پیشنهادهای کاربر آبادیس (٣٩٠)
حداقل اعضای لازم برای رسمیت جلسه
فوق العاده
تراز شدن همتراز شدن
نسبی
بکارگیری بکاربردن
یکپارچه
تشخیص دادن - - - - - - - - - - - - مشخص کردن
سرمایه گذاری بلندمدت ( حساب بانکی )
پس انداز savings account حساب پس انداز
صفت: مالی
ارث بردن "به ارث بردن"
پی بردن
فهمیدن متوجه شدن سر در آوردن
افشا کردن نشان دادن
کاهش کاهش دادن کم کردن کم شدن
مردم افراد
فاش کردن افشا کردن
نامربوط بی ربط غیرضروری
"اساسی" بنیادی
ارتباط مستقیم ( با هم ) داشتن
صریح معلوم معین واضح
تمایل داشتن میل داشتن
مستقل مجزا
صفت: درونی، ذاتی، نهادینه
موجودیت وجود
جایگزین جایگزین دیگر جایگزین دیگری
رویه ای
رویه
یک نوع بازی کلمه ای
نگهداری قابل نگهداری بودن
موجب شدن، سبب شدن، منجر ( به چیزی ) شدن
قطع کردن
دریافت، دریافت شدن، دریافت کردن
چه میشود اگر چه میشد اگر از کجا معلوم از کجا معلوم که اگر
انجام دادن
اعداد کسری
fractions اعداد کسری
عدد صحیح integer
درونی کردن
[کامپیوتر] حساس به حروف کوچک و بزرگ
از صفر از اول از ابتدا از آغاز
جا انداختن
مزیت
مقایسه کردن
همسان همانند
از نظر عملکرد
"فضای خالی"، مکان خالی، جای خالی
مخففِ
جایبان
mathematics, logic a symbol used in a logical or mathematical expression to represent another term or quantity that is not yet specified but may occu ...
"با حروف بزرگ نوشتن" Every word is capitalized. هر کلمه با حروف بزرگ نوشته میشود.
به، از
فعلا، اکنون
کامپیوتر: پسوند ( قسمتی از نام فایل که پس از نقطه می آید )
بررسی کردن
مورد نظر، مد نظر، ( اونچیزی که دلخواه و مد نظر ما هستش )
تشکیل شدن، درست شدن
"شعار"
باقی ماندن، هنوز باقی ماندن
دقیق
موجودیت، وجود individual entity موجودیت مجزا، وجود مجزا
مجزا ( از هم ) ، مستقل ( از هم )
صفت: که . . . شان، که . . . ش ضمیر: مال چه کسی، مال کی
بلوپرینت نقشه ساخت
وایت اسپیس ( جا و مکانی که خالی گذاشته میشود )
نادیده گرفته شدن
افزایش دادن، بالا بردن، بهتر کردن، بهبود، ارتقا
"اصلی"
صنایع
هیچ، هیچی، هیچ چیز
پیوستن، ملحق شدن، عضو شدن، شرکت کردن
مرور ( مرور کلی، مرور اجمالی )
" برنامه درسی" خلاصه مواد درسی
اصول the basics of the اصولِ
به پیش پیش به سوی جلو
اصطکاک
تاثیر، اثر تاثیر گذاشتن، اثر گذاشتن، اثر داشتن، تاثیر داشتن small changes can create big impacts تغییرات کوچک میتوانند اثرات بزرگی ایجاد کنند
آغازین، اولیه
مشاهده، مشاهده ی
آزمایش
نشان دادن، نمایش دادن
قابل تکرار
به عنوان . . . شناخته میشود معروف به شناخته شده به عنوان
در حال حاضر
وسط، مرکز
proceed to the رفتن به، به . . . رفتن
فعل: کدزنی، کدنویسی
take ( someone ) through: to tell ( someone ) how ( something ) happens or is done by explaining the details of each step ""to explain something to ...
مدرک
They usually watch cartoons in the morning, but this morning they aren't paying any attention to the TV. اونا معمولا صبحزود کارتون نگا میکنن. اما ام ...
اسباب بازی
ریختن Ali is pouring a cup of coffee. علی داره یه فنجون قهوه میریزه.
in italics به صورت ایتالیک، به ایتالیک
در برابر، در مقابل، در مقایسه با
vs. در مقایسه با
مخفف ( جمع: مخفف ها )
is occurring, is happening در حال رخ دادن، در حال اتفاق افتادن
شنیدن صدا، صدا را شنیدن Ali and Reza are babies. They are crying. I can hear them right now. Maybe they are hungry. علی و رضا بچن. اونا داره گریه می ...
الان همین الان همین حالا
در مجموع خلاصه
بیان کردن The SIMPLE PRESENT expresses daily habits or usual activities حال ساده عادت های روزرانه یا فعالیت های معمول ( متدوال یا همیشگی ) را بیان می ...
یک اسم است. اسم فرد تلفظ: اَن
( دستور زبان ) استمراری
نمودار نقشه جدول طرح ریختن نمودار کشیدن ( نمودار درست کردن )
زمان حال
تحلیل تجزیه آنالیز
خطا اشتباه
پیش آزمون، امتحان مقدماتی
"اگه اینطوریه" "اگر اینطوریه" "اگه اینطوره" "اگر اینطوره" اگر اینطور است اگر اینطور باشد اگر چنین است اگر چنین باشد
"دستورات"، "دستورالعمل"
برگه، برگ، ورق، ورقه Write the names of your classmates on a sheet of paper. اسم همکلاسیهات رو روی یک برگه ( وَرَق ) کاغذ بنویس.
"محل اقامت" اقامتگاه محل سکونت سکونتگاه
پیدا کردن، یافتن find out your classmate's name اسم همکلاسی هاتون رو پیدا کنید ( بیابید )
درسته؟ آره؟
تو چطور؟
چند وقت، چند وقت است که
خوابگاه
چرخیدن ( دورِ، به دورِ ) The earth goes round the sun زمین به دور خورشید میچرخد.
تابیدن
یک کمی یه کمی کمی
مامان بابا بابا مامان اولیا والدین پدر مادر پدر و مادر
جمعی
مرکب
عام و عمومی
برجسته و پیشتاز
برنامه درسی
مقدماتی
در نظر گرفته شدن طراحی شدن، ساخته شدن
مقدمه، پیشگفتار
هر کدام، هر کدام از آن ها
موثر
در عمل، در اقدام، به صورت عملی
اساس، پایه، بنیاد
بُر زدن، مخلوط کردن، آمیختن، بُر ( عمل بُر زدن )
با سایز ثابت با اندازه ثابت
کوتاه کردن
کوتاه کردن
دو نوع جمع برای کلمه index وجود دارد: 1. indexes 2. indices معنی index: شاخص، اندیس، ایندِکس
مناسب بودن
معادل برابر
نَحو
معمولا
پیمایش کردن
به جایِ
بدن، بدنه
به همراهِ، همراه با ( منظور بعد از آن چیز میباشد )
دونقطه
شروع می شود
معرفی کردن شدن عرضه کردن شدن مطرح کردن شدن
تکنیک
پیمایش
پیش نیاز پیش شرط
فعل: ذخیره کردن
بازتاب، انعکاس
مثل، مانند، مثلا، از قبیل، همچون
مرتب کردن، مرتب سازی
جستجو
نمایش داده شدن
شامل نشدن
انحصاری احتصاصی
شامل - مشمول
کار کردن، کار کردن با . . . .
قرار است. . . ، قرار است که . . .
مرتبط، مربوط به هم
فعل: گروه بندی کردن
صفت: پیشرفته
In accordance with بر طبقِ، مطابق با
طبق، مطابق
بر طبق، مطابق با
بر طبق، مطابق با
نزولی descending order ترتیب نزولی
صعودی ascending order ترتیب صعودی
واضح آشکار بدیهی
نشان دادن
تصمیم گرفتن، تعیین کردن، تعینن شدن مشخص کردن، مشخص شدن
به این ترتیب
1. کاملا 2. واقعا حقیقتا 3. خیلی بسیار، زیاد 4. نسبتا تا حدودی
مشابه، شبیه، همانند، مانند
با این حال، با این وجود، با وجود این
توسط
صفت: تعیین شده، مشخص شده
جاری، کنونی، فعلی
عضو داده
تکی، تک، یکی ای، یک
بر اساس بر مبنای
براساس ، بر مبنای
خواستن
فرض کردن گمان کردن، فکر کردن
توانا، قادر
بر اساس بر مبنای، برپایه ی
بر اساسِ on demand براساس نیاز
مرتب کردن
ترتیب دهی سفارش دادن، سفارش دستور دادن، دستور in order to به منظورِ، برایِ
بلافاصله، فورا
مورد
آشکار بودن، واضح بودن
سناریو
همزمان
تغییر اصلاح
دوری کردن اجتناب کردن، پرهیز کردن
و همچنین، و نیز، به علاوه
روی دادن
که یعنی که به این معنی است
بی اعتبار، نامعتبر
شکست
منسوخ شده
مبحثی در برخی زبان های برنامه نویسی
مربوط، مربوطه
مبحثی در برخی زبان های برنامه نویسی
مربوطه، مربوطه
در آغاز، درنخست، در ابتدا
فعل: توجه کردن
مشترک Important Common Points نکات مشترک مهم
addition of افزودنِ اضافه کردنِ
جایگزینی جای گذاری
جلو، به جلو، بطرف جلو
به دست آوردن تلافی کردن، انتقام گرفتن
فرد ( در برابر زوج )
get even به دست آوردن تلافی کردن، انتقام گرفتن
به دست آوردن
در دسترس
هنوز، تا به حال، تا کنون
هر، به ازای هر، در هر ( در )
یک بار، یک دفعه زمانیکه، هنگامیکه همینکه، به محض اینکه
تکرار
موجود available
تمام، کلِ
تنها
صف
شمردن، یکایک شمردن، یک یک نام بردن
برای تاکید از when قوی تر است هنگامیکه، هر گاه، هر زمان که، هر وقت که ، هر وقت، هر هنگام، هر موقع، وقتی که، زمانی که
توانایی، قابلیت
کارکرد
اضافی
بهبود یافته
انجام دادن
جهانی، همگانی
محدودیت، کاستی، نقطه ی ضعف
شمارش
یک به یک
دریافت کردن، پس گرفتن، بازیابی
پیمایشگر
حداکثر
at most حداکثر
قابل پیش بینی
فعل: نگاشت کردن، نگاشتن
پیمایش شدن، پیمایش کردن، پیمودن
تبدیل کردن
هیچگونه
تکراری
مشهور است به معروف است به
on the basis of برپایه ی، براساس، برمبنای
بر اساس
نقشه نگاشت
سطحی
قید: به تنهایی
نشت ، نشتی
هربار، هر وقت، هر موقع
اجباری، الزامی
اهمیت
>> مطابقت داشتن مشابه بودن، برابر بودن
کاملا
سطل کامپیوتر: باکت
تایید کردن، تایید شدن
به شرح زیر به صورت زیر
عملی Practical Example مثال عملی
اشکال و عیب
به گفته ی . . . بنا به گفته ی . . . . بنا بر اساس . . . . . بر اساس . . . .
فقط، تنها تازه
کار کردن
کامل
in order to به منظور، برای
( شرایط یا الزامات چیزی را ) برآوردن، رفع کردن
قرارداد
منحصر به فرد
در نظر گرفتن
اثر جانبی
وارد کردن
کامپیوتر: دستور
اختصاص دادن، تخصیص دادن
در داخل
هیچ چیز، هیچی
نامحدود
صفت: مهم، کلیدی
شامل بودن
اندازه ثابت یعنی اندازه اش غیرقابل تغییر است و بک بار برای همیشه تعیین میشود
ثابت
همراه بودن
اسم: شرح - توضیح مثال: Brief description توضیح مختصر
مختصر و خلاصه
is irrelevant مربوط نیست
جلوگیری کردن ( از )
شروع کردن
توالی، دنباله، زنجیره in sequence به ترتیب، پشت سر هم
فصل
سازماندهی، ساماندهی
توصیه شده، پیشنهادی، پیشنهاد شده
مطرح شده
( برای روزنامه و مجله و غیره ) نوشتن This article is contributed by Taghi Taghavi. این مقاله توسط تقی تقوی نوشته شده است.
آن موقع، در آن موقع
that’s why
همانطور که، بطوریکه، درحالیکه
اینکه آیا
ناسازگار
ازطرف دیگر، وگرنه
باید، باید باشد
واضح کردن، شفاف کردن
بکار بردن، مورد استفاده قرار دادن، استعمال کردن
به نامِ . . .
توضیح
اجتماعی
جزییات
لغو کردن، باطل کردن، بازتعریف کردن
که
والد
به طور پیشفرص، به صورت پیشفرض
آنگاه ( اونوقت )
محل، مکان
به عبارت ساده ( تر )
مقدار
ارزیابی کردن
در حالیکه
یکسان، برابر
اشیا
اشاره کردن
اگر
مقایسه
عملگر
یکی
دیگری
این است که ( اینه که )
برابری، تساوی
فعل: بررسی کردن، چک کردن
به طور کلی، در حالت کلی، در کل
صفت: مرتب، منظم فعل: دستور دادن، سفارش دادن
ساختمان ( به معنای ساختار ) Data Structure ساختمان داده ها
چاشنی ( مربوط به خوراکی )
برویم به سراغِ، بریم سراغِ
مخفف utility
صدای خوک
در ریاضی: توان مخفف: pow
در طول این مدت
حلقه
نیاز، نیازمندی، الزام
اسم: نظر، توضیح
وابسته بودن، متکی بودن همیشه بعدش on می آید. rely on، relies on
وابسته بودن، متکی بودن
همیشه بعدش on می آید. rely را سرچ کنید
به همین ( این ) خاطر مثال: My mother always gives me good advice , so that is why I need to ask her opinion . مادرم همیشه توصیه های خوبی بهم میکنه، ...
هر دو، هر دوی هم . . . . و هم . . . .
محدود کردن
این به آن معناست که . . . به این معناست که . . . یعنی اینکه . . .
زیاد پُر کردن، بیش از حد پُر کردن ( مثال: زیاد پُر کردن ماشین لباسشویی ) زیاد بار زدن ( مثال: زیاد بار زدن قایق )
انجام دادن، انجام شدن
on demand = بر اساس نیاز
top differences = تفاوت های اصلی ( اساسی )
تعریف کردن
نیاز داشتن
مکانیزم، ساز و کار
بررسی
کنترل کردن، مدیریت کردن ( اداره کردن )
کنترل کردن ( شدن ) I need a car that handles well. من به یه ماشینی نیاز ( احتیاج ) دارم که خوب کنترل بشه.
وجود دارد، هست، دارد
دیگر ( دیگه )
غیرفانونی کامپیوتر: غیر مجاز
شکل لاتین id est برای that is معنی that is: به عبارت دیگر، یعنی
استفاده از، با استفاده از
در دسترس، موجود
محیط زیست، محیط software environment محیط نرم افزاری
LOL: Laughing out loud Occasionally mistaken for “Lots Of Love, ” LOL is one of the most widely known texting abbreviations and has been around for ...
اجرا، پیاده سازی
" اجرا " توجه داشته باشید که این کلمه اسم است و نه فعل.
تخصیص = نسبت دهی = انتصاب
فراهم کردن، اراِئه کردن
اولیه، ابتدایی
مفهوم. جمع: مفاهیم
از وسط = از میان، درون = از = از درون، به واسطه = از طریق = بوسیله، سرتاسر = سرتاسری = سراسر = سراسری، تمام = تمام شدن = تمام شده، داخل = درون ...
رسم، سنت، سفارشی
به هر حال، در هر دو حالت
کرسر، مکان نما، نشانگر
باز نویسی
تعبیه شده، جاسازی شده
بسیار بزرگ. ( مفهومی بزرگ تر از کلمه Large )
بعد، بعدش، بعد آن
ارجاع، رجوع، مراجعه، مرجع
دو نسخه ای کردن
رها کردن
نسبت دادن
in order to = به منظور
به منظور، برای