chart

/ˈt͡ʃɑːrt//t͡ʃɑːt/

معنی: جدول، نگاره، گرافیگ، ترسیم اماری، نقشه، بر روی نقشه نشان دادن، کشیدن
معانی دیگر: نقشه (به ویژه نقشه ی دریا نوردی یا هوانوردی ـ نقشه ی جغرافی می شود: map)، نقشه ی جغرافیایی زمینه خالی که روی آن اطلاعاتی را نگاشته یا ترسیم کرده اند، نمودار، ترسیمه، دیاگرام، تابلو، گراف، کروکی، زیگ (زیج)، با نقشه یا نمودار (و غیره) نشان دادن، به صورت نمودار در آوردن، ترسیم کردن، نگاره کردن، (در مورد آینده و عمل و غیره) طرح ریختن، نقشه کشیدن، خطمشی تعیین کردن، (عامیانه) فهرست پرفروش ترین صفحات موسیقی (معمولا جمع)، جدول اطلاعات، طرح کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a display of information in graphic or tabular form.
مترادف: diagram, graph, table
مشابه: blueprint, drawing, figure, illustration, layout, pictograph, plan, plate, schematic, tabulation

- The television listings are shown in a chart in the newspaper.
[ترجمه گوگل] لیست های تلویزیونی در نمودار در روزنامه نشان داده شده است
[ترجمه ترگمان] لیست های تلویزیونی در یک نمودار در این روزنامه نمایش داده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This chart shows the company's profits and loss over the past ten years.
[ترجمه گوگل] این نمودار سود و زیان شرکت را در ده سال گذشته نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] این نمودار سود شرکت را طی ده سال گذشته نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a marine or aeronautic map.
مشابه: map, plan

- The captain studied the charts before setting a new course.
[ترجمه گوگل] کاپیتان قبل از شروع یک دوره جدید، نمودارها را مطالعه کرد
[ترجمه ترگمان] کاپیتان قبل از شروع یک درس جدید نمودارها را بررسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an outline map used to show the distribution of particular conditions such as weather, soil type, or population.
مشابه: diagram, map, outline, weather map
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: charts, charting, charted
مشتقات: chartable (adj.), chartless (adj.)
(1) تعریف: to make a map of or record the measurements of.
مترادف: map
مشابه: fathom, measure, plumb, record, sound, survey

- Many of these small islands were not charted until the 1900s.
[ترجمه گوگل] بسیاری از این جزایر کوچک تا سال 1900 ترسیم نشده بودند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از این جزایر کوچک تا دهه ۱۹۰۰ در نظر گرفته نشدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The depths of this sea are being charted for the first time.
[ترجمه گوگل] اعماق این دریا برای اولین بار ترسیم می شود
[ترجمه ترگمان] در اعماق این دریای برای نخستین بار در آنجا برنامه ریزی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Scientists are charting the amount of rainfall in the region.
[ترجمه گوگل] دانشمندان در حال ترسیم میزان بارندگی در این منطقه هستند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان میزان بارش در منطقه را رسم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to display on a table or graph
مترادف: diagram, graph, tabulate
مشابه: delineate, depict, draw up, list, plot, portray, represent, table

- On this page the author charts changes in average income.
[ترجمه گوگل] در این صفحه نویسنده تغییرات میانگین درآمد را نمودار می کند
[ترجمه ترگمان] در این صفحه، نمودار مولف به طور متوسط درآمد خود را تغییر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to lay out a plan for.
مترادف: draft, map, plan
مشابه: arrange, draw up, formulate, outline, plot, project

- The purpose of this meeting is to chart our course over the next three years.
[ترجمه گوگل] هدف از این نشست ترسیم مسیر ما در سه سال آینده است
[ترجمه ترگمان] هدف این ملاقات، ترسیم مسیر ما در طول سه سال آینده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The captain charted a course back to England.
[ترجمه گوگل] کاپیتان مسیر بازگشت به انگلستان را ترسیم کرد
[ترجمه ترگمان] معلوم می شود که ناخدا به انگلستان برگشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. chart the development (or progress) of something
پیشرفت چیزی را نشان دادن یا طرح ریزی کردن یا روی نمودار نگاره کردن

2. nautical chart
نقشه ی دریایی

3. this chart has a curve showing the rise in prices
این نمودار منحنی افزایش قیمت ها را نشان می دهد.

4. curved chart
نمودار منحنی شکل،نمودار غیرخطی

5. sales chart
نمودار (میزان) فروش

6. temperature chart
نمودار (میزان) حرارت

7. weather chart
نقشه ی هواشناسی،نمودار وضع هوا (weather map هم می گویند)

8. a marine chart
نقشه ی دریانوردی (یا دریایی)

9. a synoptic chart
نقشه ی همدید

10. a bar chart
نمودار میله ای،نمودار ستونی

11. . . . shown in the chart on the last page hereof
. . . که در جدول صفحه ی آخر این سند نشان داده شده است.

12. right now we must chart our course to prosperity
ما باید از هم اکنون طرح رسیدن به آبادانی را بریزیم.

13. on the wall there was a chart illustrating the world's overpopulated areas in black
روی دیوار نقشه ای بود که نقاط پرجمعیت جهان را با رنگ سیاه نشان می داد.

14. According to the hospital chart he's four kilos underweight.
[ترجمه گوگل]طبق جدول بیمارستان چهار کیلو کم وزن است
[ترجمه ترگمان]براساس نمودار بیمارستان، او چهار کیلو وزن وزن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They're a popular band but chart success has eluded them so far.
[ترجمه گوگل]آنها گروه محبوبی هستند اما موفقیت در چارت تاکنون از آنها دور مانده است
[ترجمه ترگمان]آن ها یک گروه محبوب هستند، اما موفقیت نمودار تاکنون از آن ها دوری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The band are here to promote their latest chart hit.
[ترجمه گوگل]گروه اینجا هستند تا آخرین موفقیت خود را در چارت تبلیغ کنند
[ترجمه ترگمان]این گروه برای تبلیغ آخرین هدف خود در اینجا حضور دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The chart shows government spending expressed as a proportion of national income.
[ترجمه گوگل]نمودار مخارج دولت را به عنوان نسبتی از درآمد ملی نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]این نمودار هزینه دولت را به عنوان بخشی از درآمد ملی نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The nurse hung a chart at the foot of the bed .
[ترجمه گوگل]پرستار جدولی را پای تخت آویزان کرد
[ترجمه ترگمان]پرستار نقشه ای را در پای تخت آویزان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. There is a chart on the classroom wall showing the relative heights of all the children.
[ترجمه گوگل]نموداری روی دیوار کلاس وجود دارد که قد نسبی همه بچه ها را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]یک چارت بر روی دیوار کلاس وجود دارد که نشان دهنده ارتفاع نسبی همه کودکان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The sales chart shows a distinct decline in the past few months.
[ترجمه گوگل]نمودار فروش نشان دهنده کاهش مشخص در چند ماه گذشته است
[ترجمه ترگمان]نمودار فروش کاهش متمایزی را در چند ماه گذشته نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. As the chart shows, it has failed abysmally.
[ترجمه گوگل]همانطور که نمودار نشان می دهد، به شدت شکست خورده است
[ترجمه ترگمان]همانطور که این نمودار نشان می دهد، به گونه abysmally شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جدول (اسم)
curb, list, schedule, tableau, table, chart, diagram

نگاره (اسم)
chart

گرافیگ (اسم)
chart

ترسیم اماری (اسم)
chart

نقشه (اسم)
program, design, scheme, plan, project, model, plat, chart, map, plot

بر روی نقشه نشان دادن (فعل)
chart

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

تخصصی

[شیمی] نمودار، نگاره، ترسیمه، دیاگرام، تابلو، گراف ،کروکی، جدول، زیگ (زیج )
[عمران و معماری] نمودار - ترسیمه - نگاره
[کامپیوتر] نمودار .
[برق و الکترونیک] نمودار کاغذ یا ماده دیگری که روی آن تصاویر گرافیکی توسط ابزار ثبات ثبت می شود. - نمایش ترسیمی، نمودار
[مهندسی گاز] نمودار
[زمین شناسی] تیر،نمودار،جدول(اطلاعات)،گرافیگ ،ترسیم اماری ،بر روی نقشه نشان دادن ،کشیدن ،طرح کردن ،نگاره نقشه به کار رفته برای جهتیابی دریایی یا هوادریایی.
[بهداشت] نمودار
[نساجی] جدول - نمودار
[ریاضیات] ترسیم آماری، نقشه، نمودار، جدول
[] چارت، کارت
[آمار] نمودار
[آب و خاک] طرح، نمودار

انگلیسی به انگلیسی

• graph, diagram
make a graph, diagram
a chart is a diagram or graph which makes information easy to understand.
a chart is also a map of the sea or stars.
the charts are the official lists that show which pop records have sold the most copies each week.
if you chart something, you observe and record it carefully.

پیشنهاد کاربران

نمودار، نمایه
مثال: She created a chart to illustrate the data.
او یک نمودار برای توضیح داده ها ایجاد کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
نمایش اطلاعات به صورت جدولی یا گرافیک
chart: نمودار
color chart: نمودار رنگ
chart a course
در اصل یک اصطلاح دریانوردی و به معنای تعیین مسیر و نقشه ی راه
پرونده ی بیمار, چارت ( در پزشکی )
نمودار/ گراف ( روشی برای اطلاعات به صورت اشکال هندسی ) .
Charts for brains
مغز پیشرفته
نقشه، نگاره
همراهی کردن
to make a plan of what should be done to achieve a particular result
نقشه و برنامه کشیدن برای اهداف آینده
chart ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: نقشه 1
تعریف: نقشه‏های ناوبری دریانوردی و هوانوردی و برخی از نقشه‏هایی که کاربرد ویژه دارند
ترسیم کردن ( به شکل نمودادی )
A chart is a list of information.
Example: We used a chart to see how we had improved.

Verb :
To plot
To plot ( a course ) on a chart
نقشه ( به ویژه نقشه ی دریا نوردی یا هوانوردی ـ نقشه ی جغرافی می شود: map ) ، نقشه ی جغرافیایی زمینه خالی که روی آن اطلاعاتی را نگاشته یا ترسیم کرده اند، نمودار، ترسیمه، دیاگرام، تابلو، گراف، کروکی، زیگ ( زیج ) ، با نقشه یا نمودار ( و غیره ) نشان دادن، به صورت نمودار در آوردن، ترسیم کردن، نگاره کردن، ( در مورد آینده و عمل و غیره ) طرح ریختن، نقشه کشیدن، خطمشی تعیین کردن، ( عامیانه ) فهرست پرفروش ترین صفحات موسیقی ( معمولا جمع ) ، جدول اطلاعات، طرح کردن
...
[مشاهده متن کامل]


پوستر
جدول یا نمودار آماری چیزی
نمودار آماری - جدول
لیست، جدول، نمودار
نمودار
نقشه
جدول
طرح ریختن
نمودار کشیدن ( نمودار درست کردن )

نمودار معنی میده و لیست
نمودار
often charts a listing of best - selling recorded music or other items
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس