observing


معنی: مراقب، بپا

جمله های نمونه

1. observing common courtesy
رعایت اصول اولیه ی ادب

2. observing common decencies
مراعات اصول و نزاکت های معمول

3. for years he has been observing ant colonies
سال ها است که درباره ی دسته های مورچه پژوهش می کند.

4. The army was observing a ceasefire.
[ترجمه 💕Fatemeh💕] ارتش درحال مشاهده ی یک آتش بس بود
|
[ترجمه گوگل]ارتش آتش بس را رعایت می کرد
[ترجمه ترگمان]ارتش در حال مشاهده آتش بس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She stood at the door observing the peaceful domestic tableau around the fire.
[ترجمه گوگل]او دم در ایستاد و تابلوی صلح آمیز خانگی را در اطراف آتش مشاهده کرد
[ترجمه ترگمان]او کنار در ایستاد و دید که یک تابلوی خانوادگی آرام دور آتش قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She stood there, quietly observing the domestic scene.
[ترجمه گوگل]او آنجا ایستاده بود و بی سر و صدا صحنه داخلی را مشاهده می کرد
[ترجمه ترگمان]او آنجا ایستاده بود و به آرامی صحنه را تماشا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He'd been observing her the whole trip.
[ترجمه گوگل]او در تمام طول سفر او را زیر نظر داشت
[ترجمه ترگمان]تمام سفر او را دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You can learn a lot by simply observing.
[ترجمه گوگل]با مشاهده ساده می توانید چیزهای زیادی یاد بگیرید
[ترجمه ترگمان] تو فقط با توجه به اینکه می بینی، خیلی چیزا یاد می گیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Scientists are particularly interested in observing the thawing and freezing of the polar icecaps in order to assess changes in sea level.
[ترجمه گوگل]دانشمندان به ویژه به مشاهده ذوب و انجماد یخ های قطبی به منظور ارزیابی تغییرات سطح دریا علاقه مند هستند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان به ویژه علاقمند به مشاهده ذوب و انجماد آب قطبی در جهت ارزیابی تغییرات سطح دریا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Observing Mulvoy during a recent Sunday afternoon crunch time, as the magazine approached bedtime, was a lesson in decisiveness.
[ترجمه گوگل]مشاهده مولوی در یک ساعت فشرده بعد از ظهر یکشنبه اخیر، در حالی که مجله به زمان خواب نزدیک می شد، درس قاطعیت بود
[ترجمه ترگمان]مشاهده Mulvoy در ساعات اولیه عصر روز یکشنبه، زمانی که مجله به زمان خواب نزدیک شد، درسی در قاطعیت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Observing and improving our understanding of dominant forcing functions;
[ترجمه گوگل]مشاهده و بهبود درک ما از عملکردهای اجباری غالب؛
[ترجمه ترگمان]مشاهده و بهبود درک ما از توابع فشار غالب؛
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In fact he was observing a flock of lapwings in a flooded field; his spirits lifted a notch.
[ترجمه گوگل]در حقيقت او در حال مشاهده گله‌اي از لاپ‌نگ‌ها در زميني پر آب بود روحیه اش بالا رفت
[ترجمه ترگمان]در واقع او یک گله of را در یک مزرعه سیل غرق کرده بود و روحیه اش را از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The more time you spend with horses observing their behaviour, the more effectively you will be able to judge their moods.
[ترجمه گوگل]هرچه زمان بیشتری را با اسب ها صرف مشاهده رفتار آنها کنید، به طور مؤثرتری می توانید در مورد خلق و خوی آنها قضاوت کنید
[ترجمه ترگمان]هر چه بیشتر با اسب هایی که رفتار آن ها را مشاهده می کنید، سپری کنید، به طور موثر قادر به قضاوت درباره حالات آن ها خواهید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But in a world where observing the social decencies passes unnoticed, how much incentive is there to be ordinarily good?
[ترجمه گوگل]اما در دنیایی که رعایت شئونات اجتماعی بدون توجه می گذرد، چقدر انگیزه برای خوب بودن معمولی وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان]اما در دنیایی که رعایت آداب و رسوم اجتماعی را رعایت نمی کند، چه قدر مشوق این کار است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مراقب (صفت)
attentive, watchful, vigilant, observant, guarding, observing, contemplative, meditating, open-eyed, preserving, scrutinizing, wide-awake, tendering

بپا (صفت)
observing, surveillant

انگلیسی به انگلیسی

• watching; examining; observant of religious laws; cautious; meticulous
observance; keeping (of a custom); act of fulfilling (a religious law); watching carefully

پیشنهاد کاربران

ترجمه به چه صورت میشه؟
رصد کردن
نپاهیدن
observing در بیشتر متون به معنی مشاهده یا رعایت کردن هست ولی در متون مدیریت و سیاسی با معنی رصد کردن آورده می شود . مثل:
Observing political speakers
رصد کردن سخنرانان سیاسی
مقایسه
رعایت
پایش، نظارت
Observing مشاهده
Follow مترادف
مشاهده، مشاهده ی
تیزبین
هوشیار
نظاره کردن
مشاهده
برپا داشتن
برپا کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس