mess with

انگلیسی به انگلیسی

• become involved with, start with; cause problems

پیشنهاد کاربران

ور رفتن با چیزی
انگولک کردن چیزی
دچار زاویه شدن با بعضی افراد که احتمالا باعث به وجود امدن تنش میشود. ولی صد در صد تضمینی نیست که منجر به گرفتاری شود.
تداخل پیدا کردن
درافتادن. . . .
درگیر کردن
Don't mess with me
سر به سر من نزار
I am messing with you
دارم سر به سرت میذارم.
به چیزی دست ور کردن
He was messing with his bike and then he couldn't fit the parts back together.
سر به سر ( کسی ) گذاشتن
دارم سر به سرت می ذارم : I just mess with you

به چالش کشیدن
I don't know why you have to mess with his head like that. If you don't want to be in a relationship with him, just say so!
نمیفمم تو که نیمیخوایش مجبوری اینجوری بهمش بریزی و باش بحث کنی، آره.
دخالت کردن
اشتباه کردن، خراب کردن
mess with someone's mind/head:
to cause someone to feel confused
The movie messes with your mind and you don't find out what's going on until the end.
به هم ریختن یا خراب کردن چیزی
در افتادن، سر به سر گذاشتن.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس