محتوم

/mahtum/

مترادف محتوم: حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ، واجب، لازم

متضاد محتوم: نامحتوم

لغت نامه دهخدا

محتوم. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از حتم. ثابت و استوار. || فرموده شده. || واجب و ناگزیر. ( ناظم الاطباء ). واجب کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). قطعی. بایا. مکتوب. مقدر :
آن انائی بر تو ای سگ شوم بود
در حق ما دولت محتوم بود.
مولوی ( مثنوی ، دفتر پنجم ص 348 ).
- اجل محتوم ؛ اجل نوشته. وقت مقدر.
- قضای محتوم ؛ قضای نوشته : علی نهایةالامد المعلوم و بلوغةالاجل المحتوم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300 ).

فرهنگ فارسی

واجب کرده شده، ثابت واستوار
( اسم ) واجب کرده شده حتم کرده واجب لازم .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حتمی ، ناگزیر.

فرهنگ عمید

۱. حتمی.
۲. ثابت و استوار.

پیشنهاد کاربران

بی گمان . متقن
قطعی
حتمی ومطمئن. هرمطلب یامسئله ای که با اعتمادکامل وبااطمینان وقابل قبول عنوان شده است و بدون اما واگرپذیرفتنی میباشد
به طور قطع
فرجامین
در کنار برابر یاد شده در بالا می توان این واژه را همچنین بجای واژه ی از ریشه عربی �محتوم� ( با اندک چشم پوشی درخور و بدیده گرفتن آرش آن ) در برخی باره ها بکار برد؛ نمونه:
شکستی فرجامین ( محتوم ) در پیش است.

بپرس