مایه

/mAye/

مترادف مایه: آلت، ابزار، ادات، افزار، اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن

برابر پارسی: ماده

معنی انگلیسی:
tonality, basis, capital, cause, source, basic knowledge, background, ferment, leaven, yeast, stuff, batter, dough, key, meat, tone, vaccine, funds, [fig.] source, grounding, [med.] vaccine, key or pitch

لغت نامه دهخدا

مایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) بنیاد هرچیزرا گویند. ( برهان ). اصل و ماده هرچیز را گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از غیاث ). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. ( ناظم الاطباء ). پهلوی ، ماتک ( جوهر، ماده اولی ) و نیز به معنی ماده ، شی مادی. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بداند که ما تخت را مایه ایم
جهاندار پیروز را سایه ایم.
فردوسی.
بدی را تو اندر جهان مایه ای
هم از بیرهان برترین پایه ای.
فردوسی.
تو درگاه را همچو پیرایه ای
همان تخت و دیهیم را مایه ای.
فردوسی.
خرد زنده جاودانی شناس.
خرد مایه زندگانی شناس.
فردوسی.
مایه غالیه مشک است بداند همه کس
تو ندانسته ای ای ساده دلک چندین گاه.
فرخی.
معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایه حلمی چنانکه اصل وقاری.
فرخی.
امیر سید یوسف برادر سلطان
درسخا و سر فضل و مایه فرهنگ.
فرخی.
مر او را زنی کابلی دایه بود
که افسون و نیرنگ را مایه بود.
اسدی.
زمین کو مایه تنهاست دانا را همی گوید
که اصلی هست جانها را که سوی آن شود جانها.
ناصرخسرو.
پرنور و صور شد ز شما خاک ازیرا
مایه صور وروشنی و کان ضیائید.
ناصرخسرو.
همو مایه زهد و دین هدی
همو مایه کفر و شرک و ضلال.
ناصرخسرو.
به علم و به گوهر کنی مدح آن را
که مایه ست مر جهل وبدگوهری را.
ناصرخسرو.
کردار ترا هیچ نه اصل است و نه مایه
گفتار ترا هیچ نه پود است و نه تار است.
ناصرخسرو.
مایه هر نیکی و اصل نکویی راستی ست
راستی هرجا که باشد نیکوی پیدا کند.
ناصرخسرو.
گر بودی از طبیعت او مایه زمین
ور بودی از بزرگی او گوهر سما.
مسعودسعد ( دیوان ص 6 ).
زمهر و کین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت
که هر دو مایه عمران شدند و اصل خراب.
مسعودسعد.
بزرگ بار خدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح.
مسعودسعد.
تندرستی و ایمنی و کفاف
این سه مایه ست و آن دگر همه لاف.
نظامی.
گر ازچیز چیز آفریدی خدای
ازل تا ابد مایه بودی به جای.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مقدار، اندازه، دستگاه وسامان، بنیادچیزی، ودراصطلاح طب:داروئی که برای جلوگیری ازمرض ببدن انسان داخل کنند(واکسن )، صد، مئا
( اسم ) ۱- اصل هر چیز مصدر اساس : گفته اند که دین اینجا محمد ص است او را دین خوانده اند که آنکه معقل دین است ومای. دین . ۲- مال ثروت خواسته پول . ۳- سرمایه ( شغل ) بضاعت : بازرگانان جهان فصاحت از گنج خان. لاریب فیه مای. زندگانی بدست آوردند . ۴- سامان دستگاه . ۵- مقدار اندازه قدر : در سیرت اردشیر بابکان آمده است که حکیم عرب را پرسید که روزی چه مایه طعام باید خوردن ? گفت : صد درم سنگ زاد کفایت کند . ۶- موجب سبب باعث وسیله : مای. خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم . ( حافظ . ۷ ) ۲۳۹- هر چیزی که سبب تخمیر وانقلاب گردد : مای. پنیر مای. ماست . یا مای. پنیر . دیاستازی است که از مخاط معد. نوزاد پستانداران ترشح میگردد وباعث میشود که کازئی نوژن شیر را به کازئین محلول و لاکتوسرم پروتئوز تبدیل نماید . کازئین در برابر املاح کلسیم شیر بصورت لخته در میاید و آن بنام پنیر موسوم است و ته نشین میشود پنیرمایه .۸- عبارت از سموم و یا میکربهای ضعیف شده بوسیل. دارویی است که خاصیت بیماری زایی خود را از دست داده است و جهت ایجاد آنتی کور و بالابردن دفاع بدن در برابر میکربهای بیماری زا ببدن تزریق میشود . گاهی هم برخی مایه ها را بمنظور معالج. بیماری تزریق میکنند واکسن . ۹- واقع شدن نوتهای گام بترتیب غیر منظم ( در مایه ترتیب و تنظیم نوتها لازم نیست ) تن . ۱٠ - پرده مقابل گام . ۱۱- یکی از شش آواز موسیقی قدیم : ز اصفاهان و زنگوله است وسلمک عراق و کوچک آمد اصل مایه . ( انجمن بها . آنند . ) ۱۲ - ماده مقابل صورت : شده در دم یکدگر پایه خرد و جان و صورت مایه . ( حدیقه ) . یا اندک مایه . کمی قدری : سلطان ... اندک مایه عارضه ای بر وجود او مستولی شد . یا مای. شب . سیاهی و تاریکی شب . یامای. صدق . ابوبکربن ابی قحافه ( زیرا که لقبش صدیق بود ) .

فرهنگ معین

(یِ ) [ په . ] (اِ. )۱ - اصل ، اساس . ۲ - واکسن . ۳ - مال ، ثروت . ۴ - باعث .

فرهنگ عمید

۱. موجب، دلیل، باعث: ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴ ).
۲. اصل، بنیاد، پایه.
۳. [مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی.
۴. [مجاز] قدرت، توانایی: چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲: ۱۲۸۵ ).
۵. [مجاز] پول، ثروت، سرمایه.
۶. (ادبی ) [مجاز] مضمون، تم.
۷. [مجاز] بهره، نصیب: ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی۲: ۲۳۱۴ ).
۸. مادۀ اصلی.
۹. (پزشکی ) دارویی که برای جلوگیری از ابتلا به یک بیماری به انسان تزریق می شود، واکسن.
۱۰. [مجاز] مقدار، اندازه.
۱۱. (موسیقی ) ماهیت گام و دستگاهی که نوازنده و خواننده در آن حالت موسیقی را اجرا می نمایند: در مایهٴ شور، در مایهٴ دشتی.
۱۲. (موسیقی ) [قدیمی] از آوازهای شش گانۀ موسیقی ایرانی.
۱۳. [قدیمی، مجاز] مقام، جاه، ارزش و مقدار.
۱۴. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه نزد قدما (آب، خاک، باد، و آتش ).

فرهنگستان زبان و ادب

{tonality} [موسیقی] کیفیت ناشی از روابط بُن مایه با سایر اصوات در یک قطعۀ موسیقی

گویش مازنی

/maaye/ اصل هر چیز - هر نوع مخمر مانند خمیر ترش – آن چه برای تهیه ی پنیر به آن اضافه کنند

واژه نامه بختیاریکا

ماسنا؛؛ ماهِه؛ چیت

دانشنامه آزاد فارسی

مایِه
در موسیقی ایرانی یکی از آوازهای شش گانۀ معرفی شده توسط صفی الدین ارموی در موسیقی مقامی. شمس الدین آملی نیز آن را نام می برد. مایه در موسیقْی ایرانی به مفهوم موسیقی و دستگاه نیز به کار رفته و نیز معادل واژۀ تونالیته در موسیقی غرب است. دو آهنگ مختلف در دو گام مختلف ممکن است مایۀ یکسان داشته باشند، ولی مُدالیتۀ (مقام) آن ها با هم تفاوت داشته باشد. مثلاً یکی در مایۀ ماهور do و دیگری در مایۀ اصفهان do باشد؛ مایۀ هر دو do ولی مقام آن ها متفاوت است. مایه شناسی یعنی شناختن نغمه های آهنگ و آگاهی یافتن از علائمِ سرْکلید دستگاه، یا آواز یا گام.

جدول کلمات

ام

مترادف ها

stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

principal (اسم)
مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی

reason (اسم)
سبب، عنوان، مایه، علت، خرد، مورد، موجب، مناسبت، ملاک، عذر، عقل، شعور، دلیل، عاقلی، خوشفکری

ferment (اسم)
مایه، اضطراب، جوش، ماده تخمیر

amount (اسم)
میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان

tonality (اسم)
اهنگ، مایه، رنگ پذیری، چگونگی صدا

source (اسم)
ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء

capital (اسم)
مایه، مرکز، مستقر، سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه

funds (اسم)
مایه

vaccine (اسم)
مایه، واکسن، مایه ابله

whey (اسم)
مایه، کشک، اب پنیر، شیر چرخ کرده، پنیر اب

yeast (اسم)
مایه، پودر خمیرمایه، مخمر، خمیر ترش، خمیرمایه، خمیر مایه دار

key (اسم)
راهنما، مایه، کلید، مفتاح، وسیله راه حل، جزیره کوچک سنگی یا مرجانی

leaven (اسم)
مایه، خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش

فارسی به عربی

تناسق الانغام , خمیرة , رییس , سهم

پیشنهاد کاربران

مایه=Matter
مایه بنیاد همه چیز است، و ما امروز عربی شده این واژه را بیشتر از خودش به کار می بریم ( ماده ) .
ماده در پارسی همان نر و ماده است، و بن همه چیز مایه می باشد.
هر آن کس که دارد روانش خرد
سرِ مایه ی کارها بنگرد
فردوسی
باعث، سبب
سبب، باعث، مایه خوشحالی:سبب خوشحالی
چیزی که باعث چیز دیگری شود مثل مایه ی خمیر که باعث ایجاد برآمدن و آماده شدن خمیر می شود.
معنی مایه می شو:مقدار یا اندازه
نشات
برابر پارسی واکسن

سبب ، باعث ، مثال مایه ی افتخار = سبب افتخار ، باعث افتخار
نحل ، ام ، اساس، شالوده، آلت، ابزار، ادات، افزار، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن
مایه
دکتر کزازی در مورد واژه ی مایه می نویسد : ( ( مایه در پهلوی مایگ māyag و مادگ mādag بوده است . ) )
ز آغاز باید که دانی درست،
سر ِ مایه ی گوهران، از نخست؛
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
...
[مشاهده متن کامل]

بدان تا توانایی آمد پدید
معنی بیت : برای شناختن آفرینش نخست می باید چهار آخشیجان را بشناسی که پدیده های جهان از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر پدیدار شده اند . آفریدگار از نیست هستی را پدید آورده است ، تا بدین گونه توانایی خویش را آشکار به دارد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )

به زبان قمی یعنی عصبانی
مایه :[ اصطلاح تخته نرد] مهره ای که به صورت یدکی بر روی دومهره خود یا تک باشد و با تاس بعدی آماده ی گرفتن خانه های آزاد باشد.
ماده ( material )
ام
نحل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس