confine

/kənˈfaɪn//kənˈfaɪn/

معنی: حد، محدوده، منحصر کردن، بستری کردن، محدود کردن
معانی دیگر: (معمولا جمع) مرز، جای محصور، (بیمارستان) بستری کردن، زندانی کردن، توقیف کردن، (مهجور) زندان، حبس، (شعر قدیم) رجوع شود به: confinement، (نادر) هم مرز بودن، همسایه بودن، دارای محدوده ی مشترک بودن، محبوس کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confines, confining, confined
(1) تعریف: to limit within certain bounds; restrict.
مترادف: limit, restrict
متضاد: loose
مشابه: bind, circumscribe, constrain, control, narrow, restrain, trammel

- Please confine your questions to the topic of the lecture.
[ترجمه گوگل] لطفا سوالات خود را به موضوع سخنرانی محدود کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا سوالات خود را به موضوع سخنرانی محدود کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The snowstorm confined us to the house.
[ترجمه A.A] کولاک ما را خانه نشین کرد
|
[ترجمه غ ع مسجدی] کولاک ما را در خانه حبس کرد
|
[ترجمه گوگل] طوفان برف ما را به خانه محدود کرد
[ترجمه ترگمان] طوفان برف ما را به خانه محدود کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His thoughts were confined to how he might solve the problem.
[ترجمه گوگل] افکار او محدود به این بود که چگونه می تواند مشکل را حل کند
[ترجمه ترگمان] افکار او محدود به این بود که چگونه ممکن است مشکل را حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were on a tight schedule and had to confine our stay in Paris to three days.
[ترجمه A.A] ما در یک برنامه زمان بندی فشرده بودیم و مجبور بودیم اقامتمان در پاریس را به سه روز محدود کنیم
|
[ترجمه گوگل] ما در یک برنامه فشرده بودیم و مجبور شدیم اقامت خود را در پاریس به سه روز محدود کنیم
[ترجمه ترگمان] ما به برنامه فشرده مشغول بودیم و مجبور بودیم به مدت سه روز در پاریس بمانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to enclose or shut in; imprison.
مترادف: enclose, restrict, shut in, shut up
متضاد: discharge
مشابه: box, cabin, cage, chain, commit, coop up, fasten, hold, immure, impound, imprison, incarcerate, jail, keep, lock, lock up, quarantine, shut, trammel

- The dog was dangerous and had to be confined.
[ترجمه گوگل] سگ خطرناک بود و باید حبس می شد
[ترجمه ترگمان] سگ خطرناک بود و باید زندانی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was confined in that prison for fifteen years.
[ترجمه گوگل] او پانزده سال در آن زندان محبوس بود
[ترجمه ترگمان] او به مدت پانزده سال در زندان محبوس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: confinable (confineable) (adj.), confined (adj.), confineless (adj.), confiner (n.)
• : تعریف: (usu. pl.) limit, border, or boundary.
مترادف: boundaries, bounds
مشابه: borders, limitation, limits

- No one was allowed to wander beyond the the confines of the camp.
[ترجمه گوگل] هیچ کس اجازه نداشت فراتر از محدوده اردوگاه پرسه بزند
[ترجمه ترگمان] هیچ کس اجازه نداشت در آن سوی مرزه ای اردوگاه به گردش برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These matters are not within the confines of our discussion.
[ترجمه گوگل] این مسائل در محدوده بحث ما نیست
[ترجمه ترگمان] این مسائل در محدوده بحث ما نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. confine your talk to ten minutes
صحبت خود را به ده دقیقه محدود کن.

2. to confine oneself with . . .
خود را به . . . محدود کردن

3. to confine to a hospital
در بیمارستان بستری کردن

4. fiction should confine itself to reporting emotion and behavior
داستان باید به بیان احساس و رفتار محدود باشد.

5. Polio confined President Roosevelt to a wheelchair.
[ترجمه گوگل]فلج اطفال رئیس جمهور روزولت را روی ویلچر بست
[ترجمه ترگمان]فلج اطفال رئیس جمهور روزولت را به یک صندلی چرخدار محدود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Is it cruel to confine a bird in a cage?
[ترجمه گوگل]آیا حبس کردن پرنده در قفس ظالمانه است؟
[ترجمه ترگمان]آیا این ظالمانه است که یک پرنده را در قفس محبوس نگه دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Let's confine our discussion to the matter in question, please!
[ترجمه گوگل]اجازه دهید بحث خود را به موضوع مورد نظر محدود کنیم، لطفا!
[ترجمه ترگمان]لطفا بحث ما را به مساله محدود کنید، لطفا!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is sad to see a county confine its activities to undignified public bickering.
[ترجمه گوگل]مایه تاسف است که می‌بینیم شهرستانی فعالیت‌های خود را به مشاجره‌های عمومی بی‌وقار محدود می‌کند
[ترجمه ترگمان]دیدن این استان غمگین است که فعالیت هایش را محدود به bickering عمومی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I will confine myself to looking at the period from 1900 to 19
[ترجمه گوگل]من به بررسی دوره 1900 تا 19 اکتفا می کنم
[ترجمه ترگمان]من خودم را محدود به نگاه کردن به دوره ای از ۱۹۰۰ تا ۱۹ می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I wish you would confine yourself to the matter under discussion.
[ترجمه گوگل]ای کاش به موضوع مورد بحث اکتفا می کردید
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما خودتان را به موضوع بحث متهم می کردید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I wish the speaker would confine himself to the subject.
[ترجمه گوگل]ای کاش سخنران به موضوع اکتفا می کرد
[ترجمه ترگمان]امیدوارم که سخنران به این موضوع اکتفا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The US will soon be taking steps to confine the conflict.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده به زودی اقداماتی را برای محدود کردن درگیری انجام خواهد داد
[ترجمه ترگمان]آمریکا به زودی گام هایی را برای محدود کردن درگیری برداشته خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I wish to confine the discussion to income taxation.
[ترجمه گوگل]من می خواهم بحث را به مالیات بر درآمد محدود کنم
[ترجمه ترگمان]می خواهم بحث را محدود به مالیات بر درآمد کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Owen did not confine himself to writing only one type of poem.
[ترجمه گوگل]اوون تنها به نوشتن یک نوع شعر اکتفا نکرد
[ترجمه ترگمان]اوون خودش را محدود نکرد که فقط یک نوع شعر بنویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In this chapter we shall confine our attention to non-renewable energy sources.
[ترجمه گوگل]در این فصل ما توجه خود را به منابع انرژی تجدید ناپذیر محدود خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]در این فصل ما توجه خود را به منابع انرژی تجدید ناپذیر محدود خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Confine the use of insecticides to the evening and do not spray plants that are in flower.
[ترجمه گوگل]استفاده از حشره کش ها را به عصر محدود کنید و گیاهانی را که در گل هستند اسپری نکنید
[ترجمه ترگمان]استفاده از حشره کش ها در شب را ممنوع کنید و گیاهان را که در گل هستند اسپری نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He did not confine himself to the one language.
[ترجمه گوگل]او خود را به یک زبان محدود نکرد
[ترجمه ترگمان]به حرف زدن اکتفا نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Please confine your comments to the topic in hand.
[ترجمه گوگل]لطفا نظرات خود را به موضوع مورد نظر محدود کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا نظرات خود را به موضوع در دست محدود کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Confine your criticism to matters you understand.
[ترجمه گوگل]انتقاد خود را به موضوعاتی که درک می کنید محدود کنید
[ترجمه ترگمان]انتقاد کردن از هر چیزی که درک می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حد (اسم)
tract, border, bound, abutment, margin, limit, extent, measure, end, deal, period, mark, precinct, quantity, provenance, confine

محدوده (اسم)
range, span, confine, limited area

منحصر کردن (فعل)
limit, confine

بستری کردن (فعل)
confine, hospitalize

محدود کردن (فعل)
curb, demarcate, border, bound, limit, fix, narrow, terminate, determine, define, dam, stint, restrict, confine, delimit, circumscribe, compass, gag, straiten, cramp, delimitate, impale

تخصصی

[ریاضیات] محدود کردن

انگلیسی به انگلیسی

• limit, restrict; imprison
if something is confined to only one place, situation, or person, it only exists there or only affects that person.
if you confine yourself to something, you do only that thing.
to confine someone means to keep them in a place which they cannot leave.
to confine something to a particular place or area means to stop it from spreading beyond that place or area.
the confines of an area are its boundaries; a formal use.

پیشنهاد کاربران

confine ( v ) ( kənˈfaɪn ) =to keep sth sb inside the limits of a particular activity, subject, area, etc. , e. g. I will confine myself to looking at the period from 1900 to 1916.
confine
محبوس کردن، محدود کردن
confine: محدود کردن، محبوس کردن
Constraint
Restrict
Curb
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confine
✅️ اسم ( noun ) : confinement
✅️ صفت ( adjective ) : confined
✅️ قید ( adverb ) : _
محدودیت n
( تلفظ حالت اسمی و فعلی این کلمه باهم فرق دارد )
confine ( someone or something ) within ( something )
To restrict a person or animal to a particular place or area
( در بستتر بیماری، زندان، بیمارستان ) افتادن
۱. حبس کردن
۲. زندانی کردن
۳. بستری کردن
۴. محدود کردن
I don't like the idea of confining a bird in a cage 🚛
من ایده ی زندانی کردن پرنده ای در قفس را دوست ندارم

محدود کردن، معطوف کردن، مختص کردن
ممعانت/جلوگیری کردن از انتشار/گسترش ( چیزی خطرناک یا بد )
اکتفا کردن - محدود کردن - اختصاص دادن - توقیف و بستری و زندان کردن
محدود بودن به
تخصیص دادن به
منحصر به چیزی بودن
منحصر به چیزی کردن
در انحصار چیزی یا کسی قرار گرفتن


محبوس
در نظر گرفتن
مَد نظرقرار دادن
مورد نظر قرار دادن
اختصاص دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس