حذف

/hazf/

مترادف حذف: الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض، ازقلم انداختن، افکندن، خطزدن، ساقط کردن

برابر پارسی: ستردن، دور کردن، راندن، زدایش

معنی انگلیسی:
omission, cancellation, deletion, elimination, excision

لغت نامه دهخدا

حذف. [ ح َ ذَ ] ( ع اِ ) گوسپندان سیاه خرد. گوسفندان خرد. نوعی از گوسفندان سیاه ریزه بی دم و گوش از گوسفندان حجاز وجرش. ( منتهی الارب ). || مرغابیهای کوچک. نوعی از بطهای خرد یا مرغی است. || زاغ خردکه آنرا خورند. ( منتهی الارب ). غراب الزرع. غراب الزیتون. حاتم. غراب البین. || الحذف من الحب ؛ ورقه ، کذا فی العباب و نص اللسان : و حذف الزرع ؛ ورقه.

حذف. [ ح َ ] ( ع مص ) بیفکندن. افکندن. ( دهار ) ( دستوراللغة ). انداختن. ( از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن. ( از منتهی الارب ). || بریدن. ( زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن. پاره ای از سر انداختن بزخم شمشیر یا تیر: حذف رأسه بالسیف. ( از منتهی الارب ). || از موی چیزی گرفتن. || حذف به عصا چیزی را؛ انداختن آنرا با عصا. || چیزی سوی کسی انداختن. ( منتهی الارب ). || دور کردن حرفی از کلمه ای. انداختن کلمه ای از کلامی. افکندن حرفی از کلمه. || به عصا زدن خرگوش و غیر آن. || رسانیدن جایزه و صله به کسی.حذف کسی بجائزة؛ صله دادن او را. ( از منتهی الارب ). || نزدیک گام نهادن. حذف در رفتار؛ جنبانیدن سرین و کتف گاه رفتن یا گام نزدیک نهادن. ( منتهی الارب ). || حذف سلام ؛ سبک و مختصر سلام دادن.سلام سبک و کوتاه دادن. ( از منتهی الارب ). || سقط. افتاده. افتادگی. بیاض ( در نامه و کتابی ) . || ( اصطلاح تجوید ) یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در آن باید در موقع وقف یک حرف از آخر حرف موقوف علیه حذف شود. || ( اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: اطلاق میشودبر اسقاط سبب خفیف از آخر جزء، پس باقی میماند از مفاعیلن مثلاً فعولن ، زیرا که چون «مفاعی » غیرمستعمل است فعولن بجای او نهاده شده ، چنانکه در رساله قطب الدین سرخسی و «جامعالصنایع» ذکر شده است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح بدیع ) اطلاق میشود بر بعضی محسنات خطیه و به این معنی نمیتوان در حقیقت حذف را از محسنات بدیعیه شمرد، هرچند پاره ای آنرا ازمحسنات بدیعیه محسوب داشته اند و شاید آنان نیز حذف را از ملحقات بدیع در نظر گرفته باشند. و حذف بدین معنی عبارت است از اینکه نویسنده یا شاعر در شعر یا رساله خود پاره ای از حروف معجم را از گفتار خود ساقطکند، چنانکه در «مطول » گفته. و در «مجمعالصنایع» آرد که حذف آن است که دبیر یا شاعر تکلف آن نماید که یک حرف یا زیاده معرب یا معجم در کلام نیاورد. مثال :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

انداختن، افکندن، ساقطکردن، دورکردن
۱ - ( مصدر ) ساقط کردن انداختن قطع کردن افکندن . ۲ - انداختن و ترک کردن حرفی از حروف در نظم یا نثر و گفتن شعری که حرفی معین ( مثل (( د ) ) یا (( ک ) ) در آن نباشد و یا آوردن کلمات بی نقطه . ۳ - انداختن کلمه یا جمله ای بقرینه مثلا وقتی بگوییم : (( توانگری بهتر است نه بمال و بزرگی بعقل است نه بسال ) ) در جمل. اول پس از کلم. (( مال ) ) فعل (( است ) ) بقرین. (( است ) ) مذکور در سابق حذف گردیده و همچنین در جمل. دوم .
در اصطلاح علم تجوید یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در آن باید در موقع وقف یکحرف از آخر حرف موقوف علیه حذف شود

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) انداختن ، افکندن .

فرهنگ عمید

۱. قطع کردن.
۲. انداختن، افکندن، ساقط کردن.
۳. دور کردن.
۴. (ادبی ) انداختن یا ترک کردن یکی از حروف در نظم یا نثر، و گفتن شعری که مثلاً حرف «ل» در آن نباشد، یا استعمال کلمات بی نقطه.
۵. (ادبی ) در عروض، حذف یک هجای بلند از انتهای سه رکن مفاعیلن، فاعلاتن، و فعولن که از آن به ترتیب فعولن، فاعلن، و فَعَل حاصل شود.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید حذف
{deletion} [زبان شناسی] قاعده یا فرایندی که براثر عملکرد آن، واحد واجی یا نحوی که در زیرساخت وجود دارد، در روساخت از زنجیرۀ گفتار کاسته می شود
[زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری] ← وانهش
{ellipsis} [زبان شناسی] انداختن یک یا چند عنصر از یک ساختار به ویژه هنگامی که نبود آن در درک مطلب خلل ایجاد نکند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حذف (علوم قرآنی). حذف به حذف و عدم ذکر بخشی از کلام اطلاق می شود و از اسباب اجمال در معنا می باشد.
«حذف» یکی از اسباب اجمال است؛ زیرا حذف یک کلمه باعث اجمال می شود؛
مثال
مانند: (وترغبون ان تنکحوهن) که هم احتمال «فی ان تنکحوهن» می رود و هم احتمال «عن ان تنکحوهن» و محذوف معلوم نیست و می دانیم که «ترغبون فیه» ضد «ترغبون عنه» است؛ زیرا «رغبت» وقتی با «فی» به کار می رود، به معنای میل به کاری یا چیزی است؛ و وقتی با «عن» استعمال شود، معنای آن برعکس می شود؛ یعنی بی میلی و اعراض از کاری.
دیدگاه مفسران درباره آیه مذکور
به قول مفسران ، این آیه درباره نهی از عمل مردانی است که سرپرستی دختران یتیم - و احیانا مالدار - را بر عهده می گرفتند، و اگر زن زیبا بود، با او ازدواج می کردند و از این طریق بر مال او هم مسلط می شدند، و اگر زشت بود، با حق سرپرستی خود مانع ازدواج وی با دیگران می شدند تا مال زن از تسلط سرپرست خارج نشود، و گاهی نیز زن می مرد و مال او را به ارث می بردند.
عناوین مرتبط
...

دانشنامه عمومی

حذف (ژنتیک). در علم ژنتیک حذف ( انگلیسی: Deletion ) که با عناوین دیگری همچون «جهش حذفی» یا «جهش نقصانی» هم شناخته می شود و علامت اختصاری آن «Δ» است، به نوعی جهش ژنی گفته می شود که طی آن، بخشی از یک کروموزوم یا توالیِ ملکولِ دی ان ای، در جریان همانندسازی، «حذف» یا در اصطلاح، «گُم» می شود.
شدتِ این حذف ژنی بسیار متغیر است و از گًم شدنِ تنها یک بازِ نوکلئوتیدی تا حذفِ کاملِ یک کروموزوم را شامل می شود. [ ۱]
به نظر می رسد کوچکترینِ نوعِ «حذف ژنی» زمانی رخ می دهد که فقط ۱ بازِ نوکلئوتیدی در نسخهٔ الگویِ DNA، وارونه شده و در مکان هایی که دی ان ای - پلی مراز فعال است، از جای خود بریده و کَنده می شود. [ ۲] [ ۳] [ ۴]
گاهی پدیدهٔ حذف ژن در جریان کراسینگ اور در میوز سلولی رخ می دهد و منجر به بروز برخی از اختلالات مهم و شدید ژنتیکی همچون «آتروفی عضلانی با منشأ نخاعی»، «دیستروفی ماهیچه ای دوشن» و «سندرم ویلیامز» می شود.
همچنین، اگر پدیدهٔ حذف ژنی مضربی از عدد ۳ نباشد، منجر به بروز «جهش دگرقالب» خواهد شد.
عکس حذف (ژنتیک)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

حذف (دستور زبان). در اصطلاح دستور زبان، کم کردن جزئی از کلام. به سبب گریز از تکرار کلمه یا ایجاز در سخن، یا ضرورت شعر، ممکن است هریک از اجزا و ارکان جمله حذف شود. مثلاً، در جملات زیر، یک یا چند جزء حذف شده است: «سلام»، «امروز نقد، فردا نسیه»، «هرکه بامش بیش برفش بیشتر». حذف بر دو نوع قرینۀ لفظی و قرینۀ معنوی است: حذف به قرینۀ لفظی: حذف کلمه ای در جمله با قرینه ای در همان جمله یا جمله های قبل و بعدِ آن. مثلِ حذف نهاد به قرینۀ لفظی در این عبارت: «دوستم آمد و کتاب مرا به امانت گرفت». ب: حذف به قرینۀ معنوی: حذف کلمه ای در جمله بدون قرینه و با ایجاب محتوای سخن و سیاق کلام. مثلِ حذف فعل در این جمله ها: «خداحافظ»، «بهتر که نیامد».

حذف (عروض). حَذف (عروض)
(در لغت به معنای افکندن) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادنِ یک سبب از آخر رکن اصلی است، چنان که «مفاعیلن» تبدیل به «فعولن»، «فاعلاتن» تبدیل به «فاعلن»، «فاعلاتن» تبدیل به «فاعلن» و «فعولن» تبدیل به «فَعَل» شود. رکن تحت زحاف حذف را محذوف نامند.

جدول کلمات

قطع کردن, انداختن, ساقط کردن, دور کردن

مترادف ها

cancellation (اسم)
لغو، فسخ، الغاء، ابطال، حذف

elimination (اسم)
طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع

expulsion (اسم)
تبعید، اخراج، حذف، راندگی، دفع، بیرون شدگی

exclusion (اسم)
اخراج، محرومیت، حذف، ممانعت، محروم سازی، دفع، استثناء

deletion (اسم)
حذف

omission (اسم)
سهو، حذف، فروگذاری، غفلت، از قلم افتادگی

ellipsis (اسم)
حذف، انداختگی، انداختن لغات

pretermission (اسم)
حذف، قصور، از قلم افتادگی

write-off (اسم)
حذف

فارسی به عربی

بیضوی

پیشنهاد کاربران

حذف: همتای پارسی این واژه ی عربی در اوستایی این است:
دیتَرت ditart
زدن
حذف
گویش:hazf
پارسی یا عربی:عربی
برابر پارسی:از میان بردن، زدایش
گاهی می توان از کارواژه های " کنار زدن" و یا " کنار گذاشتن" به جای [حذف کردن] بهره برد:
من به خاطر سلامتی، شیرینی و غذای چرب را از رژیم غذایی خودم حذف کرده ام.
من برای تندرستی، شیرینی و خوراک چرب را از دستور خوراک خودم کنار گذاشته ام.
...
[مشاهده متن کامل]

تیم ایران با بردی که به دست آورد حریفش را از ادامه مسابقات حذف کرد.
تیم ایران با بردی که به دست آورد هماوردش را از پیگیری پیکارها کنار زد.

"ازمیان بردن "یکی ازبرابرهای پارسی واژه "حذف" می تواندباشد.
واژه حذف کاملا پارسی است چون در عربی می شود یمسح این واژه یعنی حذف صد درصد پارسی است.
‏هزبیدن = حذف کردن
هزب، هزبش = حذف
هزبیده = محزوف، حذف شده
هزبنده = حذف کننده
روش ساخت ⬇️
‏{هزبیدن: پیشوند ‹هز› ( یکی از ریخت های پسوند uz پهلوی در فارسی نو که معنای بیرون و خارج و . . . را می رساند. این پیشوند در واژه هزینه دیده می شود ) به علاوهٔ ‹بیدن› ( در بختیاری می شود بودن ) . رویهمرفته می شود از بودن ( بودن در یک لیست، داستان، انتخاب و . . . ) بیرون کردن}
...
[مشاهده متن کامل]

‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست

ریشه کردن کردن. قلع و قمع
کنار گذاشتن، نادیده گرفتن
به جای ( حذف ) می توان واژگان ( سِتُرش، زدایش ) را بکار برد.
به جای ( حذف کردن ) می توان واژگان ( سِتُردن، زدودن ) را بکار برد.
به جای ( محذوف یا حذف شده ) واژگان ( سِتُرده، زدوده ) را بکار برد.
به جای به کاربردن "حذف کردن"، کاربرد کارواژه ( فعل ) ی زدودن و همچنین به کار بردن واژه زدایش به جای "حذف" از دیگر واژگان بهتر است.
لغت اربیشده ی حذف که باید آنرا هذف نوشت به مانای زدودن پاک کردن برچیدن که در باسک به شکل ئزب ezabatu به مانای elimination remove delete و همچنین به شکل ezaipaketa به مانای ommission ثبت شده که نشان میدهد این واژه یک لغت پارسی ایرانی است و واژگان اربی محذوف و تحذیف جعلی هستند
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نیگْر ( سنسکریت: نیگرَهَنَ )
آتیک، آتیکرام ( سنسکریت: آتیکرامَ )
سَمنیر ( سنسکریت: سَمنیرودهَ )
تیتَر ( اوستایی: تیتَرت )
پَریتیاگ ( سنسکریت: پَریتیاگَ )
آنتاریت ( سنسکریت: آنتاریتَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس