پیشنهادهای Tirdad Kashani (٨١٣)
فرنام
منگیا
ریخته گر، ریخته گری دیسنده شکل یک واژه عربی است
ریخته گر
بی اندیشه، نسنجیده، بی سنجش، نابخرد، بی خردانه
واژه بازی
بی گمان
بندنده شدن همچون دربند شدن. می شود زندانی شدن و گرفتار شدن ( به عربی اسیر شدن ) .
ستور، چهارپای بارکش
همان سم اسب است در پارسی میانه سمبک/سمپگ بوده
پنهاندن - نهاندن پنهان - نهان
سرقانون، قانون سر چون Canon انگلیسی هم ریشه است با کانُن/کانون پارسی. ( قانون امروزه عربی شده این واژه آریایی است. مانند قند که کند بوده )
خندک نگار
منش مند، بزرگ منش، والا منش ( بالا منش ) ، بزرگوار، ارجمند…
دمزنی دهان به دهان
پریسای ≠ پریسا پریسا از پری سان می آید، کسی که همگونه و هم سان پری است. پری زاده. پریسای کوتاه شده پری افسای است. افسون کننده و رام کننده پری. پری ...
رهان از رهاندن، رهایی دادن. رهانده کسی است که رهایی داده شده ( نجات داده شده ) .
مربا
همان واکنش است. در زبان ما واک های ( ب ) و ( و ) در چندین جا به جای هم دیگر بکار می روند، و برخی گاه ها هم جایگزین یک دیکر می شوند. نمونه: بالا، وا ...
خواستگاری فرمایش نیک، فرمایش خوش
درخشش گاه، درخشان گاه جایگاهی که از آن کسی می درخشد و زیبایی خود را نشان می دهد
این واژه در عربی ریشه ندارد ( خودشان هم با ص می نویسند ) ، این واژه به پارسی از آرامی و یا خود یونانی κάψος ( k�pso ) آمده. و سالیان سال پیش از یورش ...
رج راست خط = رج، رجه، رده، بند، ریسمان، ( خط نوشتاری دبیره، سمیره ) مستقیم= راست، راستای، سر راست، یک راست
تجریش مخفف تَجَردَشت، به معنی قصرالدشت است، مانند قصرالدشتِ غرب تهران. در این ترکیب، تجر، به معنای �قصر� است. تجر: خانه زمستانی که بخاری و تنور داشت ...
دستگاه نویس، کار نویس رایانه نویس، رایانویس
همان لابه کردن در پارسی. می شود درخواست و خواهش کردن.
آماده، آمایش، آمایی، آمودن
چهره گردانی؟
برگ آرایی
Lithobolos
خرکمان درست است. چون این جنگ افزار تیر پرتاب می کند، ولی کشکنجیر، منجنیق، و سنگ انداز همه سنگ و ابزار های سنگین پرتاب می کنند.
Ballista
فروگذاری، سر هم بندی، سر به هوایی، سبکسری، کوتاهی
نشستگاه، جای که در آن نشت برگذار می کنند. ( جای جلسه )
آدرنگ هم گویند ( برای درد و رنج و بدبختی )
آذرنگ هم گویند
در پارسی می شود ارمگان ( به ویژه در ورزش و پرورش ) واژه نامه دهخدا: ارمگان. [ اِ م َ ] ( ص ) تربیت کننده. ( برهان ) . مربی. ( جهانگیری ) ( برهان ...
وای یکی از دیرپاترین واژه های زبان فارسی است. بازماندهای این واژه در فارسی میانه ( وات/ واد ) ، در زبان امروزین ما به نام �باد� کاربرد دارد. همچنین خ ...
کار کرده، کار شده، بکار رفته این دستکش کار شده است آن دستکش کار کرده را بده
دیوان دادگری
فرماندهی ارتشی، فرمانروایی ارتشی گونه ای ارتش سالاری گذرا، سرباز سالاری گذرا…
چه چشمگیر، چشمگیر است
زاوری های هامه ای
باز خوانی کردن، بازنویسی کردن. بستگی دارد که کدام است. وگر نه: آموزه خواندن، آموزه یادگرفتن، آموزه گیری یادگرفتن، یادگیری، آموزش گرفتن، آموزش دیدن
آموزش گرفتن، یادگرفتن، پند گرفتن، اندرز گرفتن
با دقت پارسی= تیز نگر
موشک گرما یاب
کاروانک= کاروان کوچک برابر وانت در فرانسوی واژه وان کوتاه شده از کاروان پارسی ، و پسوند اِت به چم ( معنی ) کوچک است. پس وانت می شود کاروان کوچک یا کا ...
در پارسی کهن “نا تراش” می گفتند! و هنوز در هندی این به کار می رود.
درایش از دراییدن است و درایاندن دراییدن می شود سخن گفتن درایان می شود هنگام سخن گفتن، مانند سرایان که می شود هنگام سراییدن ( سرودن، سرود خواندن )
درایید از دراییدن و درایش می آید، به چم سخن گفتن. درایش گفتار است و درایید می شود گفت. ( به نگر من برابر خوبی است برای بیان عربی ) بیان کردن می تو ...
سرشتن، سریشتن
سورچران
افزوده کرانمند افزودنی کرانمند، افزودگی کران بسته
بیش اندیشی، بیش پنداری، بیش انگاری ( فرا اندیشی چیزی است که از اندیشه فرا تر است و اندیشه ناپذیر است )
دم آسوده کشیدن دم آسوده زدن، براسوده دمیدن پارسی: دم ؛ عربی= نفس نفس کشیدن= دمیدن، دم زدن، دم کشیدن
خویشاوند گزینی
لق درست نیست، لغ درست است و ما واژگانی چون لغزیدن، لغزش و بسیاری دیگر داریم. خود دهخدا هم لق را با غ نوشته است.
سرشتن، سریشتن
سرشتن، سریشتن، سیریشتن، سیریشیدن… آمیختن مایه های چسبناک. آغشتن، آمیزیدن. برای خمیر و گِل به کار می رود.
سیریش از سرشتن می آید، همسنگ آمیختن و آغشتن است. سریشتن چیز های خمیر مانند، آمیختن چیز های چسبناک است. برای همین می گویند کسی مانند سیریش است، به کسی ...
تهماسپ در پارسی دیرین واژه اسب به ریخت اسپ بوده.
شتاب دارم
دو سویه
مغز اندیشمند، مغز اندیشگر
آیین همنشینی، فرهنگ همنشینی آیین همزیستی، فرهنگ همزیستی
خردورزانه، واژه ای پارسی همسنگ منطقی ( منتق عربی است )
اقامت داشتن، residency, بودن
پادورزان
پادورزی کردن، ناهمسویی کردن، ناهمدلی کردن، ناسازگاری کردن، واخواهی کردن ( در برخی جا ها )
مخالفت، مخالفت کردن
تردستی ترفندبازی
تاجیک ها “موم فرش” می گویند
برابر پارسی= جای باش
خرسنگ دهخدا: سنگ بزرگ سخت گران. ( شرفنامه ٔمنیری ) . سنگ بزرگ ناتراشیده و ناهموار. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) . سنگ بزرگ و کلان. ( غیاث اللغات ...
رویین تن
مینو می شود روان و خرد، بیشتر به خوبی بکار می رود مانند مینو چهر و سپنتامینو. ولی انگرامینو وارونه سپنتامینو است. همانگونه که اهریمن وارونه اهورامزدا ...
آروان/اُروان در زبان پهلوی همان روان در پارسی امروزه می باشد.
برش نگاری رایانه ای
پارسی= وام گرفتن
گاندو همان گاویال است. شنیدم که در سیستان و بلوچستان بر جای گاویال گاندو گویند. اگر که این گویش از جای دیگر ایران است و من نادرست گفتم ( سیستان ) ، ...
دودل، بد گمان، و برخی جا ها هم گیر دادن. کسی که وسواسی است به پاکیزگی گیر داده و همیشه دودل است که آیا همه چیز درست انجام شده، نکند چیزی آلوده باشد ...
پسا پس، از این به پس، ز این پس
کفچ و کفچه. ( کپچ و کپچگ ) و کفچک همان قاشق امروزه است.
پیاده سپاه، پیاده لشگر، پایگان، ارتش پیاده
پایگان سالاران فرمانده های یگان پایگان ( پیاده سپاه ) در ارتش ساسانی بوده اند. پایگان سالاران کسان بسیار گرامی و قابل اعتمادبودند و بدست نیروهای ویژه ...
پایگان نام پیاده نظام در دوره ساسانی می باشد، که بیشتر سربازانش برگرفته از رده دهقانان ( دهگانان ) بوده است.
واژه ایرانی ایواره ( ایوارگ در پارسی میانه/پهلوی ) به چم هنگانم غروب در همه زبان های ایرانی پدیدار است. نیاز نیست میان لری، کردی و دیگر زبانان گرامی ...
این واژه برگرفته از تاگ پهلوی است و ۱۰۰٪ پارسی می باشد
پسگرد، پسگردن، پس گردیدن
دور از زهن
دست دوم
نام قفقاز از نام سکایی kroy - khasis کروی - خاسیس به معنی یخ درخشان، سفید یا برف گرفته شده است. در شکل یونانی Kaukasos ( کاکِسوس/کاکاسوس ) خوانده می ...
کوه قاف یا همان کوه کاف همان کوه های قفقاز است. نام قفقاز از نام سکایی kroy - khasis کروی - خاسیس به معنی یخ درخشان، سفید یا برف گرفته شده است. در ش ...
نماینده شاه
دوره گرد
جاه و شکوه، شکوه و فره، شکوهمندی و بزرگی دبدبه= شکوه، بانگ، آواز کبکبه= جاه، فره، شکوه، والایی/ بالایی
جاه و شکوه، شکوه و فره، شکوهمندی و بزرگی دبدبه= شکوه، بانگ، آواز کبکبه= جاه، فره، شکوه، والایی/ بالایی
هندوانه
خوار شمردن، خوار داشتن، خرد انگاشتن، سبک کردن، کوچک کردن، دشنام دادن، ناسزا گفتن
خوار شمردن، خوار داشتن، خرد انگاشتن، سبک کردن، کوچک کردن،
پرت دادن به چم ( معنی ) جا خالی دادن شنیدم. پرت در این گفته از کجا می آید؟
نکوهش سازنده
مانند همیشه، همچو همیشه
با خود سوگند خوردن، پیمان با خود بستن
بالاپوش
خود شناسایی
واخواهان ( قانونی ) خرده گیران، نکوهشگران، پرخاشگران ( در راهپیمایی/تضاهرات ) راهپیمایان
پالِشته
میله بان، guard نگهبان rail میله. ولی خوب می توانم میله جاده یا واژگان برازنده دیگری هم بگوییم
در پیوند
لغزش لپی
گسستن و گسیختن بهترین برابر های این واژه هستند. گسالاندن هم از خانواده آن واژگان است. بریدن و پاره کردن هم درست هستند ولی همه جا بکار نمی روند.
برگذار کننده، برپا کننده، سازنده، سازمان دهنده، سامانگر. بنیانگذار …
یار، همیار، هم گروه، هم دسته
ناهم اندیشی، ناسان اندیشی، دیدگاه ناهماهنگ، دوسخنی، ناهمسانی نگر، واگرایی نگر، دگرسانی نگر
فن گفتار، فند گفتار فن گفت وگو، فن گوییدن، فن گزار
عقاب= دالمن، آلُه، آلوه ( در گزشته آلُگ یا آلوگ بوده، مانند پرنده/پرندگ، تازه/تازگ، برنامه/برنامگ، خانه/خانگ ) دال و شاهباز هم به آن می گفتند، ولی ب ...
بازپروردن، بازپروری کردن، توانبخشی کردن، توانبخشیدن
گرو بند، گرو باز، مَنگیاگر گویا واژه مَنگ برابر قمار است، و قمار خانه را در ایران منگیا می گفتن. منگیاگری = قماربازی
خو باختن، خو رها کردن، خو رهانیدن
Rehabilitation
کیپ، دست نخورده، باز نشوده، مهروموم شده
بی پروا بی پروای دیگران، نابخرد، بی اندیش
آواکر، کسی که نمی تواند ریزه کاری های آهنگ و یا آواز را شناسایی بکند. همچنین به کسانی که بی پروای دیگران سخن می گویند هم گفته می شود. کسی که گفتار ز ...
دنبال رفت، پیش رفت، فرا رفت،
فرگرد ها، هات ها شاید بتوان گفت، فرگردان، هاتان
دست و پا گیری، دست و پا گرفتن، در تنگنا گذاشتن، راه بستن، کاستن و کم کردن، کراندمند کردن. .
مرداد درست نیست، امرداد درست است و امرداد ایزد جاودانی است نه فرشته مرگ!!
چاشت واژه چاشت هم خوراک پس از ناشتایی ( صبحانه ) و پیش از نهار است ( در انگلیسی Brunch گویند ) ، و هم خوراک/خوراکی میان ناهار و شام است یا همان عصرا ...
پرگر، پایان گر، رساگر، افزوده،
توانبخش
Arcane بیشتر برای جادو بکار می رود، چون باور بر این است که جادو دانشی پنهان و نهفته است. Arcana می شود نهفتگان، یا پنهانان، راز ها که به دانش جادویی ...
بیماربر برای آمبولانس بکار می رود. تخت چرخدار واژه خوبی هست، ولی همیشه برانکارد ها چرخ ندارند ( مانند آن های که بازیکن های فوتبال را از زمین چمن می ب ...
کوشک، خانه بزرگان ارگ یک دژ است که در میان دژی بزرگتر ساخته شده باشد. درست است که خانه شهرداران و فرمانداران بوده، ولی هر خان و سروری برای خودش ارگ ن ...
خانه بزرگ و باشکوه، کوشک ( به کردی کشک )
پارسی= دلبندم⭐️، دلدارم، جانم، جانانم، نازنینم، مهربانم
دل نا گران= دل نگران نا گران > نگران
سالار زاده، بزرگ زاده، مه پور
درم، درهم، درچم… یگان پول ایران در دوره اشکانی و ساسانی. این یگان پول از زمان اسکندر در ایران بکار می رفته. در یونان باستان این یگان سنجش سنگینی بود ...
پاسخگویی، سوهش پاسخگویی
کاربر گرامی ( عَجَمَندِه ) ، پسوند "یدن" تنها برای واژگان پارسی که در دستگاه زبان پارسی هستند است. واژه حض عربی است و ما هرگز واژگان عربی را در دستگا ...
گلوگرفتگی، گرفتگی و بستگی گلو پیش از گریه کردن.
سوهش یا سُهش، بر پایه سو. “تا چشمت سو دارد”، می شود: تا چشمت توان دارد، تا چشمت توان برداشت دارد. تا حی بینایی دارد. سوهش/سهش = حس/احساس
دادخواهی و دادخواست کردن هم می شود، در دادگستری
گله کردن، گلایه کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن، خرده گرفتن
شهربند شدن، شهربندان= siege
فرشید، فره شید، فره/شکوه، شید/روشنایی/درخشش. فره شید، شکوهمند و درخشان
جانان، نازنینان، نازدانگان، مهربانان، ارجمندان، گرامیان
تخت بیمار, تخت زخمی
یکجور، سازگار، یکسان، یگانه…
زنهارداری، زینهارداری
دیدار کننده
پارسی= فرمودن
پیکرتراشی، تندیسگری، سنگتراشی، تراشگری، گودنگاری، کنده گری، مهرسازی، مهره سایی، نگین سایی
دهخدا: رب. [ رُب ب / رُ ] ( از ع ، اِ ) فشرده و عصاره و آب برخی میوه ها یا گیاهها که اندکی جوشانیده شود تا ستبر و غلیظ گرددچون انار و گوجه و سس و جز ...
منصف = دادمند
پیشنهاد من: افتِ آزاد
پیشنهاد من: افتِ آزاد
گرمابه ی سرپا زدن، سرپا آبتنی کردن
گرمابه زدن، آبتنی کردن
گرمابه زدن، آب تنی کردن شست و شوی تن/بدن
روی سخن
بازی رایانه ای
بازی رایانه ای
پاسخ به کاربر: "SAEED SARVAR" که به نادرستی گفته بودن که خاتون از واژه ترکی برگرفته شده. ( "queen” ) , 𐼶𐼴𐽂𐼰𐼷𐼻𐼳 Etymology. Most likely direct ...
میهن گرا، وتن/وطن گرا
میهن گرایی، کشور گرایی، وتن/وطن گرایی
چرا برابر پارسی دارد؟ صندوق که خودش “سندوغ” باید نوشته شود، واژه ای پارسی با ریشه دیرین آریایی است. خانه نیز واژه ای پارسی می باشد
دولا کوتاه شده ی دو تاه دولا = دوتاه
لج آور= زننده، چندش آور، ناخوشایند
بی سخن پیش
کوتاه کننده، پیرایش کننده، هرس کننده کس= پیرایشگر
سر به نیست کردن ( کشتن، جان ستاندن، جان ستانی کردن )
Assassinate= سر به نیست کردن ( کشتن، جان ستاندن، جان ستانی کردن )
Cosplay
شفاف/Transparent= پشت نما، فرانما، پیدا، آشکار، نازک، بدن نما
Chronological= گاه شناسانه, رویداد نگارانه، زمان بندی، گاهنگارانه Chronology= گاه شناسی، گاه شماری، رویداد نگاری، زمان بندی، گاه نگاری Chronicle= روی ...
دهناد رویداد ها، پی آیی رخداد ها، سامان رویداد ها، چینش رخداد ها، چیدمان…
رویداد نگار، رویداد نویس
رویداد نگار، رویداد نویس
رویداد نگار، رویداد نویس
صورت جلسه / نشست نامه
آبدارچی، سرایدار
آبدارچی، سرایدار
سهش گناه سُهِشِ گُناه سهش ( پارسی ) = احساس ( عربی )
همان قانون امروزه
پاس داشتن نیز می شود
همزاد پنداری
آشتی نبودن، دلخور بودن، دل گران داشتن
زوار در رفته درستش زهوار در رفته می باشد. دهخدا: زهوار. [ زِهَْ ] ( اِ مرکب ) حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق ...
تابوت coffin, casket,
گاهو گاهوکب لغت نامه دهخدا: گاهو. ( اِ ) مؤلف آنندراج گوید: به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی ، زیرا که گاه بمعنی تخت است و مناسبت دارند : ببردند ...
در پارسی به صورت فلکی/constellation اختران یا استرگان می گوییم. به گروه های ستاره ها به سادگی می گویم اختران یا ستاره ها، نیازی به برابر ندارد. در ا ...
Etymology. Borrowed from Arabic بُرْج ( burj ) , from Classical Syriac ܒܘܪܓܐ ( burgāʾ ) , from Ancient Greek πύργος ( p�rgos ) , ultimately from Prot ...
نمایشنامه
پشتک وارو درست است، از وارونه می آید.
نما آرایی
خوش نشین
رمق از رمک و رمخ می آید، پارسی است. عربی شده و ق جایگزین خ و ک شده.
آگاهی نامه
صداگذاری
سه سویه بُعد= سو، سوی، سویگان Dimension یک بعدی= تک سویه دو بعدی= دو سوی، دو سویه سه بعدی= سه سویه
سه بعدی، 3D, Three dimensional
دو سویه
Recorder ضبط
صداگذاری، سداگذاری صدا پارسی است به نا درستی با ص نوشته می شود. مانند صد که با ص است ولی جشن سده با س است. شماره صد پارسی است باید با س نوشته شود. ...
صداگذار، سداگذار کسی که صدای خود را روی نمایش می گذارد. ( سدا پارسی است ریشه ایرانی و آریایی دارد )
صوت می تواند از همان سوت خودمان به عربی رفته باشد. صدا که واژه ای پارسی است و خود دهخدا هم درباره آن نوشته. باید سدا نوشته شود. مانند صد که باید سد ...
Recital
بازخوانی
برپا کردن، درست کردن، ساختن
سفته ار ریشه سفتگ که در عربی سفتج شده است. مانند واژگان تازه که در پهلوی تازگ بوده و عربان آن را در زبان خود تازج می نامد. نزدیک به همه ی” ه” های پ ...
دشواری فنی، سختی فنی
فراموش کردن، جا گذاشتن، جا انداختن، از قلم افتادن
جانباز، در عربی و ترکی ترکیه به ژیمناستیک می گویند جنباز/جمباز که برگرفته از جانباز پارسی است.
در عربی و ترکی از واژه پارسی جمباز/جنباز برای ژیمناست بکار می برند. ( از بن جنبش و جنبیدن، برخی هم گویند از جانباز میاید ولی همه این واژه را پارسی ...
ژیمناست برگرفته از پارسی از بن جنبش، جنباز و یا جمباز در زبان های عربی و ترکی به ژیمناستیک گفته می شود ولی این واژه ۱۰۰٪ پارسی است چون پسوند باز هم ...
باورتان می شود اگر بگم که در ترکی استانبولی به ژیمناستیک “جمباز” می گویند که همان “جنباز” است و از جنبش/جمبش می آید. ( صدای م و ن در پارسی گاهی جای ...
Henchmen, Goon
گرونده، گِرَوَندِگان، گرویدگان از گِرَوش و گرویدن ( ایمان آوردن ) میاید. گرویدگی. پیرو هم برداشت درستی هست، ولی واژگان از یاد رفته ی “گرونده، گروندگ ...
مومن
نرم کننده
نرم کننده
Description: شناسه، بازنمود، بازگویه
Morale در پارسی: انگیزه، دلگرمی، خوی روحیه دادن= انگیزه دادن، دلگرمی دادن، شوراندن بی روحیه= بی نا، سست، بی دل و انگیزه… برای دوستان: انرژی هم در پار ...
چرخگاه بسته، دوره بسته، دور بسته، ، گشتراه بسته، گشتگاه بسته
معنوی عربی شده از بن پارسی: مینویی
عکس = نگاره، فرتور عکاس= نگاره گر، فرتور گر، رُخشگَر عکاسی= نگاره گری، نگارگری، نگاره گیری | فرتورخانه، نگاره خانه، نگارستان، هنرکده، کارگاه هنری
عکس= نگاره، فرتور عکاس= نگاره گر، فرتور گر، رُخشگَر عکاسی= نگاره گری، نگارگری، نگاره گیری عکاسی/آتلیه= نگار خانه، نگارستان، فرتور خانه، هنرکده، کارگ ...
بیرونِ رج، پشتِ رج، نابازی رج برابر پارسی واژه عربی خط. ( خط نوشتن= دبیره، سمیره )
دوستان درست است مه پنکه از هندی میاید ولی به زبان ما بیگانه نیست. پنکه هندی، پنجره پارسی، و Fan ( فن ) انگلیسی همه یک ریشه آریایی ( هندواروپایی ) دا ...
از خود بی خود شدن
مستعمره
طلق، عربی شده از پارسی تلک
تنبان= تن بان نگهدار بدن. یک شلوار ستبر بوده، ولی امروزه به شلوار های گرم و آسوده به تن گویند
همراهی کردن
بر پایه قانون بنیادی کشور
دوستان نور یک واژه عربی هست. نور= روشنایی ، تابش، درخشش، شید، پرتو، فروزش، فروغ این همه واژه داریم هیچ کدام را بکار نمی بریم 😂! و برای فتوسینتسیس ...
سر و پا
Tulip از ریشه پارسی دوربند! The modern name for Tulip is the latinized version of the Turkish word for turban, "T�lbend" which ultimately derives fr ...
دیوان کارگزاری، دیوان گردانگری، دیوان کارگردانی
مدیریت ( عربی ) در پارسی= گردانش، گردانندگی، گردانگری
پارسی: دیوان کارگزاری، دیوان گردانگری
خیزشی و خیزشگر هم درست هست، چون این واژه کاربرد سازگار هم دارد. به ویژه در پیشرفت ناگهانی در یک پیشه و فناوری.
پیشنهاد من: شنابان شنا به چم شنا کردن، بان از نگهبان. مانند جنگلبان، شهربان، دیدبان… نگهبان شناگران، شنابان
پارسی: خوانده انگلیسی: defendant, respondent, عربی: مدعی علیه، متشاکی
دادخواهی گفتاری، گله ی گفتاری، گلایه ی گفتاری
جامه بازی Cos - play= costume play Costume= جامه | play= بازی
در زبان: برگرداندن ترجمه واژه عربی است. ترجمه/Translate = برگردان مترجم/Translator = برگرداننده گفتمان در بازه ریشه واژه ترجمه نیز هست، به ویژه ریخت ...
Card machine
صورتی در پارسی سرخابی می باشد، ولی سرخابی پر رنگ تر از رنگ پذیرفته به نام صورتی است. برای همین پیشنهاد من برای سرخابی کمرنگ واژه گلابی است. چون که د ...
انگیزنده، برانگیزنده، انگیتخار
انگیختن، انگیزه دادن
پس کشیدن
رهسپاری
از بنیاد، ازبن، از پایه، از ریشه
خود ویژه سازی، ویژه به خود سازی
نسک جادو، جادو نامه، افسون نامه
گروه بندی، گروه بستن
درخور نگرش همگی، حلوا ( شیرینی نرم ) خوراک بومی ایران هست و در هیچ کشور دیگر فرهنگ گسترده ای مانند ایران ندارد. دیرین شناسان هم ریشه این خوراک را در ...
دوستان خلط به چم ( معنی ) آب بینی تنها از گویش نادرست در آمده و در بیشتر واژه نامه ها نیست. در بنیاد این واژه خِل هست و ت یا ط در ته واژه نیست. فرهن ...
دگر یافته، دگرگون شده، دیگر شده، پارسی برای عوض شده، تغییر یافته
دگر یافته، دگرگون شده، دگرگونی یافته
مرجومک، مرجو، مجو برگرفته از پارسی پهلوی: میشوک. گفته می شد که از ریشه مَس به چم ( معنی ) ماسیدن، ساییدن ، و خرد کردن گرفته شده و به معنی خرد و کوچک ...
پرواز یواش و آهسته، در هوا شناور بودن
بادبادک بزرگ پاراگلایدر می شود چتربال، به کایت پیوستگی ندارد
( انگلیسی ) Social media ( عربی ) شبکه اجتماعی ( پارسی ) رسانه همگانی
رسانه همگانی، رسانه گروهی/همبودی
پارسی: هم ریش، هم داماد
سود خور، بهره خور
همان ترقه. از ترکیدن میاید
جشن و سوری از سور دادن و مهمانی گرفتن.
فرمهان {فرا تر از مهان، فرا تر از مهتران} در ایران باستان انجمن مهستان سرپرستی کشور گردانی را بر دست داشت ( مانند سنا ی اروپا ) . کسی که جایگاه بالا ...
فر - مهان = فرا تر از مهان / فرا تر از مهتران. کسی که بالا تر و بزرگ تر از مردم بالا و بزرگوار است. در ایران باستان همایش و یا نشت مهستان ( مه - است ...
president
برابر برای واژه عربی “شخصی”
خیش، خیشتن، خود، خودی
Retcon ( رِتکان ) دگرگونی و یا جایگزینی رویداد ها در یک داستان. بیشتر نویسندگانی که با بخشی از داستان نوشته یا پخش شده خود نا خرسند اند، و یا نکته ا ...
دیوان سالاری، کاغذ بازی، کاغذ پرانی =bureaucracy بیوکرات= دیوان سالار = bureaucrat بیرو= دیوان، دفتر خانه =bureau
بنیادگرایی
آب خوری کوی بوده که مردم در شب برای بینایی شماله ( شمع ) دور آن روشن می کردند. در گذر زمان مردم آنجا نیایش هم می کردند و ویژگی دینی به این آب خوری ها ...
Progressive, pioneer
Lantern
شکلک= شکل کوچک ( مانند بختک، چنگک، عروسک/اروسک، مردمک… ) شکل واژه عربی که در اینجا به چم ریخت یا چهره بکار می رود. سپس می توان گفت که این آمیخته ...
چهرک
کار آزمایی داشتن، کار آزمودگی داشتن، آروین داشتن، آزمودگی داشتن
تاوانگاه تاوان= جریمه ( عربی ) ، پنالتی penalty
خود ویژه سازی ویژه به خود سازی
ویژه ساز، سفارشی ساز
خنیاگر = musician موسیقی دان خنیا= موسیقی موسیقی عربی شده میوزیک Music که از لاتین musique میاید که خودش از یونانی mousike tekhne میاید، که می شود ه ...
خنیاگر = musician موسیقی دان خنیا= موسیقی که عربی شده میوزیک Music که از لاتین musique میاید که خودش از یونانی mousike tekhne که می شود هنر میوز ها. ...
کژپندار، کج پندار، بدگمان، همه دشمن پندار
از آن چه پیداست، به نگر میاید، گویا
( در چیزی ) گم شدن، درهم شدن، آمیخته شدن، فرورفتن
کلافه شدم، خسته شدم بی تاب شدم، نا آرام شدم هوشیاری ام سر رفت، تاب و توانم سر رفت، شکیبایی ام سر رفت
هوس انگیز ، هوس آمیز، هوس برانگیز
هوس انگیز، هوس آمیز، هوسبار، هوسناک، هوس آلود
هوسران ( هوس ران ) ، هوسباز، هوس پرست
خانم گویش ترکی واژه ایرانی خاتون هست. ریشه این واژگان از خان، خانه، خانواده است. خود خان واژه ای ایرانی است از زبان سغدی میاید، و این واژه در زبان ها ...
دادگو
رایزن دادیکی، رایزن قانونی، دادگو، دادشناس
حق= داد، هوده، هُده، روا، سزا حقوق ( کاری ) = دستمزد، کارانه، کاربها، جیره حقوق= دادیک، هوده ها حقوقی= دادیکی حق دار= هودهمند، سزاوار حق شناس= سپاس ...
عربی = منتخب، ( انتخاب شده ) انگلیسی= Appointed, chosen همسنگ پارسی= دست نشان شدن، گمارده شدن، گماشته، برگماشته
دادگو ها، دادگویان
کارتار، کارتاران، کارگزار، کارگزاران
جنبش ها، تکان ها، کنش ها
سازمان بازرگانی، بنگاه بازرگانی، همستان، بنگاه دادوستد
وارد کننده= دراورنده ( در آورنده ) صادر کننده= ؟ پخش کننده، گسترنده، بیرون دهنده، فرستنده، گسیلنده
دراورنده ( در آورنده )
کرایه تازی یا عربی نیست!! کرایه هم در زبان های ایرانی کهن و هم در سانسکریت ریشه دارد!
خونه نو ای
ما چنین چیزی در زبانمان نداریم، یا بهتر است بگم که ما رویداد دیگری به آن داریم. در دبیره نوشتاری ما یک واک هم letter و هم consonant می شود. و سدا ( ...
قانون واژه پارسی، که ریشه در زبان های هندو - اروپایی ( همچو زبانان ایرانی ) دارد و نه در زبان های عربی. در اینگلیسی هم این واژه به ریخت canon هنوز بک ...
دور نگاری
election
این گفته برابری پارسی برای “مال من” می باشد. مال من است = از آن من است
برای من، آن من، دارایی من
همان گزیردن از گزیردن بازدید کنید
ملکه ( عربی ) در ایران باستان بانبشن بوده. شهبانو بالا تر از بانبشن است. همان گونه که شاهنشاه شاه شاهان است، شهبانو همتای بانبشنان بانبشن است ( ملکه ...
شوایی ها، شاید ها، شایدمندی ها
امکان، احتمال، Probability
زندگانی
نکوهشی
برخوردی
یک گونه بالاپوش که درخور بیرون خانه و مهمانی است.
Populist
برگ های بهادار اوراق عربی برای برگ ها, کاغذ ها
بازار سرمایه
بها بازار
بهابازار
دانگ دار، بهر دار
دانگ داران، بهر داران
گاهنما ی شماری، گهنما ی هوشمند
بند و بار
Caption همان زیرنویس است! این واژه در انگیلسی هم برای زیرنویس فیلم ( رخشاره ) بکار می رود و آنچه زیر عکس ( نگاره ) نوشته می شود!
یار، همسر، همباز/هنباز/انباز، هم پا، هم سود، هم دست
همسر، یار، زن/شوهر
پرهیختن، پرهیزیدن بپرهیز، به پرهیز. To shun and abstain خودداری کردن، دوری کردن، خویشتن داری، نگه داری کردن
Sonography= آوانگاری Sonogram = آوانگاشت
ساقی واژه ایرانی هست و ریشه آن نیز از زبانان ایرانی و خوانواده بزرگتر زبانان هندو اروپایی ( آریایی ) میاید و نه از عربی. From Malay saki, from Clas ...
همان ساقدوش
گوشه برابر، همه گوشه برابر
زمینه ها ( جای ) ، ساماندهی ( رایانه )
میانگیر کشت, پهنه کشت
زیستگاه کشت
درست نویس
سربلند بودن، سرافراز بودن، سرفراز بودن
سربرگ
انبارداری
کج و کوله، کژ و کوله، کژ و مژ
دهش، نیکوکاری، بخشندگی، بخشش
نیکوکاری، سازمان نیکوکاری
مردمی، مردم دوست
مردم دوستانه، مردم دوست، مردم دوستی
مردمی، مردم وار، مردم دوستانه
توده گرایی
پایه آموزشی و دانشپایه را گویند.
آموزگاه جای که دانش آموزان از آموزگاران و استاد های خود آموزش می بینند.
آزار جنسی= آزار ژادی، آزار ژادین
دست درازی و مرزشکنی کاربرد های دیگر تجاوز هستند. برای تجاوز جنسی یا آزار جنسی، پیشنهاد من: آزار ژادی، آزار ژادین جنس ( نر، ماده ) = ژاد ( گینه، ک ...
پیشنهاد من: آزار ژادی، آزار ژادین آزار واژه پارسی و جنس واژه عربی جنس= گینه، کالا، ژاد ( نر/ماده ) جنسی= ژادی، ژادین، ژادمند جنسیت= ژادگی sex بدجنس ...
دوستان ارباب ۱۰۰٪ واژه پارسی هست و شما به هر زبانی از هر نهاد و بنیادی بازدید بفرمایید، ریشه این واژه را ایرانی می نامد. ولی رجوع و مراجعه بی گمان ع ...
پیشیار، پیشکار، زاور
پیشکار ویژه، پیشیار ویژه، زاور ویژه… و در پاسخ به کاربری که “مهتر” را پیشنهاد داد، مهتر یک سرپرست بالا و بزرگ است. مهتر بزرگ تر و بهتر است و کهتر کو ...
بازبینی کارشناسی، بازنگری کارشناس، بازبینی کارشناسانه Peer= همتا، هم رده، هم شان Review= بازبینی، بازنگری، بازرسی، باز خوانی ولی نمی شود گفت بازبینی ...
برابر پارسی برای هم کلاسی
نکوهش٫ خرده گیری
شاید ریشه پارسی داشته باشد. اوج واژه ای عربی شده از اوگ پارسی است. اوج بالاترین نک در یک بلندی هست، اوج گرفتن نیز می شود یکهو بالا رفتن. مانند موج آب ...
راستی، راستینگی، راستین
یبوست عربی است و در پارسی خشک یا خشکی می شود. Constipated = خشک شکم که خشک شکمی دارد، یا خشکی شکم دارد Constipation= خشک شکمی، خشکی شکم ، شکم خشکی
کیفری سامان دهی، ساماندهی
برخورد کیفری
Disciplinary action برخورد کیفری
PHD دانشوری MD پزشکی
دکترا, Phd, doctorate
دانشوری، دانش وری ( استادی بیشتر به professorship, mastership می خورد )
پخش روان یا رونده streaming رسانه رونده/روان streaming service
رسانه رونده، رسانه روان، رسانه پخش رونده/روان
بهسازگر، بهساز، بهساز خواه
جنگ افزار هسته ای، جنگ ابزار هسته ای، ساز جنگی هسته ای
به چه مناسبت= برای چی؟ بر چه پایه؟ از روی چی؟
Tasteful پسندیده و برازنده می شود.
آزمون و لغزش
پیشنهاد من: خرام رو چون راهی هست که مدل ها ( الگو ها ) خرامان و پرکرشمه بر آن گام میگذارند و جامه خود را نمایش می دهند.
برخورد هم می شود، بویژه برای اتصالی! اتصالی برخورد سیم ها بهم است پس اتصالی= برخورد، برخوردی، سیم برخورد
پریز همان پی ریز پارسی است دهخدا: آنکه پی ریزد. آنکه بنیان نهد. آنکه اساس و بنیاد نهد.
آرزویی
آرزویی بودن
روهام یا رُهام از رهایی میاید و یک پرنده شکست ناپذیر است. پرنده ای که رها و آزاد است.
واگذار کردن، دادن، فرستادن
تازه دم
در داستان ها، آهنگ ها، و سینما fantasy بیشتر به افسانه ای می خورد. داستان قهرمانان در سرزمین های شگفت آورد و باورنکردنی، پر از جادو و جانداران جادویی ...
باور پذیر، پندار پذیر، پنداشتنی، شدنی
پندار پذیر Imaginable
پنداشتنی، انگاشتنی
زنگ زدگی، هوازدگی
برابر پارسی= گشت نامه
شورزدگی، شورمرگ، شورمرگی
شنبه، دوشنبه، سه شنبه… برابر پارسی نیاز ندارند. درست هست که ما در باختر ایران سامانه ی هفته را کم بکار می بردیم و زمانی هم مه بکار می بردیم نام های ه ...
بهداشت همگانی، بهداری
زیور افزار، زیور ابزار ها
میز بزک
زیور واژه پارسی هست چرا برابر پارسی دارد؟
جادو، افسون، نفرین
پیرایه، آذین ها
قتل عمد= خواه کشی، کشتار آگاهانه، جان ستانی دانسته، جان گیری خواسته قتل غیرعمد= ناخواه کشی، کشتار نا آگاهانه، جان ستانی نا دانسته، جان گیری ناخواست ...
کودکستان، باغ کودک, کودک کده، کودک داری و پیش دبستانی که برای بچه های بزرگ تر است
کودک کده، کودک داری
کودک داری، کاوش کده، کودک کده
قرار= پیمان، دیدار قرار ( Date ) دیدار می شود، ولی قرارداد می شود پیمان یا پیمان نامه. ( پسوند داد پارسی هست در قرارداد )
اسطوخودوس یا استوخاس ( لاتین ) گویا این گیاه خودبخود در ایران در نمیامد و پس ما واژه ای برای آن نداریم و نام اروپایی آن را بکار می بریم
باد خایه
همین جوری، همین گونه ای
پاسخ به “سراب” طور و نوع عربی هستند، گونه و جور پارسی هستند. چه طوری= چه جوری، چه گونه انواع= گونه ها، جور ها تنوع= گوناگونی، جورواجوری من هم همی ...
باید پارسی باشد چون هرگز نشده ما واژه عربی را در دستگاه پارسی بیاوریم و از فهم فهمیدن، و فهماندن بسازیم! ولی عرب ها از نِگر و نگرش پارسی نظر، منتظر ...
سویش یک گونه مقصد است برای کشتی. Heading در انگلیسی. آن سو است که کشتی در دریای باز به سوی آن می رود. برای ترابری های دگر هم بکار می رود ولی به ویژه ...
تنازی کردن، کرشمه گری، دلربایی، شیداگری این ها سنگین های شان بودند. لاس زدن، لاسیدن، نخ دادن این هم سبک هاش
بشکن، گویش تهرانی: وشکن. همان بشکن است، مانند برداشتن و ورداشتن است. درستش بشکن با ب هست ولی بت و نیز گویند، چون این دو واک در گویش نزدیک به هم هستند ...
خرامیدن، خرامان رفتن
در زبان روزمره انگیزه ناگهانی، تکانه یا تکانش می شود. در گیتیک ( فیزیک ) دگرگونی در تکانه می شود. برای نمونه impulsive همان تکانشی و تکانشگری می شو ...
آواره و سرگردان. در خودرو رانی و ترابری رانشگر.
هم سردرگم و سرگردان درست است هم رانش، اگر در باره کسی باشد سردرگم و سرگردان درست است اگر در باره خودرو و رانندگی باشد رانش و رانش گردیدن درست است. ...
ویر
به آهنگ، به خواسته، به انگیزه
تخته نگار، نشانه، تخته ی نشانه
درون مایه سازی
در یک آن، پیاپی، با هم دیگر
سواران گروه ارتش بودند که زرهی پولادین بر تن اسب و سرباز سوار بر اسپ داشتند. رومی های بایزنتین هم از لشگر ایران این ترفند جنگی را یاد گرفتند، وبه لشگ ...
این همه واژه پارسی داریم، ولی هنوز از چند تا واژه بیگانه و زشت بکار می بریم🤦🏻♂️ مشهور= خنیده نام، بنام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، نام آور، نامدار ...
عربی شده ( معرب ) واژه پارسی کیفر. این جا بیشتر مانند تاوان بکار می رود. کیفری است که بایسته پس داده شود ( یا بازدهی و پرداخت شود ) ، مانند تاوان.
رمبیده، شکسته، فروپاشیده، ویران شده
سازگار با خواسته، دلخواه
پارسی: درستی، روا سازی، روا سنجی، روا یابی…
درست شمردن، استوار کردن ( ادعا، فراخواست، یا داوش کسی را ) ، پذیرفتن، پذیرش نهادن پشتیبانی کردن، هایستن ( گویا از هایش میاید، و پاد آن نایش است به ...
گواژه آمیز است که، تفشه دار است که، خنده دار است که… گواژه بر این، به گواژگی…
گوشت فروشی
آراییه، آراستن، آراییدن، آرایش کردن… چرا برخی ها وانمود می کنند این واژه ناشناخته و بی چم ( معنی ) است؟ این یک واژه پرکاربرد است برگرفته از زبان زیبا ...
اگر install برای برنامه یا کاری است، راه اندازی و راه انداختن درست است. ولی اگر برای install کردن کسی به جایگاهی است، گماردن، گماشتن، و گماریدن درست ...
تیکه انداختن، تیکه پراندن، زخم زبان زدن، نیش زدن
پیروزی، چیرگی، چیره شدن، پیروز شدن
science = دانش scientific = دانشی scientist = دانشمند scientific method = روش دانشی
روش دانشی
دانشی از دیدگاه دانشی
تاوان دادن، به سزا ی کار های خود رسیدند، تاوان پس دادن،
هوس آمیز، هوسبار، هوسناک
پارسی: به هوس انداختن، هوس انگیزی، هوس آمیختن، به هوس آلودن
برابر پارسی واژه عربی: اصیل برابر ها: ریشه دار، بالا گوهر، با نژاد
روغن خوردیگ Wikipedia گفته: The original name for the confection was Persian: روغن خوردیگ, romanized: rōγn xwardīg, meaning "oil food". [9]
کوزه درست است. چون در vase نوشیدنی نگه داری می شود و از آن می نوشند. گلدان تنها یک کارایی دارد، ولی در کوزه گل هم می گذارند. Vase = کوزه
پشیمان کردن
پیش خرید، پیش سفارش
پیش سفارش preorder یا پیش خرید می شود، که در نگرش من یک گونه reserve و book کردن است. پیشدار نمی شود چون پیشدار یک گونه سرباز یا نگهبان است، هرکسی ...
چمراس برابر پارسی برای واژه تازی "آیه", آیه نشان و نشانه هم می شود. برخی وخت ها نیز همانند یک فرجود و شگفتی ( معجزه ) بکار می رود.
ارباب پارسی هست!!! همه جا از نهاد های عربی تا انگلیسی همه این واژه را ایرانی می دانند! ولی پاکستانی ها و هندی ها این واژه را دارند و بسیار بکار می بر ...
دکه باده فروشی، دکان باده و خوراک فروشی
کاوشکده
ناک آلوده یا آغشته می شود. بیمناک، ترسناک، سیجناک… آلوده و آغشته بر ترس/ بیم/ سیج
مردم آمیز، آمیزگار آمیزشکار، خوش آمیز انگلیسی: sociable یا social
لگام
بزن و بپاچ ( بپاش ) ، ریخت و پاش.
آیین نامه
همان تنومند، توانمند و نیرومند پارسی. قوی عربی با پسوند مند که پارسی است.
از دوره پارسی تر ندیدم، در پارسیگ هم دورگ می گفتند مانند برنامه برنامگ، تازه تازگ…
جایگاه هرگونه پالش و پالایش ( تصفیه و فیلتر کردن ) ، ولی به ویژه برای پالایش نفت بکار می رود. پالشگاه نیز گویند.
باژبان، باژدار، باژگیر
روکش دهان
گزیدمان
خانه بند، شهر بند، در بند پزشکی
خانه بند، شهر بند، در بند پزشکی
برابر قشنگی برای واژه بیگانه قرنطینه و quarantine
آزادی سخن، آزادی گفتار
نگارشی، رسانه ای، روزنامه نویسی
رسا گرایی؟ رسایی گرا، رسایی گرایی. رسا= کامل. کامل عربی و رسا پارسی. رسا می شود پر و رسیده. کمال نیز واژه عربی است و برابر های پارسی آن: فرهیختگی ...
دوست من که می فرماید همه این واژه ها تورکی هستند، خوب خواهشن به نهاد های ترکی بروند و ببینند که آیا آن ها هم گفته های شما را می پذیرند یا نه. دیگه کم ...
دوستان درست است روسی kalian را از قلیان برداشته است، ولی خود واژه قلیان از همان غلیان عربی میاید, من نمی گویم که سازنده این کالا عرب بوده! نه این ساخ ...
سراسر. یکسره
نیم گوی
تخم مرغی مانند
شادمانی آوردن، شادی آوردن، شادابی آوردن، خرم ساختن. شادمان کردن
دانش پنداری، دانشی پنداری، دانشی پنداشتی
نوشته های دانشی جستار های دانشوارانه نوشتار های دانشورانه گفتار های دانشی
ورزش های کششی
توان بخشی یا تن درمانی
دربستگی چند سویه، دربستی چند سویه
دست چپ
کشورداری، کشوردار، دیوان کشور. برای نمونه: کارمند دولتی= کارمند کشورداری دولت چین= کشورداریِ چین دولت موقت= کشورداری گذرا، دیوان ناپایدار
Presumption
نمی شود پسوند ایرانی به واژه های بیگانه داد! فرض واژه عربی است و ض عربی نیز دارد، پسوند یدن یا دیدن به آن نمی خورد! ولی پیش انگاشت، پیش انگاشتن، پیش ...
من واژه روتوش را شنیدم ولی از ریشه آن نا آگاه هستم. ویرایش نگاره ( عکس ) هم درست هست ولی photo editing می شود نه photoshop. ویرایش کردن و ویراییدن ه ...
دربستگرایی، تکدستگرایی
دربست خواهی، دربستگی خواهی
دربست پارسی واژه عربی کامل می شود. نمونه: “دربست چاکرتم!” “دربست نوکرم!”
پارسی برای انحصار و Monopoly
نیم تن
نیم تنه همان بلوز یا blouse است، و “نیم تن” آن جامه زنانه است که ناف را نمی پوشاند.
باجه ترکی نیست! از بادجه می آید. جایی که باد از آن می جهد و جهش می کند، مانند دریچه های کوچکی که ما در باجه های بانکی و دیگر داریم.
بزرگ کردن نگاره یا نماهنگ
همراستا، به راستای
چند بر، چند گوشه
دیدگر، دیده بان، بیننده
گردهمایی درست است. Convention از convene میاید که همان گرد آمدن یا برپا کردن می شود. برای همین برخی گاه ها به چم ( معنی ) پیمان نامه هم به کار می رود.
فیلسوفانه، Philosophical، حکیمانه
اندیشمند درست تر از تا فرزانه، چون فرزانه یک گونه دانشمند است. ولی خوب در زمان های کهن می شود گفت که اندیشمندان فرزانه و دانشمند هم بودند. زمانی پزشک ...
کلان مانبد, کلان مانبدگان
مان از خانه میاید مانند خان و مان ( خانمان ) پسوند بد [ بِد ] دارندگی می باشد. مانبد می شود خانه داری و این واژه همسنگ است با واژه economy ( عربی= ...
مانبد شناس
اقتصاددان Economist
اقتصاد Economy
درست انگاری، درست انگاریدن، درست انگاری کردن
سرخی لب؟سرخ لب
شاخه سیم، سیم شاخه، سیم میانوند، سیم هموند، سیم وابسته
شاخه
آسته آسته= آهسته آهسته
فرهنگ واژه، فرهنگ واژگان
لوند کردن، پرکرشمه کردن، خوشگل و قشنگ کردن. لوندان کردن، لوندسان کردن.
لوند، پرکرشمه، دلفریب
لوند، پرکرشمه، دلفریب، تناز
درستش تناز هست چون از تن ناز میاید، مانند طهران تهران، یا طوطی توتی، ما هنوز به شیوه عرب ها با ط این واژه را می نویسیم. ت واک ( بند واژه ) پارسی است ...
عمه خواهر پدر = افدریزه برادر پدر= افدر خواهر مادر= خاله، داییزه برادر مادر= خالو، دایی
پارسی عمو= افدر اَفدر از پدر میاید. ما در زبان های ایرانی واژه های گوناگونی برای عمو یا برادر پدر داشتیم، افدر یک نمونه است که ریشه واژه عم در عربی ...
در نوشته های باستانی به این کار “مایه کوبی” و “پیش پاسی” می گفتند . پیش پاسی: از پیش پاسداشتن، پیشاپیش پاسدار بودن در برابر بیماری. مایه کوبی: آیی ...
مادر بزرگ من می گفت “مایه کوبی” مایه کوبی شدن، مایه کوبی زدن یا مایه کوبیدن. در نوشته های باستانی به این کار “مایه کوبی” و “پیش پاسی” می گفتند . پ ...
پالتو= چوخا یا چوخه، آبافت یا آبفت چوخا/چوخه= جامه ای است پشمین، کلفت و خشن آبافت/آبفت= جامه ستبر و سفت، جامه گرانبها ( مانند پالتو که همیشه پوششی ...
شاید همان گونه که دانشنامه عمومی گفته از ریشه آلمانی - آرایی باشد! چون من به انگلیسی گشتم برای ریشه واژه Hole ( هول ) یا سوراخ در انگلیسی و این پاسخ ...
شاید همان گونه که دانشنامه عمومی گفته از ریشه آلمانی - آرایی باشد! چون من به انگلیسی گشتم برای ریشه واژه Hole ( هول ) یا سوراخ در انگلیسی و این پاسخ ...
فرهنگ عمومی: حوله، بَشگیر یا آب چین واژه حوله واژه ایست پارسی_ترکی؛ ساخته شده از دو بخش خواب ( یا خو ) به همراه پسوند ترکی لی که روی هم رفته معنای خو ...
تارسازی، توربندی، همبندی
پیشنهاد من برای برابر پارس: نامه کردار
نامه اعمال
قانون که دهخدا هم نوشته پارسی هست و از کانون میاید ( نه کانون امروزه ) . کانون هم ریشه با cannon که در یونانی و زبان های دیگر آریایی نیز به همین چم ( ...
خود دهخدا هم گفته است که قانون از کانون پارسی میاید. پس قوانین می شود قانون ها یا کانون ها ( ولی امروزه ما کانون را به جای مرکز عربی می گویم )
حال واژه عربی هست و نمی شود کنش پارسی به آن داد. ( مانند آن دوستی که پیش نهاد بیحالیدن را داد ) حال واژه عربی است برای چگونگی و هوای کسی: حال= هوا، ...
پارسی روشن فکر
امروزی، نوین گرا
Aurora= ایزدِ پگاه ( سپیده دم ) در استوره های رومی Borealis= ایزد باد های آپاختری در استوره های یونانی australis= زمین های نیمروزیِ ناشناخته
Aurora= ایزدِ پگاه ( سپیده دم ) در استوره های رومی Borealis= ایزد باد های آپاختری در استوره های یونانی australis= زمین های نیمروزیِ ناشناخته
دیرکردن، واپس ماندن
دچار
تنانی، بدنی
تنانی درست هست، بدنی نیز همسنگ این واژه است.
Opposition
واگذار کردن، نهادن، دادن
آمایشی، آمایش، آماده، آمادگی راهبردی؟
کاستی اندام، ناتوان، کمبود اندام، بی اندام
تنبل
بدرقه کردن، پسوازیدن، همراهی کردن در پدرود. پیشواز رفتن ( در درود ) ، پسواز رفتن ( در پدرود ) پیش و پس ( پارسی ) قبل و بعد ( عربی )
پسوازیدن، بدرقه کردن همراهی کردن ( در راه بیرون رفتن )
پریشان شدن، سراسیمه شدن، دستپاچه شدن
چرا خاله برابر پارسی دارد؟ تا جای که من توانستم در جستوجویم پیدا کنم، این واژه ریشه راستینی در عربی ندارد. ولی در پارسی ما خال و خالو داریم که هم چم ...
گفتمان، گفتاورد
علامت سوال= نشان پرسش question mark= پرسش نشان
نشان شگفت، نشان شگفتی
نشان پرسش
جداگر برابر پارسی خط فاصله هست. همان گونه که در خود فرهنگ ها گفته شده ممیز جداکننده یا تمیز کننده است ( تمیز هم عربی هست پارسی آن پاکیزه می باشد ) ...
راستاد، رستاد پیشنهاد برابر پارسی برای این واژه.
پدیدار شدن، آشکار شدن
نمایان کردن، آشکار کردن، روشن کردن
نمایان کردن، آشکار کردن
پیوند از دور، پیوند های راه دور
جمهوری خواه، Republican پارسی= توده گرا
سرود میهنی، سرود کشور
پارسی= سرود میهنی، سرود کشور
سوگباد برابر پارسی برای واژه عربی تسلیت سوگباد، هم سوگی، هم دردی = تسلیت
سوگباد برابر پارسی برای واژه عربی تسلیت سوگباد، هم سوگی، هم دردی = تسلیت
پونه، پودنه
اندازه درست اندازه موشکافانه اندازه تیزبینانه، اندازه ریزبینانه
مسواک از ریشه پارسی سواک است، که در دستگاه عربی مسواک از آن ساخته شده. مانند هندسه که از اندازه یا هندازه میاید، و از آن مهندس نیز ساختن. از سواک در ...
تعمیرکار= نوسازگر، نوسازکار، بازنوگر، بازنوکار
بیش از اندازه تلافی کردن
عربی شده واژه نسک. نسک در زبان پهلوی برابر کتاب عربی می شود.
جریمه کردن= تاوان به کسی دادن، تاوان دادن جریمه شدن= تاوان پس دادن
جریمه شدن= تاوان پس دادن جریمه کردن= تاوان دادن
فرمانروا
درست نویس
Subconscious درست هست، subconsciously می شود ناخوداگاهی
سر تا پا سراسری
هماهنگ کردن
میان نیمه مانند میان پرده در نمایش خانه ها. میان دو نیمه فوتبال.
میان نیمه
Remote control واژه “دور فرمان” هم پیشنهاد شده است.
برابر پارسی برای مقیم؟ اگر اقامت نشستگی یا ماندگاری باشود، مقیم فلان جا می شود فلان نشین.
بلوت همان بلوط است، درست بلوت است چون این یک واژه پارسی است.
جُرگه چون یک لانه مورچه را نیز کلنی مورچه می نامند. کلنی را بیشتر به یک گروه همزیستان می گویند. و کشور های کلنایزد ( colonized ) شده، کشور های گرف ...
پناه سیاسی پیشنهاد های من برای برابر پارسی: “پناه کشوری” یا “پناه نمایندگی” یا “پناه کشورداری“
در پناه سیاسی
Passenger
Anticipation پیش آگاهی نمی شود، برابر این واژه “چشم به راهی” می شود. برای نمونه: “I am dying of anticipation” می شود “ من مردم از چشم به راهی” یا ...
زنهاره اتمام حجت، اولتیماتوم، واپسین هشدار، واپسین پیشنهاد، گواه فرجامین
خویش کار، کارپذیر
آماده شدن
سال رسایی، سال رسیدن، سال بزرگی قانونی = آسایی، دادگرانه سال آسایی؟
همبازی ها، همبازیان
گنجانه
گنجانه می تواند کانتینر container هم باشد، چون در انگلیسی container چیزی هست که بار نگه می دارد یا contain می کند. گنجانه هم از گنجایش می آید و به نِ ...
ماوراء طبیعی = فراهنجار می تواند شاید فوق العاده هم باشدو بستگی به نگرش گوینده دارد.
بارکش بارکش زمینی، چون بارکش دریایی و هوایی نیز هست.
Hatch می شود دریچه Hatch back می شود دریچه پشت! خوب ما هم چرا نگوییم دریچه پشت؟ ولی نیم سندوق ( صندوق ) هم خوب است
دوستان عقد واژه عربی هست، نمی توانید بر آن کنش های پسوندی پارسی بگذارید. ( عقداندن، عقدیدن ) پیمان برابر پارسی عقد می باشد و به آن می شود چنین کارو ...
سوخت شدن، تباه شدن، پایمال شدن
سوداگری، بازرگانی
زراد عربی شده زره گر یا زره ساز است ( و زره باف ) . بجای زراد خانه بگویم زره خانه! ( زره سرا، زره گاه ) قورخانه نیز ترکی است، ولی تخشایی پارسی هس ...
بینشمند
خطا واژه عربی هست و برابر پارسی آن می توانند این ها باشند. لغزشِ دید، کوتاهی دید، کژروی دید، رمژک چشمی
یک گونه سازش است. آتش بس برابر این واژه هست ولی خودش نیست. Truce یک سازش کوتاه است که می تواند به سوی آشتی برود.
تپش گرفتن، تپش دل را گرفتن
دمیدن پارسی برای نفس کشیدن بدم= نفس بکش دم و بازدم نفس= دم، دمش نفس عمیق= ژرف دم تنگ نفس= تنگ دمی نفس آخر= واپسین دم
رخشی برابر الکتریکی یا برقی، از آذرخش که برگرفته از آذر و رخش، رخش=برق، براق=درخشان
دوستان کردی، لری، پارسی، سغدی… همه ی این زبانان هم ریشه هستند، همه ی این زبانان ایرانی هستند و آریایی هستند. پس چرا شگفت زده می شوید که واژگان میانون ...
قایق عربی است، کرجی، بلم و کلک برابر های پارسی برای این واژه هستند
انبارنده همراه
یگان پردازش میانی
پیمانکار
( فرهنگستان زبان و ادب ) : میانای کاربر
پیشگاه باشکوه!
پیش نمایی
پلکیدن، رفت و آمد کردن، آمیختن
پزیرفتن؟
ثانیه= دَمَک، آن = Second دقیقه= دَم = Minute ساعت= گاه، گه =Hour ساعت= گاه نما =Clock زمان سنج = Timer/ Stop watch نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour یک ...
ثانیه= دَمَک، آن = Second دقیقه= دَم = Minute ساعت= گاه، گه =Hour ساعت= گاه نما =Clock زمان سنج = Timer/ Stop watch نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour یک ...
ثانیه= دَمَک، آن = Second دقیقه= دَم = Minute ساعت= گاه، گه =Hour ساعت= گاه نما =Clock زمان سنج = Timer/ Stop watch نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour یک ...
ثانیه= دَمَک، آن = Second دقیقه= دَم = Minute ساعت= گاه، گه =Hour ساعت= گاه نما =Clock زمان سنج = Timer/ Stop watch نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour یک ...
ثانیه= دَمَک، آن = Second دقیقه= دَم = Minute ساعت= گاه، گه =Hour ساعت= گاه نما =Clock زمان سنج = Timer/ Stop watch نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour یک ...
ثانیه= دَمَک، آن = Second دقیقه= دَم = Minute ساعت= گاه، گه =Hour ساعت= گاه نما =Clock زمان سنج = Timer/ Stop watch نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour یک ...
حوزه قضایی پیشنهاد برای برابر پارسی= دامنه دادرسی، دامنه دادگستری برخ دادرسی، بخش دادرسی
Jurisdiction پیشنهاد برای برابر پارسی= دامنه دادرسی، دامنه دادگستری برخ دادرسی، بخش دادرسی
سفر عربی است. گردش دریایی
Blown out of proportion
رخش همان Flash است و درخش برق است آذرخش که پارسی رعدوبرق می باشد، ساخته شده از آذر و رخش یا آتش و برق. برابر پارسی واژه عربی براق هم درخشان یا رخشان ...
فشار رخشی
خطر
می کده
فرمانداری
زورآزمایی کردن، هماوری کردن، پیشی گرفتن، همتازیدن
هماوری ها، زورآزمایی ها، همتازی ها، ناورد ها
پندار پرور، گمان پرور
دادمند، آیینمند
آیینمند
فرمان کار
شاد و خوش بودن، سرمستی کشیدن/بودن، خوش گذراندن
خوشی کردن، خوشنود بودن، سرمست شدن!
رخنه کردن/رفتن. فروروی، خلیدن
در زبان اردو به این آهن پیما “تیز خرام” می گویند، که از دو واژه پارسی برگرفته شده است و می تواند برابر شیرینی برای قطار سریع السیر باشد
آگاهی نامه، پخش نامه
شگفت آور و بیگانه
بخش
پارسی= پاکیزه کردن، روفتن، روبیدن. روفت و روب کردن
کارشناس مغز و پی کارشناس پی پی شناس ویژه گر پی شناسی
پی برابر پارسی عصب است پی شناسی = عصب شناسی
ابزار کشی
“باکی ندارد” می شود “عیبی ندارد” ( ولی عیب عربی است ) یا درست تر بخواهید می شود “ترسی ندارد” چون باک همان بیم، ترس، نگرانی، یا هراس می شود.
چیزی نیست. سختی نداره. بدی نداره. خوب می شود
رسا شده، به رسایی رسیده. بی کمبود شده.
زینه بندی
GLITTER
پولک Glitter
همان پژمان
دلتنگ
چاپارخانه
نیست، نبودن، جای نداشتن
دار زدن به دار آویختن به دار کشیدن
دار زدن به دار آویختن به دار کشیدن
سزاش بود، هوده اش بود
آبنبات ژله ای
برخوردن، برخورده
بر پایه داد، بر پایه آسا
ارزیابی
لشگر یک سپاه یا ارتش است، لشکر تازی ( عربی ) شده آن می باشد
سرسپرده
گریزیدن/ گریز کردن از چیزی از زیرش در رفتن، خود را به آن راه زدن، فرار کردن خود را به کوچه علی چپ زدن
نژاد و تبار. گوهر و خاندان
انگشت نشان
برای دوستانی که می فرمایند سوژه، موضوع، و مبحث برابر پارسی ندارد چرا در همین آبادیس نگاه نمی کنید چون به درستی و بزرگی واژه جستار [ جُستار ] را نوشته ...
گرو بستن، گرو بندی
رسانه همگانی
گرو کشی کردن
پیشگاه تبه/ پهنه ی تبه
Free space, Open space پهنای آزاد، زمین آزاد
دات نامه، داد نامه
خوشت باشه، خوشا
ره گذر
فرهنگ واژگان، واژگان، واژه نامه
بازار یا تیمچه ( تیمچه سر پوشیده است، بازار سر باز است )
جنگنده سیاسی
Update
Super natural فراهنجار فرا سرشتین، فرا نیادی
Molecule مولکول
بتوی یا تگابی/تگاوی
Bulletproof , و پارسی آن می تواند پادگلوله باشد.
نمونه آوردن
مشترک هم می شود
سر ساعت، سر وخت، سر زمان
اینجا پیرایشگر درست است و سر تراش. آرایشگر چیزی را افزون می کند به کسی یا چیزی و با آن شما را زیبا می کند. ولی یک پیراشگر شما را می تراشد و چیزی را ا ...
Barber
قوطی
بی گزند باشید
در پاسخ به ivar dropbox دوست بزرگوار این ویرانگرایی سرگذشت مردم شما نیست که بگوییم زمان هخامنشیان که ۲۵۰۰ سال پیش است نزدیک به هیچ ارطباتی میان دودما ...
ذهنایش
پند آموزشی
بریزه برابر پارسی برای واژه های بیگانه پماد، کرم، و ointment
دوستان می گویند این نام فارسی نیست ولی کردی است… خوب آخه مردم من کردی که نزدیک ترین زبان جهان به پارسی میانه ( پارسی ساسانی ) هست و هم ریشه فارسی ام ...
شاخابه کوچک، شاخاب کوچک
سازمان کشورهای هم پیمان یا سازمان جهانی
سازمان کشورهای هم پیمان
آدم کش، جان ستان، کشنده
Astronomy= ستاره شناسی، اخترشناسی، اختر ماری اختر و استرو با Astro می توانند هم ریشه باشند، مانند ستاره و ستار Star. چون هر دو از زبان های آریایی می ...
پویا! Animation می شود پویا نمایی، و سازنده آن هم می شود پویا گر، پویا ساز، یا همان پویا نما. ( animator ) پس یک چیزی که animated هست، پویا هست.
هم گونه گرا، هم گون گرا، هم ژاد گرا
ترفند پنهانی
تند بُر
چون که Email همان electric mail هست، می توانیم آن را نامه رخشی یا رخش نامه بگوییم! ( رخشی= Electronic ) رخش از آذرخش به آرش برق. درخش نیز می شود. ...
برابر درست برای این واژه نه بارگزاری و نه بارکیری است. بالا آمدن برابر درست تری برای این واژه است، چون برنامه دارد آغاز می شود و در هنگام بالا آمدن م ...
برابر پارسی واژه های jacket و کاپشن گرمپوش می باشد
Over coat, پالتو
Jacket
همان فلز Metal
کارگرِ کاوگر، گورکن، کانوده
برای دوستانی که این واژه کهن پارسی که از زمان هخامنشیان میاید را ترکی می نامند… آخه مگه می شود شاهنشاهی هخامنشی از واژه زبانی که هنوز فرگشت نرسیده بک ...
Sperm
همان نا آزموده می باشد
کمال عربی است، و برابر آن فرهیختگی، والایی، یا فرازمندی می باشد. ولی والا گرا و فرازگرا برابر خوبی برای این واژه نیستند، چون واژه های نزدیک به آن ها ...
دشواری داشتن
خانه بی همسری، خانه تکی، خانه تنهایی
هم راهی , هم پایی، Keeping up Working along side
دولاب واژه ۱۰۰٪ پارسی، هم خانواده با دولابچه. این واژه برابر پارسی واژه های بیگانه مانند کابینت و قفسه می باشد. کابینت از زبان های اروپایی و قفسه ا ...
برایه مراجعه به چیزی، یا مراجعه کردن= سرزدن، بازدیدکردن، رو کردن، روی آوردن
برابر پارسی= روی بردن، رو کردن، روی آوردن، بازدید کردن
برابر پارسی = دولابچه و نه دولاب و دولابچه ترکی نیستند، ریشه کهن پارسی دارند. به دهخدا و نهاد های دیگر بازدید کنید
جاری شدن، روان شدن، روان گشتن. مانند رسیدن.
خوب و خوش و نیکو هم می شود. و گمان میکنم وشتیدن خوشی کردن است، و همان است که به چم پای کوبی و دست افشانی هم روان شده است
پشت پهنه، پشت پیشگاه، و شاید پشت پرده
پشت پهنه، پشته پیشگاه، پشت پرده
طراحی کردن یا رسیدگی کردن
شب پره درست است. زبان زیبای ما چه پراکنده شده، مه دیگر به سختی نام پارسی جانوران را پیدا می کنیم.
هوا کش
تزریق کردن= خلاندن، خلانیدن =Inject هر دو این واژه ها به چم ( معنی ) فروکردن و درون کردن می باشند.
دفتر رایزنی دفتر رایزن کشور رایزنگاه
بیش فروش، فزون فروش
بیش فروش، فزون فروش
نمای پرسش روی پرسش
پذیرش نامه
این واژه ایرانی است، ولی خود ما از پایه این واژه را بهم ریختیم. نقاش، نقشه، و نقش همه از نخش و نخشه می آیند. نقاش می شود گفت همان نخاش می شود. با این ...
آسایه مانند آسایش
تعطیلات
پاچیدن
سطل همان ستل است. همانگونه که نادرست طهران می نوشتیم و آن را تهران کردیم، واژگان همانند را نیز باید درست کرد. صدا= سدا سطل= ستل و بسیاری از دیگران
Internet World Wide Web
Web blog Blog
فاجعه
سر فرود آوردن، سر خم کردن، سر خم گردیدن، بزرگ داشتن
پهلوان نیز می شود، مانند نام خشایار که می شود: فرمانده یا شاه پهلوانان
اَنیشیدن، اَبیشیدن
سرور انگشتران
جانور خانگی، جاندار خانگی
سگالیدن درست است، سکالیدن چرا بر جای آن نوشته شده است؟
برای واژه presents:نمایان می کند، نشان می دهد، پیشکش می دهد، پیش نهادن، پدیدار می کند
بالا رده، والا رده
سرنویس، سرآغاز
برابر پارسی= زیان زدن، زیان آوردن
تافتن را برابر دوختن نیز شنیدم
فرهیخته، بافرهنگ
مایه=Matter مایه بنیاد همه چیز است، و ما امروز عربی شده این واژه را بیشتر از خودش به کار می بریم ( ماده ) . ماده در پارسی همان نر و ماده است، و بن ه ...
دستگاه کاوگر
به گفته سرشناس
پندار شما آسوده پندارت آسوده پندارت تخت خیال= پندار، گمان راحت=آسایش، آسوده…
برابر خوبی برای واژه عربی تسلیت و تسلیت گفتن. چون که سوگواری هم پیوسته تر به خاک سپاری است تا واژه های هم دلی و دلخوشی
این واژه پارسی است، برابر نیاز ندارد! فنی که از فن می آید، گرفته شده از فند و ترفند پارسی است. خود فند هم از پند می آید! عرب ها هم که فن را بکار می ...
نصب کردن
خیزابه سواری خیزآب سواری
برای تمرین بدنی: برزیدن، برزش برای تمرین آموزشی: بازنویسی، بازخوانی، بازبینی برای کاربرد های دیگر: دوباره کاری، بازانجامی
برزیدن
تمرین کرده
تمرین کردن ورزشی را پیاپی انجام دادن
چفت کردن
درازای خیزآب
امواج گروه موج، در پارسی خیزآب ها یا خیزآبه ها
نشانک = Signal یک پیام یا نمار کوچک و کوتاه، یا یک گروهی ادامه دار از یک همچون پیام های
دفتر پیک رسانی، پیک خانه،
کاربرد بهینه، بهینه گساردن، بهینه گساریدن
به جای واژه عربی ورودی
درایند
ورودی
خوراک را گذرانیدن و گواریدن و گواردن. Digest
appendix
پی نوشت
برابر پارسی سیاره؟! سیاره که واژه عربی هست و پارسی آن گویال است.
به جای ساطور، فرتیغ بگوییم. گمان می کنم فر در فرتیغ از همان فرا می آید. فرا تیغ> فرتیغ
آذین بستن
گاه نمای زنگی گاه شمار زنگی
گاه نمای مچی
ما برابر راستی برای این واژه نداریم، چون ساختار گوفته های ما نیازی بر این ندارد. برای نمونه: ملیت ایشان چیست؟ = ایشان کجایی هستند؟ تابعیت فرهنگست ...
بهساز گر بهساز
به کسی یا چیزی پرداختن پرداختن به چرا به آن نمی پردازی؟ = چرا به آن محل نمی گذاری؟ دیگر به اون نمی پردازی؟
جاشماله ای
میاندار بهترین برابر برای این واژه، چون moderate هم به چم میانه و میانگین می باشد. Moderator کسی هست که همه چیز را در همان میانه نگه می دارد. سپس می ...
قهر کردن
نشانه گیری
اندیشه پردازی شاید گمان پردازی
سرچشمه مردمی بن مایه مردمی
ناتوان ها
هیئت مدیره= گروه راهبران
خوردنگاه
غذا عربی است. پارسی غذا خوراک می شود. خوراک زود پز = Fast Food
تنٍ پسین کس سپسین
نوشابه نیروزا
گیتا همان زمین یا زمینی است. گیتی همه جهان هستی است. جقرافایا همان دانش گیتا شناسی است. واژه عربی مادی همان گیتایی می شود.
تیرداد، داده شده از تیر یا تیشتر است. ایزد باستانی ایرانی، ایزد باران. ماه تیر و جشن تیرگان نیز از روی همین خدای باستانی ایرانیان است.
تیپ از انگلیسی Drip ( دریپ ) میاید که به همان پوشاک یک تن و زیبایی یا برجستگی آن را به نما می آورد. چرا “د” به “ت” دگرگون شده و “ر” برداشته شده؟ به ن ...
بدن واژه باستانی آریایی هست و می توانید در بیشتر زبان های آریایی واژه های هم ریشه آن را پیدا بفرمایید. عرب ها این واژه را از زبان های دیگر به خود آور ...
نیم گاه
Non disclosure agreement هوده خاموشی؟ هوده برای خاموشی و نا پراکنی ؟
برانگیخته و برانگیختن بیشتر نزدیک به “عصبانی شدن” و “به هم ریختن” هستند تا به هیجان. هیجان ویژگی های سازگار تر و خوب تر دارد که برانگیختن ندارد.
سپرده دار، زنهادار