خاطر

/xAter/

مترادف خاطر: حافظه، یاد، اندیشه، فکر، دل، ذهن، ضمیر، قلب، طبع، قریحه

برابر پارسی: یاد، ویر، دل، هوش، برای

معنی انگلیسی:
mind, heart, memory, sake, behalf, consciousness

لغت نامه دهخدا

خاطر. [ طِ ] ( ع اِ )آنچه در دل گذرد. ( از منتخب ) ( بهار عجم ) ( خیابان ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). فکر. اندیشه. ادراک. ( ناظم الاطباء ). خیال. قریحه :
گر این گفته داد است ره بسپرید
وگر نیست از خاطرم بسترید.
فردوسی.
با خاطر عطاردی و با جمال ماه
با فر آفتابی و با سعد مشتری.
فرخی.
خاطر ملوک و خیال ایشان را کسی بجای نتواند آورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 417 ). دو مهتر باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72 ). دست های راست دادند... در حالتی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را و صاف ساخته بود خاطرهای آن جماعت را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). نامه فرمودیم... تا از فتحهای خوب که اوهام و خاطر کسی بدان نرسد واقف شده آید. ( تاریخ بیهقی ).
نو عروسی است اینکه از رویش
خاطر او بر او کشیده نقاب.
ناصرخسرو.
با خاطر منور روشن تر از قمر
ناید بکار هیچ مقر قمرمرا.
ناصرخسرو.
جرم گردون تیره و روشن در او آیات صبح
گوئی اندر جان نادان خاطر داناستی.
ناصرخسرو.
بدار دنیا هشتاد سال عمر براند
که در طریق خطا خاطرش نکرد گذر.
ناصرخسرو.
شراب... گونه رو سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تیز کند. ( نوروزنامه ).
تابنده و سوزنده خاطر تو
چون طبع فلک نور و نار دارد.
مسعودسعد سلمان.
در صفتهای عقل تو خاطر
عاجز و ناتوان و حیران است.
مسعودسعد سلمان.
فضل را خاطر تو معیار است
عقل را فکرت تو میزان است.
مسعودسعد سلمان.
که مانند آن بر خاطر اهل روزگار نتواند گذشت. ( کلیله و دمنه ). بر خاطر من گذشت که آن ترجمه کرده آید. ( کلیله و دمنه ). و تمنی مراتب این جهانی بر خاطر گذشتن گرفت. ( کلیله و دمنه ). تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. ( کلیله و دمنه ).
خاطرم نیز عذر میخواهد
که نه برجایگاه می گوید.
خاقانی.
زآتش خاطر مراست شعر چو آب روان.
خاقانی.
خاطرم وصف او نداند گفت
گر چه هر چند گاه می گوید.
خاقانی.
تا چو تیغم بزر نیارائی
خاطرم ره چو تیر نتوان یافت.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آنچه دردل گذرد، اندیشه، قلب، ضمیر، ذهن، یاد
۱ - ( اسم ) آنچه که بقلب خطور کند آنچه که در دل گذرد اندیشه فکر . ۲ - ( اسم ) دل قلب ضمیر ذهن . ۳ - قریحه ( شعر ) . ۴ - حافظه یاد . ۵ - حرکت نفس برای تحصیل دلیلی و آن در حقیقت عبارتست از خاطر ببال و حاضر نزد نفس الا آنکه چون نفس محل آن معنی است که خاطر ببال است نفس را خاطر گفته اند از باب نامگذاری محل باسم حال. ۶ - خطابی است که بقلب وارد شود اعم از آنکه ربیانی بود یا ملکی یا نفسانی یا شیطانی بدون آنکه در قلب اقامت نماید با واردیست که بدون سابق. تفکر و تدبر در قلب وارد شود . جمع : خواطر . یا خاطر حقانی . علمی است که حق تعالی بیواسطه در دل اهل قرب و حضور قذف کند . یا خاطر شیطانی . خاطریست که داعی بر مناهی و مکاره بود ( از کشاف ۴۱۶ ) و آن داعی بر مخالفت حق است . خاطری که از ملک ( فرشته بود ) و آن باعث بر مندوب است . یا خاطر نفسانی . خاطری که از نفس است و در آن حظ نفس باشد حاجس .

فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آنچه که در دل گذرد. ۲ - دل ، ضمیر. ۳ - ذهن ، حافظه .

فرهنگ عمید

۱. ضمیر، ذهن.
۲. قلب.
۳. یاد.
۴. اندیشه.
۵. [قدیمی] نیت، قصد.

جدول کلمات

یاد

مترادف ها

impression (اسم)
تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر

thought (اسم)
نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری

remembrance (اسم)
تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن

idea (اسم)
معنی، اگاهی، مراد، گمان، نیت، اندیشه، خیال، فکر، تصور، انگاره، خاطر، طرز تفکر، طرز فکر، خاطره، نقشه کار

notion (اسم)
اندیشه، خیال، عقیده، ادراک، مفهوم، فکر، تصور، خاطر، خاطره، نظریه، پندار

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

memory (اسم)
یادبود، یادگار، خاطر، خاطره، حافظه، یاد

recollection (اسم)
بخاطر آوردن، خون سردی، تفکر، خاطر، خاطره، تجدید خاطره

for sake (حرف اضافه)
خاطر

فارسی به عربی

ذکری , عقل

پیشنهاد کاربران

دلیل ( به خاطرِ این که… )
حافظه، یاد، اندیشه، فکر، دل، ذهن، ضمیر، قلب، یاد، برای
یاد= خاطر= ویر، دل، هوش، یاد آور، یادیک / برای، شَوَند
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) . اسل شناسی واژگان فارسی.
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
#آسانیک گری
به خاطر اینکه=برای اینکه
یادیک
ترکیب یاد و "یک" نامساز که چمش می شود حالت شبیه به انجام آن. مانند:
تار یک
نزد یک
آنچه در حافظه و فکر است
یاد . . . اندیشه . . . . . . قلب . . . ذهن . . . خاطر. . . .
شوند
به خاطر شیوع بیماری
به شوند همه گیری بیماری
حافظه، یاد، اندیشه، فکر، دل، ذهن، ضمیر، قلب، طبع، قریحه

دلیل علت اشاره به ابزارووسایل وشخص و چیزی
اشاره به ابزاری یا وسایلی یا شخصی دلیل علت
خاطر از هر سویی معنی گوناگونی دارد، " به خاطر" را میتوان "یادآور یا به یاد" در پارسی بکار گرفت
ذهن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس