القاء
/~elqA/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مترادف ها
قیاس، ایراد، استقراء، مقدمه، ذکر، استنتاج، القاء، قیاس کل از جزء، پیش سخن
تشویق، الهام، استنشاق، شهیق، گرایش، القاء، وحی، نفس عمیق
ریزش، ریختن، خیسانده، القاء، تزریق، دم کردگی
تحریک، هیجان، براشفتگی، برافروختگی، غلیان، برانگیختن، القاء، انفعال
اشاره، الهام، پیشنهاد، تلقین، القاء، اظهار عقیده
کاشتن، القاء
ریزش، القاء، تزریق، رنگرزی، صباغی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تلقین کردن.
در حقوق یعنی اینکه بازجو اظهاراتی که از متهم سر نزده را به او قالب کند با سوالاتش.
در حقوق یعنی اینکه بازجو اظهاراتی که از متهم سر نزده را به او قالب کند با سوالاتش.
تشویق ، تحریک، برافروختن، شوراندن
فهماندن ، یاد دادن
افکندن، انداختن
افکندن، انداختن