uncover

/ənˈkəvər//ʌnˈkʌvə/

معنی: اشکار کردن، برهنه کردن، کشف کردن، سر پوش برداشتن از
معانی دیگر: آشکار کردن، بر ملا کردن، افشا کردن، پرده برداری کردن، روپوش یا پوشش چیزی را برداشتن، عریان کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: uncovers, uncovering, uncovered
(1) تعریف: to remove the cover from.
متضاد: cover, shade
مشابه: bare, expose, open, strip, uncloak, unearth, unmask, unveil, unwrap

- When I uncovered the pot, I found that much of the broth had evaporated.
[ترجمه گوگل] وقتی در قابلمه را باز کردم، متوجه شدم که بیشتر آبگوشت تبخیر شده است
[ترجمه ترگمان] وقتی قوری را پیدا کردم، متوجه شدم که خیلی از آبگوشت را بخار کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to expose or disclose; reveal.
مترادف: disclose, expose, reveal
مشابه: bare, break, detect, discover, display, divulge, find, find out, let out, open, publish, unearth, unveil

- The king's advisers uncovered a plot to kill him.
[ترجمه سارا] مشاوران شاه از نقشه ای برای کشتن او پرده برداشتند.
|
[ترجمه گوگل] مشاوران پادشاه نقشه ای را برای کشتن او کشف کردند
[ترجمه ترگمان] مشاوران شاه نقشه ای کشیدند که او را بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The journalist uncovered a conspiracy.
[ترجمه گوگل] روزنامه نگار یک توطئه را فاش کرد
[ترجمه ترگمان] روزنامه نگار توطئه ای را فاش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to remove a cover.

جمله های نمونه

1. to uncover the secrets of nature
از اسرار طبیعت پرده برداشتن

2. Please uncover the pot.
[ترجمه گوگل]لطفا درب قابلمه را باز کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا دیگ رو باز کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We are trying to uncover the reasons behind her decision.
[ترجمه گوگل]ما در تلاش هستیم تا دلایل تصمیم او را کشف کنیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی داریم دلایل پشت پرده تصمیم او را کشف کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The government reiterated its resolve to uncover the truth.
[ترجمه گوگل]دولت عزم خود را برای کشف حقیقت تکرار کرد
[ترجمه ترگمان]دولت تصمیم خود برای کشف حقیقت را تکرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The earth was scraped away to uncover a trap door.
[ترجمه گوگل]زمین خراشیده شد تا یک در تله کشف شود
[ترجمه ترگمان]زمین کنده شده بود تا در یک تله را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Uncover the pan and let the soup simmer.
[ترجمه M.A] درب ماهی تابه را بردار و سوپ را بذار که بجوشد
|
[ترجمه گوگل]درب تابه را باز کنید و بگذارید سوپ بجوشد
[ترجمه ترگمان]ماهی تابه را کشف کنید و بگذارید سوپ آرام بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It took internal whistle-blowing and investigative journalism to uncover the rot.
[ترجمه گوگل]افشای این پوسیدگی به سوت دمیدن و روزنامه نگاری تحقیقی نیاز داشت
[ترجمه ترگمان]این فیلم روزنامه نگاری حرفه ای و روزنامه نگاری تحقیقی را به منظور افشای فساد فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. When the seedlings sprout, uncover the tray.
[ترجمه گوگل]وقتی نهال ها جوانه زدند، سینی را باز کنید
[ترجمه ترگمان]وقتی که جوانه جوانه، سینی رو باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The biography is an attempt to uncover the inner man.
[ترجمه گوگل]بیوگرافی تلاشی برای کشف انسان درونی است
[ترجمه ترگمان]زندگینامه، تلاش برای آشکار کردن انسان درونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mahmoud had been unable to uncover anything of a personal nature which might have prompted the attack.
[ترجمه گوگل]محمود نتوانسته بود چیزی با ماهیت شخصی را که ممکن بود باعث حمله شود، کشف کند
[ترجمه ترگمان]محمود نتوانست چیزی از یک ماهیت شخصی را فاش کند که ممکن است باعث حمله شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How easy it had been almost immediately to uncover three possible suspects for the murder of Theodore Kemp!
[ترجمه گوگل]کشف سه مظنون احتمالی برای قتل تئودور کمپ چقدر آسان بود!
[ترجمه ترگمان]چه آسان بود که سه مظنون احتمالی برای قتل تئودور کمپ را کشف کرد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We touch his bony fingers and hands, uncover his face and look at him.
[ترجمه گوگل]انگشتان و دست های استخوانی اش را لمس می کنیم، صورتش را باز می کنیم و به او نگاه می کنیم
[ترجمه ترگمان]انگشتان و دست های استخوانی او را لمس می کنیم، صورتش را باز می کنیم و به او نگاه می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Under state law if police uncover clear signs of a domestic quarrel, including injuries, they have to bring charges.
[ترجمه گوگل]بر اساس قوانین ایالتی، اگر پلیس نشانه‌های واضحی از نزاع خانگی، از جمله جراحات را کشف کند، باید متهم شود
[ترجمه ترگمان]در قانون ایالتی، اگر پلیس نشانه هایی واضح از یک نزاع داخلی از جمله جراحت را آشکار کند، آن ها باید اتهاماتی وارد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The provision of transport may uncover an untapped source of recruitment not previously available.
[ترجمه گوگل]تدارک حمل و نقل ممکن است منبع استخدام ناشناخته‌ای را که قبلاً در دسترس نبوده، آشکار کند
[ترجمه ترگمان]تهیه وسایل حمل و نقل ممکن است یک منبع دست نخورده کارمند یابی را کشف کند که قبلا در دسترس نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. If the hearings uncover some incontrovertible evidence of corruption he could look like a defender of the indefensible.
[ترجمه گوگل]اگر در جلسات دادگاه شواهد غیرقابل انکار فساد آشکار شود، او می تواند مانند یک مدافع غیرقابل دفاع به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]اگر این جلسه شواهد و مدرک غیرقابل انکار از فساد را آشکار کند، او می تواند به مدافع دفاع غیرقابل دفاع نگاه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشکار کردن (فعل)
light, display, announce, air, unfold, reveal, bare, disclose, uncover, quarry, wreak

برهنه کردن (فعل)
bare, strip, disrobe, denude, uncover

کشف کردن (فعل)
spot, find, detect, discover, find out, figure out, uncover, decipher, decode

سرپوش برداشتن از (فعل)
uncover, uncap

انگلیسی به انگلیسی

• reveal, bare, expose; take a cover off; remove a head-covering (hat etc.)
if you uncover something secret or illegal, you find out about it.
to uncover something also means to remove something that is covering it.
see also uncovered.

پیشنهاد کاربران

پرده برداری از چیزی، آشکار شدن
The truth will be uncovered
To take sth frome on top of another thing
منبع : Oxford dictionary
اگه دوست داشتید لایک کنید🌌💎
رونمایی؛ برای اولین بار ارائه دادن؛ برای اولین بار معرفی کردن
کامپیوتر:کشف
دست کسی را رو کردن
هویدا کردن/بودن
To be uncovered
فاش شدن
افشا شدن
برملا شدن
آشکار شدن

از چیزی پرده برداشتن
علنی کردن
بدون پوشش

بپرس