wind

/ˈwaɪnd//waɪnd/

معنی: باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن
معانی دیگر: کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپیچ داشتن ( یا طی کردن)، مارپیچ بردن یا رفتن، (در چیزی) وارد کردن، درآمیختن، در هم بافتن، (کاشانی) پنگاندن، تعبیه کردن، (معمولا با: up - با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن، بلند کردن، چپ راست رفتن، انحنا داشتن، قوس زدن، پیچ خوردن، پیچ و خم داشتن، (دور چیزی) حلقه زدن، (برای گمراه کردن تعقیب کنندگان) از همان راه آمده بازگشتن، (رفتار یا سخن یا استدلال) رندی کردن، مغلطه کردن، دغاکاری کردن، دوز و کلک زدن، دغلکاری کردن، (چوب) تاب برداشتن، ناصاف شدن، (ساعت) عمل کوک کردن، چرخش، گردش، خمش، کژی، پیچاپیچی، (به ویژه شکار) بو، رد بو، اثر بو، (مجازی) هوا، جو، افواه، حرف چرند، اراجیف، یاوه سرایی، چرندیات، لاطایلات، بادهوا، چاخان، قمپز، مبالغه، باد و فیس، (باد) غرور، (معمولا جمع) سازهای بادی (wind instrument هم می گویند)، نوازندگان سازهای بادی، وابسته به سازهای بادی، دنبال بوی شکار رفتن، رد بو را گرفتن، تندباد، توفان، باد شکم، گاز معده، گوز، چس، ضرطه، تیز، در معرض هوا قرار دادن، در باد قرار دادن، هوا دادن، بادخور کردن، (در هوا) خشکاندن، (به ویژه اسب - برای نفس تازه کردن) استراحت دادن، (قدیمی - شاعرانه) بوق (یا شیپور) زدن، درمعر­ بادگذاردن، خسته کردن یاشدن، کوک کردن ساعت و غیره، انحنایافتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: get wind of, in the wind
(1) تعریف: air as it moves naturally, esp. over the surface of the earth.
مترادف: air
مشابه: blast, breeze, cat's-paw, draft, flaw, gale, headwind, mistral, nor'easter, sea breeze, southeaster, southerly, waft, windflaw, zephyr

(2) تعریف: a stream of air produced by any artificial means.
مشابه: air, breeze, current, draft, ventilation

(3) تعریف: breath; breathing; respiration.
مترادف: breath
مشابه: aspiration, breathing, expiration, inhalation, respiration

(4) تعریف: air that carries a scent or odor, esp. of an animal.
مترادف: waft, whiff
مشابه: odor, scent

(5) تعریف: (pl.) a group of wind instruments, as in an orchestra.
مترادف: wind instruments
مشابه: brasses, horns, woodwinds

(6) تعریف: intestinal gas; flatulence.
مترادف: flatulence
مشابه: fart

(7) تعریف: idle chatter; empty words.
مترادف: babble, chatter, hot air
مشابه: balderdash, baloney, flap-doodle, folderol, gibberish, hooey, humbug, nonsense, prattle, twaddle

(8) تعریف: a force; trend.
مترادف: current, tide, trend
مشابه: force

- winds of change
[ترجمه گوگل] بادهای تغییر
[ترجمه ترگمان] باده ای تغییر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: a point of the compass or the wind coming from such a point.
مشابه: direction, point
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: winds, winding, winded
(1) تعریف: to make short of breath.
مشابه: exhaust, poop, tire, tucker, wear out

- The run winded him.
[ترجمه گوگل] دویدن او را باد کرد
[ترجمه ترگمان] از نفس افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to follow the scent of.
مترادف: track, trail
مشابه: chase, hunt, pursue

- The dogs winded the fox.
[ترجمه سمانه] سگ ها بوی روباه را تعقیب می کردند.
|
[ترجمه لیلا] سگها روباه را از نفس انداختند
|
[ترجمه گوگل] سگ ها روباه را باد کردند
[ترجمه ترگمان] سگ ها روباه را از دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to place in the open air.
مترادف: air
مشابه: put out, set out

- She winded the musty clothes.
[ترجمه گوگل] لباس های کپک زده را پیچید
[ترجمه ترگمان] لباس های کهنه و کپک زده را بر تن کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to allow the recovery of breath, esp. after exertion.
مشابه: recover, rest
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to catch the scent of game.

جمله های نمونه

1. wind can jump those flames up to a mile
باد می تواند آن شعله ها را تا یک کیلومتر بپراند.

2. wind erosion
فرسایش خاک در اثر باد،باد فرسایش

3. wind had turned the snow into impassable drifts
باد برف ها را به صورت توده هایی صعب العبور درآورده بود.

4. wind turbulence
آشفتگی باد

5. wind bell
زنگوله ی بادی،باد زنگ (رجوع شود به: wind chimes)

6. wind down
1- پایان دادن،خاتمه دادن

7. wind off
(هر چیز پیچیده شده دور چیزی را) باز کردن،واپیچاندن

8. wind up
1- (پیچاندن و) به صورت گوی درآوردن،گلوله کردن 2- درهم بافتن،درهم گوراندن،درهم گیر انداختن،همبسته کردن یا بودن 3- به پایان رسیدن یا رساندن،خاتمه یافتن،خاتمه دادن

9. a wind blowing strong from the north
بادی که از سمت شمال به شدت می وزد

10. a wind proof coat
پالتو بادشکن

11. a wind roughed up the surface of the lake
باد سطح دریاچه را موجدار (متلاطم) کرد.

12. adverse wind
باد مخالف

13. contrary wind
باد مخالف

14. fair wind
(کشتی رانی) باد موافق

15. north wind
باد شمال

16. the wind began to freshen
باد شروع به تند شدن کرد.

17. the wind blew the paper away
باد کاغذ را برد.

18. the wind blew with a vengeance
باد به شدت می وزید.

19. the wind blew with great violence
باد بشدت زیاد می وزید.

20. the wind bows the trees
باد درختان را خم می کند.

21. the wind caused the branches to dip in and out of the water
باد موجب شد که شاخه ها مرتبا در آب فرو بروند و در بیایند.

22. the wind died down at sunset
باد هنگام غروب فروکش کرد.

23. the wind drove the boat eastward
باد کشتی را به سوی خاور راند.

24. the wind gusted to 40 kilometers
سرعت باد به چهل کیلومتر رسید.

25. the wind had filled the sails out
باد توی بادبان ها افتاده بود.

26. the wind had laid the tree even with the ground
باد درخت را انداخته و با زمین هم تراز کرده بود.

27. the wind has hauled more to the south
باد بیشتر به سوی جنوب می وزد.

28. the wind held from the north
باد به وزش از شمال ادامه داد.

29. the wind is blowing in a northerly direction
باد در جهت شمالی می وزد.

30. the wind is blowing in from kharazm
باد از جانب خوارزم می وزد.

31. the wind is wailing in the trees
باد در میان درختان ناله می کند.

32. the wind kept sighing in the branches
باد همچنان در میان شاخه ی درختان صدایی آه مانند ایجاد می کرد.

33. the wind kept slamming the loose shutters
باد مرتبا کرکره های (پنجره ی) باز را به هم می زد.

34. the wind messed up my hair
باد زلف مرا به هم زد.

35. the wind molds the waves
باد به امواج شکل می دهد.

36. the wind packed the snow against the wall
باد برف ها را کنار دیوار انباشته کرد.

37. the wind peppered cold sleet into our faces
باد برف و باران به صورتمان می پاشید.

38. the wind puffed the clouds toward the lake
باد ابرها را به سوی دریاچه دمید.

39. the wind put great stress on the cable
باد شاه سیم را تحت تنش زیاد قرار داد.

40. the wind rose rapidly
باد به سرعت شدت یافت.

41. the wind sang through the trees
باد در میان درختان ندا سر داد.

42. the wind scattered the smoke into nothingness
باد دودها را پراکنده و نابود کرد.

43. the wind section of the orchestra
بخش سازهای بادی ارکستر

44. the wind shifted once again
یک بار دیگر باد تغییر جهت داد.

45. the wind snapped his hat away
باد کلاهش را برد.

46. the wind snapped the electrical cables
باد سیم های برق را پاره کرد.

47. the wind strained the roof
باد به بام خانه آسیب رساند.

48. the wind troubled the surface of the lake
باد سطح دریاچه را متلاطم کرد.

49. the wind turned
جهت باد عوض شد.

50. the wind veered from the west to north-by-west
جهت باد از شمال به شمال غرب تغییر کرد.

51. the wind was blowing and the clouds were flitting across the sky
باد می وزید و ابرها به سرعت آسمان را می پیمودند.

52. the wind was blowing from the east
باد از سوی خاور می وزید.

53. the wind was blowing hard
باد به شدت می وزید.

54. the wind was blowing hard and churning up the surface of the lake into swirling waves
باد به سختی می وزید و امواج گردانی بر سطح دریاچه به وجود می آورد.

55. the wind was blustering off the lake
باد غرش کنان از جانب دریاچه می وزید.

56. the wind was fretting the sea
باد دریا را خروشان می کرد.

57. the wind was so strong that it tipped the car over
باد آنقدر زور داشت که اتومبیل را چپه کرد.

58. the wind was sobbing and blowing the snow into my face
باد زوزه می کشید و برف ها را بر صورتم می پاشید.

59. the wind was softening
باد داشت ملایم می شد.

60. the wind was storming at nearly 60 miles an hour
باد با سرعت حدود 60 مایل در ساعت می وزید.

61. the wind was strong and the sailboat kept heeling to the left
باد قوی بود و قایق بادبانی مرتبا به چپ خم می شد.

62. the wind was whirling the leaves
باد داشت برگ ها را به چرخش در می آورد.

63. the wind which was embroiling the sea
بادی که دریا را طوفانی می کرد

64. the wind whimpers through the trees
باد از میان درختان زوزه می کشد.

65. to wind a crank
هندل را چرخاندن

66. to wind a horse
اسب را از نفس انداختن

67. to wind a spool with thread
دور قرقره نخ پیچیدن

68. to wind a watch
ساعت را کوک کردن

69. to wind up a bucket from a well
سطل را از چاه بالا کشیدن

70. between wind and water
در معرض خطر،پا در هوا،در وضع بد

مترادف ها

باد (اسم)
blast, air, wind, gale, windiness, flatulence, squall, emphysema, whiff, flatulency, turgidity

نفس (اسم)
air, wind, breath, self, ego, oneself, snuff

نفخ (اسم)
flatus, wind, bloat, distension, emphysema

انحناء (اسم)
deflection, wind, flexure, curvature, flexion, tortuosity, inflection, inflexion, deflexion, flection, incurvation

پیچ دان (اسم)
wind

بادخورده کردن (فعل)
wind

در معرض باد گذاردن (فعل)
wind

از نفس انداختن (فعل)
wind

انحناء یافتن (فعل)
wind

حلقه زدن (فعل)
ring, wind, encircle, encompass

چرخاندن (فعل)
wind, swivel, pivot, rotate, spin, troll

از نفس افتادن (فعل)
wind, use up, poop

پیچاندن (فعل)
intricate, wind, turn, waggle, wrest, flex, contort, bolt, screw, twist, distort, twitch, wring, tweak, wimble

پیچیدن (فعل)
envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle

کوک کردن (فعل)
tune, wind, crank, key

تخصصی

[عمران و معماری] باد
[برق و الکترونیک] پیچش شیوه ای که نوار مغناطیسی با آن روی چرخک پیچیده می شوند در پیچش A، سطح پوشیده شده روی توپی است . در پیچش B سطح پوشیده شده از توپی دور است .
[آب و خاک] باد
[سینما] پیچش فیلم - جلو راندن

انگلیسی به انگلیسی

• breeze; direction of the wind; gale; breath; wind instrument (music); intestinal gas; social or political current; hint; nonsense; conceit
air out, ventilate; blow a wind instrument; make sound by blowing; search out by smell; cause to be out of breath; catch one´s breath
act of twisting or turning; bend; curve
turn, coil; twist around, convolute; meander; bind, bandage; be bound; be twisted around; change direction
a wind is a current of air moving across the earth's surface.
your wind is your ability to breathe easily.
if something such as a punch winds you, air is suddenly knocked out of your lungs so that you have difficulty breathing.
if you get wind of something that someone did not want you to know about, you hear about it; an informal use.
if a road or river winds somewhere, it goes there with a lot of bends in it.
when you wind something round something else, you wrap it round it several times.
when you wind a clock or watch, you make it operate by turning a knob, key, or handle.
see also winded, wound.
when you wind back the tape in a tape player or the film in a camera, you make it move back towards its starting position.
if an activity or an organization winds down, or if someone winds it down, the amount of activity or work done is gradually reduced, often until it eventually stops completely.
if you wind down, you relax after doing something that has made you feel tired or tense.
when you wind down the window of a car, you open it by turning the handle or pushing the control switch.
if a mechanical device such as a clock winds down, it gradually works more slowly before stopping completely.
when you wind forward the tape in a tape player, you make it move forward to a new position.
when an activity is wound up, it is finished and over.
when a business is wound up, it stops trading and is closed down.
if you wind up in a particular place or situation, or wind up doing something, you eventually come to be in that place or situation or come to do that thing, even though you may not have expected it or wanted it.
when you wind up the window of a car, you close it by turning the handle or pushing the control switch.
if you wind up a mechanical device such as a clock, you turn a knob or key on it repeatedly in order to make it work.

پیشنهاد کاربران

اگر به صورت ویند تلفظ بشه به معنای کوک کردن یا کوک شدن است.
Fuss، شلوغکاری، سرو صدا ، نق نق

Exe=he's just making a lot of wind
Wind [n] 🗣️[وُیند]
Wind [v] 🗣️ [وُایند]*/[وُیند]
▫️wind - ( winded ) wound - ( winded ) wound
باد
مثال: The wind blew through the trees, rustling the leaves.
باد از بین درختان می وزید و برگ ها را خرد می کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
- از نفس افتادن
- گرفتن نفس
wind: باد
windy: هوای بادی
باد ، طوفان
٢٠:٢٨ - ١٤٠١/٠١/٢٥
ابتدایی ترین معنی این واژه ( باد ) هست که همه در اولین ترم های آموزش زبان انگلیسی یاد می گیرند.
معنی جالبی هم دارد این واژه، که البته در این معنا به صورت /وایند/ تلفظ می شود و معنایش ( کوک کردن ساعت ) است.
...
[مشاهده متن کامل]

ممنون از اینکه لایک می کنید❤️
04:05 - 1403/02/08
ویرایش: یکی از دیگر معانی این واژه فعل گره زدن و بستن و چفت کردن و متصل کردن و به هم بستن و چنین چیزهاست و تلفظ آن هم چنان به صورت /وایند/ است. البته همان طور که در جریانید استفاده از این معنا کاملاً بستگی به محتوا دارد. با این وجود گفتم شاید به کارتان بیاید. متشکرم.

wind ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: باد
تعریف: حرکت هوا نسبت به سطح زمین
واژه wind به معنای باد
معنای اول و اصلی واژه wind، باد است. باد به هوایی گفته می شود که بنا به دلایل طبیعی با سرعت در حال حرکت است.
مثال: . there was a gentle wind blowing ( باد ملایمی می وزید. )
...
[مشاهده متن کامل]

از دیگر معانی واژه wind می توان به هوا ، نفس ، باد شکم و ساز های بادی یا نوازندگان ساز های بادی اشاره کرد. به مثال های زیر توجه کنید.
. i need time to get my wind back after that run ( پس از آن دویدن به زمان نیاز دارم تا نفس بگیرم. )
. try to bring the baby's wind up ( سعی کن باد شکم ( گلو ) بچه را بگیری. )
منبع: سایت بیاموز

باد
strong wind = باد شدید
Wind forward/back
فیلم/نوار و. . . را جلو/عقب زدن
The wind is blowing now .
باد
باد 🆘
I love listening to the wind
من عاشق گوش دادن به باد هستم
در هم بافتن پارچه
wind / wound / wound
( winds - winding )
1 ) wind درحالت اسمی: باد - بو - نفس - نفخ - حرف مفت و چرت و پرت - سازهای بادی. نشانه - علامت ( درجمع:علایم )
2 ) wind در حالت فعل متعدیVt: ازنفس انداختن. نفس . . . را بند آوردن. بوکشیدن. رد بوی. . . را گرفتن.
...
[مشاهده متن کامل]

3 ) wind فعل لازمVide infra:پیچیدن - پیچ خوردن - پیچ و تاب خوردن - چرخاندن - کوک کردن - کوک شده
wound در حالت فعل ( باتلفظ ( /waʊnd/ ) واُند ) : اسم مفعول یا قسمت سوم فعل wind میباشد.
1 ) wound فعل لازم: پیچیدن. پیچ خوردن. پیچ و تاب خوردن.
2 ) wound فعل متعدی:{نخ و سیم و . . . } گلوله کردن. پیچیدن. حلقه کردن. // {دسته و . . . } پیچاندن. چرخاندن. گرداندن//{ساعت و. . . }کوک کردن
3 ) wound اسم:پیچ. پیچ و خم.
wound در حالت اسمی ( باتلفظ ( /wuːnd/ ) وُوند ) :زخم - جراحت - خستگی - ضرر - بریدگی - خراش - صدمه - آسیب -
درحالت فعل متعدیVt:زخمی کردن. مجروح کردن. صدمه زدن به. آسیب رساندن به. جریحه دار کردن ( احساسات ) مجروح کردن. زخم کردن. جریحه دار کردن. صدمه زدن
wound up = تمام کردن - پایان رساندن

باد
پیچ و تاب خوردن ( در خیابان یا بازار )
باد و توفان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس