top

/ˈtɑːp//tɒp/

معنی: اوج، سر، قله، بالا، نوک، تپه، راس، رویه، فرق، روپوش، فرق سر، رو، فرفره، تاپ، کروک، درجه یک فوقانی، فوقانی، عالی، کج کردن
معانی دیگر: تارک، چگاد، در، کلاهک، (بطری و غیره) سر، سرپوش، نهنبان، فرازگاه، بالاترین درجه یا جا یا مقدار، صدر، بیشینه، حداکثر، (شخص) عالی رتبه، ارشد، بلندجاه، جاهمند، سرآمد، برتر، بلند پایه، نخبه، پایور، گل سرسبد، بهترین، عالی ترین، گلچین، سرآغاز، ابتدا، اول، اولین، فرازین، بلندترین، روی، (شاخه های بالای گیاه را) زدن، سرشاخه زدن، نوک چیزی را زدن، در بالای چیزی قرار گرفتن، بلندتر بودن، فرازیدن، مرتفع تر بودن، در صدر قرار گرفتن، (با: off) به پایان رساندن، تمام کردن، متجاوز بودن (بر)، بیشتر بودن، فراتر رفتن، بهتر بودن، برتری داشتن، (از بالای چیزی) رد شدن، عبور کردن، (روی چیزی را) پوشاندن، (در اصل) دسته ی مو، گندله ی گیسو، سقف اتومبیل، کروکی، (کشتی بادبان دار) سکوب دکل، (جامه ی دو تکه) پیراهن (در برابر: شلوار)، بلوز، بالاتنه، (خودمانی - جمع - معمولا - با: the) محشر، خیلی خوب، معرکه، (جمع - بازی های ورق) ورق های برنده، ورق های بزرگ (مانند تک و شاه و بی بی)، (شیمی) فرارترین بخش ترکیب، (اسباب بازی کودک) فرفره، فرموک، سرازیر شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: blow one's top, on top of
(1) تعریف: the uppermost area, point, or surface.
مترادف: apex, crest, crown, pinnacle, tip, vertex
متضاد: base, bottom
مشابه: apogee, head, meridian, peak, summit, zenith

- They climbed to the top of the mountain.
[ترجمه AMN] انها از ار تفاع کوه به بالا رفتند
|
[ترجمه سارا] آن ها از ارتفاعات کوه بالا رفتند
|
[ترجمه نازنین] به بالای قله رفتند
|
[ترجمه گوگل] به بالای کوه رفتند
[ترجمه ترگمان] از بالای کوه بالا رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a cover, cap, or lid placed over or on something.
مترادف: cap, cover, lid
مشابه: apex, covering

- Put the top on the jar.
[ترجمه کوروش شفیعی] در شیشه را بگذار/در را روی شیشه بگذار.
|
[ترجمه ناشناس] گذاشتن بالا شیشه
|
[ترجمه عرفان] قسمت بالایی را روی شیشه قرار دهید.
|
[ترجمه گوگل] قسمت بالایی را روی شیشه قرار دهید
[ترجمه ترگمان] top رو بذار روی شیشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the highest degree, rank, or position.
مترادف: acme, crest, crown, forefront, peak, summit
متضاد: bottom
مشابه: head, high, ne plus ultra, pinnacle, zenith

- He's at the top of his profession.
[ترجمه Setare] او سر حرف خود است
|
[ترجمه گوگل] او در راس حرفه خود است
[ترجمه ترگمان] او در صدر حرفه خود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one who is in or at the highest rank or position.
مترادف: head, superior
مشابه: best, boss, chief, commander, director, first, honcho, lead, leader, superintendent, top dog

(5) تعریف: that which is at the beginning or head.
مترادف: forefront, front, head, lead
مشابه: beginning, first

- I saw her name at the top of the list.
[ترجمه گوگل] نام او را در بالای لیست دیدم
[ترجمه ترگمان] من اسم او را در بالای لیست دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the part of a plant that grows above the surface of the ground.
مترادف: sprout
مشابه: crown, foliage, greens, leaves, plant, shoot, stalk, stem

- I washed the carrots and cut off the tops.
[ترجمه کوروش شفیعی] من هویج ها را شستم و نوکشان را بریدم
|
[ترجمه گوگل] هویج ها را شستم و سرها را جدا کردم
[ترجمه ترگمان] من هویج را شستم و نوک آن ها را بریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a piece of clothing, usually for women or girls, that covers all or part of the upper body.

- That top goes very nicely with that skirt.
[ترجمه r.k.s.h] این تاپ با آن دامن خیلی خوب می شود
|
[ترجمه گوگل] اون تاپ با اون دامن خیلی قشنگ میشه
[ترجمه ترگمان] آن بالا با آن دامن خیلی خوب پیش می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: located in the highest place or position.
مترادف: apical, highest, tiptop, topmost, uppermost, vertical
متضاد: bottom
مشابه: crowning, summit

- the top branches of the tree
[ترجمه گوگل] شاخه های بالای درخت
[ترجمه ترگمان] شاخه های بلند درخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: highest in degree or quantity; greatest.
مترادف: best, greatest, prime, super, supreme, utmost
متضاد: bottom
مشابه: full-fledged, maximal, maximum, ultimate

- top savings
[ترجمه گوگل] پس انداز بالا
[ترجمه ترگمان] پس اندازه ای بالا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: first; foremost.
مترادف: first, first-rate, foremost, leading, premier, prime, superlative, supreme
مشابه: ace, best, champion, full-fledged, head, paramount, preeminent

- the top expert in his field
[ترجمه گوگل] برترین متخصص در رشته خود
[ترجمه ترگمان] یک متخصص ارشد در زمینه کار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tops, topping, topped
(1) تعریف: to provide with or act as a top.
مترادف: cap, cover, tip
مشابه: crest, crown, crumb, pinnacle, whip

- Snow topped the trees.
[ترجمه فرزاد] برف درختان را پوشانده است.
|
[ترجمه گوگل] برف بالای درختان نشست
[ترجمه ترگمان] برف روی درخت ها قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to reach or go over the top of.
مترادف: mount, scale, surmount
مشابه: climb, crown, overtop

- The fox topped the fence.
[ترجمه گوگل] روباه از بالای حصار گذشت
[ترجمه ترگمان] روباه از حصار بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to exceed.
مترادف: best, exceed, outdo, outstrip, overcome, overtop, surpass, transcend
مشابه: better, break, cap, defeat, excel, outclass, outshine, surmount

- He topped his brother in the swimming competition.
[ترجمه گوگل] او در مسابقات شنا بر برادرش صدرنشین شد
[ترجمه ترگمان] او برادرش را در مسابقات شنا به سر برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to take away the top of; prune.
مترادف: crop
مشابه: clip, poll, prune, shear, trim, truncate

- The gardener will top all the trees.
[ترجمه Shiva] باغبان درختان را هرس خواهد کرد
|
[ترجمه گوگل] باغبان تمام درختان را بالای سر خواهد برد
[ترجمه ترگمان] باغبان همه درخت ها را خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: on top
• : تعریف: to make a finish or conclusion.
مترادف: conclude, end, finish
اسم ( noun )
• : تعریف: a children's toy in the shape of a cone that is made to spin on its point.
مشابه: dreidel, gyroscope, teetotum

جمله های نمونه

1. top dead center
نقطه ی مرگ بالا

2. top of the morning
سرآغاز بامداد

3. top of the page
بالای صفحه

4. top off
1- به پایان رساندن،تمام کردن 2- تا بالا پر کردن

5. top out
1- (به ویژه آسمانخراش) چهارچوب یا اسکلت ساختمان را تمام کردن 2- تسطیح کردن،هموار کردن

6. a top athlete
یک ورزشکار سرآمد

7. at top speed
با بیشترین سرعت

8. from top to toe
از سر تا پا

9. on top of his helmet there was a plume of three red feathers
در نوک کلاهخود او یک کاکل مرکب از سه پر قرمز نصب شده بود.

10. our top priority
اولین ارجحیت ما

11. the top drawer
کشو بالایی

12. the top floor of the building
طبقه ی فوقانی عمارت

13. the top left drawer of the desk
کشو دست چپ و بالای میز

14. the top management
مدیران عالیرتبه

15. the top of a pot
در دیگ

16. the top of his career
اوج ترقی او

17. the top of the hill
نوک تپه

18. the top of the stairs
بالای پلکان

19. the top of the table
روی میز

20. the top of this year's crops
گلچین محصولات امسال

21. the top right drawer of my desk
کشو بالا و دست راست میز من

22. the top spot in our company
بالاترین مقام در شرکت ما

23. to top new resources
از منابع جدید بهره برداری کرد.

24. on top
1- در بالا،در اوج،درصدر 2- موفق،کامیاب

25. on top of
1- در بالای،در روی،بر روی 2- به علاوه،علاوه بر این 3- بلافاصله 4- دارای تسلط یا کنترل 5- رجوع شود به: resting upon

26. on top of the world
(عامیانه) سربلند،خشنود،غرق در شور و شعف

27. a bottle top
سر بطری

28. a box top
در جعبه

29. a spinning top
فرفره ی گردان (در حال چرخش)

30. among the top three students in class
در زمره سه نفر از نخبه ترین شاگردان کلاس

31. from the top down to the most menial levels of the staff
از بالا تا دون ترین سطوح کارمندان

32. from the top of the sky
از بالای آسمان

33. full (or top or maximum) speed
بیشینه ی تندی،حداکثر سرعت

34. if you top carrots, the roots will grow bigger
اگر شاخ و برگ بالای هویج را بزنی ریشه ی آن بزرگتر می شود.

35. put the top on the teapot!
در قوری را بگذار!

36. they gained top honors
آنان به بالاترین افتخارات دست یافتند.

37. at the top of one's lungs
(فریاد) از ته دل،با صدای بسیار بلند

38. blow one's top
(امریکا - خودمانی) 1- از جا در رفتن،آتشی شدن 2- دیوانه شدن

39. off the top
(خودمانی) از محل درآمدهای ناخالص

40. off the top of one's head
سرسری،نسنجیده،همین جوری

41. over the top
1- بیش از سهمیه یا بودجه یا برآورد (و غیره 2- (ارتش - مثلا در حمله) از فراز خندق،از روی حصار

42. all night, the top branches of the tree nodded in the wind
سرشاخه های درخت همه ی شب در باد تکان می خوردند.

43. froth forms on top of beer
روی آبجو کف به وجود می آید.

44. men at the top make the decisions and men at the bottom carry them out
مردان بلندپایه تصمیم ها را می گیرند و مردان دون پایه آنها را انجام می دهند.

45. midway to the top of the mountain
در نیمه راه قله ی کوه

46. one of our top military experts
یکی از خبرگان نظامی بلندپایه ی ما

47. she opened the top two buttons of her dress
او دو دکمه ی بالای پیراهن خود را باز کرد.

48. shut the bottle top tightly
در بطری را کیپ کن.

49. the arches that top the windows
تاق های ضربی که در بالای پنجره ها قرار دارند

50. the cupola on top of the library
قبه ی (گنبدچه ی) بالای (ساختمان) کتابخانه

51. the fat on top of the broth
روغن روی آبگوشت

52. they won the top of the hill by noon
تا ظهر به سر تپه دست یافتند.

53. a banquet for the top brass
ضیافتی به افتخار افسران عالی رتبه

54. clouds wreathed the mountain top
ابرها قله ی کوه را احاطه کردند.

55. he gets commission on top of his salary
او علاوه بر حقوق کارمزد (درصد) هم می گیرد.

56. he sat on the top deck of the bus
او در طبقه ی دوم اتوبوس نشست.

57. nuclear submarines were on top of the navy's wish list
زیردریایی های اتمی در صدر فهرست خواسته های نیروی دریایی بود.

58. school building is our top priority
احداث مدرسه بالاترین اولویت ما است.

59. she shouted at the top of her voice
با صدای بسیار بلند فریاد کشید.

60. the pope is on top of the catholic hierarychy
پاپ اعظم در بالای پایگان کلیسای کاتولیک قرار دارد.

61. the spin of a top
چرخش فرفره

62. they banked dirt on top of the tomb
روی قبر (مقداری) خاک انباشته کردند.

63. to perforate a box top to give a captured butterfly air
در قوطی را سوراخ کردن و به پروانه ی اسیر هوا رساندن

64. to screw a box top tight
در جعبه را محکم پیچ کردن

65. blow one's stack (or top or lid)
(امریکا ـ خودمانی) از جا دررفتن،خشمگین شدن

66. to (or at) the top of one's bent
با حداکثر کوشش و تقلا،با تمام نیرو

67. a house standing eminent on top of a hill
خانه ای که روی تپه سربه آسمان کشیده است

68. a strenuous climb to the top of the mountain
صعود طاقت فرسا به قله ی کوه

69. he piled the shoes on top of each other
او کفش ها را روی هم انباشته کرد.

70. my house is located on top of a hill
خانه ی من بر فراز تپه ای قرار دارد.

مترادف ها

اوج (اسم)
acme, climax, pinnacle, culmination, zenith, top, summit, apogee, apex, tip-top, pitch, crescendo, high tide, meridian, noontide

سر (اسم)
slide, secret, edge, end, mystery, point, acme, top, head, tip, inception, beginning, chief, origin, apex, vertex, cover, corona, incipience, headpiece, extremity, glide, piece, flower, lid, pate, noddle, pash, plug, inchoation, lead-off, nob, noggin, sliding

قله (اسم)
point, acme, climax, culmination, zenith, top, peak, summit, crest, vertex, knoll, pap, knap

بالا (اسم)
top, ascendancy, ascendency, upside, ascendence

نوک (اسم)
end, bill, point, top, head, tip, peak, summit, horn, apex, beak, vertex, barb, ascender, neb, knap, jag, fastigium, ridge, nib

تپه (اسم)
top, hill, mound, mount, brae, barrow, mesa, ben, knurl, tumulus, tump

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

رویه (اسم)
upper, tack, top, procedure, facing, cover, surface, method, scheme, metier, comportment, vamp, praxis, tenor, instep, ism

فرق (اسم)
top, vertex, distinction, sinciput, odds, difference, contradistinction, crown, discrimination, inequality

روپوش (اسم)
top, cover, hood, cortex, gown, topcoat, wrapper, duster

فرق سر (اسم)
top, vertex, sinciput, crown

رو (اسم)
face, top, visage, superficies

فرفره (اسم)
top, whirligig, gig, spinner

تاپ (اسم)
top

کروک (اسم)
top

درجه یک فوقانی (اسم)
top

فوقانی (صفت)
over, upper, top, head, overhead, dorsal

عالی (صفت)
superior, super, great, fine, top, high-toned, high, grand, brave, gallant, beautiful, splendid, exquisite, excellent, superb, capital, immense, spiffy, imperial, magnificent, nobby, supreme, outstanding, superlative, swank, elevated, lofty, famous, copacetic, top-hole, remarkable, topping, high-grade, sublime, exalted, first-rate, unrivaled, palmary, ripping, wally, whizbang, whizzbang

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Topical
موضوع: پزشکی
موضعی

تخصصی

[عمران و معماری] قله - نوک
[برق و الکترونیک] بالا
[زمین شناسی] قله، رأس، رویه - بالاترین نقطه تماس بین توده جابجا شده و افتگاه (Scarp) اصلی لغزش است. - در چینه شناسی : اصطلاحی که در زمین شناسی نفت، برای فوقانی ترین سطح یک سازند، در جایی استفاده می شود که در آن در حین حفاری آن مکان آشکار می شود و معمولاً توسط اولین ظهور یک عارضه شاخص (مانند تغییری واضح در لیتولوژی یا بروز یک فسیل راهنما) تشخیص داده می شود. این سطح معمولاً بوسیله ترتیب ویژه بر روی یک نمودار الکتریکی تعیین می شود و استفاده فراوانی در همبستگی و نقشه برداری منحنی تراز ساختاری از آن به عمل می آید.
[نساجی] تاپس - دسته الیاف بریده شده مصنوعی - فتیله شانه شده پشم ( که از الیاف بلند تشکیل شده و جهت تهیه نخ فاستونی به کار می رود )
[ریاضیات] تارک، رأس، سر، نوک، اوج، قله
[نفت] سرستون لوله

انگلیسی به انگلیسی

• summit, peak, apex, head; cover, lid, cap; toy with a shape that narrows to a point on which it can spin
surpass, excel; rise or reach the top, rise above; surmount; furnish with a top
highest, prime, leading
the top of something is its highest point or part.
the top of something such as a box or a table is its flat upper surface.
the top thing of a series of things is the highest one.
the top of a street is one end of it.
the top of an organization is its highest or most important level.
top people are more important or successful than other people.
the top of a scale of measurement is the highest point on it.
you use top to describe things or people that come near the highest point on a scale of measurement.
the top of a bottle, jar, or tube is its cap or lid.
a top is a piece of clothing worn on the upper half of a woman's body.
a top is also a toy shaped like a cone that can spin on its pointed end.
if someone tops a poll or popularity chart, they do better than anyone else in it.
if something tops a particular amount, it becomes greater than that amount.
see also topped, topping.
something that is on top of something else is on its highest part.
on top of other things means in addition to them.
if you are on top of a task, you are dealing with it successfully.
when something gets on top of you, it makes you feel depressed because you cannot cope with it.
if something or someone is over the top, they are unacceptable because they are too extreme.
if you top something off, you do something to complete it in a satisfactory way.
if you top up a container, you fill it again when it has been partly emptied.

پیشنهاد کاربران

بالای کوه
در روابط جنسی هم جنس گرایانه به فرد فاعل و غالب نیز اطلاق میشه و به اون top میگن
نقطه مقابل این کلمه
bottom
هست که به معنی عام پایین، در نقطه مقابل فرد فاعل، به معنی مفعول و کسی که عمل جنسی روش یا باهاش انجام میشه گفته میشه
به معنی نهایتا هم هست.
مثال. two minutes top. 2 دو دقیقه نهایتا ( حداکثر )
� تَرخُون � هم معنی میده.
top
سقف، پشت بام
در مهندسی صنایع کنار هر چیزی باشه بیشتر معنی به ارشد می بره
ارشد ، عالی ، بهترین
Can you take my top off بلوز مرا از تنم در بیار
Top ( in clothing ) is an item of clothing that covers at least the chest, but which usually covers most of the upper human body between the neck and waistline.
برتر ، بالا
در فعالیت جنسی بین دو مرد، به شخص غالب و فاعل اشاره داره.
یکی از معنی هاش میشه فرفره
Spinning Top / Top Toy / Top
A spinning top, or simply a top, is a toy with a squat body and a sharp point at the bottom, designed to be spun on its vertical axis, balancing on the tip due to the gyroscopic effect.
...
[مشاهده متن کامل]

فرفره یا فرفرهٔ چوبی یک اسباب بازی است که می تواند با حفظ تعادل روی یک نقطه حول یک محور بچرخد.
ساده ترین حالت، چرخاندن با انگشتان دست است. در برخی دیگر از فنر فشرده شده یا ریسمان برای چرخاندن اولیه استفاده می شود. این اسباب بازی یکی از قدیمی ترین وسایل بازی در جهان است

toptoptoptop
top ( فیزیک )
واژه مصوب: فرفره
تعریف: ← چرخنده
شکستن/زدنِ قیمت
برتر
به عنوان نوعی لباس زنانه معمولاً به کار میره
یکی از اصلی ترین کاربردها بعنوان فعل پوشاندن هست
top همان تغییر یافته تپه ی فارسی است ما در زبان ترکی به بالاترین قسمت سر" تَپه" می گوییم. فارس ها به کوه کم ارتفاع تپّه می گویند.
برترین، بیش ترین، بالاترین، بهترین، صدر، اوج
قله ، اوج ، نوک، بالا
راس
گاهی اوقات به معنی رایج
ابتدا
اول
نخستین
برتر
تک
یگانه
بالادست
کلیدی
تاپ

بالاترین
[زن]
نیم تنه ، لباس نیم تنه
top differences = تفاوت های اصلی ( اساسی )
ممتاز
ابتدا
آرزو
to fill ( something ) completely with a liquid: I added a little more coffee to top off the mug.
رو
لباس بالا تنه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس