workable

/ˈwɜːrkəbl̩//ˈwɜːkəbl̩/

معنی: قابل اعمال، کارکن، کار کردنی
معانی دیگر: شدنی، عملی، ورزیدنی، به کار انداختنی، انجام پذیر، کردنی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: workability (n.), workableness (n.)
(1) تعریف: capable of being handled or worked.
متضاد: unworkable

- The clay will be more workable when it's a bit warmer.
[ترجمه گوگل] خاک رس زمانی که کمی گرمتر باشد کارایی بیشتری خواهد داشت
[ترجمه ترگمان] خاک رس وقتی که کمی گرم تر است، کار ساز خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: feasible.
متضاد: impracticable
مشابه: possible, practicable, practical

- I think I've come up with a workable solution.
[ترجمه گوگل] فکر می کنم به یک راه حل قابل اجرا رسیده ام
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم با یک راه حل عملی به اینجا امده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. workable plastic
پلاستیکی که می شودروی آن کار کرد (و آن را به شکل دلخواه درآورد)

2. a workable project
یک پروژه ی عملی

3. a workable vein of coal
یک رگه ی زغالسنگ قابل استخراج

4. the argument that ceasefire agreements are not workable is not new
این استدلال که قراردادهای آتش بس عملی نیستند تازگی ندارد.

5. They held this way to be workable.
[ترجمه گوگل]آنها این راه را عملی دانستند
[ترجمه ترگمان]آن ها این روش را به کار گرفتند تا کار ساز باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His suggestion is in a sense workable.
[ترجمه گوگل]پیشنهاد او به یک معنا قابل اجرا است
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد او عملی منطقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I'm sure we can come to some workable arrangement.
[ترجمه گوگل]من مطمئن هستم که می توانیم به یک ترتیب کارآمد برسیم
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که می تونیم به یه توافق کاری برسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Add more water until the dough is workable.
[ترجمه گوگل]آب بیشتری اضافه کنید تا خمیر قابل استفاده شود
[ترجمه ترگمان]آب بیشتری را اضافه کنید تا خمیر مورد کار قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In short, a spreadsheet can provide a workable method of record keeping.
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، یک صفحه گسترده می تواند روشی قابل اجرا برای نگهداری سوابق ارائه دهد
[ترجمه ترگمان]به طور خلاصه، یک صفحه گسترده می تواند یک روش کار ساز برای نگهداری سوابق داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Eriksson's task is to find the happy and workable medium between hope and reality.
[ترجمه گوگل]وظیفه اریکسون یافتن واسطه شاد و قابل اجرا بین امید و واقعیت است
[ترجمه ترگمان]وظیفه اریکسون یافتن یک محیط شاد و کار ساز بین امید و واقعیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Investors can simply pay cash, but this isn't a workable solution in most cases.
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران می توانند به سادگی پول نقد بپردازند، اما این یک راه حل قابل اجرا در بیشتر موارد نیست
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران به سادگی می توانند پول نقد بپردازند، اما این یک راه حل عملی در اغلب موارد نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Plant the shrubs when the soil is soft and workable.
[ترجمه گوگل]درختچه ها را زمانی بکارید که خاک نرم و قابل کار است
[ترجمه ترگمان]بوته ها را وقتی که خاک نرم و کار ساز است بکارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The pioneers hoped to transform the arid outback into a workable landscape.
[ترجمه گوگل]پیشگامان امیدوار بودند که مناطق خشک را به یک چشم انداز کاربردی تبدیل کنند
[ترجمه ترگمان]The امیدوارند که این outback بایر را به یک منظره کار ساز تبدیل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Let's go through the numbers together and see if a workable deal is possible.
[ترجمه گوگل]بیایید با هم اعداد را مرور کنیم و ببینیم آیا یک معامله قابل اجرا امکان پذیر است یا خیر
[ترجمه ترگمان]بیایید اعداد را با هم مرور کنیم و ببینیم که آیا یک معامله کار ساز امکانپذیر است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قابل اعمال (صفت)
acting, workable

کارکن (صفت)
purgative, workable

کار کردنی (صفت)
workable, second-hand

انگلیسی به انگلیسی

• achievable, feasible, can be done
something that is workable can operate efficiently or can be used for a particular purpose.

پیشنهاد کاربران

ورزپذیر
دست یافتنی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : work
✅️ اسم ( noun ) : work / working / workability / workings / worker
✅️ صفت ( adjective ) : workable / working
✅️ قید ( adverb ) : _
مفید
قابل کارکرد
قابل استفاده
به دردخور
صورت پذیر
میسر
ممکن
کارآمد
انجام پذیر
عملی
قابل اِعمال
کارآمد
کاربردی
انجام پذیر
فعال؛ پویا
Functional= practical =workable
عملی
شدنی
قابل اجرا - قابل انجام - انجام پذیر - اجرا شدنی - اعمال شدنی - مناسب برای انجام کار

بپرس