پیشنهادهای علی راد (٦٠٧)
تاب آوری
مچاله کردن ( روزنامه. . . )
از خود جدا کردن، رها کردن، واگذار کردن
دیژیتال ( دیجیتال )
سه نقطه: بهتر است با یک کاراکتر بنویسید: … نه با سه کاراکتر: . . .
How come
غاصب
اشغالگر
واسه
بدبهره برداری، بدبهره بری
کاما: �…�، ”…“، ’…‘
یاد
dewy - eyed, childlike, round - eyed, simple, wide - eyed, naif, naive, simple - minded, simpleton
کارنابلد
یک بار، یک مرتبه، در فرصتی، زمانی
دوست صمیمی، دوست نزدیک، رفیقِ هم خانه، دوستِ جدانشدنی
زدودن
پولداری، ثروتمندی، پول اندوزی، پیشرفتِ مالی
باعث، زمینه ساز، مُسبّب
Be on pins and needles to do
شانهٔ فلزی افزارِ قالی بافی
Divan، تخت نشیمن ( در حیاط یا نشیمنِ خانه، در قهوه خانه )
تختِ نشیمن ( در خانه یا قهوه خانه ها )
خراب شده
بامداد تا شامگاه
آشنابازی
خودبخود
پیشاهنگ، رهبر، پیشوا، پرچمدار
هم خانه، یار، شریک ( در کسب وکار یا زندگی )
دورِهمی، مهمانی، میهمانی، پارتی، نشست، جلسه، برنامه، جشن، Reunion, Party
دورهم نشینی
طعم دار کردنِ موادِ غذایی به ویژه گوشت، چاشنی زدن، ترد کردن گوشت با خیساندن در ماست و آب لیمو و مثلِ آن marinate
راهنمای کاربُرد، راهنمای کاربری، راهنمای کاربر
مقاله، پروپوزال، زندگی نامه، سفرنامه، دین شناسی، نقد ادبی، گزارش، راهنمای کاربرد. . . Non - fiction ( or nonfiction ) is any document or media conte ...
ضرب کردن ( سکه )
reconciliation
رشدیافته، کامل، بالغ، به کمال رسیده
جلب
a top - notch
minced meat, pemmican, papmeat, mashed/crushed meat meat pur�e=goosht koobideh
canopy
از ریخت افتاده
Both "protester" and "protestor" are correct spellings for the noun that refers to someone who publicly shows their disagreement with something: Def ...
Sand dunes
خوشایند
Theme درون مایه یا مضمون دیدگاهی است که از خواندن داستان دریافت می شود. درون مایه، مضمون یا تِم، فکر اصلی و مسلط هر اثر ادبی است. خط یا رشته ای که د ...
قله
قله
آمدن
حضور
تاوان، جبران، جایگزین، بها، غرامت
to sort out
Wrap up, Cut corners
مانند، گونه
نوبت
seep
She has a dirt on me = او ازم آتو داره
I have something on you = ازت آتو دارم
مچ گیری، مچ گرفتن، بهانه گرفتن، فرصت یافتن، نقطه ضعف گرفتن
چسبیده، چسبِ هم=کنارِ هم، به هم چسبیده
Audience
cosmopolitan
presumption of fact | presumption of law
general audience
audience
Waiting area اتاق انتظار به دلیل بار منفیِ واژه، �اتاق پذیرش� پیشنهاد می شود. concourse. foyer. lobby. lounge.
بازدارنده
فرهنگستان زبان و ادب فارسی در ابلاغیه ای به انجمن علمی پزشکی حقوقی ایران اطلاع داده است که از این پس به جای چندین کلمه معادل پریود و قاعدگی ( عادت ما ...
قابلِ مهار، قابلِ کنترل، کنترل پذیر، قابلِ مدیریت
راستا
نیسان پاترول
خودروی نظامیِ شاسی بلند
ایده
اندرز
جوراجور
شایستگی
بَرنده شدن: بُردن، موفقیت، سرفرازی، . . . | بُرنده شدن: تیز شدن
رهاورد، نتیجه، ثمر، میوه، حاصل، محصول
fornication، فساد، زنا، فاحشه بازی، جنده بازی، خلاف، هوسرانی
اِشکال، عیب
تیک تاک
ناهنجاری
جالبِ توجه، فکربرانگیز، موردِتردید، شک برانگیز، جای تأمُل، جای فکر، جای اندیشه
جای تردید
بَدْوی: ابتدایی | بَدَوی: بادیه نشین
چیزی را بر چیزی کشیدن: سُردادن، مالیدن، ساییدن
نمایشِ رضایت یا شگفتی از یک رویداد ناگهانی
مأمور، نیروی انتظامی، لباس شخصی، نیروی مسلح
تبادل
مُطلَقِه=دیکتاتوری، یک تازانه، بی محدودیت، مُطلق
آتش زا
حس
سرَک کشیدن=سر داخل بردن
تُن ( صدا ) =لحن، آهنگ، مایه
هَله هوله
آوار
هوار شد رو سرشون = خراب شد روی سرشون/ هوار بکش! = داد بزن!
تیپ tip
چندین ساعته، چندین روزه، چندین ساله. . .
اتاق انتظار، پذیرش، Waiting Room
از میان برداشتن، بریدن، کَندن، بیرون انداختن، زدودن
مهیا، ردیف، آماده، روبراه، فراهم
زنده ماندن، سالم ماندن، مقاوم بودن، بقا، باقی ماندن
دستگاه تماس داخلی، پیام فرست داخلی، درون وند ( رمانِ عشق در بحران )
ناگهان، ناگاه، همین جوری
- کُنان، - گویان، روان. . . ( در حالِ زمزمه = زمزمه کنان، در حال دعا = دعاگویان، در حال رفتن = روان. . . )
افقی، افتاده، خوابیده
اِستاده
فراهم
مُدام
نیاز به اصلاح در این صفحه: �متضاد بی تقصیر: خطارکار� - - > خطاکار
( گونه ) قرمز، سرخ
نگارش، تحریر
هیجان زده
بدترشدن
چشم
گرفتن ( کسب خبر )
نقش ها
دانش پایه
غیرداستان، غیرداستانی
ناداستان، نوشتارهای فاقدِ ساختار روایی مانند گزارش، یادداشت، مقاله، نامه، زندگی نامه. . .
non - fiction
ترجیح، برتری
مدیر محترم آبادیس، مِهر کنید برای کاربران وفادار خود امتیازی قائل شوید و برای امثال من نمایش آگهی در صفحه را حذف کنید. شکل جدیدی که سایت شما پیدا کر ...
پذیرفتن
برجسته
مطالعه
آخرها
janitor
janitor
نظافتچی
ferry
plus
غیررسمی
مایهٔ شادی، شادی بخش، مسرورکننده، فرح بخش
اشهد
بیش از گذشته، بیش از پیش، فراتر از معمول، فراتر از پیش
مُجری برنامه تلویزیونی
میزبان
تعامل، تبادل، بده بستان، دادوستد، تأثیرگذاری، تأثیر، اثر
معامله
بده بستان، دادوستد
بناسازی، خانه سازی
ساخت وساز، ساخت، سازیدن ( ؟ )
دستور غذا
وضع، وضعیت، شرایط condition, state
بی همسر
دیدگاه ها، نظرها
محل جمع شدن، پاتوق
باطل، ابطال، رد
زدن
نیرنگ
پایان، خاتمه، حل و فصل
نسبت به، در برابرِ
هدایت
They have got money to burn.
بی نظیر، فوق العاده، معرکه، بی همانند
این نام را در فارسی به اشتباه مو و چسب را به هم چسبانده اند؛ درستِ آن �مُوِ چسب� است، که معادلِ انگلیسی آن Vine ( Green vine ) = ivy گفته می شود. در ...
ایجاد، تولید، درست کردن، تنظیم کردن، . . . ( درآوردنِ چنین محصولی ساده نیست! هر کسی نمی تونه این فرآورده را با این کیفیتِ بالا دربیاره. )
State of readiness
رؤیایی
جادویی
صفحهٔ گرامافون
صفحهٔ گرامافون: Record
کسب شده، پیدا شده، مَکسوبه، به دست آمده
جُست = یافت
محدود
واحد
بررسی ( چک کردن )
دلیل ( به خاطرِ این که… )
sustenance
sustenance, aliment
dancing and stomping
consider the values
سنجیدن
adventurou, eventful
skill
facilitator، راه گشا
facilitator
تسهیل کننده
راه گشا
مستقر شدن، استقرار، Settle
از یاد بُردن
بُلندبُلند، با صدای بلند، به صدای رسا، بلند
"Water from Cologne" ) , or simply cologne, is a perfume originating from Cologne, Germany. آبِ شهرِ کُلن، عطرِ کُلن ( به زبان فرانسوی ولی شهر در آل ...
با شخصیت
دیدار خصوصی با مقامِ بالا
جست وجو کردن، جُستن، گشتن دنبالِ چیزی، . . . می توان به �جورکردن� هم معنی کرد که در زبان امروز می گویند: سِت کردن ( واژه ای انگلیسی را کنارِ �کردن� ...
مشاورِ نظامی
خواست
نما
باشادی، شادمانه، به خوبی و خوشی، با خوشحالی
جای راز، رازگاه ( مثل قندان=جای قند=قنددان )
رازدار، رازدان
Stop
سرزنده
همراهی، دستگیری، پیشداری
knock off
به فرانسوی: Plomb, plombing به انگلیسی: Seal
Plomb, plombing: derived from the French word for lead. In the United States, the term "seal" is more commonly used when referring to the official c ...
frustrate
سَمبُل
گرفتن
شهادت
تماس
تلفن، صحبت، زنگ زدن ( تلفن )
فتنه گر، فتنه گرانه، برانگیزنده
برجا
درُشت
Syed
ناگهانی
emulation
پُشتِ سرِهم
بی وقفه
اسب بند، میلهٔ افقی جای بستنِ اسب
خواستن، تصمیم داشتن، برنامه داشتن، مصمم بودن
قیماق، سرشیر، Kaymak
�سِرچه� در تُرکی استانبولی ( ser�e ) و بعضی مناطقِ ایران به معنیِ �گنجشک� است. �ملیچ� در تهران و بعضی شهرها مثل همدان معنای گنجشک دارد.
هیچ جا، بی سرانجام، بی هدف، نامعلوم، ناپیدا، سرگردان، بی جا، بی مقصد
سِت ( وقتی هنوز واژهٔ فارسیِ ساده و زیبایی نداریم، چرا از انگلیسی وام نگیریم؟ )
برنامه
عشق
جهت، طرف
راسته
شلنگ در فرهنگ نامه دهخدا، به معنای �گامِ فراخ�، اما شیلنگ که برگرفته از نام آلمانیِ این وسیله است، به لوله لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جابه ج ...
دبستان
بزرگانه، مربوط به افراد بالغ
کوتاه زمانی، کوتاه، اندک زمانی
به دست آوردن، دستاورد
جداگانه، جداجدا، سوا، سوا از هم، متفاوت، نامرتبط، مستقل
موافقت نامه، قرارداد، تفاهم نامه، Agreement
وسیله ساز، عامل
سرفصل ها، درس ها، موضوع ها، عنوان های آموزشی
همیشه، همواره
برآورده، برآوردن
چند وقتی، چند وقت
برای من روشن نیست که آیا کدام از این ها درست اند: در طاقباز بود، در تاق باز بود، در طاق باز بود، در تاقباز باز بود، در کامل باز بود، در تا آخر باز بو ...
Crave intrigued
اورژانس، ویژه
تَه
ظرف، محدوده
دکتر محمد معین در فرهنگ فارسی ذیل �کارگذار� و � کارگزار�: میان این دو ترکیب تفاوت معنایی هست. �کارگذار�: کسی است که کارها را راه می اندازد و دشواری ...
اثرگیری، تأثیرپذیری
بی سلیقه، کَج بین
* گرفتن ( در �عکس ورداشتن� = عکس گرفتن، عکس برداری کردن )
پِچ پِچ کردن، زمزمه کردن، آرام حرف زدن
زمان استراحت وسط کار
کم، آرام، خفیف، یواش ( صدای ضعیف )
موجودها، پدیده ها، جاندارها
بهربر
بهربَران
بهربر
بهره ور
بهره وران
بهره ور
آوردن
اقدام کردن
ottoman
چهارپایه، بخشی از مبلمان
بورس کلمه ای است فرانسوی به معنای “مبلغ مستمری ای که دولت یا موسسات خصوصی به دانش آموز یا دانشجو به عنوان هزینه ی تحصیل می دهند. ” ولی بورسیه که آن ه ...
کمک هزینه تحصیل، خرجِ تحصیل بورس کلمه ای است فرانسوی به معنای “مبلغ مستمری ای که دولت یا موسسات خصوصی به دانش آموز یا دانشجو به عنوان هزینه ی تحصیل م ...
پیشخان ( و در محاوره، پیشخون ) یعنی سطح بلندی به صورت میز، قفسه ای شیشه ای، یا دیواره های کوتاه در فروشگاه ها، کتابفروشی ها، کافه ها و رستوران ها، با ...
نادرست: پیشخوان، پیش خوان | درست: پیشخان ( کتاب غلط ننویسیم صفحه۹۴ اثر ابوالحسن نجفی )
در یک آن
مذاکره کننده، گفتگوکننده
�اماره� یکی از راه های اثبات یک ادعا در شرع اسلام است. مثلا اگر کسی در جایی معروف به سید باشد، می تواند با همین معروف بودن به حکمِ اماره از ثبت احوال ...
اجبار، زور، اِعمالِ فشار، اِعمال نظر
بیرون زدن
یادداشت نویسی، یادداشت برداری
Lot، قطعه زمین، قطعه، پلاک غیرمنقول، لات
ترکاندن، سبب ترکیدن چیزی شدن، سوراخ کردن یا پاره کردن چیزی مانند توپ و تاول که باعث خروج هوا یا مواد داخل آن می شود و معمولا با صدا همراه است.
پیش آوردن
قُلدرمآبی، هَل مِن مبارزطلبی، مبارزطلبی، هارت و پورت، ادعا، تهدید، رَجَزخوانی، قُلدُربازی
راستی، ناگفته نماند، گفته باشم، این را هم بگم، بهرحال، همین طور
ایستادن، ماندن
اعتدالِ بهاری Spring Equinox
اعتدالِ بهاری Spring Equinox
سَرا=خانه ( سرای امید ) / سُرا=سراینده ( سرودسُرا ) / سِرا=سرامیک ( هتل سِرا در ترکیه )
مشورت کردن، رایزنی
طوری هم نیست
رنگِ مِشک، سیاهگون
( در هلیکوپتر ) پره، پروانه، ملخ
تمام عیار
حلقه، گردونه، توپ، لول، لوله
نیازها، پیش نیازها
مراحل، مقدمات، شرط ها
ملزومات
سِنت، سِینت، قدیس، روحانی، حضرت، مقدس
ترتیب
سرویس اطلاعاتی، امنیتی، اداره امنیت
دنیایی
به عنوانِ، از بابتِ
باد به غبغب انداختن: تکَبُر ورزیدن
تعدادی
دیده بانی، گشت، سرکشی
پخش کننده، آورنده، منتشرکننده، رساننده
بالا پایین، فراز و فرود، پیروزی و شکست، سرعت و کُندی، برخاستن و افتادن، خیزش و چالش
درصددبودن، برنامه داشتن، برنامه ریزی، آماده شدن، به تکاپو افتادن، به هر دری زدن
غُنودن
مورد، باره
نشاندن، سرجایش گذاشتن، جاسازی، جادادن، ساکت کردن �میخ را شاندم به دیوار، پسر شلوغه را شاندم سرِ جاش بعد توانستم غائله را بشانم. �
روزهای اول، اولِ کار
جمع محور، گروه محور، جمع مدار، جامعه نگر
فردمحور
پُکاندن، پوکاندن، داغان کردن، منفجر کردن، متلاشی کردن، تلاشی
پوک کردن، پوساندن
هم آغوشی، هَماغوشی
رفتن
گُل ریزان، گُل ریزون، جمع آوریِ کمک، گردآوریِ کُمَک
بوییدنی، بوکشیدنی، نفَسی، تنَفُسی، دَمی
مُفَصّل
staring
چشم دوختن، نگاه خیره، نگاهِ تیز، متمرکز، مستقیم، چشمِ تنگ، تند
فردگرایی
فردگرایی
فردیت، یگانگی
تشخص
زنده کُننده، حیات بخش
کم توانی، ناتوانی
هوس انگیز، وسوسه انگیز، وسوسه بر انگیز
شهوت انگیز
امیال
تمایلات، انگیزه ها، رویکردها
طرف
سِیروسفَر، سفَر، مُرور
Ballad; بَلِد؛ قطعهٔ موسیقی برای یک قصهٔ عشقی، داستانی در قالب آواز یا تصنیف
سوی، سو، طرف، واسه، برای، به، تماشا
درازمدت، طولانی مدت، ماندگار
صدای شلیک، صدای عبورِ تیر، صدای گلوله
حلقه، رولِ دستمال
اورژانس، ویژه، خطر، شرایط خاص
نشانه
به گونه ای، به صورتی
ناراحتی
گاری
ناسالم
بیماری، ضایعه، مرَض، خرابی
جلو ( دَمِ در = جلوی در )
تُند، خشن
رُو آیَک ( روَنده و آینده )
موضوع ها، موضوعات، بحث ها
پذیرفتن
آسه آسه، آسّه آسّه، آهسته آهسته، گام به گام، یواش یواش
اجرا
گهگاه، هر از چندگاه
داشتن
بهره برداری
تندپر
پیشرانِ هواگرد
یک به یک، ریز به ریز
تهدید، خطر
مُبهَم
نامشخص
کلیشه، عکس
رینگ ( موسیقی )
موسیقی، آهنگ، نوا
هِلمِت، کلاه ایمنی، کلاه سخت
گُنده
تنها، در غُربَت، غریب وار
نقاهتگاه
عقب نشینی، عقب رفتن
چهره
گسترده، فراگیر
سیگالSeagull
پایه
مِعیار، مَبنا
کَنسِل
آخرین بودن، خاتمه دادن، خاتمه یافتن، مرحلهٔ پایانی
عطر
فشار دادن، هُل دادن
رنگ ووارنگ
دمیدن با دهان، پُف کردن ( پُف بیشتر برای بادکردن استفاده می شود مثل: پُف کردنِ دورچشم، خمیر، . . . )
ناشی از
آبی تیره
واخواهی
مکتب خانه
مدیران، مدیرها، مسؤولان
بُهت انگیز، شوکه آور
سورپرایز
پیش بینی کردن، ملاحظه کردن
ناخواسته
بسط
وانگهی
درون
موثر بودن، رل بازی کردن، تاثیر، بازی کردن
آغاز شدن، استارت زدن، شروع کردن، بانی شدن، باعث شدن
حال و هوا، فضا
حالا
مُوَلد برق
ذخیره، حفظ
سرزده، بی خبر
بی ارزش، کم ارج
غیر مهم، ناچیز، نا مُهِم
جور دیگر
گُنجایش
عقَبی=پُشتی
کلاب، دیسکو
کلوپ
کاربر محترم �آموزگار�؛ املای �مسوول� درست و �مسئول� نادرست است. برای کسرهٔ پیش از فتحه �أ�، برای کسره �ئ� و برای ضمه �ؤ� به کار می رود.
تماشاچی، ناظر
پا به رکاب
دایم، شبانه روز، صبح تا شب، هر روز، دایمی
ارزشمند، قیمتی، موهبت
ماده، جسم
پولدار
چشم در چشم
مختاری
جداگانه
بیرون کشیدن
کم توان
دستیابی
فراوان، گسترده
پیش آغاز
پایه
چون، مانند
غُل غل: صدای قلیان
دکترا
در نظر، موردنظر، آشنایی، آدرس
به اشتباه نوشته اید: برابر پارسی: لشگر لشکر فارسی است و برابرِ آن �سپاه� است. لشکر. [ ل َ ک َ ] ( اِ ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. ( منتهی الارب ) ...
لشگر نادرست و �لشکر� درست است
هور، حور
تالاب، مانداب، مُرداب، بِرکه، آبگیر، هور هویزه، هورالعظیم، حورالعظیم
اسباب اثاثیه، لوازم، اسباب، خِرت و پِرت، همه چیز، بار سفر، بار و بنه
اسباب اثاثیه، لوازم، اسباب، خِرت و پِرت، همه چیز، بار سفر
خیرمقدم، استقبال
متفاوت
مطار
درنظر گرفتن
فوق لیسانس، کارشناسی ارشد، Master's programs
چیزی که معمول است.
سوغات
چشمگیر
رفتن
سرچِه
بنفش
هنرِ دست ساز، کار هنریِ دست ساز، هنرِ دستی
مساله، موضوع
کِرِمی؛ رنگ شیری، رنگ قهوه ای بسیار روشن، سفید مایل به زرد
کنار، پهلو، بغل
کُهَن
زیمبل زیمبو، تزیینات، آویز، خرت و پِرت، چیزهای متفرقه، آت آشغال
زلَم زیمبو، تزیینات، آویز، خرت و پِرت، چیزهای متفرقه، آت آشغال
بی
مراتب، دفعه ها، مرتبه ها، چندین دفعه، چندین بار
رفتن
زمان بُردن
پی، فاندیشن، زیرسازی، پایه، اساس
پی، اساس، فونداسیون
با هیبت، ترسناک، پُرهیبت، باشکوه، پُرشکوه، عظیم
آمادگی
روح ها
کُد، دستور، فرمان، فرمول
رمز و راز، سِرّ
مَجَر؛ madjar شراب کاملا تازه که هنوز تخمیر نشده است.
دیوانه، روان نژند، بیمار روانی، عصبی
ناهمسانی
مشکل روی مشکل، دردسرهای پی درپی
توی
منفجر کردن، داغان کردن
ساختگی
آزارنده
بی هزینه، بدون هزینه
مُجَوز ورود، مجوز عبور، اجازهٔ ورود، اجازهٔ اقامت
گرد و غُبار
از بین رفتن
بالارفتن
فرزندداری
بچه داری، بارداری، تربیت بچه، ادارهٔ بچه
فرزندآوری، فرزندداری، بارداری، تربیت بچه، داشتن فرزند، ادارهٔ بچه ها
پُر کشِش
تی. وی
بلندگو، اسپیکِر
گرفته، پُرغَم، غمگین، ناراحت، افسُرده، پریشان، بغض آلود، بُغض آلود
همراه هوشمند
بودن
نادرست در بالا: برانداز. [ ب َ اَ ]فاعلِ براندازنده به معنی نابودکننده . از بین برنده . منهدم کننده . ناچیزکننده در اینجا �وَر انداز� صحیح است.
فعل های �برگزاردن� و �برگذاردن� این دو فعلِ مرکب در متون معتبر متأخرِ فارسی کم و بیش در یک معنا به کار رفته اند و براساس شواهد موجود نمی توان حکم کر ...
معرکه، پرسروصدا، تماشایی، اغواگر
شِرشِره؛ نوارهای باریک کاغذکشیِ برّاق و رنگ ووارنگ که در جشن ها می آویزند.
فدایی، فداکردن
خصوصیات، صفت ها
اوضاع، دوران، دوره، ایام، زمانه، وضعیت
لوازم، لازمه ها، نیازها، مواردِ لازم
بهانه
علت، دلیل، انگیزه
جعبه
کودک
نوارهای رنگی، کاغذهای رنگیِ جشن و شادی
چون
قابلِ تمیز، قابلِ تشخیص، ویژه، خاص
مرز کشور، محل تلاقیِ سربازانِ دو سرزمین در جنگ
واقعیت ها
پخشِ صوت، پخش صوت، پخشِ صدا، پخش نوارکاست
چندباره
سوءقصد
گُلِه: دسته، گروه، عده. . . یک گُلِه بچه اونجا بود. یک گله سنگ ریخته بودند. یک گُلّه جنس اون جا وِل شده بود.
پایه، پی، شالوده
بنیان
شِلَنگ ( به روسی: Шланг ) یا �شیلَنگ�لوله ای توخالی و انعطاف پذیر برای جابجاییِ سَیّالات. این واژه از روسی وارد فارسی شده و روس آن را از هلندی ( slan ...
ریشهٔ �تُنبیدن� به معنی �برهم ریختن و خراب شدن�، صدای بَم شبیهِ کوبیدن بر طبلی بزرگ یا صدای رعد
گریهٔ آرام
زمان ها، ساعت ها، اوقات، وقت ها
ارزنده، ارزشمند، فوق العاده، بهت آور
عاشورا برگرفته شده از ریشهٔ �عَشر�، به معنای ده و عاشورا به معنای دهم است. عاشورا دهمین روز از ماه محرم در گاه شماری هجری قمری است. بیشترِ شیعیان به ...
صدای کوتاه ناشی از فشردنِ یک سویچ، تماسِ آرامِ دو جسم سخت، یا مکش زبان حین جداشدن از کام نرم
Agr�ment، پذیرش، توافق، موافقت، اعتمادنامه، اعتبارنامه، آداب دیپلوماتیک ایجاب می کند که قبل از اینکه یک کشور رئیس جدید ماموریت دیپلماتیک را به منظور ...
ساکن، مقیم
برق، جرقه، جلوهٔ آنی، آتش خَش، Lightning، شیارِ آتش، شکافِ آتش، تازیانهٔ آتش، خشِ آتش، خراشِ آتش
قرار داد، مستقر کرد
خیلی مهم، هیجان انگیز
پخش کردن
آپدِیْت
درباره اشتقاق این کلمه آراء مختلف آورده اند: پاوْل هُرن در �اساس اشتقاق فارسی� آن را از پیشوند �آ� �خواند� ( از فعل خواندن ) مرکب دانسته؛ رَدْلُف �خو ...
مُحقَّق = تحَقُق یافته، واقعیت یافته، انجام شده، شکل گرفته، پایان یافته، انجام گرفته، انجام یافته
تکه کاری با چوب
گذاشت
نورافشانی
آذرخش
بیرون زده، بادکرده
حول و حوش
روضه خوان
مداح، قاری
امکان، امکانات
نشان، علامت، آرم، شناسه، نشانه، کارت شناسایی، نشانِ شناسه، آرمِ شناسایی
مطار، میدان هوایی هردو حاکی از جنبهٔ مثبت جایی در صنعت هوانوردی است که به پرواز اشاره دارد اما متاسفانه واژهٔ فارسیِ معادلِ آن ها به �فرود�آمدن توجه ...
عُدّه= داشته | عِدّه=شمار
افسانهٔ نمادین چکیدهٔ فرهنگ باستان از دورانی که هنوز بشر نوشتار نمی دانست یا نداشت
در لغت معرَبِ استوری ( داستان ) یا هیستوری ( تاریخ ) ، چکیدهٔ فرهنگ باستان در قالب افسانه، اساوره، Myth، افسانهٔ حاویِ چکیده ای از دانسته ها و یافته ...
مرجع، مبنا، محل رجوع، پایه، آدرس
چندلحظه، لَختی، چندگاهی
ساختمان، ساختار، بنا
کُد
مراجعت کننده
returnee
برگشته
محل اتصال، حلقهٔ وصل
غُرزدن
تنبک زدن، آرام و منظم روی جایی ضربه زدن
بیرون شدن، بیرون آمدن
در ( درشدن )
رهبران، رؤسا، مسؤولان، مقامات، حاکمان، کدخدایان
هارمونی
شعار
سالمندی، سالداری
مایه دار
جَست
حیاط جلویی
تنگِ هم
�کیشیکاکیشیکا� صدای کشیده شدن کفش روی زمین؛ کفش گشاد یا وقتی پشتش را خوابانده اند ( رُمان �عشق در بحران� )
وارونهٔ نامیرا
خوردن، نوشیدن
منحنی، خمیده، گنبدی، کمانی، طاق،
Card، کارت مقوایی، ورقه، بلیط
Cart، چرخ، ارّابه، گاری، چرخ خرید، چرخ حمل چمدان در مراکز مسافرتی
Epaulet، بند یا تسمهٔ دکمه دار روی شانهٔ پیراهن محل نصب درجه یا نشان
اِپول، نوار شانهٔ پیراهن، بند شانه پیراهن، سردوشی، تسمهٔ کوتاه دکمه دار روی شانه نظامیان و یا لباس فرم راننده ها
مامانی، شیرین، جذّاب، خوش سخن، Cute
کمک، یاری، اتکا، مدد
دادوستد، تبادل، اشتراک
dementia، زوال عقل، جنون، دیوانگی، الزایمر، محجوریت
به حتم، بی تردید
شجاع، متهور، مبتکر، پیشرو، پیشاهنگ، مسوولیت پذیر، جلودار،
همسازی
ذخیره، تلنبار، گذاشته، چیده، کنار گذاشته، روی هم چیده،
گذاشته، انبار، کَنده، جدا،
انبار، جمع، انداخته، بالاآمده، تجمیع، ریخته
متحیر، سرگردان، حیران، مات، گیج، متعجب، سورپرایز
رییس، مدیر، صاحب کار، صاحب اختیار، مدیر، مدیرکل، فرمانده، رئیس
ریاست، سرپرستی، مدیریت، صاحب اختیاری
تقاضا، تقاضا می کنم، تقاضا دارم، لطف کنید، مهر کنید، از روی لطف، از روی مهر، با لطفِ خود
دید، نگاه، زاویه دید
متن
ارائه، مطرح، طرح
مشخص شده، مرتبط،
حتا، حتّا
حتّی، حتی
کادر
فِرِیم
بازه
طرف، ــگَرد
ریکاوری، convalescent
مترادف بیشتر: افزون تر، زیادتر، اغلب، اکثر، . . . متضاد بیشتر: کمتر مدیر محترم؛ �به ندرت� را از برابر ( مترادف ) حذف و به مخالف ( متضاد ) اضافه کنی ...
پاگذاشتن
حضور، بودن، مشارکت، حاضرشدن
اشخاص، افراد، کتاب ها،
مدیر محترم؛ در معنی پارسیِ �سبابه�، لطفا �انگشت میانی� را بردارید چون نادرست است و در ضمن انگشت میانی معنیِ خوبی ندارد. �انگشت دوم� صحیح است. معنی ...
بفرما، دیدی؟، تایید، اوکی
اغلب
مشکل
حمایت مالی دانشجوی شایسته
Bursary
حمایت مالی دانشجوی نیازمند
Lumpen، عوام فریب، پوپولیست، متظاهر سیاسی
عوام فریب
لُمپن
نیمسال
هم
نوا، نجوا
محصّل، شاگرد، طلَبِه، تلمیذ، جویای دانایی، جویندهٔ دانش
رستاخیر ( با معنای پاشدن )
پنجمین حرف از ۳۲ حرف الفبای فارسی، چهارمین حرف از ۲۶ حرف الفبای عربی
عاشقانه
حضور دور و بَر، بودن در اطراف، گشتن در اطراف
روشن شدن، روشن کردن، شروع شدن، خطور کردن، حادث شدن
اتفاق افتادن
نشانِ نام
نام روی سینه، بَج نام، پلاک اسم