پیشنهادهای مرجان میری لواسانی (٥٣٤)
تمام وکمال همه جانبه
groundlessness
موسمی
سکون بی اشتیاقی ملالت
پدر اقاجون بابا اقابابا
دریافتن
یستشیر : نام دعایی است در کتب ادعیه در ستایش پروردگار که شامل اصفات اوست. . . به معنای مشورت کردن ( از فعل استشار ) وَلَا خَلْقٍ مِنْ عِبادِهِ یَ ...
برطرف کردن
با دقت بررسی کردن در مورد چیزی اندیشیدن مورد ملاحظه قرار دادن مداقه کردن
: It works نتیجه بخش بودن به کارآمدن اثرداشتن/اثربخش بودن عملی بودن موفقیت آمیز بودن موثربودن/موثرواقع شدن چاره ساز بودن
نتیجه بخش بودن به کارآمدن اثرداشتن/اثربخش بودن عملی بودن موفقیت آمیز بودن موثربودن/موثرواقع شدن چاره ساز بودن
I'm gonna go powder my nose دارم می رم توالت
I am about to burst دارم می ترکم ( از جیش )
چشممان به چیزی افتادن My father spotted a spider in his bed پدرم در رختخوابش جشمش به یک عنکبوت افتاد.
فس فس نکن وقت تلف نکن
یه کلکی تو کاره
اگه حافظه ام یاری کنه اگه درست به یاد داشته باشم
کسی را دست کم گرفتن . Don't sell yourself short خودت را دست کم نگیر
چغلی کسی را کردن
غیرقابل قبول غیرمعمول شوکه کننده زننده
نظر شخصی منه.
عامیانه: خفه خون بگیر
جذاب و خوش قیافه بودن
مفتخور ( کسی که کار نمی کنه و برای امرار معاشش آویزون به دیگرانه )
جوان بودن . I'm no spring chicken من جوون نیستم.
خونسرد بودن
سریع لباس عوض کردن
بی سروصدا از جایی خارج شدن
چه دیدار خوشایندی
خصوصی صحبت کردن ?Can we talk in private می تونیم خصوصی صحبت کنیم؟ ( نه توی جمع )
صادقانه نظرت را بگو. در زبان محاوره: حرف دلت رو بزن.
حرف زدن چه آسان! در محاوره: به حرف آسونه!
در محاوره: چرا لال شدی؟ چرا لالمونی گرفتی؟
قبضه کردن ( به دست گرفتن )
به طور قابل ملاحظه ای
منتقل شده
ساخته و پرداخته ی خود
اتفاق افتادن ( بر سر کسی ) چیزی بر کسی گذشتن By meditation practice you learn to know what is happening with you با تمرین مدیتیشن یاد می گیرید متوج ...
از جا پریدن
می توان نامید می توان اسمش را گذاشت می توان گفت می شود گفت
هیچ اقدامی نکردن سر جای خود بودن ( ماندن ) مسلط بودن به خود واکنش نشان ندادن دست به هیچ کاری نزدن
نادان / غافل / جاهل / مستور / بی بصیرت / ناخوانا / بی در و پنجره / بی روزنه / بدون گل / بی پروا / بی حزم و احتیاط / بی احتیاط / بن بست ( از یک سو بس ...
در این حیث و بیث در این حیص و بیص ( هر دو نوشتار طبق لغت نامه ی دهخدا صحیح است )
شور چیزی را درآوردن در انجام کاری افراط کردن، زیاده روی کردن
چیزی یا کاری را دوست داشتن علاقمند به چیزی بودن I'm into football من خیلی فوتبال دوست دارم برای تاکید بیشتر که عاشق یه کاری یا چیزی هستم: I'm really ...
من خیلی . . . را دوست دارم ( یه کاری ) I'm into football من خیلی فوتبال دوست دارم برای تاکید بیشتر : I'm really into reading books من عاشق کتاب خوند ...
نمی تونم . . . ( یه کاری را انجام ندم ! ) : Can't help verb ing form I can't help laughing نمی تونم نخندم
به طور مثال
به عنوان یک مثال بارز
از چه نظر؟ از کدام منظر؟
بله البته بله معلومه
به کسی نگو بین خودمون باشه پیش خودت باشه
له ام از خستگی خیلی خسته ام
درکم کن
به کسی نگو بین خودمون باشه
I feel like
دوزوکلک فریبکاری نیرنگ خدعه حقه شگرد عامیانه : جانگولک بازی
پایدار و مصمم ماندن مقاومت کردن تسلیم نشدن دست برنداشتن جا نزدن شانه خالی نکردن
مانع چیزی یا کسی شدن جلوی چیزی یا کسی را گرفتن از چیزی ممانعت کردن
مانع چیزی شدن جلوی چیزی را گرفتن از چیزی ممانعت کردن
به بیداری رسیدن به روشن بینی رسیدن از خواب بیدار شدن ( خواب غفلت ) به خود آمدن به چیزی پی بردن
فکر بِکر فکری عالی
مدام کاری را انجام دادن ( استمرار در انجام کاری از قبل تا کنون ) I have been studying books for a long time. مدتی طولانی است که من مدام کتاب می خوا ...
از ابتدا همواره
چشم کسی به چیزی یا کسی افتادن به طور اتفاقی با چیزی یا کسی مواجه شدن به طور اتفاقی به چیزی یا کسی برخوردن به طور اتفاقی کسی یا چیزی را دیدن
مترصد چیزی یا کاری بودن درصدد چیزی یا کاری بودن
مترصد انجام کاری بودن درصدد انجام کاری بودن
در اصل
سپاسگزاری کردن تحسین کردن قدر و منزلت چیزی را دانستن قدرشناسی کردن برای کاری یا چیزی ارزش قائل شدن
سپاسگزاری تحسین قدردانی، قدرشناسی
لُب کلام
به خود بالیدن فخرکردن
گستردگی گشودگی
زایل شدن از میان رفتن/ از میان برداشتن پراکندن پخش کردن/ پخش شدن پراکنش یافتن دست برداشتن
راه چاره پیدا کردن ( برای یک مشکل یا مسئله ) رو به راه کردن ( اوضاع ) راست و ریس کردن ( اوضاع ) , If someone or something saves the day in a s ...
دست برداشتن ( از انجام کاری ) دست کشیدن ( از انجام کاری )
مملو از انرژی
واجدالشرایط شدن دارای شرایط خاصی شدن به اندازه کافی ( خوب ) بودن، به ( خوبی ) کسی یا چیز ی دیگر بودن
رمزوراز ابهامات چیزهای مبهم
محتمل دانستن محتمل شمردن
مثل این که انگار
مثل این که انگار که
از اتومبیل های بین راه سواری مجانی درخواست کردن
= ( derived from ( from free dictionary = ( based on ( from free dictionary ناشی شدن از مبتنی بودن بر
دستورکار برنامه ( معمولاً ازپیش تعیین شده )
موجودیت پیدا کردن هست شدن هستی یافتن پدیدار شدن به وجود آمدن پا به عرصه ی وجود گذاشتن
چیزی را اشتباه قلمداد کردن
اشتباه قلمداد کردن
پی در پی، دائما ، مدام کاری را انجام دادن: He keep eating snacks. او مدام هل و هوله می خوره.
خلوت نشینی / عزلت جویی / عزلت نشینی flight=گریز
دستخوش چیزی شدن
جالب اینه که جالب اینجاست که جالبه که جالب توجه این است که
عجیب اینه که عجیب اینجاست که عجیبه که
خصوصیت یا وضعیتِ بودن ِ کسی در لحظه ی حال خصوصیت یا وضعیت اتفاق افتادن چیزی در لحظه ی حال خصوصیت یا وضعیت تعلق داشتنِ یک اتفاق به لحظه ی حال
سخت جون
بی سروصدا جمع و جور انجام کاری بدون توی بوق و کرنا کردن
هر طور که شده به هر طریق ممکن هر جور که شده
محق دانستن / حق دادن به . . .
باعث دستپاچگی دستپاچه کننده
دستپاچه
بدون سوگیری
جزء elements: اجزا / جزئیات
ول کن بابا بی خیال
get over it= put it out your mind ول کن بابا بی خیال
چاره ای ندارم جز . . . بهتره که . . . همون بهتر که . . .
به هر قیمتی شده
Depart : جایی را ترک کردن ( هتل ) دورشدن از چیزی منحرف شدن
پایداری استواری
as an adjective: پایدار استوار
معطوف شدن به گذشته مشمول اتفاقی که در گذشته رخ داده
معمولاً/ غالباً وقتی فاعل جمله شخص نیست معنی تمایل داشتن نمی دهد و به معنی معمولاً و غالباً است.
سخت گیرانه / خشونت آمیز
چیزی را از درون ( از دل ) چیزی بیرون کشیدن / چیزی را از درون چیزی درآوردن
قدم اول / گام اول اولین قدم/ اولین گام
درصددِ چیزی بودن مستعدِ چیزی بودن درخورِ چیزی بودن
دستورالعمل
پای بند
از پیش تعیین شده رسمی رسماً
sway : تحت تأثیر قرار گرفتن تحت تأثیر قرار دادن . Don't be swayed by external circumstances تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار نگیرید.
تحت تأثیر قرار گرفتن تحت تأثیر قرار دادن . Don't be swayed by external circumstances تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار نگیرید.
قرابت داشتن با کسی نسبت فامیلی با کسی داشتن رابطه ی نزدیک با کسی داشتن
خودتحقیری خودزنی سیاه نماییِ خود
به فکر فرورفتن غرق در فکرشدن مستغرق شدن در افکار
train in : فراگیری
work with : به کار گرفتن به کار بستن پرداختن به . . . روبرو شدن با . . . سروکار داشتن با کسی یا چیزی
اتفاق افتادن پدیدار شدن رخ دادن/ روی دادن پیش آمدن
لامکان
in the same spirit : به همین شکل به همین صورت به همین نحو
به همین شکل به همین صورت به همین نحو
get all worked up : خیلی عصبانی شدن از چیزی تحریک شدن ناراحت شدن پریشان شدن
get all worked up : خیلی عصبانی شدن از چیزی تحریک شدن ناراحت شدن پریشان شدن
خیلی عصبانی شدن از چیزی تحریک شدن ناراحت شدن پریشان شدن
عبارت تأکیدی
دستورالعمل نظم و انضباط
محض / تمام و کمال
To be to : قرار بر چیزی بودن . . . If we are to : اگر قرار است ما
قرار بر چیزی بودن . . . If we are to : اگر قرار است ما
تکرارشوندگی/ مکرر / تکرر/
علاوه براین / بعلاوه ی
. work at sth : همه ی سعی خود را کردن ( برای بدست آوردن چیزی یا اثبات چیزی ) سعی و تلاش فراوان کردن ( برای بدست آوردن چیزی یا اثبات چیزی )
همه ی سعی خود را کردن ( برای بدست آوردن چیزی یا اثبات چیزی ) سعی و تلاش فراوان کردن ( برای بدست آوردن چیزی یا اثبات چیزی )
هرچه که برای شما آبرو و اعتبار کسب کند. ( مدرک تحصیلی، آبا و اجداد، ثروت، مقام و . . . )
سرانجام / عاقبت / بالاخره بعد از مدتی/ کمی بعد / بعد از مدت زمانی/ زمانی بعضی مواقع / بعضی اوقات یک وقتی
افراط گونه به طور افراطی با میلی شدید با دل مشغولی
= private : شخصی / خصوصی / اختصاصی
وابستگی گیردادن ِ وسواس گونه به چیزی یا کسی
در هر دو صورت / در هر دو مورد / در هر دو حالت / در هر صورت / در هر دو حال / در هر حال / به هر حال هم در این حالت هم در آن حالت
dwell on/upon something : مدام در مورد چیزی فکرکردن یا صحبت کردن
مدام در مورد چیزی فکر کردن یا صحبت کردن
روزی / یک وقتی / یک زمانی / چندصباحی / دیر یا زود/ یکی از همین روزها / وقتی زمانش برسد / سرانجام / بالاخره / بعدها /
برای بهبود اوضاع و شرایط سخت تلاش کردن برای پیشرفت در کاری بسیار تلاش کردن
فارغ از . . . بی اعتنا به . . . بی توجه به . . . صرف نظر از . . . بدون درنظر گرفتن ِ
مهم / قابل توجه / بااهمیت / خطیر / پراهمیت / برخوردار از اهمیت / اثرگذار important / significant /consequential /of consequence / momentous
churn out چیزی را سریع و زیاد تولید کردن churn تلاطم داشتن churning متلاطم churning thoughts افکار متلاطم
چیزی را سریع و زیاد تولید کردن churn تلاطم داشتن churning متلاطم churning thoughts افکار متلاطم
dawn on/ dawn up/ dawn upon معلوم شدن ِ چیزی برای کسی آشکار شدن چیزی برای کسی فهمیدن چیزی متوجه چیزی شدن Around noon it dawned upon/ on me that I h ...
معلوم شدن ِ چیزی برای کسی آشکار شدن چیزی برای کسی فهمیدن چیزی متوجه چیزی شدن Around noon it dawned on me that I had never eaten breakfast
معلوم شدن ِ چیزی برای کسی آشکار شدن چیزی برای کسی فهمیدن چیزی متوجه چیزی شدن Around noon it dawned upon me that I had never eaten breakfast
dwell upon تأکید و پافشاری بر چیزی
تأکید و پافشاری بر چیزی
keep up with sb/sth پابه پای کسی یا چیزی رفتن ( در صحنه ی رقابت ) به پای کسی یا چیزی رسیدن ( در صحنه ی رقابت )
پابه پای کسی رفتن ( در صحنه ی رقابت ) به پای کسی رسیدن ( در صحنه ی رقابت )
I feel funny حالم خوب نیست، احساس می کنم مریضم = I feel ill
I feel funny حالم خوب نیست، احساس می کنم مریضم = I feel ill
concern yourself with/about something formal to become involved in something because you are interested in it or because it worries you سروکارپیدا کر ...
مفید قابل کارکرد قابل استفاده به دردخور صورت پذیر میسر ممکن کارآمد انجام پذیر عملی قابل اِعمال
توانایی خبرگی کارایی قابلیت مهارت
گِلِه کردن ناله کردن بهانه جویی کردن عیب گرفتن از عیب جویی کردن از شکوه کردن نالیدن با آه و ناله گفتن ژکیدن اعتراض کردن غرغرکردن خرده گیری کردن بهان ...
turn off = leave دست کشیدن از / دست برداشتن از Turn off theses thoughts : از این افکار دست بکش / دست بردار از این افکار
در اختیار گرفتن / تحت اختیار داشتن . تحت سلطه درآوردن به کاربستن / به کارزدن بهره بردن / بهره برداری کردن از
در اختیار گرفتن / نحن اختیار قراردادن بهره بردن بهره برداری کردن از به کار بستن / به کار زدن
to be anchored پابرجا بودن / استوار بودن
پابرجا بودن / استوار بودن
استقرارپیداکردن / ماندن : Rest in the experiencing of breathing. ( اصطلاحی است در مراقبه به این معنی که بر تجربه ی نَفَس خود استقرار پیدا کنید. بر ت ...
walk away : بی خیال شدن دورشدن از جایی ( ترک کردن جایی ) رفتن از جایی پی کار خود رفتن فرار کردن گذاشتن رفتن ( بگذارید بروید ) راه افتادن و رفتن از ...
بی خیال شدن دورشدن از جایی ( ترک کردن جایی ) رفتن از جایی پی کار خود رفتن فرار کردن گذاشتن رفتن ( بگذارید بروید ) راه افتادن و رفتن از جایی به چاک ...
Do the trick کار را راه انداختن کار را به فرجام رساندن کاری را تمام کردن
کار را راه انداختن کار را به فرجام رساندن کاری را تمام کردن
از توان ( کسی ) خارج بودن
push someone to the limit نهایت سعی و تلاش خود را کردن
نهایت سعی و تلاش خود را کردن
تک افتادن
پی بردن
مهم ( بودن ) : I'm sorry but your personal wishes are not relevant ( = important ) in this case ( from Cambridge dictionary )
مهم ( بودن ) : I'm sorry but your personal wishes are not relevant ( = important ) in this case ( from Cambridge dictionary )
خیال کسی از چیزی راحت بودن دل کسی از چیزی قرص بودن اعتماد و اطمینان داشتن به چیزی
To be heart touching دلچسب بودن تأثیرگذاشتن تحت تأثیرقراردادن تأثیرگذاربودن به ( بر ) دل نشستن چیزی یا رفتاری
قضیه ماجرا
بهتر you are better off : برایت بهتر است که . . . محاوره : ( برات بهتره که . . . )
برایت بهتر است که . . . محاوره : ( برات بهتره که . . . )
I can't help it دست خودم نیست. نمی تونم کاریش بکنم. نمی تونم جلوش را بگیرم. ( جلوی کاری یا چیزی ) نمی تونم نکنم. همینه که هست.
I can't help it دست خودم نیست. نمی تونم کاریش بکنم. نمی تونم جلوش را بگیرم. ( جلوی کاری یا چیزی ) نمی تونم نکنم. همینه که هست.
سروکار داشتن با کسی یا چیزی ارتباط برقرارکردن ( با کسی یا چیزی ) در ارتباط ( با کسی یا چیزی ) قرارگرفتن با کسی یا چیزی مرتبط شدن
مشهود
growing up : بچه که بودم . . . Growing up we were rich بچه که بودم پولدار بودیم ( محاوره )
بچه که بودم . . . Growing up we were rich بچه که بودم پولدار بودیم ( محاوره )
what if : اومدیم اُ What if you couldn't pay my money back اومدیم ُ نتونستی پولم را پس بدی!
اومدیم اُ What if you couldn't pay my money back اومدیم ُ نتونستی پولم را پس بدی!
Keep your nose clean سرت به کار خودت باشه ( تو کار کسی فضولی نکن! ) سرت تو کار خودت باشه
Keep your nose clean سرت به کار خودت باشه ( تو کار کسی فضولی نکن! ) سرت تو کار خودت باشه
Keep your nose clean سرت به کار خودت باشه ( تو کار کسی فضولی نکن! ) سرت تو کار خودت باشه
سرت به کار خودت باشه ( تو کار کسی فضولی نکن! سرت تو کار خودت باشه
دم ِ دست / کنار ِ دست در دسترس
باعث ِ چیزی شدن It ensures that battery doesn't run down. آن ( کار ) باعث می شود باطری تمام نشود.
موفق به اداره کردن، کنترل کردن و یا مهار کردن چیزی
مورد توجه قرار دادن
مکث/ توقف/ وقفه/ درنگ گوشه نشانی
مکث/ توقف/ وقفه گوشه نشاندن/ گوشه نشانی
improve : بهبود بخشیدن بهترکردن بیشترکردن افزایش دادن That's how you train your attention muscle به این گونه، توانایی ِ توجه کردنت را می توانی بهبو ...
Tune into someone or something : برنامه ی خاصی را از تلویزیون تماشا کردن و یا از رادیو گوش دادن : I tuned into the baseball game last night به کسی ...
Tune into someone or something : برنامه ی خاصی را از تلویزیون تماشا کردن و یا از رادیو گوش دادن : I tuned into the baseball game last night به کسی ...
Tune into someone or something : برنامه ی خاصی را از تلویزیون تماشا کردن و یا از رادیو گوش دادن : I tuned into the baseball game last night به کسی ...
حوصله به خرج دادن/ حوصله کردن وقت صرف کردن ( برای کاری ) تامل کردن / با تامل کاری را انجام دادن از وقتت استفاده کردن وقت گذاشتن ( برای کاری ) فرصت ...
فقط چون تو می گی
سر به سر ( کسی ) گذاشتن دارم سر به سرت می ذارم : I just mess with you
انگولک خروش ناآرامی دل آشوبگی
پیاده کردن برنامه/اجراکردن برنامه
پیاده کردن برنامه / اجراکردن برنامه set up a programm
پیش امدن /پیشامد کردن پدیدار شدن A wish ( or solution ) comes up
به منصه ی ظهورر رسیدن
به منصه ی ظهور رسیدن
walk over : مغلوب کردن/ پیروز شدن/بردن/ شکست دادن عرض چیزی را طی کردن جهیدن قدم زدن / به طرف چیزی رفتن به چیزی نزدیک شدن
مغلوب کردن/ پیروز شدن/بردن/ شکست دادن عرض چیزی را طی کردن جهیدن قدم زدن / به طرف چیزی رفتن به چیزی نزدیک شدن
I'm speechless : زبانم قاصره.
زبانم قاصره .
فوق العاده a special friend : Regarded with particular affection and admiration اضافی a special holiday flight: Additional; extra
to have influence on something بر چیزی ( اوضاع، رفتار، تفکر ) تغییر ایجاد کردن: 1 - . To have an influence on ( something ) ; change: a news report ...
بر چیزی ( اوضاع، رفتار، تفکر ) تغییر ایجاد کردن: . To have an influence on ( something ) ; change: a news report that influenced the outcome of the ...
در وضعیتی نامعلوم بودن پادرهوا بودن
از چیزی پرده برداشتن
به هیجان آوردن / هیجان زده کردن تحریک کردن برآشفتن برانگیختن تهییج کردن
نمی دونم آیا . . . ببینم . . . آیا . . . مونده ام که . . . معلوم نیست که . . .
به چیزی پرداختن به کاری پرداختن
مونده ( ام ) : I wonder if she might like to come این سوال ( برام ) پیش می آد در عجب ( م ) / در شگفت ( م ) جای تعجب داره . . . کنجکاو ( م ) . . . ...
تأمل ژرف اندیشی تعمق
بی فکر بی احتیاط عجول
در آستانه ی ( چیزی ) نزدیک به ( چیزی یا وقوع کاری ) در آستانه ی ( چیزی ) در معرض ( چیزی )
در آستانه ی چیزی بودن نزدیک به چیزی ( یا کاری ) بودن در آستانه ی چیزی بودن در معرض چیزی بودن
شکستن : . Her leg had not been severed but did have ten stitches پاش نشکسته بود ولی ده تا بخیه خورده بود.
رودست خورده ! I felt manipulate بازیچه شده
work on = پرداختن به کاری یا چیزی
با چیزی ( مشکلی ) کنار آمدن
شکننده
ظاهر شدن / نمایان شدن
با دقت نگاه کردن
اشاعه دادن گسترش دادن کشاندن / بردن موجب شدن/ ارائه کردن
محل حبس محل بازداشت قید و بند بند
مراقب و مواظب Adj: She is caring ( او مواظب و مراقب است )
push oneself to the limit : نهایت سعی و تلاش خود را کردن
نهایت سعی و تلاش خود را کردن
That's that :همین!والسلام! نه یعنی نه ! والسلام : No is no! That's that
همین! والسلام! نه یعنی نه ! والسلام : No is no! That's that
به رغم علیرغم علیرغم میل باطنیم بهت کمک کردم . Against my better judgment I helped you
میل against someone's better judgment : علیرغم میل باطنی ِ کسی علیرغم میل باطنیم بهت کمک کردم. Against my better judgement I helped you
علیرغم میل باطنیِ کسی
مطلق powerful calm : آرامش مطلق
auspicious coincidence : حسن تصادف
حسن تصادف
به احتمال زیاد حتما بدون شک / بی شک باید مجبور بودن/ مکلف بودن I am bound to say باید بگم She was bound to marry him مجبور بود ( مکلف بود ) با او از ...
به احتمال زیاد حتما بدون شک / بی شک
tune in to نسبت به کسی یا چیزی هشیاری داشتن نسبت به کسی یا چیزی هشیار بودن : Tune in to your breath نسبت به تنفس هشیار بودن - سراغ چیزی یا کسی رفتن
بسیار بسیار بد مزخرف ناگوار عامیانه : جِر زن He is so horrible. خیلی جِر می زنه
در این راه چنین به این وسیله بله/ چرا / آره به این ترتیب/ بدین ترتیب در این روش/ به این روش/ بدین روش در این صورت/ به این صورت/ بدین صورت از این طریق ...
زندگی را سپری کردن زندگی را گذراندن زندگی کردن
منشا . . . برگرفته از . . . سرچشمه ی . . . ناشی از . . . نشات گرفته از . . . ریشه گرفتن از . . . از چیزی برآمدن از روی چیزی . . . از . . . است
منشا . . . برگرفته از . . . سرچشمه ی . . . ناشی از . . . نشات گرفته از . . . ریشه گرفتن از . . . از چیزی برآمدن از روی چیزی . . . از . . . است
روزی روزگاری یه زمانی زمانی یه وقتی روزگاری یه بار آنچه گذشت یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
keep to oneself : تنها به خودی خود به تنهایی
تنها به خودی خود به تنهایی
همین لحظه همین جا همین نقطه
نقطه زمان لحظه
نسبت به کسی یا چیزی هشیاری داشتن نسبت به کسی یا چیزی هشیار بودن : Tune in to your breath نسبت به تنفس هشیار بودن
اشتغال ذهنی ذهن مشغولی
اشتغال ذهنی داشتن ( نسبت به کسی یا چیزی یا موضوعی )
علاقمندی پیدا کردن وابسته بودن ( به کسی یا چیزی ) وصل بودن وصل کردن ( الصاق ) در اصطلاح عامیانه : گیردادن ( به کسی یا چیزی ) قفلی زدن ( به کسی ی ...
بی شمار بسیار زیاد بی نهایت کثیر فراوان بی پایان بی انتها
( آن چیز ، آن موضوع ) راجع به چه است؟ درباره ی چه است ؟ ( آن چیز ، آن موضوع ) چیست؟ ( آن چیز ، آن موضوع ) چه ارزشی دارد؟ ( آن چیز ، آن موضوع ) چه ...
بیخیال ِ چیزی شدن گذر کردن ( از موضوعی ) رها کردن
ژرف شدید : میلی شدید deep seated wish
لگد زدن ضربه زدن عمل کردن خطور کردن ( به ذهن ) اثر کردن ( دارو )
حوصله به خرج بده / حوصله کن وقت صرف کن ( برای کاری ) تامل کن / با تامل این کار را انجام بده از وقتت استفاده کن وقت بگذار ( برای کاری ) فرصت بده به ...
حوصله به خرج دادن وقت صرف کردن برای کاری / وقت گذاشتن برای کاری تامل کردن / با تامل کاری را انجام دادن از وقت استفاده کردن حوصله به خرج دادن/ حوصله ...
حیث و بیث حیص و بیص ( هر دو نوشتار صحیح است منبع : لغت نامه ی دهخدا ! )
منجمله از جمله شامل ِ
اَخم و تَخم کردن بداخلاقی کردن ترشرویی بدخلقی کردن / کج خلقی کردن از دنده ی چپ بلند شدن
کار را راه انداختن . A homemade nicely decorated box can do the trick جعبه ی دست ساز ی که به زیبایی تزیین شده باشد کار را راه می اندازد.
کلک کار را کندن
نباید دلیلی ندارد نیازی نیست لازم نیست احتیاجی نیست لزومی ندارد ضرورتی ندارد
نباید دلیلی ندارد نیازی نیست لازم نیست احتیاجی نیست لزومی ندارد ضرورتی ندارد
به نتیجه رسیدن به واقعیت پی بردن / به واقعیت رسیدن به حقیقت نایل شدن متوجه شدن فهمیدن پی بردن دریافتن درک کردن
با گذشت زمان در طی زمان / طی ِ / طی گذشت زمان به مرور / به مرور زمان / با مرور زمان
رواداشتن ( as a verb ) باشه؟ ?Let me show you. okay فهمیدی ؟ ?Smoking is forbidden here! Okay خیلی خب / خب / بسیار خب / باشه : . Okay ! Stop it pl ...
رواداشتن ( as a verb ) باشه؟ ?Let me show you. OK فهمیدی ؟ ?Smoking is forbidden here! OK خیلی خب / خب / بسیار خب / باشه : . OK ! Stop it please خ ...
دست و پنجه نرم کردن با چیزی رسیدگی کردن ( به کاری یا به مشکلی ) توافق کردن به توافق رسیدن معامله کردن : . You can make a deal with him می توانی ...
نامردی . I feel betrayed احساس می کنم درحقم نامردی شده.
مهم این است که نکته این جاست که / نکته اش این است که شگرد ( ترفند ) این است که راهش این است که
وقتی پای . . . به میان می آید،
بادا . . .
show express ابراز کردن بیان کردن اظهار کردن اظهار داشتن بروز دادن . He registered his dissatisfaction with the chef
از خود بیخود شدن . It is possible to get completely carried away by both pleasant and unpleasant feelings این احتمال وجود دارد هم با احساسات خوشایند ...
در موردطوفان : به پا شدن ( طوفانی که به پا شده )
اوضاع و احوال حس و حال
ریشه دواندن استقرار یافتن آرام و قرار پیدا کردن قرار یافتن
ریشه دواندن استقرار یافتن آرام و قرار پیدا کردن قرار یافتن
اتفاق افتادن پیش آمدن سربرآوردن پدیدار شدن از راه رسیدن نمایان شدن پیشامد کردن
بیش از همه ی این ها به خصوص بیش از هر چیز فراتر از همه بیشتر از همه مهم تر این که با وجود تمام ِ . . . مخصوصاً
: it comes to در میان بودنِ چیزی قضیه سر چیزی بودن حرف از چیزی بودن پای چیزی وسط بودن Firmness and flexibility combined are effective when it come ...
در میان بودنِ چیزی قضیه سر چیزی بودن حرف از چیزی بودن پای چیزی وسط بودن Firmness and flexibility combined are effective when it comes to setting l ...
گذشته از این ها بعد از همه ی این ها درنهایت به هر حال هر چه باشد عامیانه : بالاخره هر چی باشه ناسلامتی آخه ها : It is our anniversary after all ...
یاوه گویی چرت و پرت وراجی سخن نامفهوم سخن جویده جویده عامیانه : وِر وِر ، زِر زِر ، وَنگ وَنگ
محدود کردن چیزی متوقف کردن چیزی دورکردن چیزی نگهداشتن چیزی معطل کردن چیزی جلوی چیزی را گرفتن
keep ing verb : مدام، دایما: He keep eating snacks. او مدام هل و هوله می خورد.
دور هیچ بهیچ وجه نَه فاصله
کنترل از دست دادن شیفته شدن / هاله و واله شدن حمل کردن
بی هیچ قید و شرطی داوطلبانه راحت مجانی
جا گذاشتن پشت سرگذاشتن رها کردن کنارگذاشتن ترک کردن
مفید، مؤثر، کاری، کارگر ( effective and potent ( from the free dictionary
_ درمورد کاری یا احساسی، چیزی تدبیر به کار بردن ( تدبیر به کار بستن ) _ تغییر ایجاد کردن ( متناسب با اهداف شخصی ) انگولک کردن چیزی / ماهرانه دستکا ...
به وجودآوردن ایجادکردن مهیا ساختن برآورده کردن
موضوع و یا کسی را درک کردن و پذیرفتن با موضوع و یا کسی کنار آمدن
متوجه چیزی شدن ( make notice of )
سرمشق/ الگو / نمونه Set the right example : سرمشق و الگوی خوبی بودن ( برای کسی )
الگو و سرمشق خوبی بودن ( برای کسی )
آشفته شدن برآشفتن برانگیخته شدن تهییج شدن تحریک شدن
سر و کله ی چیزی پیدا شدن
موجود بدردبخور حاضر و آماده قابل حصول دراختیار
دیگر دیگه ( محاوره ) - اگر فعل جمله زمان حال کامل باشه به معنی : قبلاً : I have already seen that film. من آن فیلم را قبلاً دیده ام. - اگر فع ...
بهتر است که . . . این ( کار ، موضوع ) کمک می کند که . . . خوب است که . . .
هر از گاهی گاه به گاه گهگاه هر چند وقت یک بار
تخصیص دادن اطلاق کردن درخواست کردن مشغول کردن مناسب بودن به کارگرفتن/ به کاربردن/ به کار زدن/ به کار گماشتن بهره برداری کردن برروی چیزی مالیدن ( پ ...
جاافتادن ( The book helps consolidate the mindfulness practice )
مستقر شدن استقرر یافتن . By meditation practice children will be firmly rooted in the here and now
در جمع سرجمع مجموعاً کلاً روی هم در مجموع تمامیِ
رفع نیاز کرددن کفاف نیاز کردن جواب نیاز را دادن پاسخ به نیاز دادن برآورده کردن نیاز مواجه شدن با نیاز
برنامه برنامه ی رادیویی و یا تلویزیونی
آگاهی اطلاع دانش بصیرت شعور ذهن ( Parents also like to have a way to free themselves from their relentless stream of consciousness )
البته اما با این که ولی درحالی که
چرخیدن The crazy thoughts that were churning around in his head churn تلاطم داشتن churning متلاطم churning thoughts افکار متلاطم
مدوامت در انجام کاری مدام ( کاری را انجام دادن )
لِه و لَوَرده ( عامیانه ) خُرد و خاکشیر ( عامیانه ) لِه و پِه ( عامیانه ) بیش از حد خسته خیلی خسته
مدت ها پیش از آن خیلی قبل
افزوده افزودنی
اشاره ( as noun )
همان طور که ذکر شد همان طور که اشاره شد چنان چه قبلا گفته شد
با در نظر گرفتن این موضوع با نظر داشتن این موضوع به همین خاطر به همین منظور با این ذهنیت
باهوش خلاق دوراندیش بصیر آگاه روشن ضمیر الهام بخش زیرک فهمیده روشن بین
رفتار اجتماعی ِ خوب و پسندیده
رسیدن به حد ِ مطلوب چیزی یا کاری
رو به رشد رو به فزونی افزاینده
مشغولیت ذهنی داشتن ( بخصوص در موردی خاص ) در بند ِ چیزی بودن کاملاً در فکر چیزی بودن دل مشغول چیزی بودن حواس پرت ِ چیزی بودن بیش از حد به چیزی فک ...
حسی از . . . یک جور . . . شامل ِ . . .
در اول جمله to say به معنی : بیان این مطلب که . . . گفتن ِ این که . . . به این معنی که . . . این یعنی . . . To say nothing of self - confidence
تحقیر و تضعیف کردن انحطاط پیداکردن مخدوش کردن
دایمی ابدی لاینقطع
تغییر دیدگاه دگر اندیشی
به کار گرفتن به کار گرفته شدن به کار آمدن
جلوگیری کردن ( as verb )
مطابق با . . . مطابقت داشتن با . . .
با این عقیده ( با این اعتقاد ) با اعتقاد بر این که . . . با این امید که . . . با این نیت که . . . به این منظور که . . .
کشانده شدن بُرده شدن : Nowadays the practice of mindfulness is being brought into schools. این روزها تمرین حضور داشتن به مدارس کشانده شده است.
طول زندگی گذر عمر
اعتنا دقت توجه ملاحظه لحاظ مواظبت پروا
راهبردی هدایت شونده
در همین حال در عین حال در هر حال با این حال معهذا بلکه در عین ِ . . .
همه چیز با . . . شروع می شود: . . . It all starts with همه ی ( ماجرا ) از این جا شروع شد ( past tense )
خلاقانه ( as an adjective ) نوآورانه ( as an adjective )
یقیناً مسلماً مطمیناً واقعاً به طور قطع صد در صد
افزایش یافتن عمیق شدن بیشتر شدن افزایش یافتن
به کارگرفتن
زمانی که وقت آن برسد وقتی زمانش برسد وقتی به پاش بیفته ( عامیانه )
به نظر به نظر می رسد به نظر می آید
بی شمار وسیع ( به معنی بی حد و حصر )
خواهان
چه . . . چه مثال : both inwardly and outwardly : چه در ظاهر چه در باطن
بهره بردن
از عهده ی چیزی یا کاری برآمدن از پس کاری یا چیزی برآمدن ردیف یا جور کردن ِ کاری رسیدگی کردن راس و ریس کردن ( عامیانه ) پرداختن به کاری
شکنندگی
که اینطور !
فی المجلس
نوزایی
آشناپنداری حالت ِ پیش دیده ( حالت پیش دیده حالتی از ذهن است که در آن فرد پس از دیدن صحنه ای احساس می کند آن صحنه را قبلاً دیده است )
به خرج ِ . . . به قیمت ِ . . . به بهای ِِ . . . به ازای ِِ . . . به حساب ِِ کسی گذاشتن ، به حساب ِِ کسی جا زدن از دیگران هزینه کردن به نیت خاصی ...
To be alive زنده بودن ، جان داشتن، در قید حیات بودن Alive زنده، جاندار، در قید حیات * * * دقت کنیم : کلمه ی alive صفت هست و نمی شه به صورت مصدری آ ...
اوضاع را بررسی کردن اعلام حضور کردن بازرسی و بررسی کردن ( چک کردن ) جویای حال و احوال کسی ( یا کسانی ) شدن پذیرش کردن ( بخصوص در هتل یا مهمانخانه ) ...
از راه به در شدن افسارگسیختگی قانون شکنی در اصطلاح عامیانه : خلاف کردن
بر ضد کسی ( یا سازمانی یا گروهی ) توطیه کردن بر علیه کسی ( یا سازمانی یا گروهی ) دست به یکی کردن دسته جمعی به کسی حمله کردن و ریختن بر سر کسی ( یا به ...
تحت هیچ عنوانی به هیچ عنوان
در این راستا به این معنا و مفهوم بدین صورت که . . . به این معنی که . . . از این نظر
از این لحاظ از این جهت در این راستا
سرکشیدن ِ نوشیدنی لاجرعه نوشیدن ِ نوشیدنی در زبان محاوره ی فارسی : یه ضرب بالا رفتن ِ نوشیدنی ( بخصوص نوشیدنی الکلی )
در زبان محاوره ی فارسی : یه ضرب بالا رفتنِ نوشیدنی بخصوص نوشیدنی الکلی ( لاجرعه سرکشیدن نوشیدنی )
صدای لوکوموتیو : چاگ چاگ ، ( در فارسی پِت پِت )
خوار کردن ِ کسی حقیر کردن ِ کسی
زشت بی قواره عجیب و غریب
دوستی کردن با کسی دوست شدن با کسی دوست و رفیق پیدا کردن با کسی روهم ریختن رابطه ی دوستی برقرار کردن ( با کسی ) رِل زدن ( عامیانه )
موجب ِ چیزی شدن
دچار ابهام شدن
بِکر دست نخورده
گذرکردن عبورکردن طی کردن فائق شدن، فائق آمدن، فائق گشتن گذشتن از رد شدن از داخل چیزی عبورکردن / گذرکردن از میان چیزی تعالی یافتن برتری یافتن توفق ی ...
در وضعیتی نامعلوم بودن پادرهوا بودن
کنایه از : کاری بسیار دشوار که کسی از پس انجام آن برنمی آید/ کاری بسیار سخت، نامشخص و به نظر غیرممکن / ناحیه ای که به کسی تعلق ندارد و نمی توان هیچ ...
حس و حال
اصل ِ مطلب
بسیار به شدّت
رابطه ی دوستی برقرار کردن ( با کسی ) رِل زدن ( عامیانه )
دوستی کردن با کسی دوست شدن با کسی دوست و رفیق پیدا کردن با کسی روهم ریختن
ثمره
حایز شرایط
طلب ( در عرفان ) خواسته ی دل
از جان و دل
از صمیم قلب از ته دل
به کار گیری صرف پارامتر
صرف کردن به کار بستن دربر گرفتن
خدشه ناپذیر پابرجا ثابت قدم بی تردید تزلزل ناپذیر بی شک و تردید
بی گدار به آب زدن از بی فکری کاری را انجام دادن
حاصل از ناشی از در نتیجه ی به واسطه ی
منحصر به چیزی بودن منحصر به چیزی کردن در انحصار چیزی یا کسی قرار گرفتن
عامل کارگزار
بی طرفی و بی غرضی تعادل ذهنی وارستگی
شگفت آور شگفت انگیزنده اعجاب انگیز تعجب آور حیرت آور
آب ِ گوشت یا مرغ ِ پخته شده با ( معمولا با سبزیجات مختلف ) که از صافی رد شده و معمولا غلیظ است و مصرف آشپزی دارد.
با سلام و عرض ادب و احترام در ترجمه ی خانم لیلی در تاریخ 11/10 کلمه ی around در عبارت around the corner غلط نوشتاری دارد ! سپاس از زحمات شما مرجان ...
همین بغل همین نزدیکی ها همین جا همین گوشه کنارها به همین نزدیکی به همین زودی
موجود ذی شعور آدم، آدمی
از مخمصه نجات دادن ، رهانیدن
میخکوب شدن
شیوه
کنار زدن به کنار راندن
کنار آمدن با چیزی ، ساختن با چیزی
بیداری ِ دل و جان آگاهی
بی پیرایه گاگول ، دَنگُول
ربط داشتن به . . . منوط به کسی یا چیزی بودن : منوط است به . . . مربوط بودن به چیزی یا کسی به معنای/ به معنی / به طور مثال : . Meditation practice ...
فارغ از . . . علیرغم . . . صرف نظر از . . . با وجود . . .
با آغوش باز پذیرفتن
دگر گزینش گزینشی دیگر
متکی به . . . اتکا داشتن به . . . اتکا کردن به . . .
انتخابی دیگر انتخابی متفاوت
راضی کردن دل مشغولی ایجاد کردن
اعجاز معجزه خِرق عادت کاری خارقِ عادت، که دیگران از انجام آن عاجز باشند.
جدا شدن به کناری افتادن دور انداختن کم کردن
دور انداختن واگذاردن
شور و شوق
تحت تاثیر قراردادن
نشانه قرار داده شدن مورد نشانه قرار گرفتن
جمع آوری کردن تجمیع کردن
فایق شدن بر چیزی
قرار است که . . . نزدیک است که . . .
قرار است که . . . نزدیک است که . . .
دخالت پا درمیانی
تلاقی تقارن متقارن
مطابقت با . . . تلاقی
گیرانداختن/ گیر افتادن مسدود کردن/ مسدود شدن متوقف کردن/ متوقف شدن محاصره کردن/ محاصره شدن محصور کردن/ محصور شدن ممانعت به عمل آوردن در گِل و شِل، لج ...
آشفته کردن پراکندن
به شدت تحت تاثیرقرار گرفته غرق شده مستغرق در چیزی
مدّ ِ نظر قرار دادن
امکان ِ . . . در اختیار کسی قراردادن/ امکان ِ . . . در اختیار کسی گذاشتن اجازه ی چیزی یا انجام ِ کاری را به کسی دادن شرایط انجام کاری را مهیا کردن
به این معنا که . . . به این معنی که . . .
شاخص بارز
درنظر گرفتن دریابیدن
به یاد داشتن
سپری کردن گذراندن گذشتن
در نظر گرفتن مَد نظرقرار دادن مورد نظر قرار دادن اختصاص دادن
شگفتی
فروریختن
از بیخ و بن فروریختن
ته چیزی درآمدن
تماشا کردن/ نگریستن مراعات کردن
نشان دادن/به نمایش گذاشتن/ نمایاندن ابراز کردن/ نشانه ای بروز دادن / نشانه ابراز کردن/
توانستن اجازه داشتن آیا می توانم . . . ؟ الهی که . . . باشد که . . . خدا کند که . . . با این امید که . . . امید است که . . .
روشن بینی
از برخی جهات از بعضی جهات
پندار
منوط به چیزی بودن ربط داشتن به چیزی مربوط بودن به چیزی بستگی به چیزی داشتن به معنای/ به معنی / به طور مثال : . Meditation practice is not a matter ...
فارغ از . . . با وجود ِ . . . صرف نظر از . . . هر قدر هم . . . هر چقدر هم . . .
گرفتار ِ چیزی شدن به دام ِ چیزی یا کسی افتادن
حق با کسی بودن : حق با اوست . He's right نه ؟ ?But you know the manager, right
پروراندن/ پرورانیدن / پرورش ِ . . .
منجر شدن به چیزی یا به اتفاقی منتهی شدن به چیزی یا به اتفاقی
کُـلّ ِ . . .
مضمون
به کار بردن/ بهره گیری کردن/ استعمال کردن/ مصرف کردن
در اختیار بودن در دست بودن در دسترس بودن قابل دستیابی
بلند کردن چیزی از کسی یا از جایی ( به معنی دزدیدن )
از پا درآوردن
مکث
فروپاشیدن/ فروپاچیدن
نرمی/ ملاطفت/ نجابت
پروراندن پرورانیدن
متعالی والا برین
نامطلوب/ ناخواستنی/ ناخوشایند/ ناخوانده
هر چیز هر چیزی
دیگر تاثیر ندارد/ اثری ندارد این راهش نیست به درد نمی خورد کارساز نیست پیش نمی رود بی فایده است/ فایده ندارد هیچ اتفاقی نمی افتد
به کار گرفتن به کار بستن پرداختن به . . . روبرو شدن با . . . سروکار داشتن با کسی یا چیزی
کارآمدی کارآیی انجام پذیری
آرام و قرار گرفتن وانهادن ( به عنوان فعل ) وانهاده ( به عنوان صفت )
بینش و بیداری نسبت به چیزی awake to the every moment of life بینش و بیداری نسبت به هر لحظه از زندگی
منجمله
زور زدن اِعمال به زور کردن با زور کاری را پیش بردن
میل و اشتیاق
زودباور/ ببو/ صاف و ساده/ کودک وار/هالو
ساده لوحانه
به روشن بینی رسیده
روشن بینی به بینش روشن رسیدن به روشنی رسیدن
چیزی به کسی به ارث رسیدن
استقرار داشتن آرام و قرار داشتن
پارسایی درستکاری
منصف
با صداقت
شریف
جلوگیری کردن
خودداری کردن از انجام کاری جلوی خویشتن را گرفتن
عمومیت دادن تعمیم دادن
به این صورت که . . . چندان !
از شدت چیزی کم کردن
گذر از چیزی فایق شدن بر چیزی طی کردن و گذشتن از میان چیزی
به طوری متناقض به طرز متناقضی
تسلط داشتن بر . . .
توانایی
جالبه . . . جالب است
از قضا
لزومی ندارد
ضروری است/ ضرورت دارد
به بار نشستن نتیجه دادن دنبال کردن روی دادن اتفاق افتادن بوجود آوردن/ بوجود آمدن موثرواقع شدن
عنان و مهار چیزی را به دست گرفتن
ناپایداری/ سست پایی / نااستواری
کنایه از : کاری بسیار دشوار که کسی از پس انجام آن برنمی آید/ کاری بسیار سخت، نامشخص و به نظر غیرممکن / ناحیه ای که به کسی تعلق ندارد و نمی توان هیچ ...
one time به معنی یکبار on time به معنی سروقت/
پرداختن به کاری/ مشغول بودن به انجام کاری
مترصد ِ انجام کاری بودن/ قصد انجام کاری را داشتن/ مصمم به انجام کاری بودن/
هشیاری ! این کلمه در عرفان فقط به معنی هشیاری است. و هشیاری با آگاهی متفاوت است. این کلمه به معنی آگاهی نیست. دقت کنیم.
با سلام این کلمه در عرفان به معنی آگاهی نیست! بلکه به معنی حضور یا ذهن آگاهی است !
حضور ( بودن در لحظه ) توجه
مداومت در . . . . / مداومت در کاری مداومت در الگوبرداری به روش های قدیمی Keep patterning in the same old way
بر سر ذوق آوردن / ذوق و شوق پیدا کردن