incline

/ˌɪnˈklaɪn//ɪnˈklaɪn/

معنی: خمیدگی، شیب، مستعد شدن، شیب دادن، متمایل کردن، خم کردن، کج کردن، سرازیر کردن، چسبیدن، تمایل داشتن
معانی دیگر: شیب دار شدن، سرازیر شدن، سربالا شدن، (سر یا گردن یا بدن را) خم کردن یا شدن، خماندن، کژ شدن، (فکر یا احساس) تمایل داشتن، متمایل کردن گرایش داشتن، ترجیح دادن، افزونیدن، برتر دانستن، شیب دار کردن، سربالا کردن، تکیه دادن، سربالایی، سرازیری، متمایل شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: inclines, inclining, inclined
(1) تعریف: to move from or be angled away from a vertical or horizontal position; slant.
مترادف: lean, slant, slope, tilt, tip
مشابه: angle, cant, pitch

- The road up the mountain inclines sharply.
[ترجمه گوگل] جاده به سمت کوه به شدت شیب دارد
[ترجمه ترگمان] جاده به تندی بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be disposed or tend towards certain viewpoints or ways of thinking or feeling.
مترادف: gravitate, lean, tend
متضاد: disincline
مشابه: like, trend

- The leadership inclines toward the political left.
[ترجمه گوگل] رهبری به سمت چپ سیاسی گرایش دارد
[ترجمه ترگمان] رهبری به سمت چپ سیاسی متمایل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause (one) to be disposed (usu. fol. by to).
مترادف: bend, dispose, predispose, sway, turn
متضاد: disincline, indispose
مشابه: bias, cant, influence, move, prejudice

- The relaxing atmosphere inclined us to stay longer than we'd planned.
[ترجمه گوگل] فضای آرامش بخش ما را متمایل کرد که بیشتر از آنچه برنامه ریزی کرده بودیم بمانیم
[ترجمه ترگمان] فضای آرامش بخش ما را متمایل ساخته بود که بیش از آنچه برنامه ریزی کرده بودیم بمانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her interest in anatomy inclined her to the study of medicine.
[ترجمه امیری] علاقه ی او به اناتومی اورا متمایل به خواندن پزشکی ساخت.
|
[ترجمه گوگل] علاقه او به آناتومی او را به تحصیل در رشته پزشکی متمایل کرد
[ترجمه ترگمان] علاقه اش به آناتومی او را به مطالعه پزشکی واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to bend in a particular way.
مترادف: angle, lean, slant, tilt, tip

- He inclined his head to the left.
[ترجمه گوگل] سرش را به سمت چپ متمایل کرد
[ترجمه ترگمان] سرش را به سمت چپ متمایل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: inclined (adj.)
• : تعریف: a surface that is inclined; slope.
مترادف: cant, gradient, inclination, pitch, slant, slope, tilt
مشابه: acclivity, bank, declivity, grade, heel, list, rise

- The old bus couldn't make it up the hill's steep incline.
[ترجمه حسین رضایی] اوتوبوس قدیمی نتوانست از شیب تند تپه بالا برود
|
[ترجمه گوگل] اتوبوس قدیمی نتوانست از شیب تند تپه عبور کند
[ترجمه ترگمان] اتوبوس قدیمی از شیب تند تپه نمی توانست آن را بالا بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. incline one's ear
گوش فرا دادن،(با دقت یا توافق) گوش دادن

2. a sharp incline
شیب تند

3. a steep incline
شیب تند

4. as we grow older we incline to traditional ways
پیرتر که می شویم به روش های سنتی گرایش بیشتری پیدا می کنیم.

5. I incline to the view that he is right.
[ترجمه گوگل]من به این دیدگاه تمایل دارم که حق با اوست
[ترجمه ترگمان]به نظرم می آید که حق با او ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A team of bulldozers lumbered up the steep incline.
[ترجمه گوگل]تیمی از بولدوزرها شیب تند را الوار کردند
[ترجمه ترگمان]یه تیم از bulldozers که از شیب تند بالا رفتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I incline to another point of view.
[ترجمه گوگل]من به دیدگاه دیگری گرایش دارم
[ترجمه ترگمان]به نقطه دیگری نزدیک می شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I incline to the view that peace can be achieved.
[ترجمه گوگل]من به این دیدگاه تمایل دارم که می توان به صلح دست یافت
[ترجمه ترگمان]من به این دیدگاه تمایل دارم که صلح را می توان به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I incline to take the opposite point of view.
[ترجمه گوگل]من تمایل دارم دیدگاه مخالف داشته باشم
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که من به نقطه مقابل نظر می رسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I incline to the view that we should take no action at this stage.
[ترجمه گوگل]من به این دیدگاه تمایل دارم که در این مرحله نباید اقدامی انجام دهیم
[ترجمه ترگمان]من به این دیدگاه تمایل دارم که در این مرحله هیچ اقدامی نکنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Young people incline towards individualistic behaviour.
[ترجمه گوگل]جوانان به رفتارهای فردی گرایش دارند
[ترجمه ترگمان]جوانان گرایش به رفتار individualistic دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I incline to the opinion that this principle extends to cases of religious discrimination.
[ترجمه گوگل]من تمایل دارم که این اصل به موارد تبعیض مذهبی نیز تعمیم یابد
[ترجمه ترگمان]من به این عقیده گرایش دارم که این اصل به موارد تبعیض مذهبی تعمیم می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Those who fail incline to blame the world for their failure.
[ترجمه حسین رضایی] کسانی که ناکام میمانند، تمایل دارند دنیا را به خاطر ناکامی خود سرزنش کنند
|
[ترجمه گوگل]کسانی که شکست می خورند تمایل دارند دنیا را به خاطر شکست خود سرزنش کنند
[ترجمه ترگمان]آن هایی که شکست می خورند، جهان را به خاطر شکست خود سرزنش می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I incline to accept the official version of events.
[ترجمه گوگل]من تمایل به پذیرش نسخه رسمی رویدادها دارم
[ترجمه ترگمان]من تمایل دارم نسخه رسمی وقایع را قبول کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خمیدگی (اسم)
incline, bend, slouch, bent, curve, flexure, batter, curvature, hogging, flexion, stoop, crankle, tortuosity, droop, circumflexion, inflection, crookedness, inflexion, flection, nutation

شیب (اسم)
dip, inclination, incline, pendant, slant, slope, tilt, declivity, rake, gradient, glacis, talus, shelving

مستعد شدن (فعل)
incline

شیب دادن (فعل)
steep, incline

متمایل کردن (فعل)
incline

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

سرازیر کردن (فعل)
incline, slant, slope, decant, turn upside down

چسبیدن (فعل)
adhere, stick, hold, cohere, inhere, pester, incline, paste, glue, cleave, handfast

تمایل داشتن (فعل)
desire, affect, fall off, incline, lean, trepan

تخصصی

[مهندسی گاز] مایل، مورب، خمیده، شیبدار
[ریاضیات] متمایل کردن، منحرف شدن، شیب دادن
[معدن] اوکلون (عمومی اکتشاف) - تونل مورب (معادن زیرزمینی)

انگلیسی به انگلیسی

• slope, grade, slant
slope, tilt, slant; bend, bow, lean; be disposed, tend toward, gravitate; cause to bend; influence
an incline is a slope, a formal word.
if you incline your head, you bend your neck so that your head is leaning forward; a formal word.
if you incline to act in a certain way, or if you incline towards a particular opinion, you are likely to act that way or to accept that opinion; a formal word.
see also inclined.

پیشنهاد کاربران

سوق دادن
تمایل داشتن
در نظر داشتن
دلبستن ، با دل گوش دادن، متمایل شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : incline
✅️ اسم ( noun ) : inclination
✅️ صفت ( adjective ) : inclined
✅️ قید ( adverb ) : _
درصددِ چیزی بودن
مستعدِ چیزی بودن
درخورِ چیزی بودن
Inclined to
میلی به
Inclined to
تمایل داشتن به، تمایلی به
تمایل داشتن ؛ خم کردن , کج کردن
# He inclines to be lazy
# I incline to take the opposite point of view
# He inclined his head and said nothing
# The columns incline away from the vertical
tendency
tend
trend
آماده بودن
شیب
میل کردن، گراییدن
تمایل داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس