بالکل

/belkol/

لغت نامه دهخدا

بالکل. [ بِل ْ ک ُل ل ] ( ع ق مرکب ) ( از: ب + ال + کل ) تماماً. سراسر. یکسره. همگی. ( فرهنگ رازی ). از همه جهت. بطور کلی. ( ناظم الاطباء ) : روزبروز آن آب کمتر میشود و هوا میگردد تا آنگاه که بالکل خشک شود. ( رساله کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). و رجوع به کل شود.

فرهنگ فارسی

تماما کلا سراسر یکسره : .....بمیامین پادشاهان کامل و حاکمان عادل بالکیه زایل گردد.
تماما سراسر

فرهنگ عمید

تماماً، کلاً، همگی.

پیشنهاد کاربران

بپرس