پیشنهادهای مهدی نصر (٢٨١)
گِل و شُل گِل آلوده و چسبناک
عرفی سازی دنیوی سازی روحانی زدایی
تلخیص شده
قیاس ناپذیر
سرافزار به عنوان ترکیبی کمابیش نامأنوس و نامتداول، به معنای سرپوش یا پوشش مخصوص سر، اعم از کلاه و غیره، است ــ مثل پاافزار که بطور خلاصه همان کفش است.
در معنای منفی و انتقادی اصطلاح، صراحتاً به معنای �غصب و تصرف فرهنگی� است.
معرفی نامه
جمعیت هماره ثابت
گرایش ذهنی
یک کاسه کردن
مُتجَزّی
برای خود/ لنفسه. در مقابل in itself به معنای در خود/ فی نفسه. برای خود/ لنفسه وقتی تلویحاً یا تصریحاً به همین صورت جفتی به کار می رود عموماً، و توسعا ...
بلاعوض
در برخی موارد: مستغنی
دمُده
ارتقای شخصی
درهم آمیخته. درهم سرشته. ممزوج
افزون بر معادل های ذکرشده، و به عنوان یکی از جنبه های معنایی این واژه: بی غم؛ از هفت دولت آزاد فارغ البال یَله
بقایار
آزمایش شده. آزموده. امتحان پس داده
اصطلاحی مطایبه آمیز و طعنه آمیز که اولین بار تامس کارلایل آن را در قرن نوزدهم باب کرد. در اشاره به علم اقتصاد به عنوان علمی که سروکارش با اصل کمیابی ...
حکومت انتخابی حکومت نیابتی حکومت نماینده محور
به عنوان صفت: جان ( سالم ) به در برده
مصلحت اندیشی ملاحظه کاری
نقره داغ کردن
رعایت تشریفات. و در زمینه های مذهبی تر: به جا آوردن، ادا کردن یا انجام دادن مناسک
در برخی زمینه ها: ضعیف النفس
بویژه درمورد نسخ خطی قرون وسطایی: تذهیب شده یا تذهیب کاری شده
همه چیزخوارگی، کثیرالاشتها بودن. مجازاً: جامعیت، دربرگیرندگی، فراگیری
دلاوری. دلیری کردن در میدان نبرد
مقدار یا مقادیر معتنابهlashings of
افزون بر همهٔ معانی ذکرشده، در برخی زمینه ها بیشتر به معنای �نظر لطف� یا حتی �دعای خیر� است.
عربده جو
خوش خرام
ناخوش احوال پریشان حال
آدم نام آشنا. آدم معروف. سلبریتی
در مورد آمدن یا ورود شاهان و مقدسین: تشریف فرمایی. نزول اجلال
بزرگ ارتشتاران
محک، معیار، مبنا گروه یا نمونهٔ معیار گروه یا نمونهٔ مبنا گروه یا نمونه ای که در آزمایش ها و مقایسه ها محک - معیار - مبنا قرار داده می شود، بدین صورت ...
دندان صبر بر جگر خسته نهادن یا به شکل تحت اللفظی تر و شاعرانه تر: با دل خونین لب خندان آوردن ـــ مطابق این بیت حافظ: با دل خونین لب خندان بیاور همچو ...
در مورد مالیات و قیمت ها و غیره: کمرشکن
دیرینه و پاس داشته دیرینه و مورد احترام
بدن نما
انگ
واژه ای لاتینی، با منشأ یونانی، مرکب از palin ( مجدد، باز، ازنو ) و psao ( خراشیده، سترده، پاک شده ) . به همان معنای ذکرشده توسط یکی از کاربران آبادی ...
تندوتیز
سرافراز؛ جسور؛ بی تعارف وضعیت کسی یا چیزی که با صحه نهادن بر خود و پذیرش یا تأیید جسورانهٔ تمامیت خویش، از آنچه واقعاً هست شرمسار و خجل و پیوسته در م ...
میانمایه سالاری
شهرعالم کیهان شهر: کازموس پولیس = کازموپولیس نظم کیهانی ـ انسانی نظم عالمگیر نظم واحد حاکم بر جهان های طبیعی و انسانی نظام عالم
خلودگرا جاودان گرا معتقد به حکمت خالده یا خرد جاودان
شخصی، فعلی یا چیزی که در کار ظاهرسازی، مخفی سازی، کتمان کردن یا پنهان داشتن باشد ظاهرسازانه، مخفی سازانه، کتمان دارانه، پنهان دارانه در موارد عام تر، ...
عُرضه جُربزه جَنَم جگر جلادت قابلیت هنر ( داریوش آشوری )
فزونی یافته
تعلق گرفته
تحدی ناپذیر
دستِ گشاده مبسوط الید بودن
مغالطهٔ استدلال یک طرفه مغالطهٔ توسل به استثنا گرفتار شدن در استاندارد دوگانه
ابتذال هزل
افتضاح فاجعه
کله خر بی کله
به هم ریخته بی قاعده بی سروسامان
ارزش محصول
نمونهٔ آزمایشی. نمونهٔ آزمایشگاهی
پروندهٔ تعقیب قضایی
خیانت به کشور
مصحف
کِش دار
در پاره ای از زمینه ها: از نان شب واجب تر
بی قیدوبند
مجازاً: وقت ترکتازی؛ فصل برّه کُشان
روان شناسی نظرورزانه؛ روان شناسی غیرتجربی. . . روان شناسی خیال ورزانه؛ روان شناسی هپروتی
بیت الغزل
حق تعیین تکلیف برای متهمی که در بازداشت است. حق متهم برای توسل به دادگاه جهت تبدیل قرار بازداشت غیرقانونی اش به آزادی یا زندان. . . این حق دقیقاً برا ...
سخت یافته
طرح ادعا
وراج خانه
حقارتبار. خلاف کرامت نفس
خُلواره
صلح چیره/ غالب/ مسلط آمریکایی
در مقیاس کلان. همان، منتها در مقیاس کلان
پیگیر
بانگ بیدارباش
خانه شاگرد
حاد، شدید
خوش خیال
امتحان کردن شانس خود؛ بخت آزمایی
تجمع اعتراضی
اعتصاب خارج ازبرنامه. اعتصاب مستقل از اتحادیه
آخرین حربه
مؤتلفه
اوج التهاب
در میدان عمل
بی خلل. یکپارچه
دربرگیرنده؛ فراگیر
پز کار نکرده را دادن؛ با افتخارات دیگران عکس یادگاری گرفتن
به عنوان صفتی به یادگار مانده از دورانی متفاوت و منقضی که اکنون صراحتاً موهن و غیرقابل استفاده است اما گاه همچنان در متون زن ستیز و شوونیستی از آن اس ...
ضلالت. جهالت
گنده باسنی. گنده کفلی
کارگرلازم؛ کارلازم
سربسته؛ در لفافه
نامربوط
رسوخ
در برخی مواضع: سرخورده، مأیوس، توهم زدوده
استنباطی. در علم حقوق، در تعابیری مثل �constructive treason�، به معنای خیانت استنباطی ــ خیانتی که عملاً صورت نگرفته، اما با توجه به شواهد و اَمارات، ...
شوکه کردن. متوحش کردن کردن
غیرقابل تحمل. غیرقابل دفاع
آزاداندیش
آماده باش
مستقلاً
گــــُل هر چیز ــ مثل وقتی که دربارهٔ بهترین قسمت هر چیز صحبت می کنیم.
ناخوشایند. ناراحت کننده. شرم آور
رویه یا روال ثابت
دیر از دست رفته؛ دیرگمشده
منقادسازی؛ فرودست سازی. تنزل مقام
یکی از معانی دورتر، غیررسمی تر و استعاری تر این واژه �خط دادن� است، یا به معنایی کمتر منفی، �جهت دادن� ــ مثل وقتی که می گوییم کسی یا جایی در حال خط ...
در دست انجام؛ در حال انجام
مَس کردن آئینی
برابرتر در بین برابرها
تیشه رو به خود
دانش تجربی؛ دانش شخصی؛ دانش غیرقابل انتقال
دست اندرکار
به سرعت در حال رشد
دست باز در حمله و انتقاد داشتن یا پیدا کردن
خدعه
یافت یار. کشف یار
ناسازواری
در گفتگوی شفاهی: چوب کاری کردن؛کسی را باد کردن؛ هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن
در برخی مواضع: به خط قرمزی رسیدن و، باب گفتگو را بستن
سازوکار درونی. در برخی مواضع، افزون بر جزئیات، به معنای زیروبم کار یا قلق های کار نیز هست.
در مسیحیت کاتولیک: معلم، آموزگار، اتابک
چشمک زدن. . . مثل وقتی که می گوییم فلان چیز داخل ویترین به ما چشمک می زند، یعنی ما را به خودش جذب می کند یا فرا می خواند
کهنه کار
شدیداللحن
عنق
ظاهرالصلاح. مار خوش خط وخال
ناگشودنی
مثال نوعی
از هرچه بگذریم
رأفت
ضابط
پروندهٔ پرسروصدا
دل نازکی. حساسیت
آخرین قطره یا آخرین چیزی که کاسهٔ صبر آدمی را لبریز می کند
گزک به دست کسی دادن. بیهوده برای خود دردسر درست کردن
مجازاً و بسته به مورد: گام اول، سنگ اول، مشت اول
در زبان اسپانیایی، به شکل جمع، به معنای هم خانوادگان، خویشان، اقوام، بستگان، اهل بیت
لَش
مودت
اداء فرائض. انجام تکالیف. مراعات.
به عنوان اسم: مخیله
جوانمرد
نوع دوستی
شهریار و شهریارسالاری. خدیو و خدیوسالاری
حق ویژه های سلطنتی؛ امتیازات سلطنتی
فهرست بلندبالا؛ سیاهه ی طویل
انتخاب ناپذیر؛ ناگزیدنی
عندالزوم
بازنگری انتقادی
لایعقل
نامسکون
احاطه بر نفس
در برخی موارد، �تطمیع� در مقابل تهدید ــ یا همان هویج در مقابل چماق
در مواردی: قابل احصا
شخص یا امر دردسرساز؛ مایه ی دردسر؛ شرّ ــ مثل وقتی که می گوییم کسی یا چیزی شرّ شده است
مأیوس کننده
در قبضه ی. در مشتِ
در برخی مواضع: من عندی
هیولاوشی
واژه ی دهان پرکن؛ واژه ی پرطمطراق
الی الابد
اِکمال نفس
در برخی موارد: عذر و بهانه؛ دستاویز
دیگری نمایی. تشبّه
ظاهرالصلاح. کاذب. و به نحوی تفصیلی تر، در برخی جملات: گندم نمای جوفروش
کفّ نفس
ثقل
وحوش زار ـــ به معنای خطه یا سرزمین بکری که حیوانات وحشی در آن زندگی می کنند
ناخرسندی
هوچیگری
عُسر و حَرَج
تحدّی
به تفاریق؛ جسته گریخته
به عنوان ترجمه ای برای polis در عهد یونان باستان: شهرکشور ( دولت شهر ) به عنوان نوعی سامانهٔ سیاسی مستقل
چیزی که خیر است؛ چیزی که درنهایت ختم به خیر خواهد شد.
آرامش خاطر
خدشه ناپذیر
ناروا
مؤثر
عرض حال
جان سخت
زایدالوصف
( در اشاره به وضعیت جهان ) آکنده از غارت و قساوت
امتحان نشده
عذاب آور
میل آگین
خیال اندیشی؛ محال اندیشی
شَهَویه؛ بویژه در ترکیب قوهٔ شهویه
اُمّی
نوپدید
دوباندی
ده کوره
غم عالم؛ جهان رنجوری
( به عنوان صفت ) یک لاقبا؛ آسمان جل
تک رو
کله گنده
مأخوذبه حیا
اخلاق نامه؛ تمثیل نامهٔ اخلاقی
لوطی
دنباله رو
قهرمان سازی
بازار شام
حرام گوشت
حجب وحیا
تمَجمُج
دین آگینی
خط فارِق. نقطهٔ تعیین کننده؛ لحظهٔ سرنوشت ساز
جامع التأثیر
بدقلق. فرمان ناپذیر. زمخت
رو کردن هرچه فرد در چنته دارد
شوخ وشنگ
جامع نگر
( در معنای صراحتاً منفی ) قرتی گری ( در معنای کمابیش خنثی تر مورد استفاده در کشورهای غیرغربی ) فرنگی مآبی
خوش دستی
مُشوّه کردن
کله گنده
صنعت مداری
به عنوان اصطلاحی غیررسمی: �ترکاندن� ــ مثل وقتی که می گوییم طرف در کار ساخت وساز ترکانده است؛ کار کسی حسابی گرفتن.
قدرت تشخیص
اتمام؛ تتمیم
مذبوحانه
مسکنت
خانبوم
کودک داری؛ بچه داری
کرخ کننده
حاضربه یراق
ارتجالی. دفعتی ـ موردی
گرفت و دهش
تمشیت
ته برگ بلیت
ابهام آفرینی؛ مبهم سازی
متعلقین
کَس و کار
تلخ و شیرین؛ نوش آمیخته با نیش
ستایش شده؛ ستوده
بدن نما
تأثر
لکه ننگ
پای بوم
سیره؛ روش؛ آئین. قواعد؛ ضوابط؛ هنجارها
ملکه ی ذهن کردن
چوبِ گز
متحدالجنس
جامعهٔ هم خرج در خاکسپاری
چشمه؛ دهانه؛ روزن
تراوایی
قوّت نفس
پرسش بلاغی؛ در برخی مواضع، تجاهل العارف
چندین لسانی؛ دگرلسانی
مصطبه
تک اِستاده
شهربلدی؛ فوت و فن ( های ) شهرنشینی
جای تکان خوردن؛ جای بازی؛ هواخور
تعلیمی
پرهیختن
اسناد اعتباری
بِفروشه
بساز و بنداز ( در عرصهٔ ساخت وساز ) ؛ بخر و بنداز ( در عرصهٔ همهٔ کالاها به طور عام )
تعیین کننده؛ سرنوشت ساز ( صفت )
حساس؛ منعطف
پذیرندگی
الفت
حَظ باغ؛ بستان لذات
خریدسرا؛ خریدگاه
مسکین سازی؛ فلاکت آفرینی؛اَدبارزایی
کلیشه ای شدن؛ کلیشه ای رفتار کردن
سیر؛ اشباع شده
کلاپیسه شدن ( در مورد چشم )
تحدّی
دنباله؛ نتیجهٔ غیرمترقبه
نظیره
خشیت