اعدام کردن


برابر پارسی: سر به نیست کردن

معنی انگلیسی:
execute, to executs, to put to death

لغت نامه دهخدا

اعدام کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نابودن کردن. نیست کردن. کشتن. بقتل رسانیدن. ( از یادداشت های مؤلف ).

فرهنگ فارسی

نابودن کردن . نیست کردن ٠ کشتن .

مترادف ها

execute (فعل)
ادا کردن، عمل کردن، نمایش دادن، اداره کردن، اجرا کردن، اعدام کردن، عمل اوردن، قانونی کردن، نواختن

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

فارسی به عربی

ادر , نفذ

پیشنهاد کاربران

دار زدن
به دار آویختن
به دار کشیدن
Carry out execution
put to death
دستور کشتن دادن، اعدام کردن
e. g. many were put to death through his orders
عده ی بسیاری به دستور او اعدام شدند.

بپرس