fixed

/ˈfɪkst//fɪkst/

معنی: معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی
معانی دیگر: محکم، بی حرکت (در برابر: شل یا لق)، معین و بی نوسان، هاژه، برجا، استوار، راسخ، (هم سرعت با چرخش زمین به دور خود) زمین ایستا (geosationary هم می گویند)، وسواس گونه، وسواسی، وسواس زده، (عامیانه) فراهم، (خودمانی - مسابقه و انتخابات و غیره) تقلبی، نادرستانه (آنچه از قبل نتیجه اش را تعیین کرده اند)، (رنگ و غیره) ثابت، مانا، پایا
دارالترجمه ر.س.م.ی کاج

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: fixedly (adv.), fixedness (n.)
(1) تعریف: firmly placed or fastened; unmoving; stationary.
متضاد: floating
مشابه: adamant, fast, firm, stable, stationary

- a fixed shelf
[ترجمه کــــــــــــــــــــــــــــیـــــــمـــــــــــ] این یک قفسه ی ثابت و سالم است
|
[ترجمه گوگل] یک قفسه ثابت
[ترجمه ترگمان] یک قفسه ثابت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: made stable; constant.
مشابه: firm, stable

- fixed dyes
[ترجمه Fatemeh] تعمیر کردن
|
[ترجمه گوگل] رنگهای ثابت
[ترجمه ترگمان] رنگ های ثابت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: without change or variation; definite.
متضاد: moving
مشابه: certain, definite, firm, rigid, stable, standing

- a fixed set of rules
[ترجمه گوگل] مجموعه ای ثابت از قوانین
[ترجمه ترگمان] مجموعه ثابتی از قوانین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- fixed ideas
[ترجمه گوگل] ایده های ثابت
[ترجمه ترگمان] ایده های ثابت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: decisively arranged; predictably recurrent.
مشابه: certain, set

- She goes to work at a fixed time every day.
[ترجمه حامد] او هر روز در زمان مشخصی به سر کار می رود.
|
[ترجمه گوگل] او هر روز در ساعت مشخصی سر کار می رود
[ترجمه ترگمان] او هر روز در یک زمان ثابت کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) illegally prearranged.

- The elections were fixed.
[ترجمه حامد] نتیجه انتخابات از قبل تعیین شده.
|
[ترجمه گوگل] انتخابات درست شد
[ترجمه ترگمان] انتخابات تعیین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fixed prices
قیمت های ثابت

2. fixed prices
قیمت های ثابت

3. fixed purpose
اراده ی استوار

4. fixed asset
دارایی ثابت

5. a fixed contest
مسابقه ی تقلب آمیز

6. a fixed deposit
سپرده ی ثابت

7. a fixed idea
فکر وسواس گونه

8. a fixed satelite
ماهواره ی زمین ایستا

9. he fixed the door so that it could not be opened from outside
درب را جوری کرد که از بیرون باز نمی شد.

10. he fixed the radio for free
او رادیو را مجانی درست کرد.

11. pari fixed the room
پری اتاق را مرتب کرد.

12. the fixed stars at the periphery of the universe
ستاره های ناجنبا در حاشیه ی کیهان

13. have they fixed on a place yet?
آیا تا به حال جایی را انتخاب کرده اند؟

14. she had fixed her eyes on the target
او چشمان خود را بر هدف دوخته بود.

15. to stand fixed in one place
در یک جا بی حرکت ایستادن

16. she is comfortably fixed for life
زندگی او در کمال رفاه تا آخر عمر فراهم است.

17. that event was fixed in her mind for ever
آن رویداد برای همیشه در خاطرش نقش بسته بود.

18. the plane's wings are fixed
بال های هواپیما ثابت است.

19. the wooden shelf was fixed on the wall with two iron brackets
تاقچه ی چوبی با دو بازوی آهنی به دیوار وصل شده بود.

20. each of the legs was fixed to the table with four screws
هر یک از پایه ها با چهار پیچ به میز وصل شده بود.

21. we saw his baleful eyes fixed on us
متوجه شدیم که چشمان شرارت بار خود را بر ما دوخته بود.

22. i loved the food you had fixed last night
از خوراکی که دیشب درست کرده بودی خیلی خوشم آمد.

23. don't junk this radio; it may be fixed
این رادیو را دور نیانداز شاید بشود آن را درست کرد.

24. the opposition claimed that the elections had been fixed
مخالفان ادعا کردند که در انتخابات تقلب شده بود.

25. I must get the television fixed.
[ترجمه گوگل]باید تلویزیون را درست کنم
[ترجمه ترگمان]باید تلویزیون رو درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The relations have rigidified into fixed patterns.
[ترجمه گوگل]روابط به الگوهای ثابت تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]روابط به الگوهای ثابت تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I fixed up an appointment to see her.
[ترجمه گوگل]برای دیدنش قرار گذاشتم
[ترجمه ترگمان]من قرار ملاقاتی برای ملاقات او تعیین کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He kept his gaze fixed on the car ahead.
[ترجمه گوگل]نگاهش را به ماشین جلویی دوخته بود
[ترجمه ترگمان]نگاهش را روی اتومبیل متمرکز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. We fixed a picture on the wall.
[ترجمه حامد] ما یه تصویر رو روی دیوار جاگیر کردیم.
|
[ترجمه گوگل]یک عکس را روی دیوار نصب کردیم
[ترجمه ترگمان]ما تصویر را روی دیوار ثابت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. All eyes are fixed upon Asia as the Land of Promise for millions yet unborn.
[ترجمه منصور] همه نگاه ها به آسیا به عنوان سرزمین موعود برای میلیون ها نفر که هنوز متولد نشده اند دوخته شده است
|
[ترجمه گوگل]همه نگاه ها به آسیا به عنوان سرزمین موعود برای میلیون ها نفر که هنوز متولد نشده اند دوخته شده است
[ترجمه ترگمان]همه چشم ها به آسیا به عنوان سرزمین وعده میلیونها نفر هنوز متولد نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معین (صفت)
certain, helping, given, aiding, specified, determined, defined, auxiliary, appointed, fixed, assigned, regular, supporting, thetic, thetical

مقرر (صفت)
definite, established, appointed, fixed, settled, determinate

ثابت (صفت)
stable, permanent, firm, constant, lasting, true, loyal, fixed, pat, fiducial, immovable, hard and fast, changeless, invariable, inalterable, steady, resolute, indelible, staid, equable, immobile, incommutable, invariant, irremovable, thetic, thetical

پا بر جا (صفت)
stable, firm, confirmed, established, loyal, fixed, regular, resolute

جایگیر (صفت)
fixed, expletory

مقطوع (صفت)
fixed

ماندنی (صفت)
permanent, lasting, fixed, viable

تخصصی

[حسابداری] ثابت
[عمران و معماری] ثابت - گیردار
[کامپیوتر] مقطوع ؛ ماندنی ؛ ثابت شده ؛ ثابت
[برق و الکترونیک] ثابت شده
[حقوق] ثابت، مقطوع، معین
[ریاضیات] مشخص، ثابت شده، میزان، ثابت، پابرجا، ثابت، استوار، بسته، مرتبط، معین، برجا، تثبیت شده، مشخص

به انگلیسی

• set firmly in place; stabilized; protected or preserved; steady, firm; not volatile (chemistry); predetermined; illegally prearranged
a fixed amount, pattern, method, or opinion always stays the same.
if something is fixed in your mind, you remember it well.
see also fix.

پیشنهاد کاربران

گیردار
ثابت
گاوبندی
معین شده تعیین شده
مقید
متصل کردن
تقلب ( غیر رسمی )
. The elections were fixed
عقیم - حیوانی که نازا شده است
صفت:
- ثابت و پابرجا ( غیرقابل تغییر ) چون پیشتر اینگونه معین و مقرر شده: fixed laws/prices/income
- نهادینه و تثبیت شده در ذهن: fixed beliefs/opinions/ideas
- ثابت شده از طریق اتصال موضعی ( محکم و بی حرکت )
- ثابت، متمرکز و مستقیم ( حالت چهره ای که برای مدتی ادامه پیدا می کند ) : a fixed stare
- تصنعی ( حالت چهره ای که برای مدتی ادامه پیدا می کند، به منظور مخفی کردن احساسات و عواطف واقعی ) : a fixed smile
- تبانی یا گاوبندی شده ( مسابقه، محاکمه یا انتخاباتی که نتیجه آن بواسطه تقلب از پیش تعیین شده ) : a fixed election/trial/horse race
- تاریخ ثابتی که هر ساله تکرار می شود: fixed holidays
تعمیر کردن. ?can this computer be fixed آیا این کامپیوتر میتواند تتعمیر شود؟

ثابت، تثبیت شده،
مشاهده پیشنهاد های امروز

معنی یا پیشنهاد شما