پیشنهادهای نعیمه (٦٧٤)
- رابط گرافیکی کاربر
- رابط گرافیکی کاربر
graphical user interface ( GUI )
- جدوآباد
as for me. . .
Tuesday week
- لگن حمام - لگن استحمام - وان پلاستیکی که برای حمام کردن استفاده می شود
- لباس رزم
military fatigues
چشمداشت
تاریخ معاصر
رنگ حنایی
پیش رفتن حرف if they have their way اگر حرفشان پیش برود
حروف چاپی قدیمی
یک روده راست تو شکم نداشتن
- اجق وجق
پرچین جعبه ای
- installation art
هنر چیدمان انسانی
- اکلیل
لنگه خودش را پیدا کرد
لنگه
- ننر
ironing mark
- خط تاه ( روی لباس )
- خط اتو ( روی لباس )
assuage - satisfy -
council estate
( بدن ) ورزیده
رفتن دنبال هنر و کاری که به آن علاقه داری
به کتفش نیست
به کتف شان هم نیست
- زود رد شدن از چیزی ( توجه نکردن به مطلبی )
فولاد تنیده
Stressed steel
فولاد پیش تنیده
plebeian
once a quarter
منظور هر ربع یک سال است - سه ماه یک بار - فصلی یک بار - فصل به فصل
- یر به یر کردن
- زورآزمایی
- فلان تا
- بازگشایی
- به به و چه چه کردن
exclaim
قفلی زدن ( روی آهنگی چیزی )
to have nothing to show for it
- مشکل گشا
the chips are down
the chips are down
the chips are down
- خو گرفتن
that's all there is to it
کار خود را کردن
حرف را عوض کردن
کار از کار گذشته است
greeting room
greeting room
- اتاق پیشواز - سالن پیشواز
- ردی، مردود
half blind
- دوش فنگ
معادل ضرب المثل فارسی �قلبم تو دهنم بود�
پاپیون زده
illegal or dishonest deal معامله ای که شفاف نباشد
- حتی بعد از آن هم - بعدش هم باز. . - بعد از آن هم باز. . .
- تسلیم سرنوشت شدن
- ریز نقش
ناکامی
بعضی دوهزاری ها دیر می افتد. دوهزاری بعضی ها دیر می افتد
فراموش کاری
گازش را گرفتن
- بنا را بر اعتماد گذاشتن
عقل سلیم
- محشر، معرکه، عالی، خیلی خوب
flatbread
- رصد جو بالا
- تجزیه و تحلیل جو بالا
- هواشناسی جو بالا
- جو بالا
upper air
- حتمی بودن
- منم منم کردن
- خاک کوبیده - خاک غلتک خورده
- به حال خود
- ددری بودن
پنج شنبه هفته بعد
- دود از کله بلند شدن
- سه شنبه بعد - سه شنبه دیگر
- شنبه بعد - شنبه دیگر - این شنبه نه شنبه بعد
monday week
thursday week
- پنج شنبه بعد - پنج شنبه دیگر - این پنج شنبه نه پنج شنبه بعدی
- چهارشنبه بعد - چهارشنبه دیگر - این چهارشنبه نه چهارشنبه دیگر
- سه شنبه بعد - سه شنبه دیگر - این سه شنبه نه سه شنبه دیگر
- دوشنبه بعد - دوشنبه دیگر - این دوشنبه نه دوشنبه بعدی
آفرین پسر خوب
clock hand
- به حساب آمدن - مهم بودن
- شیپورمانند - شیپوری
- فین کردن
- کدورت ها را برطرف کردن کدورت ها را کنار گذاشتن
- کدورت ها را برطرف کردن - کدورت ها را کنار گذاشتن
( اصطلاحاً ) سوزنت گیر کرده
- مشت زدن طوری که فرد از هوش برود - ( اصطلاحاً ) فک و مک را پایین آوردن
- فکر را درگیر کردن
( اصطلاحاً ) چیز بار فرد نبودن
راه به راه
بدخلقی
حالا شد!
- تو هم که!
تو هم که . . .
as it is for you/like for you - تو که
من یکی که. . .
Call it. . .
این هم از . . .
- بی مقدمه ( بدون فکر و برنامه قبلی ) - یکهو
باشعوری
مثال زنده ای از چیز پرافتخاری بودن
در بعضی بافت های معنایی اصطلاحاً معنی �اوه اوه�یا �آخ آخ� هم می دهد strick! اوه اوه!
- خالی کردن چیزی ( ظرف یا کیف و . . . ) - در رستوران به معنی پخش کردن انعام بین کارمندان مختلف مثل پیشخدمت و بارتِندر ( نوشیار ) و غیره است
مثل هر فرد دیگری
مثل هر آدم دیگری
yellow card
yellow card
red card
لغت line هم در زبان انگلیسی به معنی مصرع یا بیت در شعر است
خوش صحبت
go broody
- باشد برای بعد - فعلاً نه
- کم سواد - نیمه باسواد
i looked blank
hell on wheels
اصطلاحا به معنی �عمراً�
- واویلا
- بماند که . . . - نیاز نیست بگویم که. . .
- از جان و دل مایه گذاشتن
ّ - بحث داغ
اصطلاحاً کسی که مخش تاب دارد
- بدتر از همه بودن چیزی که بدتر از همه باشد
- زوزه کشیدن - عوعو کردن
خیلی به فراوانی
Aedicula
- دوباره امتحان کردن چیزی - تلاش دوباره برای انجام دادن چیزی
- تلاش دوباره ( برای انجام کاری )
true to form
Oh, shoot! ای وای!
- ای وای
- تازه آن روز صبح . . . - همان صبح . . .
- از کنترل خارج کردن - از خود بی خود کردن - دیوانه کردن
to become emotional
چه اتفاقی می افتد؟ چی می شه؟
i am finished with you
- دیگر کاری با تو ندارم
- دیگر کاری باهات ندارم
- با حقیقت کنار بیا
- ( رفتن ) به مغازه
- حقیقتی بیش نیست - عین حقیقت است - حقیقت دارد - حقیقت محض است
- حقیقتی بیش نیست - عین حقیقت است - حقیقت دارد - حقیقت محض است
rapid قلمی که برای رسم فنی استفاده می شود
- قلم فنی ( قلمی که برای رسم فنی استفاده می شود ) rapid
feel like a million bucks feel like a million dollars
- در اصطلاح عامیه معنی �ضدحال� هم می دهد
- می دانم که از زیر بته درنیامده ام
- دانستن این که از زیر بته درنیامده ای
- ندانستن این که از زیر بته درنیامدی
باورکردنی و عین اصل چیزی
سقف مسطح
- ولی باز هم
leaf cigarette
- سیگار برگ
- زاویه تقریب
- درخت سایه دار
- صدای خوردن به جایی
come off it
کوتاه بیا!
come off it
پاپِی شدن
( of a person ) become afraid or anxious. "at his age, I guess he doesn't frighten any more" این لغت در مورد شخص، می تواند مفهوم ترسیدن و ترسو بودن ...
- لبخند تلخ
- حرف خود را به کرسی نشاندن
- تا آخرِ . . . - ظرفِ - در کمتر از . . .
- خیلی سریع، خیلی زود
- کلاس سه زنگه
- کلاس دوجلسه ای ( یعنی دو جلسه یا دو زنگ به هم می پیوندد و در یک وهله برگذار می شود ) - کلاس دوزنگه
- دل و جرأت - بی باکی - رشادت
- آن هم همین طور
- او هم همین طور
- آن هم همین طور
- کی بیشتر ضرر می کند - کسی که از . . . ضرر می کند
To be knowledgeable about how best to do or deal with something لم کاری را بلد بودن قلق کاری را بلد بودن
poke
- همین که گفتم و شنیدی
just what I said
- همین که گفتم
- نقش اصلی ( در نمایشنامه )
اوریون mumps
- ( اصطلاحا ) من هم دارم می آیم
- گوشزد کردن
- در حال دویدن ( و با عجله ) کاری را انجام دادن
- عهد عتیق ( قدیم )
- عهد جدید
- چیزی که چشم همه را درآورده باشد - چیزی که حسادت همه را برانگیزد
- چیزی که چشم همه را درآورده باشد - چیزی که حسادت همه را برانگیزد
- پا به فرار گذاشتن
پر کشید
flee away
- پشت سر هم سرفه کردن - سرفه بی امان
If you brace yourself for something unpleasant or difficult, you prepare yourself for it - خود را آماده چیز ( سخت و ناخوشایندی ) کردن
If you brace yourself for something unpleasant or difficult, you prepare yourself for it - خود را آماده چیز ( سخت و ناخوشایندی ) کردن
دست به سینه
- خودش است! - زدی به خال
- ضربه دروازه - ضربه آزاد به سمت دوازه
اصطلاحا به معنی کر و نفهم
- نام باشگاه فوتبال
If you take something in your stride, you deal with it even though it is difficult or unpleasant without letting it bother or upset you - accept and ...
If you take something in your stride, you deal with it even though it is difficult or unpleasant without letting it bother or upset you - accept and ...
فکرش هم . . .
- مسلم است که نه
- کش رفتن
- از خنده غش کردن
- ( در فکر یا جستجوی چیزی ) این ور آن ور را نگاه کردن
- نتوانستم جلوی خودم را بگیرم
- کاش عقلم می رسید
- ( اصطلاحا ) پرفسور، خرخوان
- یکی از دو تا - هرکدام از آن دو تا
- گلابی شکل
رژیم غذایی متعادل
- به نتیجه رسیدن - نتیجه گرفتن
- پرکردن لپ، تپل کردن لپ ( اصطلاحا ) - زیاد غذا خوردن slang ) To eat a lot of food )
domestic economy
- خانه داری
تشر زدن
- بی نهایت ناراحت شدن - تلخ شدن اوقات
- نامحبوب - چیزی که طرفدار ندارد
- دقیق، درست، بدون خطا، اشتباه نشده، عاری از خطا
آرام آرام، یواش یواش، سلانه سلانه
دست من نیست که . . .
نظرت چی ست؟ نظرت چیه؟
در پوست خود نگنجیدن
set the record straight
willy - nilly
- هر چه می خواهی بگو - هر چه هم بگویی - بخواهی نخواهی
higher education
تحصیلات عالیه
- یا بهتر بگوییم ( در جمله )
- در دورة ازمایشی
- رنگ پریده
- تطبیق حافظه ( نوعی بازی )
- آشنا به نظر رسیدن - غریبه به نظر نرسیدن
- معقول
- نوری که چشمم را می زند نور خیر کننده
- نوری که چشم را می زند
از عمق وجود حس کردن
- نوعی کیک برنج که به عنوان صبحانه در جنوب هند مصرف می شود
- نوعی کیک برنج که به عنوان صبحانه در جنوب هند مصرف می شود
- نوعی کیک برنج که به عنوان صبحانه در جنوب هند مصرف می شود
- نوعی کیک برنج که به عنوان صبحانه در جنوب هند مصرف می شود
- با لکنت گفتن
- بی خود نیست که
- یحتمل
subcontinental
- طرح مسکن سازی ( برای تهیه مسکن یارانه ای )
- دست به کار شو
حرص و جوش خوردن
- کدام اش؟ ( عامیانه )
- تند - درجا
- مطالعات بازار - مطالعات مصرف کننده
- پرورش کودک
- ناودان روباز - ناودان باز
- ناباورانه - به طرز باورنکردنی
- علاقه پیدا کردن به یک خوراکی مثلا می شود گفت "چایی خور" شدن
- بیش از آنچه باید
non - commissioned officer
non - commissioned officer
- مدیر عامل نخبه یا برجسته - دستفروش خیابانی
- مدیر عامل برجسته - دستفروش خیابانی
- عصا قورت داده ( در توصیف رفتار )
- نبرد دریایی
- جنگ بین نیروهای مسلح بزرگ - نبرد نظامی یا دریایی
تلافی نشده
تلافی شده
- از خیر . . . گشتن - دست شستن از
گنداخلاق
- این که آدمی می تواند یا نمی تواند، یا انتخاب می کند که چنین و چنان کند - امکان آدمی
- طور خاصی فکر کردن - با توجه به چیزی فکر کردن - مثل گروه یا فرد خاصی فکر کردن
- از قبل تمبر شده ( در مورد نامه )
- اردوگاه آموزشی
- تشریفات صوری
- چشم . . . ( چیزی ) . . . را گرفتن. - چشمش آن را گرفت.
استند گردان
- انگاشتن - به چشم . . . ( چیزی ) . . . دیدن
مخالف استعمارگرایی
مخالف استعمارگرایی
رشته کلام را گم کردن
رشته کلام از دستش رفت
رشته کلام
pounded earth rammed earth
pounded earth
خاک کوبیده شده
نورانی
همه جوره
- کرور کرور
- خود را باختن
اوقات خوش
بی زحمت
- ورزش فکری - ورزش ذهنی
then and later
- از آن موقع به بعد
با خود بردن
- نقاب پوش - بالماسکه پوش
- دل و دماغ را از دست دادن
ولادیمیر لنین، سیاست مدار انقلابی و نظریه پرداز سیاسی روس
روز به روز . . . تر
رده بالا
- شرکت هند شرقی بریتانیا - کمپانی هند شرقی بریتانیا
soft bodied
Dosa
سمبوسه
- ته قلب
- آدم حساب نشدن
- گره افتادن در کار
- منطقه کارائیب
post - colonialism
post colonial
post colonial
- در قید حیات
- من درآوردی
- از کوره در رفتن
squat
گرانمایه، گران قدر، محترم، ارجمند ( لغت serious در مورد صفت انسان، شامل این معنای هم می شود )
دلچسب
- آفریقای خاوریِ آلمان ( نام مستمره پیشین امپراتوری آلمان در شرق آفریقا )
- ولنگار و لاابالی بودن
روی دور کند
- این لغت به صورت استعاری معنی �توقع� هم می دهد.
- نفوذ داشتن - بانفوذ بودن
- دست و پا کردن
- چین چین
- خیلی راحت
- دور - جای پرتی بودن
خیلی قبل تر از
dead
- منبت کاری
- راجع به کودک می شود: چشم و گوش باز
- صیقل شده
- تخته صیقل
- الوار صیقل شده - چوب صیقل شده
- از پس خود برآمدن
- گوگولی
- شرایط آسان ( در گرفتن و بازپس دادن تسهیلات اقتصادی و وام و . . . )
- تمام شدن - به پایان خود رسیدن
- جروبحث - بگومگو
- حرف کسی را نشنیده گرفتن
- اهمیت ندادن ( به حرف کسی )
patch up a flat tire fixing a flat tire
- پنجری گرفتن تایر
- امان ندادن
- وضع خوبی داشتن
- شاکی شدن
از سر راه برداشتن
در بعضی بافت ها به معنی �انتظار ( چیزی را ) داشتن� است.
- ککشان نمی گزید
- حس . . . را ایجاد کردن
- سفارش
- ناقص - ناتمام
- نیروی ویژه سیار
- نیروی سیار ( ارتش و علوم نظامی )
- بعد از اینکه . . . تازه
- فقط وقتی . . .
- تافته جدا بافته - کسی که به چشم می آید و یک جورهایی منحصر به فرد است someone who stands out and is unique in some way -
- تا حدی to a certain extent -
- چندی گذشت تا ( این که )
- وا رفتن - شل شدن - تسلیم شدن - وا دادن
- پکر بودن - فکری بودن - تو خود بودن
- کنار آمدن با چیزی
- حکم تخلیه - حکم اخراج
- امرار معاش کردن - سرکردن
- رده پایین
- زندگی بی بند و بار
- به چشم . . . دیدن - . . . دانستن
- توجه داشتن - حساس بودن to be particular -
- بد و بیراه گفتن
- لیچار بار کسی کردن
- تشر زدن - ضایع کردن - توپیدن به کسی - به فحش کشیدن - دهان را ( برای ناسزا گفتن ) باز کردن to tell someone off; to give one a tongue - lashing
- یکهو
- به حساب نمی آید - حساب نشدن - به حساب نیامدن
- مو برداشته
- در کسری از ثانیه
- اجق وجق ( در مورد لباس )
- آدم دیگری شدن
- آدم دیگری ( شدن )
- جدیِ جدی
- بند سرشانه
- بارها و بارها - میلیون ها بار - هزاران دفعه
- در این سال ها
- کنار گذاشتن - دست برداشتن از - رها کردن - ول کردن
- شورای اجرایی
- سوتی دادن
- آشنا کردن
- بتون ساده - بتون معمولی - بتون مسلح نشده
- نیروهای آموزشی
- ریزه - کسی که استخوان بندی ریزی دارد
- لت و پار کردن - زمین زدن
- چشم روشن ( رنگی )
- سخت گرفتن به کسی
- ناتمام
- نصفه نیمه
- ویلا باغ
- ملک - خانه باغ
- ملک - خانه باغ
جلد هم معنی می ده در مورد کتاب
- مد روز
از . . . دست برداشتن
middle - aged
- بیرون بر
- من رو هالو فرض نکن
- step on it
- بجنب - زودباش
- فقط لب تر کن
- هرس نشده
- ساحل رو
- در جهت مخالف - برعکسش - از آن ور
- از ( زمان )
- دیگر دل مشغولی چیزی را نداشتن - دیگر فکر را مشغول چیزی نکردن
- جیب روکار
- پیراهن مردانه نخی با جیب های پاکتی ( جیب روکار )
- کار به جایی کشیدن
- روبه راه تر بودن - وضع بهتری داشتن
- زندگی تباه
- به درد نخور ( به عنوان صفت )
- بی کم و کاست
- بی کم و کاست
- پر رو - بی ادب - بی شعور در رابطه به با رفتار انسان به طور عامیانه معنی پر رو، بی ادب، و بی شعور هم می دهد
- پرروتر - بی ادب تر
- شخصیت داشتن
- با شخصیت
- کلاه ارتشی و پلیسی
peaked hat -
- کلاه نوک تیز
درست و حسابی
راحت
- غبار گرفته - مه گرفته
- شوخ
- به دقت بررسی کردن - در بحر چیزی رفتن
- یکهو بی عقلی کردن
- جنبش ( نهضت ) بازگشت به آفریقا
go through with the business - - قال قضیه را کندن
- to go through with the business
- ماشین نویسی کردن - تایپ کردن
- ماشین نویسی کردن - تایپ کردن
دلباخته
- چیزی که نوشتنش کاری نداشته باشد - نوشته ای که از دل برآید ( اصطلاحاً ) - چیزی که راحت بر قلم جاری شود
- کنار آمدن
دست اندر کاران
- حرمت
- زیر پر و بال خود گرفتن
he/she took the hint دوزاریش افتاد
corner someone گیر آوردن
- خوش و خرم
- خوب و خوش
to be scared stiff
مثل سگ ترسیدن ( در معنی عامیه )
معنی "بیا" و "دیدی" هم می دهد there, I told you she wouldn't mind دیدی! گفتم که ناراحت نمی شه
- داغان
موضوع را پیش کشیدن
- همه جا بلد
به شیوه خودش
- سالن استراحت
- سیاه برزنگی - کاکاسیاه
- تیر کشیدن
- جامائیکائی
درجه یک
سلام علیک کردن
مرتاض هندی
از پس ( خود ) برآمدن get by on one's own
- در گِل گیر کردن - تو گِل ماندن ( عامیه )
- دست و پا شکسته
- پخش و پلا؛ و کچل ( در معنی عامیانه )
- گوشه سخنرانان ( کنج سخنرانان )
display
- خداخدا می کنم که. . .
- با کارکشتگی - با کاربلدی - با مهارت بسیار
- سال به سال ( از این سال تا آن سال، از این سال تا سال بعد )
- فراتر از آنی که بتوان در خواب دید
این لغت به صورت استعاری معنی "بالا گرفتن " و "گل کردن" هم می دهد
عذاب الهی
فیصله دادن
جد و آباد
take a turn
تغییر کردن، به چنان روزی افتادن
- کله خر
شارلاتان
با کمال تأسف ( من )
- بُل گرفتن - پریدن به کسی
- از خود گذشتگی؛ گذشتن از خود
- کسی که برایش سر و دست می شکانند
- خون ( کسی ) به جوش آمدن
- دسته ( راه انداختن )
- رک گفتن ( to tell somebody right away )
- کسی را به عجله واداشتن - کسی را مجبور کردن تا طوری رفتار کند که شما می خواهید؛ کنایه از ادب کردن کسی
- چهارطاق دراز کشیدن
- to go wild
- عینک ته استکانی
- thick lensed glasses - thick glasses
- دله دزدی - کلاه برداری خرد
- مالیات سالیانه
- ولو اینکه
a fellow در زبان عامیانه "یک بابایی ( یه بابایی ) " هم معنی می دهد.
- the unwary
- بی خبران - غافلان، غفلت کنندگان
- جزء به جزء
suited down to the ground - بهتر از این نمی شد
- کلاه شرعی
- بستنِ ( چیزی به کسی )
- صدای خشن
- صدای کلفت
- گوش خراش
به چشم آمدن
- زمانی می رسد که
- کم نیاوردن ( از پس مشکلات برآمدن )
- کم نیاوردن
- تبرکی
- برگزار کردن مراسم
- کار و بار
family and clan -
- فک و فامیل
- کشیدنش کاری ندارد
- دست انداختن
- حال و حوصله
- تک گویه - تک گویی - حدیث نفس
- اندیشه برتر
- گداگشنه - بخور و نمیر ( starveling wages )
- حرکت شتابزده - کار بدون فکر
- تا حدِ ( تا حدی که به اوج چیزی برسد )
- همین چند سال پیش
- یک لحظه دیدن - ناگهان و غیرمنتظره کسی یا چیزی را دیدن
- پیدا کردن جوهره ی وجود خود
- جوهره ی وجودی - جنم - استعداد - ویژگی خاص یک فرد
- مدرک لیسانس
- اقدام سیاسی
- حوالی
- چسبیدن به ( کار، زندگی . . . ) settle down to . . .
- خیرات
- بدجور ( به معنی بسیار )
- خوبِ خوب ( برای تأکید به کار می رود ) - حسابی
- festival - religious festival
- نظیرِ - از جمله - مثل
- بر خلاف انتظارات - بر خلاف آنچه انتظار می رفت
vow of denial
- روزه گرفتن ( مثل روزه سکوت، یا روزه هر چیزی. ( روزه نخوردن و نیاشامیدن می شود fasting )
- بیرون داد، بیرون آمدن، درآمدن ( نشر کردن کتاب و غیره )
it's hard to believe = - باور کردنش سخت است - گفتنش سخت است ( نمی شود گفت چیزی واقعاً درست است یا خیر )
روزه to take a vow of silence = روزه ی سکوت گرفتن
make up your mind - - فکرهاتو بکن
- فکرهایت را بکن
- بگی نگی - یک جورهایی - نوعی - یک جور
- مربی گری
buckeroo = buck - دلار
شمعدان
بایست
- واقعاً - بی شوخی - به راستی که - الحق که
- واقعاً - مطمئناً - الحق که - راستی راستی
solid ( در محاوره ) - عالی است - معرکه است - چه عالی، چه خوب - حرف ندارد - خیلی هم عالی
- پایین کشیدن
- پایین کشیدن
جویا شدن
- خزوخیل
- پسرخاله شدن ( رفیق شدن، خودمانی شدن )
- گرفتم ( که ) چی شد
اوف
- دل بردن
- مُهر تاریخ زنی ( مُهری که برای زدن تاریخ استفاده می شود )
- مُهر
- رفیق - اصطلاحا معادل عامیانه لغت "داداش"
= lunch، نهار
- چیزمیزها
چیز میز
چپاندن
- خداخدا می کردند. . . - واقعاً امید داشتند. . .
- خداخدا کردن - واقعاً امید داشتن
تاب تابی
نه چندان
to look after somebody - به کسی رسیدن ( مراقبت کردن از کسی )
کم زور
بی برنامه
- از نفس افتادن - گرفتن نفس
بی پرده حرف زدن
سر از پا نشناختن
سر از پا نشناختن
- بوس بوس ( اصطلاح عامیه )
این پا و آن پا کردن
شگفتا ( که ) ( اگر اول جمله و در واقع به عنوان قید بیاید ) . . . Strange
- تب و تاب
I wonder . . . نمی دانم . . . در بعضی بافت های معنایی می تواند به لغت �نمی دانم� ترجمه شود
نقداً ( قابل فروش ) already marketable
چو انداختن
زیرک
لعنتی
- لابد
در برخی بافت های لغوی می تواند معنی "دیگر" هم بدهد: شب به خیر دیگر = good night, then
- غافلگیری خوشایند
- از قرار - ظاهراً - مثلاً
- لال شدن - مات و مبهوت ماندن I looked blank = خشکم زد
- بی محابا - با دلی قرص
- رفت که رفت
- مثل همیشه - طبق عادت - ناخودآگاه این لغت در بعضی بافت های معنایی که در توصیف حرکات انسان به کار می رود، می تواند مفهوم این را داشته باشد که حرک ...
- به این امید که - مگر این که - که شاید
- به این امید که - به امید این که - مگر این که - که شاید
سلام علیک زورکی
- نژاد اصیل
- با خود گفتن
- مقتدرانه
- بلعیدن
- یک جورهایی - انگار حتی در برخی بافت های لغوی می تواند معنی "خب" بدهد، مثال: but somehow I couldn't = ولی خب نمی توانستم/ ولی انگار نمی توانستم
- به هم ریختن فکر
- قول شرف
- با پرروئی
- با لحنی . . .
- با لحنی ( غرورآمیز ) ، با غرور
- رفته رفته
- های و هوی - شلوغش کردن - قشقرق - داد و قال
- شهروند وظیفه شناس
- راحت - فرت و فرت - راه به راه
- دست و پا گیر - منقبض کننده
- خودروی سازمانی
- تحریف واقعیت - اغراق، غلو
- از یاری بخت
( اگر به عنوان صفتی در مورد شخص به کار رود ) - کارکشته - کاربلد - خبره - کارآمد "effective spy = جاسوس کارکشته"
- چه خوب که - اقبال ( شانس ) یار بود
- خوشبختانه
- بلاتشبیه
- درب و داغان
- داغان - خراب ( در معانی عامیانه )
- به فکر بودن - با ملاحظه بودن
- در جا
- به بهترین نحو . . . ( توانستن ) - بهتر از همه . . . ( توانستن ) as best I could / as I could best / I could best
- منظور کسی را فهمیدن - منظور کسی را متوجه شدن
- شاید حتی نه - لابد حتی نه
- از نیاز محض - از سر ناچاری
نهادینه شده
- همه ی فکر و ذکر شدن "a musician who completely loses herself in the music" "موسیقی دانی که فکر و ذکرش می شود موسیقی"
- گم و گور شدن - پرت شدن حواس - راه گم کردن - همه ی فکر و ذکر شدن
- وقف کاری شدن - فکر و ذکر را وقف کاری کردن - همه ی فکر و ذکر شدن "a musician who completely loses herself in the music" "موسیقی دانی که خودش را ...
- بالا کشیدن - بالابری ( اصلاحی در ساختمان سازی، مکانیک و کارهای فنی و مهندسی؛ مثل بالا کشیدن فرغون، استانبولی، موتور ماشین، مصالح و غیره )
- پوشیدن چیزی - به تن کردن چیزی
خانه داری
شروع ناغافل
بی باکانه بی پروا با دل قرص
بی باکانه بی پروا
همین جوری الکی عجالتاً
رواج یافته بارها نقل قول شده دهان به دهان بازگو شده دهان به دهان چرخیده
ابهت
تحکیم
جسارت کردن
گر گرفتن
کودکِ درون
برای خداحافظی دست تکان دادن به خداحافظی دست تکان دادن
دست و پا کردن
حسابی
"دعوت کردن" هم معنی میده در بعضی بافت های معنایی . . . "دعوت کردن" به انجام کاری دشوار
می توان معادل لغت "تازه" در گفتگوی محاوره ای و عامیانه قرار داد
یکی از معانی عامیانه این عبارت میشه: "حله. "
برو ته صف
دوان دوان
خط ترمز کشیدن ( در توقف کردن وسیله نقلیه ) طوری که دود از چرخ بلند شود
به این امید که به امید این که
Count me out رو من حساب نکنین
بدک نبودن
بدقلقی
آ - آ ای - ای ا - ا عه عه به معنی عدم تایید یا عیب دانستن حرفی که از شخص مقابل شنیده شده
شاکی شدن ( به مفهوم عامیانه )