ترتیب

/tartib/

مترادف ترتیب: انتظام، انضباط، نظم، توالی، سامان، نسق، نظام، آراستگی، تنظیم، دستور، رژیم، قاعده، نهاد، رسم، شیوه، قانون، تامین، تدارک

برابر پارسی: سان، پایه، پی آیی، چیدمان، چینش، سامان

معنی انگلیسی:
arrangement, order, manner, method, system, formula, configuration, design, disposal, disposition, form, formation, placement, scheme, sequence, setup, trim, lash-up

لغت نامه دهخدا

ترتیب. [ ت َ ] ( ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438 ). || یک از پس از دیگر فراکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). از پس یکدیگر واکردن. ( زوزنی ). راست کردن درجات هرچیزی. ( منتهی الارب ) ( صراح ) ( ناظم الاطباء ). راست کردن درجه هر چیز و نهادن چند چیز را بمقام و مرتبه خود. ( غیاث اللغات ). یکی از پس دیگری فراکردن. ( مجمل اللغه ). نهادن چیزی بر موضع آن چیز، و با لفظ کردن ودادن مستعمل. ( از المنجد ) ( آنندراج ). قرار دادن چیزی در مرتبه خود. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رتب الطلائع فی المراقب و المراتب. ( اقرب الموارد ). قرار دادن هر چیزی است در مرتبه آن ، و اصطلاحاً قرار دادن چیزهای بسیار است بدان گونه که بر همه آنها یک اسم اطلاق شود. و بعضی اجزاء آنرا نسبتی باشد با بعضی دیگر بسبب تقدم و تأخر. ( تعریفات جرجانی ) : لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول به ترتیب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). و بترتیب اسباب حرکت مشغول گشت و از اصناف ترک و خلج و هند و افغانی و حشم غز لشکری فراوان فراهم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297 ).
بماند سالها این نظم و ترتیب.
( گلستان ).
|| درجه و مقام. ( ناظم الاطباء ) : چون حرمت بارگاه بیابد با خلعت و نواخت و قاعده و ترتیب ، بخوارزم بازگردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). کافّه مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت بر اندازه بداشت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 385 ).
ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازه هر چیز مکین را و مکان را.
ناصرخسرو.
|| رسم و طور و طریق. ( ناظم الاطباء ) : بر این ترتیب بمسجد جامع آمد [ مسعود ] سخت آهسته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ). اگر خداوند سلطان بیند، این ولایت را بر کالنجار بدارد که بروزگار منوچهر کارها همه او راندی ترتیبی بجایگاه باشد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 345 ). خواجگی سخت بزرگ بودی در روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 363 ). و بزرجمهر این باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت. ( کلیله و دمنه ).
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ثابت واستوارکردن، راست ودرست کردن، پشت سرهم
۱- ( مصدر ) باندام کردن سامان دادن نظم دادن . ۲- هر چیزی را در جای خود قرار دادن پشت سر هم قرار دادن . ۳- ( اسم ) نظم انتظام . جمع : ترتیبات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) سامان دادن ، نظم دادن .

فرهنگ عمید

۱. ثابت و استوار کردن.
۲. هر چیزی را در جای خود قرار دادن.
۳. راست ودرست کردن.
۴. پشت سر هم قرار دادن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] ترتیب به معنای قرار دادن چیزهایی که بین آنها نسبت تقدیم و تأخیر وجود دارد در جای خود است. در فقه اسلامی، رعایت ترتیب در اجزای اعمالی مثل وضو، غسل، نماز و حج واجب است. درباره ترتیب در کتاب های فقهی در باب های طهارت، نماز، حج، کفّارات، ارث و دیات سخن رفته است.
ترتیب به معنای این است که بین اجزاء یک عمل یا مراتب یک حکم، تقدم و تأخر رعایت شود. مثلا در نماز باید ابتدا رکوع و بعد سجده به جا آورده شود و اگر سجده به جای رکوع قرار گیرد، نمازگزار ترتیب نماز را از بین برده است. ولی موالات به معنای پشت سرهم بودن بدون فاصله است و منظور آن است که بین اجزاء یک عمل فاصله ای قابل توجه نیفتد. مثلا نمازگزار بعد از رکوع باید بدون فاصله زمانی به سجده برود و اگر بین این دو عمل فاصله به قدری باشد که صورت نماز از بین برود، موالات در نماز رعایت نشده است.
رعایت ترتیب در تیمم و اعضای وضو، جز در مسح پای راست و چپ، واجب است. رعایت ترتیب بین آن دو، به تقدیم مسح پای راست بر چپ بنابر مشهور واجب نیست.

[ویکی حج] ترتیب به معنی انجام دادن هر یک از واجبات حج در جای خود می باشد.
ترتیب در افعال دینی مرکب، خصوصا عبادات، شرط صحت است؛ مانند طهارت برای نماز. در بسیاری از مناسک حج نیز این مفهوم وجود دارد و عدم رعایت آن می تواند صحت فعل را خدشه دار کند.
رعایت ترتیب، در بخش های کلی تر و اصلی تر حج مانند ترتیب بین حج تمتع و عمره، ترتیب بین اداء کفارات حج و غیره نیز لازم است.

[ویکی فقه] ترتیب (ابهام زدایی). ترتیب ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: قرآن• ترتیب (علوم قرآنی)، ذکر اوصاف یک چیز به ترتیب طبیعی یا طبق ملاک مورد لحاظ• ترتیب قرآن، بررسی ترتیب قرآن موجود به لحاظ کلمات هر آیه، آیات هر سوره و توالی سوره ها کاربردهای دیگر• ترتیب (فقه)، قرار دادن هر یک از چند چیز دارای نسبت تقدیم و تأخیر بین آنها• ادات ترتیب، کلمات بیانگر وجود ترتیب میان قبل و بعد• اراده ترتیب، فهماندن ترتیب با مقدم کردن لفظی بر لفظ دیگر
...

[ویکی فقه] ترتیب (علوم قرآنی). ترتیب، ذکر اوصاف یک چیز به ترتیب طبیعی یا طبق ملاک مورد لحاظ است.
یکی از اسلوب های بدیعی، «ترتیب» است و آن در لغت به معنای قراردادن هر چیزی در رتبه و جایگاه خود، و در اصطلاح علم بدیع ، عبارت است از آوردن اوصاف یک چیز به ترتیب خلقت طبیعی یا براساس وقوع آن در خارج، به صورتی که هیچ صفت زائدی در میان نیاید؛
← مثال اول
۱. ↑ غافر/سوره۴۰، آیه۶۷.
علوم قرآنی، برگرفته از مقاله «ترتیب».
...

[ویکی فقه] ترتیب (فقه). به قرار دادن هریک از چند چیزی که بین آنها نسبت تقدیم و تأخیر وجود دارد در جای خود ترتیب گفته می شود.از آن در بسیاری از بابها نظیر طهارت، صلات، حج، کفارات، ارث و دیات سخن رفته است.
رعایت ترتیب در تیمم و اعضای وضو ، جز در مسح پای راست و چپ، واجب است. و رعایت ترتیب بین آن دو، به تقدیم مسح پای راست بر چپ بنابر مشهور واجب نیست.
← ترتیب در غسل
رعایت ترتیب بین اعمال روز عید قربان- به تقدیم رمی جمره عقبه، سپس قربانی و پس از آن حلق یا تقصیر- بنابر قول گروهی، واجب است. همچنین بین رمی جمرات سه گانه در روزهای یازدهم و دوازدهم ذیحجّه در منی.
ترتیب در کفارات:
...

دانشنامه آزاد فارسی

ترتیب (order)
نحوۀ چیدن، برحسب اندازه یا خصوصیتی دیگر. نمونه ای از ترتیب، مثلاً نوشتن نمرات بیست دانشجوی یک درس است، به نحوی که کمترین نمره در آغاز و بیشترین نمره در پایان بیاید و هر نمره از نمرۀ قبلی بیشتر یا با آن مساوی باشد (ترتیب صعودی). نمونۀ دیگر نوشتن اسامی با رعایت توالی حروف الفباست. در ریاضیات، مرتب کردن مجموعه ای متناهی به معنی قراردادن عناصر به نحو مورد نظر، و شماره گذاری آن ها به ترتیب اعداد طبیعی یا به زبان ریاضی، ایجاد تناظری یک به یک بین آن مجموعه و زیرمجموعه ای از اعداد طبیعی است. بعضی از مجموعه های نامتناهی را می توان در تناظر یک به یک با مجموعۀ همۀ اعداد طبیعی قرار داد. این مجموعه ها را شمارا می گویند. اما عموماً مجموعه ای را دارای ترتیب کلی یا کلاً مرتب می گویند که رابطه ای ترتیبی بین هر دو عضوx وy آن برقرار باشد به طوری که اگر این رابطه را با علامت < نشان دهیم، یاx < y یاy < x ویاx = y.

مترادف ها

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

arrangement (اسم)
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی

run (اسم)
حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش

sequence (اسم)
تابعیت، دنباله، ترتیب، رشته، تسلسل، نتیجه، توالی، عقبه، ترادف، پی رفت

discipline (اسم)
ترتیب، نظم، تادیب، انضباط، انتظام

system (اسم)
دستگاه، جهاز، ترتیب، نظم، رشته، سبک، سلسله، روش، منظومه، اسلوب، نظام، سیستم، همست، همستاد، قاعده رویه

setup (اسم)
وضع، ترتیب، برپایی، مقدمه چینی، برپا کردن، وضع بدن

ordonnance (اسم)
وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

ordering (اسم)
ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی

serialization (اسم)
ترتیب، تسلسل

regularity (اسم)
ترتیب، نظم، نظم و قاعده، با قاعدگی

scheme (اسم)
ترتیب، تمهید، برنامه، طرح، نقشه، رویه، تدبیر، طرح کلی

assortment (اسم)
دسته، ترتیب، طبقه بندی، دسته بندی

configuration (اسم)
ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت

layout (اسم)
اسباب، ترتیب، طرح، بساط، طرح بندی

management (اسم)
ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی

collocation (اسم)
ترتیب، نظم، نوبت و ترتیب، باهم گذاری

فارسی به عربی

ادارة , انضباط , ترتیب , تشکیلة , خطة , رتبة , سلسلة

پیشنهاد کاربران

ترتیب: همنای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
سَمبال ( خراسانی )
آراگ ArAg ( اوستایی: آراذ ArAż ) .
علت و معلول ، دارای ترتیب ، چیزی که دارای قبل و بعد باشد.
آمادەسازی، فراهم سازی
1 - " رَز" در زبانِ اوستایی به چمهایِ زیر بوده است:
1. 1 - راست کردن، به خط کردن، ردیف کردن، مرتب کردن
1. 2. - دراز کردن ( کِشیدن، کِش دادن ) ، به درازا کشاندن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

2 - گذشته مجهولیِ واژه یِ " رَز" در اوستایی، " رَشتَ/راشتَ" بوده است ( PPfP در فرتورِ زیر نشاندهنده یِ همین موضوع است ) .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
3 - بنابر 1 و 2 می توان پی آورد ( =نتیجه گرفت ) که واژگانِ نامبرده با کارواژه یِ " راختَن" یا "راشتَن" در پارسیِ کُنونی همریشه هستند. "راختَن" و "راشتَن" را در کارواژه ای همچون " افراختَن ( افرازیدن ) ، افراشتن، برافراختن، برافراشتَن و. . . " داریم.
بُنِ کنونیِ "راختَن"، "راز" می شود که با " رَز" در اوستایی اینهمان است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد 1:
ما می توانیم از کارواژه یِ "راختَن" یا "راشتَن" به همراه پیشوندهایی همچون "هم، اَن ( هَن ) ، آز ( سِ ) ، پِی و. . . " برایِ کارواژه هایی مانندِ " تنظیم کردن، مطابق کردن، وفق دادن، تعدیل کردن" و کارواژه هایی همچون "ausrichten، angleichen، einstellen " در زبانِ آلمانی و "adjust، align " در زبانِ انگلیسی بهره ببریم.
پیشنهاد2:
برای نمونه هنگامیکه می خواهیم "چیزی را با چیزی تنظیم کنیم" به زیبایی می توانیم از کارواژه یِ " همراختَن، انراختَن ( هَنراختن ) " بهره ببریم.
یا اگر به شیوه یِ یک به یکِ زیر بخواهیم واژه یِ " ausrichten" در زبانِ آلمانی را با پارسی برابر کنیم، واژه یِ " آزراختَن" یا " سِراختَن" را خواهیم داشت:
aus : آز ( در واژه ای همچون آزمودن ) یا سِ ( در واژه ای همچون سِپُردن )
richten : راختَن یا راشتَن
پیشنهاد 3:
برایِ کارواژه هایی همچون " مرتب کردن" و کارواژه هایی همچون " ordnen " در زبانِ آلمانی و " order، sort " در زبانِ انگلیسی می توان از کارواژه یِ " پِی راختَن" بهره برد.
پیشنهادِ 4:
در دانشِ مزداهی ( ریاضی ) بویژه حساب ( arithmetic ) برای واژه یِ " ترتیب" و " Reihenfolge" در آلمانی و " order" در انگلیسی می توان از واخنش هایِ ( مشتقاتِ ) کارواژه یِ " پی راختَن" بهره برد همچون "پی رازِش، پی رازه و . . . "چرا؟
برای اندریافتِ بهتر، واژه یِ " Reihenfolge " را در زبانِ آلمانی بررسی می کنیم. این واژه برآمده از دو واژه یِ زیر است:
1 - " Reihe" به چمِ " رَجه، ردیف" از کارواژه یِ " reihen " به چمِ " رجیدَن، ردیف کردن"
2 - "Folge" به چمِ " دنباله، پی آمد، ماحصل" از کارواژه یِ " folgen" به چمِ " به دنبال آمدَن، دنبال کردن، پی آمدن، در پی آمدَن" است.
در کارواژه یِ " پی راختن"، " folge" نقشِ کارکردیِ " پِی" را به عنوانِ پیشوند بازی می کند و " Reihe " از کارواژه یِ " reihen" نقشِ واخنش هایِ ( =مشتقاتِ ) کارواژه یِ " راختَن" را می تواند بازی کنند ( بمانندِ "رازِش" ) و آنچه داریم: پی رازِش ( =ترتیب ) .
فلان دستگاهِ عددی را پِی رازید= فلان دستگاهِ عددی را مرتب کنید.
هر چند می توان برابرنهادهایِ درخورِ دیگری از واژگانی همچون ( رَج، رج کردن، ریس، ریسیدَن و. . . ) را برای واژگانِ بیگانه یِ بالا درنگریم.
پیشنهاد 5:
در جاهایی که واژه یِ "order" در زبانِ انگلیسی به چمِ "مرتبه" بکار می رود، می توان در زبانِ پارسی از واژه یِ " رَسته" بهره برد؛
برای نمونه: first order logic = منطقِ رَسته یِ نخست = چمگوییِ رَسته یِ یکم
پیشنهاد6:
به جایِ کارواژه یِ "راختن/راشتَن"می توان از کارواژه هایِ "راییدن/رایانیدن" و واخنشهایِ آن همچون ( رایه، . . . ) بهره برد ولی باید این را در نگرداشت که "رایانه" که برآمده از کارواژه یِ "رایانیدَن" است، برابر با " computer " از کارواژه یِ " compute" گرفته شده است.
( نکته: جدایِ از همسویی یا ناهمسویی با پیشنهادهایِ بالا، می توان از آنها مینوپردازی ( =ایده پردازی ) کرد. شاید در آینده دیدگاههای دیگری نیز بازگو شود. داوری با خودتان. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
در رویه یِ 1514 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ " کریستین بارتولومه"

ترتیب
شیوه ( در بسیاری باره ها )
نمونه:
به هر شیوه ای ( ترتیبی ) شده، باید این کار را انجام دهم.
وینارش ( پهلوی: vinārišn )
تنظیم
پیایش/ از پی هم آمدن/ پی آی ش
چیدمان

بپرس