فهماندن
برابر پارسی: شناساندن، آگاه کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن، نمودن
تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن
فهماندن
فهماندن
فهماندن، فرو کردن، پایمال کردن، جایگیر ساختن، تلقین کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تلقین
گاهی به معنی خرفهم کردن ( مقابل شیرفهم کردن )
حالی کردن، تفهیم کردن، ملتفت کردن
حالی کردن