spark

/ˈspɑːrk//spɑːk/

معنی: جرقه، اخگر، بارقه، جرقه زدن، خود نمایی کردن
معانی دیگر: ابیز، ژابیز، آیژک، لخچه، لخشه، آییژ، (مجازی) اثر، نشانه، علامت، ذره، فروهر، ابیز کردن، اخگر پراندن، (مجازی) بانی شدن، کنشور کردن، تحریک کردن، انگیختن، موجب شدن، درخشیدن، (مجازی) شراره کشیدن، سر زندگی، طراوت، شادابی، جرقه ی الکتریکی، برق ابیز، صاعقه، (آمریکا - خودمانی - جمع با فعل مفرد - در کشتی) رادیوچی، متصدی رادیو، (قدیمی)، جوان خوش قیافه و متواضع، (مرد) عاشق، عاشق پیشه، خواستگاری کردن، خاطرخواه شدن، ژابیژ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a fiery or brightly glowing particle thrown off by burning wood.
مترادف: sparkle
مشابه: cinder, ember

(2) تعریف: a similar bright particle that can be produced when two hard objects are struck together.
مترادف: sparkle

(3) تعریف: a short bright flash, such as that produced when electricity passes across a space.
مشابه: arc, flame, flash, flicker, glint, twinkle

(4) تعریف: a brief discharge of electricity.

(5) تعریف: a small but significant amount, as of a quality, talent, or attitude.
مشابه: dash, fire, flash, flicker, glimmer, touch, twinkle

- a spark of ingenuity
[ترجمه گوگل] جرقه ای از نبوغ
[ترجمه ترگمان] یه جرقه از نبوغ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a spark of rebelliousness
[ترجمه گوگل] جرقه ای از سرکشی
[ترجمه ترگمان] جرقه ای از سرکشی و تمرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sparks, sparking, sparked
(1) تعریف: to produce or cause to produce sparks.
مترادف: scintillate, sparkle
مشابه: flash, flicker, glimmer, glint, ignite, light

(2) تعریف: to be produced as or like sparks.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: sparkless (adj.), sparklike (adj.)
• : تعریف: (informal) to set in motion; arouse, animate, or stimulate.
مترادف: stimulate
مشابه: animate, arouse, excite, fire, galvanize, ignite, incite, inspire, instigate, kindle, pique, provoke, rouse, spur

- The court ruling sparked many protests.
[ترجمه گوگل] حکم دادگاه اعتراضات بسیاری را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] حکم دادگاه اعتراضات زیادی را برانگیخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. spark smoething off
(عامیانه) علت چیزی شدن،سبب شدن،منجر شدن به

2. intermittent spark
جرقه ی متناوب،آبیز گاهوار

3. to spark the students' interest
علاقه ی دانش آموزان را برانگیختن

4. a live spark
اخگر درخشان

5. that divine spark included in every human being
آن جرقه ی الهی موجود در هر انسان

6. the car's spark plug does not spark properly
شمع اتومبیل درست جرقه نمی زند.

7. he has no spark of generosity in him
ذره ای سخاوت در وجودش نیست.

8. there was no spark of life in him
اثری از جان در او وجود نداشت.

9. fuel is ignited by the motor's spark plugs
سوخت توسط شمع های موتور مشتعل می شود.

10. The fire has burned down to a spark.
[ترجمه گوگل]آتش تا حد جرقه سوخته است
[ترجمه ترگمان]آتش به شدت سوخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A spark from the machinery had set fire to some material.
[ترجمه گوگل]جرقه ای از ماشین آلات باعث آتش سوزی برخی مواد شده بود
[ترجمه ترگمان]جرقه ای از دستگاه به مقداری مصالح آتش زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The spark kindled the dry leaves in a few minutes.
[ترجمه ترجمه گوگل] جرقه برگهای خشک را در چند دقیقه روشن کرد.
|
[ترجمه گوگل]جرقه در عرض چند دقیقه برگ های خشک را روشن کرد
[ترجمه ترگمان]جرقه برگ های خشک در چند دقیقه خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The teacher's praise kindled a spark of hope inside her.
[ترجمه گوگل]ستایش معلم بارقه امیدی را در درونش روشن کرد
[ترجمه ترگمان]ستایش استاد، جرقه ای از امید را در درونش شعله ور ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A spark ignites the fuel in a car engine.
[ترجمه گوگل]جرقه سوخت موتور خودرو را مشتعل می کند
[ترجمه ترگمان]جرقه ای باعث شعله ور شدن سوخت در موتور خودرو می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She felt a little spark of anger.
[ترجمه heydar] او کمی احساس خشم کرد.
|
[ترجمه گوگل]جرقه کوچکی از خشم را احساس کرد
[ترجمه ترگمان]احساس خشم شدیدی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She was tired, and lacked her usual spark.
[ترجمه کریمی] او خسته بود وطراوت و شادابی معمولش را نداشت
|
[ترجمه گوگل]او خسته بود و جرقه همیشگی اش را نداشت
[ترجمه ترگمان]او خسته بود و هیچ جرقه معمولی او را نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جرقه (اسم)
arc, spark, sparkle, scintillation, scintilla, flake, cough

اخگر (اسم)
spark, ember

بارقه (اسم)
spark, twinkle, lightning, spunkie

جرقه زدن (فعل)
spark, sparkle, scintillate

خود نمایی کردن (فعل)
pose, spark, grandstand, flaunt, dash, show off, posture

تخصصی

[برق و الکترونیک] جرقه الکتریکی - جرقه تخلیه الکتریکی در مدت زمان کوتاه در اثر شکست ناگهانی هوا یا ماده ی دی الکتریک دیگری که دو الکترود را از یکدیگر جدا می کند . ایجاد می شود . جرقه همراه با نور لحظه ای شدید است .
[مهندسی گاز] جرقه، جرقه زدن

انگلیسی به انگلیسی

• fiery particle thrown out by a burning substance; bright flash; sudden discharge of electricity; flicker, gleam; small but important amount; vain young man who is overly concerned with his appearance; lover, beau
produce sparks, emit sparks; flash, sparkle; excite, stimulate, activate, incite (informal)
a spark is a tiny, bright piece of burning material that flies up from a fire.
a spark is also a flash of light caused by electricity.
a spark of feeling is a small but noticeable amount of it.
if one thing sparks another, it causes it to start happening.
if one thing sparks off another, it causes it to start happening.

پیشنهاد کاربران

جلیل سرپری
انگیزه وعشق علاقه بین دونفر
1. جرقه ( چیزی را ) زدن
2 جرقه
اهنگ fire work از کیتی پری
Cause there's spark in you
به کار انداختن، باعث شدن
ناشی شدن، نشات گرفتن
سر زندگی، طراوت، شادابی
. E. g
. . .
In 1983 she teamed with Travolta again for "Two of a Kind, " a romantic comedy - fantasy, but it failed to recapture their "Grease" ⭐spark
به کار انداختن🌚 we try to find stories that will spark our sudents'imaginations. 💫
یک معنی ش می شه: ویژگی.
دقیق ترش: ویژگی خوب، جالب، . . .
That major spark of this technology is that . . .
Biden heads to poland for a briefing on the humanitarian crisis sparked by the month old war in Ukraine
بایدن سری زد به کشور لهستان برای جلسه توجیهی ناشی یا رخ داده است از بحران انسانی در جنگ یک ماهه اکراین
spark ( فیزیک )
واژه مصوب: جرقه
تعریف: تخلیۀ الکتریکی زودگذر براثر فروریزش الکتریکی ناگهانی هوا یا هر مادۀ دی‏الکتریک|||متـ . تخلیۀ جرقه‏ای spark discharge
شعله ور کردن
جرقه زدن. جرقهیدن.
از جرقیهدن ساخته شده.
و مانند "خواستن = خواه/کاستن = کاه/ ( ستن - - > ه ) " از جرقهیدن به جرقستن تبدیل شده.
م. ث
آتش نشانان می گویند که این سیم ها بودند که جَرَقِستَند و آش سوزی را به راه انداختند.
cause something to start, especially suddenly
《 پارسی را پاس بِداریم 》
spark
واژه ای ایرانی - اُروپایی ست :
spark : s - park
s - = پیش وَند به مینه یِ به سویِ بیرون ، هَم ریشه با پیش وَند سِ - دَر سِگالیدَن
park = بَرق ، بَرغ
spark = سِبَرق ، سِبَرغ
Is a thing which a person is born to do
جلوه گری نمودن
استعداد و انرژی هم معنی میده
start , launch , set in motion
درخشیدن ، درخشش ، جرقه زدن.
جرقه ی خاطره ای را در ذهن کسی زدن
برانگیختن خاطرات
درخشان .
موجب شدن
برانگیختن
spark smoething off
علت چیزی شدن، سبب شدن، منجر شدن به
his comments sparked off a lot of
hostility.
جرقه چیزی را زدن

استارت کاری را زدن
تنش
در سینما به کسی میگویند که مسئول برق صحنه است ( برقی )
به یاد اوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس