continual

/kənˈtɪnjuːəl//kənˈtɪnjʊəl/

معنی: پیوسته، دائمی، پی در پی، همیشگی، مدام، لاینقطع
معانی دیگر: پایست، مکرر، پشت سر هم (ولی به طور منقطع)، مسلسل، همواره، یک بند، هماره، زنجیرسان، متناوب

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: continually (adv.)
(1) تعریف: occurring without interruption or breaks; unceasing.
مترادف: ceaseless, constraint, continuous, incessant, nonstop, perpetual, persistent, unbroken, unceasing, uninterrupted, unremitting
متضاد: intermittent
مشابه: constant, endless, eternal, everlasting, ongoing, restless

(2) تعریف: occurring with frequency and regularity.
مترادف: frequent, perennial, perpetual, persistent, recurrent
متضاد: occasional, sporadic
مشابه: regular, repeated

جمله های نمونه

1. continual bombings hurt germany's industries
بمباران های متمادی به صنایع آلمان آسیب رساند.

2. continual storms
توفان های پی در پی

3. i have found continual vexation in my work
در کارم دائما با دردسر روبه رو بوده ام.

4. A good conscience is a continual feast.
[ترجمه گوگل]وجدان خوب یک ضیافت مستمر است
[ترجمه ترگمان]یک وجدان خوب یک ضیافت دائمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A guilty conscience feels continual fear.
[ترجمه گوگل]یک عذاب وجدان احساس ترس مداوم دارد
[ترجمه ترگمان]یک وجدان گناهکار احساس ناراحتی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I am tired of this continual rain.
[ترجمه گوگل]خسته ام از این باران مداوم
[ترجمه ترگمان]من از این باران مداوم خسته شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The noisy traffic is a continual annoyance to the citizens.
[ترجمه گوگل]ترافیک پر سر و صدا مزاحم دائمی شهروندان است
[ترجمه ترگمان]ترافیک پر سر و صدا، آزاردهنده دائمی برای شهروندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She has endured house arrest and continual harassment by the police.
[ترجمه گوگل]او حبس خانگی و آزار و اذیت مداوم پلیس را تحمل کرده است
[ترجمه ترگمان]او بازداشت خانگی و آزار مداوم پلیس را تحمل کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A contented mind is a continual / perpetual feast.
[ترجمه گوگل]ذهن راضی یک ضیافت مستمر/ همیشگی است
[ترجمه ترگمان]یک ضیافت دائمی یک ضیافت دائمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The school has been in continual use since 188
[ترجمه گوگل]این مدرسه از سال 188 مورد استفاده مستمر بوده است
[ترجمه ترگمان]این مدرسه از سال ۱۸۸ به طور مداوم مورد استفاده قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Prisoners' families face continual harassment and attack.
[ترجمه گوگل]خانواده‌های زندانیان با آزار و اذیت و حمله مداوم روبرو هستند
[ترجمه ترگمان]زندانی ها با آزار و آزار دائمی روبرو میشن و حمله میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was in a continual process of rewriting his material.
[ترجمه گوگل]او در یک روند مستمر از بازنویسی مطالب خود بود
[ترجمه ترگمان]او در حال بازنویسی یک فرآیند مستمر بازنویسی مواد خود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The continual bombing disrupted the flow of supplies to the ground troops.
[ترجمه گوگل]بمباران مداوم جریان تدارکات به نیروهای زمینی را مختل کرد
[ترجمه ترگمان]بمب گذاری مداوم جریان تدارکات برای نیروهای زمینی را مختل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He hates these continual arguments.
[ترجمه گوگل]او از این بحث های مداوم متنفر است
[ترجمه ترگمان]از این استدلال مداوم بدش می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She finds the continual confrontation very wearing.
[ترجمه گوگل]او برخورد مداوم را بسیار خسته کننده می یابد
[ترجمه ترگمان]او مواجهه مستمر را خیلی جدی می بیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیوسته (صفت)
contiguous, vicinal, eternal, incessant, continuous, attached, allied, united, joined, connected, proximate, continual, uninterrupted, ceaseless, syndetic, coalescent, legato, married

دائمی (صفت)
permanent, constant, perennial, eternal, sequential, continual, ceaseless, first-string

پی در پی (صفت)
incessant, consecutive, successive, sequential, continual, steady, repeated, sequent

همیشگی (صفت)
perennial, eternal, habitual, usual, continual, perdurable, perpetual

مدام (صفت)
continual, unremitting

لاینقطع (صفت)
incessant, continual, continued

انگلیسی به انگلیسی

• perpetual, constant, ceaseless
continual means happening without stopping, or happening repeatedly.

پیشنهاد کاربران

continual: چیزی که مدام داره اتفاق می افته اما وسطش یه وقفه هایی هم هست مثلا continual rain of today ruined our picnic.
continuous: چیزی که بدون وقفه و مداوم اتفاق می افته مثلا this continuous rain can result in a flood.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : continue
✅️ اسم ( noun ) : continuation / continuity / continuum / continuousness / continuance / continuant / continuative / continuator
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : continuous / continued / continual / continuing / continuant / continuative
✅️ قید ( adverb ) : continuously / continually / continuingly

incessant
پیوسته ، بی وقفه
مداوم - به طور الگویی منظم
ب طور پیوسته_دائمی_همیشگی و مداوم
پیوسته،
دائمی
The old man’s face was set in a continual scowl
صورت اون پیرمرد دائم اخمو بود
مدام / دائمی

بپرس