را بر محل ختنه بکشند.

دانشنامه عمومی

تیغ به هر ابزار یا بخشی از یک ابزار، جنگ افزار یا دستگاه گفته می شود که دارای یک لبهٔ تیز برای بریدن، قطع کردن یا ایجادِ شکاف است. از شمشیر، خنجر و کارد می توان به عنوان انواعی از تیغ نام برد. امروزه به وسیله ای که پیرایشگران برای اصلاح سر و مو از ته استفاده می کنند نیز گفته می شود.
عکس تیغ
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:شمشیر

مترادف ها

acicula (اسم)
سوزنچه، تیغ، خار

blade (اسم)
تیغ، شمشیر، تیغه، پره، استخوان پهن، پهنای برگ، هر چیزی شبیه تیغه

sword (اسم)
تیغ، شمشیر، قداره، عدالت

thorn (اسم)
تیغ، خار، سرتیز، شوک

beam (اسم)
تیغ، میله، پرتو، شعاع، شاهین ترازو، تیرعمارت، شاه پر

bur (اسم)
تیغ، خار، فضول

burr (اسم)
تیغ، بر امدگی، پوست زبرو خاردارمیوه، گره

فارسی به عربی

شوکة , وخز

پیشنهاد کاربران

تیغ یا تیز از ترکی گرفته نشده. ریشه پهلوی داره. خواهشا اول مطالعه کنید بعد بنویسید
درنه ،
واژه تیغ
معادل ابجد 1410
تعداد حروف 3
تلفظ tiq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: tiy]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی tiq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
در پارسیگ تیک
تیغ یا تیز و یا دیکتاتور از کلمه دیک ترکی گرفته شده به معنی تند است
blade
استره
تیغ:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "تیغ " می نویسد : ( ( تیغ به معنی شمشیر است و ریختی دیگر از "تیز " ؛ . این جنگْ ابزار در پهلوی شمشر sāmšēr نامیده می شده است ، نیز سنه sneh . ) )
( ( چو خَفتان و تیغ و چو بَرْگُسْتوان،
...
[مشاهده متن کامل]

همه کرد پیدا ، به روشن روان. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 264. )
درجای دیگر می نویسد : ( ( تیغ و تیر، نیز " تیز " ، ریخت های گونه گون از یک واژه اند و از تِیْگْره ی اوستایی به معنی تیز به یادگار مانده اند . ) )
( همان ، ص 317. )

تیغ را آب کردن :نور خورشید را از میان بردن
تاب سرما که برد از آتش تاب
آب را تیغ و ، تیغ را کرد آب
معنی بیت : تاب و شدت سرما که تاب و توان از آتش می برد ( گرمی آتش در برابر شدت سرما بی اثر شده بود ) آبها را یخ کرده ، خنجری از یخ ساخته ، پرتو و نور خورشید را محو و نابود کرده بود .
...
[مشاهده متن کامل]

( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 492 )

تیغ در کسی در آوردن : او را کشتن و شمشیر بر وی کشیدن
تیغ اگر بایدت در او آریم
ورنه بندش کنیم و بسپاریم
معنی بیت :اگر لازم است او را بکشیم و گرنه زنده اسیرش کرده تسلیم تو بکنیم .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 487 )
خار
تیغ انداختن: نور افکندن
مه که بشب تیغ در انداختست
با سر تیغت سپر انداختست
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۲.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس