kinship

/ˈkɪnˌʃɪp//ˈkɪnʃɪp/

معنی: نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی
معانی دیگر: نسبت خانوادگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or fact of being a relative or relatives, esp. by birth.
مشابه: relation

- "Aunt," uncle," and "cousin" are some of the terms that describe kinship.
[ترجمه گوگل] «عمه»، «عمو» و «عموزاده» از جمله اصطلاحاتی هستند که رابطه خویشاوندی را توصیف می کنند
[ترجمه ترگمان] \"خاله،\" عمو \"و\" پسر عمو \" برخی از اصطلاحاتی هستند که به توصیف خویشاوندی می پردازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Most of the people living in this mountain region are connected by kinship.
[ترجمه سمن زنجانی] بیشتر افرادی که در این منطقه کوهستانی زندگی می کنند با یکدیگر ارتباط خویشاوندی دارند
|
[ترجمه گوگل] بیشتر مردم ساکن در این منطقه کوهستانی از طریق خویشاوندی به هم مرتبط هستند
[ترجمه ترگمان] بیشتر افرادی که در این منطقه کوهستانی زندگی می کنند با خویشاوندی ارتباط دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state or fact of sharing common ideas, values, characteristics, or the like; likeness; affinity.

- There is an interesting kinship between these modern ideas and ones expressed by certain philosophers in the fifteenth century.
[ترجمه ل اسحاقی] شباهت جالبی میان این نظریات مدرن و نظریاتی که بوسیله بعضی فلاسفه قرن پانزدهم بیان شد ، وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل] پیوند خویشاوندی جالبی بین این عقاید مدرن و عقایدی که فلاسفه خاصی در قرن پانزدهم بیان کردند وجود دارد
[ترجمه ترگمان] بین این عقاید جدید و عقاید فلاسفه که در قرن پانزدهم از فیلسوفان خاصی ابراز شد، خویشاوندی جالبی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. unilateral kinship
خویشاوندی یک سویی

2. Different ethnic groups have different systems of kinship.
[ترجمه گوگل]اقوام مختلف نظام های خویشاوندی متفاوتی دارند
[ترجمه ترگمان]گروهه ای مختلف نژادی سیستم های مختلفی از خویشاوندی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The ties of kinship may have helped the young man find his way in life.
[ترجمه ل اسحاقی] پیوندهای خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کرده باشد که راهش را در زندگی پیدا کند.
|
[ترجمه مریم سالک زمانی] در موفقیت مرد جوان در مسیر زندگی، روابط خویشاندی تاثیرگذار بوده است.
|
[ترجمه گوگل]پیوندهای خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کرده باشد تا راه خود را در زندگی پیدا کند
[ترجمه ترگمان]پیوند خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کند تا راه خود را در زندگی پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The sense of kinship between the two men is surprising.
[ترجمه مریم سالک زمانی] این همه همانندی و شباهت بین این دو مرد، مایۀ شگفتی است.
|
[ترجمه گوگل]حس خویشاوندی بین این دو مرد تعجب آور است
[ترجمه ترگمان]حس خویشاوندی بین این دو نفر شگفت انگیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers.
[ترجمه ل اسحاقی] او یک حس واقعی خویشی و وابستگی نسبت به سربازان زیر دست خود داشت.
|
[ترجمه گوگل]او احساس واقعی خویشاوندی با هم رزمان خود داشت
[ترجمه ترگمان]احساس نزدیکی با سربازانش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We tend to feel kinship with those who share the same values.
[ترجمه مریم سالک زمانی] داشتن ارزش های یکسان، به پیدایش حس نزدیکی و همانندی دامن می زند.
|
[ترجمه گوگل]ما تمایل داریم با کسانی که ارزش های مشابهی دارند احساس خویشاوندی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما تمایل داریم با کسانی که ارزش های مشترک یکسانی دارند احساس نزدیکی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She evidently felt a sense of kinship with the woman.
[ترجمه گوگل]او ظاهراً احساس خویشاوندی با زن داشت
[ترجمه ترگمان]ظاهرا احساس نزدیکی با آن زن احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He argues that each form of kinship has its distinctive form of arrangements.
[ترجمه گوگل]او استدلال می کند که هر شکلی از خویشاوندی شکل متمایز خود را از ترتیبات دارد
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که هر شکل خویشاوندی شکل متمایز آن را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He argues, in short, that actual forms of kinship are socially constructed.
[ترجمه گوگل]او به طور خلاصه استدلال می کند که اشکال واقعی خویشاوندی به صورت اجتماعی ساخته شده اند
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که به طور خلاصه، اشکال واقعی خویشاوندی از نظر اجتماعی ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The central concerns of the kinship school hardly need restating.
[ترجمه ل اسحاقی] موضوعات و مطالب اصلی و مهم نظام خویشاوندی ، بندرت نیاز به بازبینی دارد.
|
[ترجمه گوگل]دغدغه های اصلی مکتب خویشاوندی به سختی نیاز به بازگویی دارد
[ترجمه ترگمان]نگرانی های اصلی مدرسه خویشاوندی به سختی به restating نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Control of kinship linkages lies at the heart of privileged class reproduction.
[ترجمه گوگل]کنترل پیوندهای خویشاوندی در قلب بازتولید طبقاتی ممتاز قرار دارد
[ترجمه ترگمان]کنترل پیوندهای خویشاوندی در قلب تولید مثل طبقه ممتاز قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Kinship can pay an individual to reduce its own chances if it improves the prospects of other members of its family.
[ترجمه ل اسحاقی] خویشاوندی می تواند این توانایی را به فرد بدهد که از منافع خود بگذرد تا امکانات و منافع آتی سایر اعضای خانواده اش را بهبود بخشد.
|
[ترجمه گوگل]خویشاوندی می تواند به یک فرد برای کاهش شانس خود در صورتی که چشم انداز سایر اعضای خانواده اش را بهبود بخشد، پول بدهد
[ترجمه ترگمان]Kinship می تواند به فرد پول بدهد تا شانس خود را در صورتی که چشم اندازه ای اعضای خانواده خود را بهبود بخشد، کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Family and kinship relations in an Essex village are laid open to us through the diary.
[ترجمه گوگل]روابط خانوادگی و خویشاوندی در یک روستای اسکس از طریق دفتر خاطرات به روی ما باز می شود
[ترجمه ترگمان]روابط خانوادگی و خویشاوندی در روستای اسکس از طریق دفتر خاطرات در معرض دید ما قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Gibson illustrates with humour the kinship between capitalism and perversion.
[ترجمه گوگل]گیبسون با طنز خویشاوندی بین سرمایه داری و انحراف را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]گیبسون با طنز ارتباط بین سرمایه داری و انحراف جنسی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نسبت (اسم)
format, connection, scale, proportion, relation, bearing, ratio, relationship, respect, blood, cognation, kinship, connexion, rapport

بستگی (اسم)
vicinity, connection, dependence, dependency, bind, concern, congelation, gelation, kinship, liaison

خویشاوندی (اسم)
relationship, cognation, kinship, familial ties

قوم و خویشی (اسم)
kinship, consanguinity

خویشی (اسم)
relationship, kinship, kin, propinquity, sib

تخصصی

[بهداشت] خویشاوندی

انگلیسی به انگلیسی

• family relationship, condition of being related by blood or adoption; affinity, natural attraction

پیشنهاد کاربران

شباهت - نزدیکی - همانندی
نسبت فامیلی
قرابت
نسبت خونی
a feeling of being close or similar to other people or things
احساس صمیمیت و نزدیکی نسبت به دیگران
At the White House, administration officials stressed Monday that Biden feels a strong kinship with Israel and its people.
He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/kinship?q=kinship
ارتباط خونی
قرابت داشتن با کسی
نسبت فامیلی با کسی داشتن
رابطه ی نزدیک با کسی داشتن
خویشاوندی , نزدیکی
– He claimed kinship with my father
– Different ethnic groups have different systems of kinship
- She felt a sense of kinship with the woman
– He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers
احساس یگانگی داشتن، احساس نزدیک بودن داشتن
احساس دو طرفه ( او احساس خود را به زبان آورد من شاهد بودم این جملات برای اولین بار جملات احساس و قلبی او بود که برای دوست خود به زبان آورد )
احساس یگانگی داشتن، احساس نزدیک بودن داشتن
Affinity
صمیمیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس