تن

/tan/

مترادف تن: بدن، پیکر، تنه، جثه، جسم، کالبد، هیکل ، شخص، کس، نفر، نفس | سه خروار، هزارکیلو

متضاد تن: جان، روح

معنی انگلیسی:
ton, tonne, metric ton, body, person

لغت نامه دهخدا

تن. [ ت َ ] ( اِ ) بدن. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( انجمن آرا ). جثه و اندام. ( آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت. ( ناظم الاطباء ). اوستا، تنو ( جسم ، بدن ). پهلوی ، تن . هندی باستان ، تنو . افغانی ، تن . شغنی ، تنا . گیلکی ویرنی و نطنزی ،تان . سمنانی ، تون . سنگسری و لاسگردی ، تان . سرخه ای ، تن . شهمیرزادی ، تن . اشکاشمی و وخی ، تانه . یودغا، تُنُه . ( حاشیه برهان چ معین )... لطیف ، نازپرور، سیمین ، آزاده ، لاغر، زار، فرسوده ، افسرده ، خاکی ، خوابناک از صفات و حصار، حریر،خار، رشته از تشبیهات اوست. ( آنندراج ) :
چون جامه اشن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش
گر هست باشگونه مرا جامه ای بزرگ
بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیش.
رودکی.
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا وتن تهم و نسبت کیانی.
دقیقی.
دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ
که دل تبست و تباه است و تن تباه و تبست.
آغاجی.
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسائی.
تنی درست و هم قوت بادروزه فرا [ کذا ]
که به ز منت و بیغاره کوثر و تسنیم.
کسائی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
گفت سالار قوی باید به پروان اندرون
زانکه در کشور بود لشکر تن و سالار سر.
میزبانی بخاری.
گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش همه گوه و تنش پرکلخج .
عماره ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم و جمله تنش کلخج.
عماره ( ایضاً ).
تو نزد همه کس چو ماکیانی
اکنون تن خود را خروس کردی.
عماره ( ایضاً ).
وزین لشکر من فزون از شمار
بریده سران و تن افکنده خوار.
فردوسی.
تن بی سران و سر بی تنان
سواران چو پیلان و کف افکنان.
فردوسی.
وز انسوی رستم چو شیر ژیان
بپوشید تن را به ببر بیان.
فردوسی.
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بداندیش و کوتاه و دل پر ز درد.
فردوسی.
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش جگرگاه چاک.
فردوسی.
سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

فیلسوف مورخ و منعقد فرانسوی ( و . ووزیه ۱۸۲۸ - ف. ۱۸۹۳ م . ) وی کوشیده است که آثار هنری و ادبی و وقایع تاریخی را با سه عامل : نژاد مکان و زمان را تشریح کند . از آثار او هوش تاریخ ادبیات انگلیسی فلسفه هنر مبانی فرانسه معاصر لافونتن و داستانهای او را باید نام برد. وی عضو آکادمی فرانسه بود .
بدن، جسم، تمام اندام وقدوقامت شخص ، درجه بلندی وکوتاهی صداو آواز، لحن، طرزگفتار، مقیاس وزن، معادل هزارکیلوگرم
یکی از علامات مصدر فارسی است که بریش.: دستوری پیوندد و در آن بدو صورت است : الف - تن : گفتن رفتن شنفتن . ب - ستن : گریستن خواستن .
فیلسوف و مورخ منقد فرانسوی است . وی کوشیده است که آثار هنری و ادبی را مانند وقایع تاریخی با سه عامل نژاد و مکان و زمان تشریح کند و به عضویت فرهنگستان فرانسه نایل شد .

فرهنگ معین

(تُ ) [ فر. ] (اِ. ) مقیاس وزن برابر ۱٠٠٠ کیلوگرم .
( ~. ) [ فر. ] (اِ. ) درجة بلندی و کوتاهی صدا و آوازها، صدا، صوت ، پرده (فره ).
( ~. ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - گوشت ماهی که به صورت فشرده کنسرو شود. ۲ - نوعی ماهی .
(تَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - بدن . ۲ - جسم . ۳ - نفر، شخص .

فرهنگ عمید

۱. همتا.
۲. همزاد
۱. = تنیدن
۲. تننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تارتن.
* تن دادن: (مصدر لازم ) [مجاز] = * تن دردادن
* تن دردادن: (مصدر لازم ) [مجاز] راضی شدن به امری، حاضر شدن برای کاری.
* تن زدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
١. خودداری کردن.
٢. شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن.
٣. به روی خود نیاوردن.
٤. [قدیمی] صبر، شکیب، و خاموشی گزیدن: چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵: ۸۶۸ )، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱: ۵۱ )، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامهٴ طفلانه نگیرد آرام (صائب: ۱۰۸۰ ).
* تن وتوش: [قدیمی]
۱. تاب وتوان.
۲. اندام و هیکل.
۱. تمام اندام و قدوقامت شخص، بدن، جسم.
۲. [مجاز] واحد شمارش انسان.
۱. [مجاز] کنسرو.
۲. (زیست شناسی ) نوعی ماهی بزرگ دریایی دوکی شکل، دارای استخوان و فلس، که بیشتر به صورت کنسرو مصرف می شود.
واحد اندازه گیری وزن، برابر با هزار کیلوگرم.
درجۀ بلندی و کوتاهی صدا و آواز، طرز، گفتار، لحن.

گویش مازنی

/ten/ مزه ی تند غذا & تند زود

واژه نامه بختیاریکا

( تَن ) پود قالی؛ نخ پنبه ای که در قالی بافی کاربرد دارد
کپکیر؛ وَر؛ جلیق

دانشنامه عمومی

تن (خواننده). چیتاپون لی چایپانگون ( به تایلندی: ชิตพล ลี้ชัยพรกุล؛ زادهٔ ۲۷ فوریهٔ ۱۹۹۶ ) ، که با نام هنری تِن ( به انگلیسی: Ten ) شناخته می شود، یک خواننده و رقصندهٔ تایلندی است که در کره جنوبی و چین فعالیت دارد. او عضو گروه موسیقی ان سی تی، زیرمجموعهٔ ان سی تی یو و وی وی است و همچنین عضو گروه سوپر ام می باشد.
عکس تن (خواننده)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

تُن (ton)
واحد جرم. تن بلند که در بریتانیا رایج است برابر با ۱,۰۱۶ کیلوگرم یا ۲,۲۴۰ پوند، و تن کوتاه، که در امریکا به کار می رود، برابر با ۹۰۷ کیلوگرم یا ۲,۰۰۰ پوند است. تن متریک برابر با ۱,۰۰۰ کیلوگرم یا ۲۲۰۵ پوند است.

جدول کلمات

بدن

مترادف ها

person (اسم)
آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر

flesh (اسم)
حیوانیت، جسم، تن، گوشت، شهوت، جسمانیت، مغز میوه

body (اسم)
جسد، لاشه، بدن، بدنه، اندام، جسم، تن، تنه، پیکر، جرم، بالاتنه، اطاق ماشین، جرم سماوی

corpus (اسم)
جسم، تن، تنه، مجموعه ای از نوشتجات

ton (اسم)
تن

فارسی به عربی

جسم , طن

پیشنهاد کاربران

اندام
واژه تن
معادل ابجد 450
تعداد حروف 2
تلفظ tan
نقش دستوری اسم
ترکیب ( بن مضارعِ تنیدن ) [[پهلوی]]
مختصات ( تَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی tan
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
به درستی تَن نماد بن واژه ای ( مصدری ) در زبان پهلوی ساسانی ( پارسی میانه ) است که در پایان کارواژگان می آید و در پی فراگشت زبانی و گویشی در برخی جای ها به دَن گردانده شده است!به نمونه های زیر ریزبینانه
...
[مشاهده متن کامل]
بنگرید و دریابید که ما بایسته است در نوشتار و گفتارهای خویش این گونه بنویسیم و بخوانیم. خورتن - خوردن افکنتن - افکندن گزارتن - گزاردن برتن - بردن و. . . .

meat house
تن واژه ای اوستایی است.
تن از کلمه سانسکریت Tanuh به معنی بدن گرفته شده است
تُن
شناسش : یکای وزن و سنگینی
پیشنهاد : تَنار ، تَناوَر ، تَنبار
پیشنمود :گَروار ، هَروار ، کَروار
تاکنون : خَروار
بنظر من "تن" از "جسم" حالت روحانی تر و حقیقی تری دارد.
جمله با کلمه تن
تن یعنی جسم جان پیکر
کارواژگان ( dehnen :دِنِن ) در زبان آلمانی و ( tend:تِند ) در زبان انگلیسی از کارواژه ( تنیدن ) در پارسی که به ( تن ) نیز اشاره دارد، گرفته شده اند.
همچنین است: واژه تَنِش و tension در زبان انگلیسی
تن : ( Tone ) :[اصطلاح پلیمری] در تئوری رنگ، ترکیب یک رنگ با خاکستری یا هر دوی تینت و سایه، تن نامیده می شود.
جان , پیکر
تن: [اصطلاح موسیقی ] کیفیتی از صدا. معمولا به صورت تن های خش دار یا شفاف توصیف می شود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس