یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو برو خوار خوابنیده ستان
جعد مویانت جعدکنده همی
ببریده برون تو پستان.
رودکی.
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهدگوزن تا همی از شیر پرکند پستان.
ابوشکور.
چگونه جدری ( ؟ ) جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی به وی ناگرفته لبن.
منجیک.
ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی.
تهی دید پستان گاوش ز شیردل میزبان جوان گشت پیر.
فردوسی.
ببرّد ز پستان نخجیر شیرشود آب در چشمه خویش قیر.
فردوسی.
به پستان چنین خشک شد شیر اوی دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
پرورده اندر خانه مملکت پستان دولت روز و شب دردهن.
فرخی.
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
چو بچه را کند از شیر خویش مادر بازبیشتر بخوانید ...