صفات

/sefAt/

برابر پارسی: فروزگان، زابها، سرشت ها

لغت نامه دهخدا

صفات. [ ص ِ ] ( ع اِ ) ج ِ صفت :
به طبع آهن بینم صفات مردم را
از آن گریزان از هر کسی پری وارم.
خاقانی.
اصلها ثابت صفات آن درخت
فرعها فوق الثریا دیده ام.
خاقانی.
آن سیه رنگ و این عقیق صفات
کان یاقوت بود در ظلمات.
نظامی.
نه فکرت به غور صفاتش رسد.
سعدی.
رشته حیات آن جوان پسندیده صفات را به انقطاع رسانیدند. ( حبیب السیر جزء چهارم ازج سوم چ 1 تهران ص 324 ). رجوع به صفت شود.

صفات. [ ] ( اِخ ) ( برج کشیک ) شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است. ( سفر داوران ا: 17 ). پلمر و دریک گمان دارند که همان سبتیه حالیه است که در وسط دشت بارآوری است. ( قاموس کتاب مقدس ص 555 ).

صفاة. [ص َ ] ( ع ص ، اِ ) سنگ سخت تابان که هیچ نرویاند و منه المثل : لاتندی صفاته ؛ یعنی نمی تراود سنگ او. صَفَوات و صَفا ج ِ صفا و صُفی . و صِفی جج. ( منتهی الارب ).

صفاة. [ ص َ ] ( ع اِ ) واحد صفا است. ( منتهی الارب ). رجوع به صفا شود.

فرهنگ فارسی

جمع صفت، جمع صفه
( اسم ) ۱ - نشستنگاه سوار از زین اسب . ۲ - ایوان مسقف . ۳ - غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین . ۴ - خانه تابستانی سقف دار جمع : صفف صفاف . یا صفه حمام . ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه .
شهر و برجی است که در کوههای اموریان در نزدیکی قادش واقع است

فرهنگ عمید

= صفت

پیشنهاد کاربران

جمع صفت و به معنای ویژگی ها
سلیم
صفات: جمع صفت ست یعنی ویژگی ها
چیزی که لازم است انجام شود و بزرگواری
ویژگی ها، خصوصیات
در گذر از نام و ، بنگر در صفات
تا صفاتت ره نماید سوی ذات
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت، آرام اوفتاد
مولوی
خصوصیات، صفت ها
کیفیت
شئون
پاک دامن
کلیت آنچه سببِ شناختِ هر چیزی شود را صفات گویند. چون آدمی تنها از طریق صفات می تواند نسبت به چیزی فهیم شود. البته آنهم به شرط آنکه این صفات ثابت باشند.

بپرس