naive

/ˌnɑːˈjiːv//naɪˈiːv/

معنی: ساده، ساده لوح، ساده دل، ساده طبع، بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف
معانی دیگر: naif ساده و بی تکلف

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: na�vely (adv.), naively (adv.)
(1) تعریف: simple, natural, and unsophisticated; lacking in suspicion.
مترادف: simple-hearted, unsophisticated, unworldly
متضاد: cagey, canny, savvy, sophisticated, wary, worldly
مشابه: childlike, gullible, ingenuous, innocent, natural, simple, trusting, unaffected, unassuming

- Because children are naive, it is both easy and wrong to take advantage of them.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که کودکان ساده لوح هستند، سوء استفاده از آنها هم آسان و هم اشتباه است
[ترجمه ترگمان] از آنجا که کودکان ساده لوح هستند، استفاده از آن ها آسان و نادرست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking or marked by a lack of knowledge, experience, or realistic judgment.
مترادف: callow, green, raw, unsophisticated, unwise
متضاد: calculating, canny, savvy, smart, sophisticated, worldly
مشابه: foolish, immature, simple, unrefined, unworldly, young

- It was naive to think that the war could be won in just a few months.
[ترجمه گوگل] ساده لوحانه بود که فکر کنیم می توان جنگ را تنها در چند ماه پیروز کرد
[ترجمه ترگمان] ساده بود که فکر کند جنگ تنها ظرف چند ماه برنده خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was naive when I entered this business, but I learned quickly how fierce the people in it can be.
[ترجمه گوگل] وقتی وارد این تجارت شدم ساده لوح بودم، اما به سرعت فهمیدم که افراد در آن چقدر می توانند خشن باشند
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد این کار شدم خیلی ساده بودم، اما سریع یاد گرفتم که چقدر مردم در این کار با خشونت رفتار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he was naive enough to believe that the emperor was a god
او آنقدر ساده لوح بود که باور می کرد امپراطور خداست.

2. he was a naive child who gradually learned to dissemble
او کودک ساده لوحی بود که کم کم تدلیس آموخت.

3. they termed him naive but he did not care
او را ساده دل خواندند ولی او توجهی به این حرف ها نداشت.

4. they laughed at him for his naive remarks
به خاطر حرف های ساده لوحانه اش به او خندیدند.

5. It's naive of you to believe he'll do what he says.
[ترجمه زینب زرمسلک ] ساده لوحانه است باور کنی هر چه می گوید را انجام می دهد.
|
[ترجمه گوگل]این ساده لوحانه است که باور کنید او کاری را که می گوید انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]ساده است که تو باور کنی او هر کاری که می گوید انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's naive to think that teachers are always tolerant.
[ترجمه گوگل]ساده لوحانه است که فکر کنیم معلمان همیشه بردبار هستند
[ترجمه ترگمان]این ساده لوحانه است که فکر کنیم معلمان همیشه صبور هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It would be naive of us to think that football is only a game.
[ترجمه گوگل]ساده لوحانه است اگر فکر کنیم فوتبال فقط یک بازی است
[ترجمه ترگمان]این ساده لوحانه است که فکر کنیم فوتبال فقط یک بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I can't believe you were so naive as to trust him!
[ترجمه گوگل]باورم نمیشه انقدر ساده لوح بودی که بهش اعتماد کنی!
[ترجمه ترگمان]باورم نمی شه تو انقدر ساده لوح بودی که بهش اعتماد کردی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was very naive to believe that he'd stay with her.
[ترجمه گوگل]خیلی ساده لوح بود که باور کند او با او خواهد ماند
[ترجمه ترگمان]او خیلی ساده بود که باور کند با او خواهد ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her paintings have a naive, dreamlike quality.
[ترجمه گوگل]نقاشی های او کیفیتی ساده لوحانه و رویایی دارد
[ترجمه ترگمان]نقاشی های او دارای کیفیت naive و dreamlike هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I know I was a naive fool to trust him but he is a real charmer who totally took me in.
[ترجمه مسعود دهقان] می دانم که اعتماد کردن به او بسیار احمقانه بود، اما او با جذابیتش مرا مسخ کرد.
|
[ترجمه گوگل]می دانم که من یک احمق ساده لوح بودم که به او اعتماد کردم، اما او یک افسونگر واقعی است که کاملاً مرا جذب کرد
[ترجمه ترگمان]من می دانم که من یک احمق ساده لوح بودم که به او اعتماد کردم، اما او واقعا آدم جذابی است که مرا به داخل دعوت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He regarded the move as politically naive.
[ترجمه گوگل]او این اقدام را از نظر سیاسی ساده لوحانه ارزیابی کرد
[ترجمه ترگمان]او این حرکت را از لحاظ سیاسی ساده تلقی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't be so naive as to be taken in by their lies.
[ترجمه گوگل]آنقدر ساده لوح نباشید که گرفتار دروغ های آنها شوید
[ترجمه ترگمان]انقدر خام نباش که با دروغ های خودشون دستگیر بشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Their view was that he had been politically naive.
[ترجمه گوگل]نظر آنها این بود که او از نظر سیاسی ساده لوح بوده است
[ترجمه ترگمان]نظرشان این بود که از نظر سیاسی ساده لوح بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They were naive and easily misled.
[ترجمه گوگل]آنها ساده لوح بودند و به راحتی گمراه می شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها ساده لوح بودند و به راحتی گمراه شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The drama takes an idealistic, even a naive view of the subject.
[ترجمه گوگل]درام نگاهی ایده آلیستی و حتی ساده لوحانه به موضوع دارد
[ترجمه ترگمان]درام، حتی یک دیدگاه ساده از این موضوع، یک idealistic را به خود می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Her naive attitude provoked their derision.
[ترجمه گوگل]رفتار ساده لوحانه او باعث تمسخر آنها شد
[ترجمه ترگمان]رفتار ساده لوحانه او ریشخند آنان را تحریک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

ساده لوح (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted

ساده دل (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted, onefold

ساده طبع (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted, onefold

بی ریا (صفت)
naive, sincere, candid, heartfelt, unaffected, naif, single-hearted, true-hearted

خام (صفت)
rude, simple, naive, rare, green, unripe, crude, naif, raw, unfeasible, half-baked, undone, unequipped, unprepared

بی تجربه (صفت)
naive, immature, green, unskilled, naif, raw, half-baked, unskillful, gun-shy, inexpert, verdant

ساده و بی تکلف (صفت)
naive, naif

انگلیسی به انگلیسی

• lacking worldly wisdom, unsuspecting, gullible; childish, innocent, simple, unsophisticated
a naive person believes that things are much simpler and less complex than they really are.
if something such as an offer or plan is naive, it has little chance of success because it does not take into consideration the complexity of a situation.

پیشنهاد کاربران

naive: ساده
naive painter: نقاش ساده
دامپزشکی و علوم دامی
غیرآلوده، سالم، عاری، منفی، باکره، بدون تجربه
ساده لوح، زودباور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : naivety
✅️ صفت ( adjective ) : naive
✅️ قید ( adverb ) : naively
( adj )
سطحی نگر ( اگر در مورد شخصِ ) - > قبل اسم
سطحی نگرانه ( اگر در بابِ ایده و فکر و . . . هست ) - > بعد از فعل ( البته معمولا )
It's the synonym of gullible
( شخص/عمل ) کمبودتجربه، سطحی نگر، مبتدی، ساده، ساده لوح، بی تجربه، خام
این کلمه رو بهتره تعریفش رو بدونین چون معنی معادل فارسی دقیقی واسش نیست ، میشه آدمی که فکر میکنه حرف های همه راسته ، همه چیز رو باور میکنه به همه اعتماد داره فکر میکنه همه آدما خوبن زندگی خوب و عادلانه اس همیشه، بیش تر هم به جوون های بی تجربه میگن
( در مورد یک عمل یا طرز فکر ) : ساده لوحانه - ساده اندیشانه
در علوم دامی: حیواناتی که با چالش رو به رو نشده اند.
مبتدی
ساده لوح ( انه )
# He was a naive young man
# It's naive of you to believe that he'll do it
# She was very naive to believe that he'd stay with her
# They laughed at him for his naive remarks
Simple
بی تجربگی
به نظرم ساده دل واژه ی مناسبی هست چون ساده لوح بار معنایی منفی داره و بیشتر نزدیک به حماقت هست
فکر می کنم در زمینه سلول های بنیادینِ پُرتوان �پَرَند� برابر پارسی خوبی برای na�ve باشد، و در برابر آن �مُهیا� برای واژه primed.
این واژه صفت هست
زود باور و ساده لوح - پَپه - خام
پخمه، ببوگلابی
ناوارد، بی مهارت
سطحی نگر
در ایمنی شناسی به معنی بکر
لنفوسیت هایی که با آنتی ژن برخورد نداشته
awkwardness
adjective. صفت
( of a person or action ) showing a lack of experience, wisdom, or judgement )
( یک شخص یا عمل ) کمبود تجربه، حکمت یا قضاوت نشان می دهد.
"the rather naive young man had been totally misled""مرد جوان نسبتا ساده لوح کاملا گمراه شده بود"
زودباور/ ببو/ صاف و ساده/ کودک وار/هالو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس