بدن

/badan/

مترادف بدن: پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه

متضاد بدن: روح، روان

برابر پارسی: تن، اندام، پیکر، تنه، کالبد

معنی انگلیسی:
body, person, physique, corpus, flesh

لغت نامه دهخدا

بدن. [ ب ُ دَ ] ( مص ) مخفف بودن :
یکی زنده پیلی چو کوهی روان
بزیر اندر آورده بد پهلوان.
شهید.
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بودم و شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک.
رودکی.
تو در پای پیلان بدی خاشه روب
گواره کشی پیشه با رنج و کوب.
رودکی.
این جهان بر کسی نخواهد ماند
تا جهان بد نبد مگر زین سان.
خسروانی.
یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان.
شاکر.
یکی فال گیریم و شاید بدن
که گیتی بیک سان ندارد درنگ.
امیر طاهربن فضل چغانی.
یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد بدن.
فردوسی.
تو گفتی همی خون ببارد سپهر
پدر را نبد بر پسر جای مهر.
فردوسی.
بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.
فردوسی.
بوستانبانا امروز به بستان بده ای
زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای.
منوچهری.
باغ معشوقه بد و عاشق او بوده سحاب
خفته معشوقه و عاشق شده مهجور و مصاب.
منوچهری.
کمابیش از صد و هفتادوسه روز
بدم در بستر خورشید پرنور.
منوچهری.
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام.
عنصری.
بدیشان نبد زآتش مهر تیو
بیک ره برآمد ز هر دو غریو.
عنصری.
ز میغ و نزم که بد روز روشن از مه تیر
چنان نمود که تاری شب از مه آبان.
عنصری.
نبد چیز از آغازو او بود و بس
نماند همیدون جز او هیچکس.
اسدی.
ز کافور وز عود بد هر درخت
همه زرگیا رسته از سنگ سخت.
اسدی.
مرا ارادت نابودن و بدن نبود
که بودمی بمراد خود از دگر کردار.
ناصرخسرو.
عرض کی تواند بدن زآنکه او
برین گوهران سر بسرپادشاست.
ناصرخسرو.
نیامد فرصتی با او پدیدش
که در بند توقف بد کلیدش.
نظامی.
سمنبر غافل از نظاره شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه.
نظامی.
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مخفف بودن
( اسم ) ساختمان کامل یک فرد زنده مجموع. اعضا و انساج و دستگاههای مشکل یک انسان تن اندام . توضیح بدن مرده را ( جسد ) گویند .
بادن .

فرهنگ معین

(بَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - ساختمان کامل یک موجود زنده . ۲ - تن ، پیکر.

فرهنگ عمید

=بودن
۱. (زیست شناسی ) جسم انسان غیر از سر، تن.
۲. [قدیمی] جسم برخی از اشیا: بدن شمع.

گویش مازنی

/bodon/ بندشلوار & دانسته باش

واژه نامه بختیاریکا

لار؛ لاش؛ لار و کوار؛ لاهار؛ لهار؛ وَر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بدن به معنای اندام و تن انسان یا حیوان می باشد که در باب های طهارت، صلاة، حج، تجارت، نکاح، صید و ذباحه و حدود از آن سخن رفته است.
۱)مستحب است هنگام تخلی، تمام بدن از دید ناظر محترم، مخفی باشد.۲)رو و پشت به قبله قرار دادن مقادیم بدن (سینه، شکم و ران ها) هنگام تخلّی حرام است.
دست کشیدن بر بدن در غسل
هنگام غسل- اعم از ترتیبی و ارتماسی- باید آب به تمام بدن برسد و کشیدن دست بر بدن در غسل، مستحب است.
مسّ اسامی متبرکه بدون طهارت
به قول مشهور مس خطّ قرآن، اسماء خداوند، پیامبر ان و ائمه ی معصومین علیهم السّلام؛ یعنی رساندن جایی از بدن به آنها برای کسی که طهارت (وضو یا غسل) ندارد، حرام است.
نجاست بدن میّت
...

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از نثر طوبی است
جمع بدنه است یعنی شتر بزرگ و فربه و به قولی شامل گاو نیز می شود بی تاء جمع است و با تاء مفرد.
قال الله تعالی: «وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُم مِّن شَعَائِرِ اللَّهِ» (سوره حج، 36) شتران بزرگ و فربه را از شعائر و مناسک خدای قرار دادیم برای شما. مقصود قربانی حج است و ظاهر کلام شامل هر کشتاری که در حج کنند می شود حتی فدا و کفاره و احکام مذکور در این آیه برای همه ثابت است.

[ویکی الکتاب] معنی بُدْنَ: شتر قربانی
معنی سَّمُومِ: حرارتی است که تا داخل سوراخهای رگ بدن فرو میرود ، و بدن از آن متالم میگردد
معنی جِسْمِ: جسم - تن - بدن
معنی مَا یُعَمَّرُ: عمر نمی کند ( کلمه عمارت ضد خرابی است ، و عمر اسم مدت عمارت و آبادی بدن است ، یعنی مدت زندگی و آبادی بدن بوسیله ی روح)
معنی سِنَةٌ: چرت - سست شدن بدن جانداران در ابتدای خواب
معنی تَفَثَهُمْ: آلودگیهایشان (تفث به معنی چرک بدن است)(در این جا کنایه از خارج شدن از احرام است)
معنی شَّوَیٰ: اطراف بدن از قبیل دست و پا و امثال آن
معنی نُّطْفَةٍ: نطفه - مایعی که در بدن مرد و زن تولید می شود و مبدأ پیدایش فرزند است
معنی تُکْوَیٰ بـِ: داغ نهاده شود(کلمه کی - که کلمه تکوی مشتق از آن است - عبارت است از الصاق چیز داغ به بدن )
معنی عَمْرُکَ: بقای تو ( کلمه عمارت ضد خرابی است ، و عمر اسم مدت عمارت و آبادی بدن است ، یعنی مدت زندگی و آبادی بدن بوسیله ی روح. عبارت "لَعَمْرُکَ " یعنی سوگند به بقای تو یا به جان تو قسم)
معنی یُعَمَّرَ: که عمر طولانی کند - که عمر طولانی داده شود ( کلمه عمارت ضد خرابی است ، و عمر اسم مدت عمارت و آبادی بدن است ، یعنی مدت زندگی و آبادی بدن بوسیله ی روح)
تکرار در قرآن: ۲(بار)
تن. جسد. ، امروز تو را به وسیله بدنت نجات می‏دهیم تا برای کسانی که از پس تواند، عبرتی باشی یعنی زنده نجات یافتن تو شدنی نیست فقط پیکرت را از آب بیرون خواهیم انداخت و آن نوعی از نجات تو است و آن هم برای عبرت دیگران. بُدْن (بر وزن قفل) جمع بدنه به معنی شتر قربانی است، یعنی: شتران قربانی را برای شما از نشانه‏های خدا قرار دادیم. راغب گوید: بُدْن در جائی گفته می‏شود که بزرگی جثّه مراد باشد و جسد در جائی که رنگ مراد باشد و جسد در جائی که رنگ مراد باشد گویند: «ثَوْبٌ مُجَسَّدٌ وَ اْمَرأَةٌ بادِنٌ وَ بَدینٌ» یعنی لباس رنگ شده وزَنِ تنومند. و شتر قربانی را به جهت فربه و تنومند بودنش بَدَنه گفته‏اند در اقرب الموارد آمده: شتران قربانی را از آن بدنه گفته‏اند که آنها را فربه می‏کردند.

[ویکی فقه] بدن (ابهام زدایی). • بَدَن به فتح باء و دال به تمام اندام و تن انسان یا حیوان گفته می شود. •بُدن به ضم باء ، جمع بدنه به معنای شتر بزرگ است.
...

[ویکی فقه] بدن (قرآن). بدن به معنای اندام و تن انسان یا حیوان می باشد.
بدن به معنای ساختمان کامل یک فرد زنده، مجموعه اعضا و جوارح متشکل یک موجود زنده، مجموعه اعضا و انساج و دستگاه های متشکل یک انسان، تن و اندام است.
احتیاجات بدن
خوراک، از جمله احتیاجات بدن انسان می باشد:و ما جعلنـهم جسدا لایاکلون الطعام...آنان را پیکرهایی که غذا نخورند قرار ندادیم!. یعنی انبیاء مردانی از بشرند که ما لوازم بشریت را از آنها سلب نکرده ایم، که مثلا بدن هایشان را خالی از روح زندگی کرده باشیم، تا نه به خوردن محتاج باشند و نه به نوشیدن، و نیز آنان را از مرگ مصونیت نداده ایم، تا همیشه در دنیا بمانند، بلکه ایشان نیز بشر و از کسانی هستند که طعام می خورند و می میرند، و این خوردن و مردن، دو خاصه از خواص روشن بشریت است.

دانشنامه عمومی

بدن ( به انگلیسی: Body ) ، به ساختمان کامل یک فرد زنده، گفته می شود. هر عضو بدن از تعدادی سلول تشکیل شده است. در اصطلاح عام به بدن پس از مرگ، جسد یا نعش گفته می شود و واژه بدن بیشتر دلالت بر موجود زنده می کند. به اجزاء بدن اندام گفته می شود. بدن انسان درواقع بعد جسمانی او را تشکیل می دهد.
تمامیت جسمانی مصونیت فیزیکی جسم است و بر اهمیت خودمختاری شخصی و حق تعیین سرنوشت انسان ها بر بدن خود، تأکید دارد. در زمینه حقوق بشر، نقض تمامیت جسمانی فردی دیگر، تعرض و تخلف غیراخلاقی به شمار می آید و احتمالاً جرم تلقی می شود. [ ۱] [ ۲] [ ۳] [ ۴] [ ۵] [ ۶]
در عملیات تی۴ بزرگترین قتل عام برای افرادی که از نظر نازی ها جسم مناسبی نداشتند مانند عقب مانده ها، بیماران روانی و معلولین مغزی به دست آلمان نازی به قتل رسیدند. [ ۷]
عکس بدن

بدن (فیلم). بدن ( لهستانی: Ciało ) یک فیلم در ژانر درام به کارگردانی ماوگوژاتا شوموفسکا است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به یانوش گایوس، اوا داوکوفسکا، ووادیسواف کووالسکی، آدام وُرونوویچ، زبیگنیف والریش و مایا اوشتاشفسکا اشاره کرد.
عکس بدن (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بَدَن
لباسی بسیار کوتاه، بدون آستر، بی آستین. بَدَن با انتاری، که معمولاً در شرق می پوشند، متفاوت است. بیشتر مردم طبقۀ متوسط مکه و جدّه، این تن پوش را به رنگ سفید و از پارچۀ موسلین هندی به تن می کنند. این لباس در مدینه کمتر پوشیده می شود و بیشتر خاص مردم عربستان است.

جدول کلمات

تن, کالبد, جسم

مترادف ها

frame (اسم)
ساختمان، بدن، تنه، قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری

body (اسم)
جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی

microcosm (اسم)
بدن، عالم صغیر، جهان کوچک

corporality (اسم)
بدن، جسم، جسمانیت، هستی جسمانی

فارسی به عربی

جسم

پیشنهاد کاربران

واژه ی " بَشن" به چم بدن، تن.
بشنه = بدنه، پیکره، سطح یک چیز.
بدن واژه باستانی آریایی هست و می توانید در بیشتر زبان های آریایی واژه های هم ریشه آن را پیدا بفرمایید. عرب ها این واژه را از زبان های دیگر به خود آورده اند.
واژه بدن
معادل ابجد 56
تعداد حروف 3
تلفظ bodan
نقش دستوری اسم
ترکیب ( مصدر لازم ) [مخففِ بودن][[پهلوی]] [قدیمی]
مختصات ( بَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی badan
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
استاد حنانه بدون تحقیق درست و حسابی حرف زدن والا درست نیست

منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . مقصد جان و بدن انسانی. ( ناظم الاطباء ) . جایگاه آرام. و قرار جان :
خانه دل جای تست بیش به هجران مسوز
منزل جان زلف تست بیش پریشان مدار.
خاقانی.
هر روز که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم.
خاقانی
meat house
واژه بدن عربی نیست چون در عربی جسم است واژه بدون صد درصد پارسی است.
پیکر . جسم . تن. تنه. جسد
آنطور که لغت شناسان لاتین میگویند واژه body به معنای بدن که در پیشا - آلمانی به شکل budagan ثبت شده از ریشه آریایی bʰewd ستانده شده که معنای آن بیدار زنده رشد کننده grow awake همریشه با واژه اوستایی بودراbuδra به معنای نگرنده watching است. لغت wigrās در پارسی میانه به معنای "بیدار شدن" از همین ریشه به دست آمده که در زبانهای حوزه قفقاز بدل به پگاه p:aga bǝgǝ p:ak:a ( j ) bVgV bog و در باسک بدل به bigar ، bihar، biar به معنای "هنگام بیدار شدن" بامداد صبح شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/
واژه ی بدن با واژه ی body در انگلیسی سنجیدنی است .

پیکر، تنه، تن، جثه، کالبد، بدنه، جسم، جسد، لاش، لاشه

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کِهرِپ ( اوستایی: کِهْرْپ )
تِنوم tenum ( اوستایی )
توتا totã ( پهلوی )
آتَم ( سنسکریت: آتمَن )
کِژَر ( سنسکریت: کْشَر )
نارینِه ( پشتو )
تَن ( پهلوی )

بپرس