پیشنهادهای Sm (١,٦٧٤)
حفره و سوراخ ( فرهنگ نامه جلالی )
پلمه
شاخ حجامت ودر اوستا تکشاخ �یونیکورنunicorn�
پر مشتری، پر رونق
شیرازی پرنده پروازی
لاف=صاف روی گیتی پر از صلف شد و لاف همه زرق است و شید قاف به قاف
برابر واژه tall. در انگلیسی به چم بلند ، بلند بالا، کشیده قامت
بنا=طیان
ناسپاس و ناشکر
انسولت ( تاجیکی )
آشکار و هویدا شدن، جلوه گر شدن، زبانزد شدن، جاودانه شدن، خود نمودن، مشهور و معروف شدن، نامی شدن، افسان ه و سمر شدن، چو سرو از راستی بر زد علم را ندی ...
برداشتن، بلند کردن، بالا آوردن به چنگ آوردن، تحصیل کردن، نزدیک آوردن ، در کنار آوردن، پیش آوردن سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه ...
محاسن به خون خضاب یا رنگ شده
سفیداب. قرص هایی که از مغز حرام و مغز کله ی گاو و گوسفند درست می کردند، آن را به کیسه مالیده و بر تن می کشیدند تا چرک به طور کامل از سطح بدن جدا شود
گرانی کردن، درشتی کردن، سخت گرفتن، خشم گرفتن، ناهمواری کردن، ترشرویی و تلخ گویی کردن
کناره، پیرامون، حاشیه #مرکز و میان
دیرزمانی
ناپسند، نکوهیده، بیزارشده، ازچشم افتاده، گجستک ، رانده، مردود، مطرود، نفرت انگیز
ستاک این واژه نازک است به ریخت و چمی دگرسته در عربی
آگاه کردن
چای شیرین نشده که قند را به دهان گذاشته، چای را بنوشند. رسم بود که قهوه چی چای را خودش شیرین می کرد مگر آنکه چای قند پهلو درخواست شود.
منع ، جلوگیری، بازداشت حفظ، حراست، نگهداری، پاس، رعایت، پرستاری زهد، پرهیز، پارسایی بیداری
پل صراط=پل چینود
زغند، نعره، اواز مهیب
وغا
یک افسانه ی قدیمی هندی از دوران هزاره ی قبل از میلادمسیح ک نام گلی شفادهنده و پاد زهر و به عنوان دوای عشق یاد میشود این افسانه سینه ب سینه و به شکل ا ...
احتیاط:پایش محتاطانه:پایشمندانه
رهی ، مربوب، جان نثار، فدوی، برخی، زیردست
خودی، رازدار، همدم، همدل، آشنا ، مونس، یار، رفیق یکدل
زهد، تقوا، پارسایی
دختر زشت روی کوتاه قامت، دختر سیه چرده نازیبا
رییس، سرگروه، سردسته، سردار، سپهسالار، سر، بزرگ، فرمانده، پیشوا، رهبر، امام، پیشرو، سرحلقه، سلسله جنبان، بزرگ، سر و سرهنگْ میدان وفا را سپه سالار و ...
شکم پرست، پرخور، شکمباره، اکول ، حریص
به هر روی
جنگ ساختگی Sham quarrel
گلدانی کوچک و ظریف از جنس بارفتن که دست خوش تراشی کمر آن را در خود گرفته بود
دوست بسیار صمیمی و رازدار، یار یکدل
هر روزه=بادروزه
رواج دادن، تجلی دادن، ، رسوا وفاش و آشکار نمو دن، علم کردن، انگشت نما کردن، بزرگ نمودن، اشاره گر شدن ، یاداوری کردن، یاد اور شدن نه یک عیب او را بر ا ...
کران بند ، limiter
سواره نظام، چابک سوار، سوار جنگی، به برسام فرمود تا ده هزار نبرده سواران خنجرگزار
ریخت و پاش کردن، خراب کردن، به هم زدن، اشفته و پریشان کردن دچار غم و اندوه و درد شدن ، عصبانی شدن، مشوش شدن
لباس زنانه تاجیکستانی
تفریخ گاه،
سامان و دستگاه ، بار و بندیل،
پاینده سرا و خانه، دربان، نگهدارنده سرا
زیور، زینت، اویز
پیدا و پدیدار کردن، اشکار و نمایان کردن
مراد ، ارزو، خواسته
tusk