پیشنهادهای سعید صفاری مقدم (٢٢٥)
تو فارسی وقتی میخوایم برای چیزی که بطور کلی بیان شده یکم دقیق تر توضیح بدیم، اولش میگیم: "راستش"، "در واقع" و بعد توضیح کامل تر رو میگیم. I mean, it ...
تعیین تکلیف کردن ( برای دیگران )
عطش داشتن ( برای رسیدن به چیزی یا هدفی )
از رده خارج کردن/شدن منسوخ کردن/شدن
بر حسب اتفاق متوجه شدم که. . . ، از قضا متوجه شدم/فهمیدم که. . . . ، خیلی اتفاقی متوجه شدم که . . .
( چه ) افتضاحی/ضد حالی/ گندی/حالگیری
شدت عمل به خرج دادن/نشان دادن ( در قبال کسی، چیزی یا موضوعی ) سخت گرفتن ( نسبت به موضوعی )
تقویت کردن، بهتر کردن، افزایش دادن، شدت بخشیدن، تشدید کردن/شدن
الکی با چیزی ور رفتن ( بدون آنکه روش درست کار با آن را بلد بودن )
مهیاسازی، آماده سازی
انباشته شدن، تلنبار شدن
مخ زدن ( مخ کسی را برای انجام کاری زدن ) ، متقاعد کردن
سوتی دادن ( گفتن چیزی که قرار نبود گفته بشه ) ، از دهان پریدن
جانمایی کردن/پیدا کردن ( از میان انبوهی از چیزها )
در نطفه خفه کردن، سریع دست بکار شدن ( جهت رفع مشکل ) ، گربه رو دم حجله کشتن
در معیشت کسی بودن در معاشرت با کسی بودن
آفتاب از کدوم طرف دراومده؟ ( وای باورم نمیشه این اتفاق خوب افتاده ) معمولا بصورت زیر سوالی استفاده میشه: Will wonders never cease
خوش مشرب، خوش نشست و برخاست
با سرعت/شدت هرچه تمام، بی محابا، مثه چی، دیوانه وار ( کاری را انجام دادن ) ، Syn: Like mad
در زمان. . . ( وقوع رویداد یا اتفاقی دیگر ) ، در هنگام. . . ، در میانه . . . در اثنا، در خلال، در بحبوحه، در حین در میان/وسط چیزهای دیگر در میان/وسط ...
با کمال میل
آستانه، محدوده، حد معین/تعیین شده
باز کردن ( جزئیات ) موضوع، تشریح و تفصیل کردن
جمع آوری کردن یا شدن ( چیزی یا اطلاعاتی ارزشمند ) بدست آوردن، اخذ کردن، کسب کردن
یک در هزار ( اگه ) . . . اگه خیلی خوش شانس باشیم. . شانس بیاریم. . . شانسکی
let sb loose on sth بزار راحت باشه هر کاری دوس داره بکنه با. . . ولش کن به امان خدا بزار هرجور دوس داره کاری رو اونجام بده بزار هرغلطی میخواد بکنه
آداب، منش، طرز عملکرد
( بصورت سرزده ) سروقت کسی اومدن یا سراغ کسی را گرفتن یا سر راه کسی سبز شدن come knocking on sb door
به دوران یا بازه زمانی پرمشقت، طاقت فرسا، پر از مصائب یا سخت اطلاق میشود معمولا به صورت have a bumpy ride دوره سختی را از سر گذراندن یا تجربه کردن ...
فعل: بهم ریختن، قاطی کردن ، عصبی شدن صفت: چپندرقیچی، عجیب غریب، نامانوس
سفارش کسی را نزد دیگری کردن اصطلاحا در فارسی میگیم لطفا سفارش منو به فلانی بکن
سه تا معنی: 1 ) جذابیت داشتن/ ایجاد کردن، جذب کردن 2 ) درخواست/تقاضای عمومی کردن ( درخواستی که بصورت عمومی انجام بشه، معمولا برای گرفتن اطلاعات در م ...
اسم: تمایل، میل و اشتیاق ( شدید/وصف ناپذیر ) فعل: اصرار ورزیدن، مصر بودن urge sb on sth: ترغیب کردن، فشار آوردن/تحت فشار قراردادن ( درمورد چیزی یا ...
ور رفتن با چیزی ( تلاش بمنظور درست یا اصلاح کردن چیزی به طریق تجربی، سرهم بندی یا وصله کاری ) Tinker with something ( v ) Have a tinker with somet ...
یه کله /یه سره کاری را انجام دادن افتادن رو چیزی ( اصطلاح عامیانه این که یه کاری را شروع میکنه و ولش نمیکنه )
گول زدن، انگلک کردن، وسوسه کردن، تحریک یا تههیج به انجام کاری کردن
چیزی/ایده ای/انتظاری/چشم اندازی/امیدی که بالفعل شدن/رویدادن/بوقوع پیوستن/تحقق آن محتمل یا میسر باشد امکان بالقوه
تابعه/تابع، اقماری، زیرمجموعه
معمولا بصورت on the cusp of استفاده میشه در سرحد/نقطه عطف انجام یا شروع کاری بودن در سرحد/نقطه عطف چیزی بودن یا قرار داشتن در شرف/معرض چیزی قرار گر ...
be the kind از اون دست آدما ( که شخصیت یا کاراکتر خاصی دارند ) ، اهل کاری یا چیزی بودن something of the kind ( یه چیزی ) تو این مایه از این/اون قب ...
مطلبی را به سمع و نظر کسی رساندن ( معمولا برای گرفتن نظر شخص )
همچنین: There you go , Here we go وقتی کاری انجام میشه و میخوایم توجه مخاطب رو به انجام/یا نتیجه اون کار جلب کنیم میگیم: "خب اینم از این" ( یعنی کار ...
دوکاربرد: 1 ) برای شروع بانجام کاری: "بزن که بریم"، " برو که رفتیم"، "بسم ا. . . "، . . . 2 ) ( پرکاربرد تر ) وقتی کاری انجام میشه و میخوایم توجه م ...
یه جورایی، بگی نگی
متصل کردن ( وسیله الکترونیکی به برق یا اینترنت ) راه اندازی کردن کردن وسیله الکترونیکی، به جریان انداختن The technician wired the computer up. When ...
در مکالمه عامیانه معمولا معانی زیر را میدهد: حسابی، بقدرکافی، همه رقم، بدرقم، بدجوری
خیلی مضخرف، آخره ضایع، گنده چیزی در اومدن همچنین take the cake
( عامیانه ) :برطرف کردن/شدن مشکل یا موضوعی ( معمولا کار یا موضوعی سخت/بغرنج یا ناخوشایند ) رفع و رجوع کردن، فائق شدن/آمدن، حل و فصل کردن پرداختن به ...
همچنین: ( معمولاً با on ) : پیوستن/ملحق شدن به کسی یا گروهی برای انجام کاری مشارکت کردن/درگیر شدن/ورود کردن در انجام کاری یا موضوعی come in on
در کسری از ثانیه، در یک چشم بهم زدن
چطور میشه/ممکنه. . . ؟ مگه میشه/ممکنه. . . ؟ آخه چطور میشه/ممکنه. . . ؟ همچنین: how will , how is it possible
چطور. . . ؟! منظورت ( از گفتن این موضوع ) چیه؟ ( حالا ) چی شد اینو میگی/گفتی؟ چرا اینو گفتی؟/پرسیدی؟ چطور مگه؟!
به درک که چی حالا؟! ( اصلا برام مهم نیست ) حالا مگه چی شده؟! خب که چی؟! حالا که چی؟! چیه مگه؟ حالا چیه مگه؟ همچنین: what of it
به درک که چی حالا؟! ( اصلا برام مهم نیست ) حالا مگه چی شده؟! خب که چی؟! حالا که چی؟! چیه مگه؟ حالا چیه مگه؟ همچنین: so what
بالفرض، فرضاً، بطور مثال، مثلاً، بعنوان مثال/نمونه، حدوداً، ( بیا ) فرض کنیم، اینطور بگم. . .
اصطلاح "چپ و راست" عامیانه در فارسی به معنی بی وقفه، بی تامل، تندتند، بی اندازه، بی محابا He spends money right, left, and centre او چپ و راست/بی مح ...
بدون کوچکترین وقفه/توقف/تامل، با/به شدت و حدت ( هر چه تمام ) ، به طرز حیرت آوری
با شدت هرچه تمام، با تمام قدرت، بی وقفه، بی تامل، بیرحمانه
- تاثیر یا سهم قابل ملاحظه/بسزایی در بانجام/به سرانجام رسوندن کار یا رسیدن به هدفی داشتن ( معمولا با toward ( s ) ) The money raised will go a long ...
توجیه کننده، توجیهی، قابل توجیه، قابل توضیح
چاله، حفره یا دست اندازی که بر اثر رفت و آمد خودروها یا آب و هوا در جاده بوجود آمده است. همچنین: Chuckhole
مبین آنست که. . .
خیلی بهترم هست/میشه
اونهمه، اونقدر ( عامیانه - وقتی نمیدونیم یا نمیخوایم به میزان/مقدار چیزی اشاره کنیم ) Oh! you've paid so much for that ticket ااا! اونهمه بابت اون ب ...
( یه جورایی ) میشه گفت، نه حالا کاملاً ولی ( آره اینطوره ) ، اینجور میگن ( با یه جور حالت کنایه آمیز - البته نه صرفا کنایه توهین آمیز ) به تعبیری، ب ...
fast - paced پرحرارت، پرشور، پرجنب و جوش، پرتلاطم
بنظر آمدن، برآورد کردن، گمان کردن ( بگمانم ) What time do you reckon ( that ) it is going to be ready? بنظرت کی احتمالا اون آماده میشه؟ I reckon ( ...
رویت شدن، حضور یافتن، جایی پیدا شدن ( عامیانه ) ، آفتابی شدن
حسن یا خوبی یا فایده چیزی، امتیاز/نکته مثبت What's the point of . . . ? حسنش چیه؟ فایدش چیه؟ There was a point though هرچند حسنی هم داشت. . بی فاید ...
Make one's way به سوی ، به سمت ( جایی حرکت کردن/رفتن ) ( میرم سمت/بسوی. . . ، سرخرو کج میکنم سمت. . . ، میزنم میرم سمت/سوی. . . ) Right after I ...
Make one's way به سوی ، به سمت ( جایی حرکت کردن/رفتن ) ( میرم سمت/بسوی. . . ، سرخرو کج میکنم سمت. . . ، میزنم میرم سمت/سوی. . . ) Right after I ...
صم بکم، بدعنق
دخل یه کاری یا چیزی یا کسی را آوردن ( کاری را به اتمام رسوندن ) از شر انجام کاری خلاص شدن/راحت شدن مثال: Right after I knock out these load of works ...
از این حرفا گذشته، از اینا گذشته، اه راستی، اه در ضمن، از این حرفا که بگذریم
the wrong way ( up/round ) در فارسی اصطلاحا ما میگیم: چپکی، پشت و رو، از اون ورش/وری، برخلاف جهت صحیح یعنی یه چیزی یا کاری بر خلاف جهت درستش گذاشته ...
بیشتر به صورت adverb: به یکسان بمانندهم، بمثابه هم به یک صورت به یک ترتیب به یک گونه/نحو
( و ) بهمان صورت/شکل/گونه/. . .
Given that. . . با فرض اینکه، با این استدلال که، با این پیش فرض که، با توجه/عنایت باینکه، رو حساب اینکه، نظر باینکه . . .
به مانند ( اینکه ) ، به مثابه ( اینکه ) ، انگار که، گویی ( که ) ، جوری که انگار، جوری بنظر اومدن/نیومدن چیزی یا موضوعی، اینطور که بوش میاد
حی و حاضر، به چیزی که از پیش آماده یا ساخته شده باشد، آماده استفاده در زبان انگلیسی استرالیایی بمعنای: عالی، درجه یک
کشته مرده چیزی بودن/شدن
عملاً، , واقعا ( در واقع، بواقع ) ، در عمل، رسماٌ، راستش بهمین سادگی
سود سنواتی
زیان سنواتی
صفت: جزئی تر، جزء به جزء، ریزتر، مفصل، بتفصیل
شر یه کاری رو کندن ( کاری را بانجام/پایان رساندن )
فعل: پرکردن/شدن، لبریز کردن/شدن، مملو از چیزی کردن/شدن، از یه حد/میزان مشخص تجاوز کردن/عبور کردن/فراتر رفتن/بالا زدن به تسخیر درآوردن مکانی اسم: اضا ...
اجتناب کردن، فاصله گرفتن، دوری جستن، برحذربودن، پرهیزکردن ( از چیزی یا کاری یا کسی که ممکن است اسباب دردسر باشد یا خطرناک باشد، . . . )
که بواسطه آن ( روش، ابزار. . )
تبعات/جنبه ( های ) منفی داشتن، مشکلاتی بهمراه داشتن ( از این اصطلاح وقتی استفاده میشود که انجام کاری علیرغم برخی محاسن، مشکلات یا تبعات منفی هم داشت ...
سر به فلک گذاشتن ( از این فعل برای نشان دادن افزایش یا پیشرفت سریع چیزی استفاده می شود )
نمایه ( نمایشی ) ، نمونه/گونه ( نمایشی ) محصول توضیح: به پیاده سازی از محصول اطلاق می شود که هرچند کامل و قابل استفاده نیست اما نشان میدهد که محصول ...
آزمون ایده/طرح، آزمون اثبات ایده/طرح ( مشخص نمودن قابل پیاده سازی/اجرا بودن یک ایده/طرح از طریق انجام یکسری آزمون )
مصداق، مدرک مثبته
نکنه که ( یه وقت ) . . . از ترس اینکه. . . از این بابت که ممکنه. . . ( صرفا ) از این جهت که. . .
home in on sb/sth تمام توجه و تمرکز ( خود ) را معطوف کاری یا چیزی کردن، گیردادن به کاری یا چیزی یا موضوعی
درحالت کلی/بصورت کلی ( پیشنهاد میشه ) ، حسب/برحسب تجربه ( پیشنهاد میشه ) ، بعنوان یک اصل ( پیشنهاد میشه ) ، تجربه میگه. . . ، یه قانونی کلی میگه. . . ...
نتیجه نادرست، فرض غلط برای نتایجی که باشتباه نتیجه مورد انتظار را درست نشان میدهد ( درحالیکه در اصل نتیجه غلط است ) در مقابل: false negative: این ...
رواج یافته، همه گیر، فراگیر، عادی شده، ( کاملا ) عادیه، مرسوم
عینیت یافتن، به وقوع پیوستن، محقق شدن، واقعیت یافتن، جامه عمل پوشیدن
زیادی، بیخودی، بی مورد، بی مصرف، مازاد نیاز
محدود کردن، معطوف کردن، مختص کردن ممعانت/جلوگیری کردن از انتشار/گسترش ( چیزی خطرناک یا بد )
صفت برای چیزی که 'تاثیر بسزایی' در انجام کار یا موضوعی دارد. اصلی ترین، با اولویت ترین، با اهمیت ترین، تاثیرگذارترین ( بخش از کاری یا چیزی ) سنگی ...
بترتیبی که ذکرشد. بترتیب مذکور، به ترتیب
be off your head زده باشه به کلت، قاط زده باشی
مهیا بودن، فراهم بودن، قابل حصول بودن، در دسترسی بودن، موجود بودن
be subject to sth/doing sth 1 ) در معرض چیزی بودن یا قرارگرفتن، ( چیزی را ) به خود دیدن/تجربه کردن The bay is subject to heavy fog in summer این بخ ...
خیلی وقت پیش
- تمام و کمال، همه جوره، کاملاً، تا هرقدر که امکانش باشه، تا اونجایی که جا داره، بطورکامل، تمام قد - در تمام طول مسیر، کل راه، از ابتدا تا انتهای مس ...
the use of sth اجازه استفاده از چیزی را داشتن امکان، قابلیت، توانایی استفاده از چیزی را داشتن
و به همین ترتیب/صورت باضافه/بعلاوه، و مضاف بر آن و همچنین، و نیز
فارغ از ، صرفنظر از
همیشگی، مستمر، مداوم، پابرجا در حال انجام/وقوع، در جریان، در دست اجرا/اقدام، داره انجام میشه رو به جلو/پیشرفت
مورد بی مهری/بی توجهی قرار دادن، غفلت/اهمال کردن، قصور کردن، پشت گوش انداختن، نادیده گرفتن neglect to do sth: فراموش کردن انجام کاری
مخدوش کردن، دستکاری کردن، خدشه دار کردن، تحریف کردن، نادرست/غلط/ غیرطبیعی/ غیرواقع/ برخلاف واقع جلوه دادن
1 ) اجرایی شدن، به مرحله اجرا گذاشته شدن، باجرا درآمدن، حادث شدن، به وقوع پیوستن، اطلاق شدن ( به حالت/ وضعیت/چیزی اطلاق میشود که. . . ) 2 ) دخیل بود ...
غریب و الوقوع، پیامد غریب والوقوع
صفت: تلنبار شده، تجمیع شده، انباشته ( شده )
موجب شدن، منجر ( به چیزی یا اتفاقی ) شدن، منتهی شدن، باعث شدن، به بار آوردن
ته مانده
( میزان ) سرعت، پیشروی، شتاب سرعت سیر
در نظر گرفتن، به حساب آوردن، حواس را به چیزی جمع کردن/معطوف کردن، شامل کردن، مد نظر قرار دادن
کاهش دادن، کوتاه کردن، محدود ساختن، کاستن، مختصر کردن
برضد، در تضاد، بیزار، متنفر، بی تمایل
موشکافانه، سختگیرانه
میزان زیاد دقت/توجه دقت تمام، توجه زیاد
1 ) توقع/انتظار ( اتفاق رویدادی یا وضعیتی را از قبل ) داشتن، پیش بینی ( اتفاق رویدادی یا وضعیتی را از قبل ) کردن 2 ) اقدام پیشگیرانه کردن، پیشدستی کر ...
حس ششم، یه حسی ( برگرفته از تعالیم و تجارب قبلی ) ، احساس درونی/قلبی
همترازی، سنخیت، هم ارزی، همسانی، همگونی/همگنی، تجانس
تخطی، انحراف، کج روی، دوری ( از مسیر، روش اصلی ) ، انحراف از معیار
متعاقباً، متعاقب آن، در نتیجه، ماحصل ( آن ) ، بدین سان، بدین ترتیب
بصورت اسم: در نظر گرفتن موارد ضروری/تمهیدات لازم تامین غذا و مایحتاج ضروری make provision ( s ) for sth: تهیه برنامه مقابله با ( حادثه احتمالی ) در ...
فرایند خرید، تدارک چینی، تدارک بینی، تدارکات
کنار گذاشتن، صرف نظر کردن از شر چیزی خلاص شدن، منسوخ کردن
فی البداهه کاری را انجام دادن سرهم کردن کاری یا حرفی ( معمولا سخنرانی و . . . )
پرداختن به کاری یا موضوعی، مورد بررسی/رسیدگی قرار دادن، سعی در رسیدن ( رسیدگی ) به کاری یا موضوعی
با این وجود، با ( وجود ) همه این اوصاف، در نهایت امر، با در نظر گرفتن همه شرایط/مسائل
در برهه ای ( از زمان ) ، تو یه بازه ای، یه زمانی، یه وقتی نکته:از along the line برای اشاره به بازه یا برهه ای در زمان گذشته استفاده می شود. وبرای ...
به تقلید ازدیگران کاری را کردن عین کاری/ چیزی را انجام دادن به مثابه کاری/چیزی عمل کردن
رهانیدن، خلاص شدن، پشت سر نهادن
خیلی بهتر از . . . است بمراتب نسبت به اون/اونا . . . بهتر است
حدوداً همون چیزی که مثل/شبیه چیزی بودن ( حدودی ) یه چیزی تو مایه های چیز دیگر بودن
بعدا، بعدنا، جلوتر، در آینده، یه زمانی/یه وقتی ( اشاره به آینده ) در برهه ای ( از زمان در گذشته ) ، برای مدتی، تو یه بازه ای، یه زمانی، یه وقتی نکت ...
صد البته، معلومه
اجتناب کردن، خودداری کردن، احتراز کردن
تن دادن، ناچار شدن، متوسل شدن، پناه بردن
مقید بودن مقید به اصولی بودن
1 - درست کردن کاری یا چیزی، برطرف کردن مشکل، ردیف کردن کاری یا چیزی، روبراه کردن، حل کردن ( راهی برای آن پیدا کردن ) Do you think you could sort out ...
دست و پنجه نرم کردن، کنار اومدن، به مصالحه رسیدن، کلنجار رفتن برای ( یادگیری چیزی، یا پذیرفتن شرایطی یا گذر از یک سختی )
زیراب زدن، لو دادن
کاشف بعمل اومد که. . . معلوم شد که. . . متوجه شدیم که. . .
این اصطلاح به معنای "عیان کردن چیزی" یا "در معرض دید بقیه/همگان قرار دادن چیزی" می باشد.
به تصویر کشیدن موضوعی، مطلبی، . . . بصورت مصور بیان کردن بصورت داستانی شرح دادن مجسم کردن
دگم
Contribute to sth دست داشتن/دخیل بودن/موثر بودن/تاثیر داشتن/سهیم بودن ( در بوجود آمدن رویداد یا پیشامدی )
از تمام زوایا، جامع، همه جانبه
رسیدن ( فکری، منطقی ) به چیزی ( ایده، پیشنهاد، انتخاب، . . . ) ، دست یافتن ( فکری، منطقی ) تهیه کردن، مطرح کردن، ارائه دادن
باثبات، همه چی تموم
فعل: ثمر دادن/کردن، به ارمغان آوردن، ببار رساندن/آوردن اسم: ثمره، بازده، بازده محصول ( کشاورزی، . . . )
دست آخر ، درنهایت، تهش، آخرش، آخر سر، دست آخر منتهی شد به اینکه، نهایت قضیه این شد که . . . آخرش سر از ( جایی/مکانی ) سر درآوردن, عاقبت، آخروعاقب ...
توضیح: وقتی میخواهیم از خیر گفتن یکسری از جزئیات بگذریم از این اصطلاح استفاده میشود. خلاصه بعد از یه سری ( ماجرا/اتفاقات ) این شد که سرتو درد نیارم ...
بدین منظور، برا ی نیل به این هدف/منظور، در راستای ( این هدف/مقصود ) ، بدین سان، بهمین جهت، برای تحقق این مهم/امر همچنین to this end
ابتکار عمل را ( از کسی ) گرفتن، مانع تراشی کردن، ممانعت کردن مانع/مزاحم/سد راه انجام کار یا توسعه ای شدن باعث سخت شدن ( انجام کاری یا رسیدن به هدفی )
مختص به خود، مجزا
صفت: شیوا، فصیح، بلیغ، آشکار فعل: 1 ) برشمردن، به وضوح بیان کردن/گفتن 2 ) ساماندهی کردن، سازماندهی کردن، جمع و جور کردن امور، راست و ریس کردن امور، س ...
مرتبط
هم راستا بودن، در تطابق بودن
ناگفته نماند که، . . .
به وفور پیدا میشه، مثل پ. . . کل ریخته، همه جا ریخته/هست، براحتی پیدا میشه، هرجا نگاه کنی هست
مستدل، موجه، با پشتوانه، مجاب کننده، متقاعد کننده، قانع کننده، قوی
( بعنوان چیزی ) قلمداد شدن/کردن، تلقی شدن/کردن، برشمرده شدن، ذکر شدن، یاد شدن
rev up: موجب تهییج شدن، تهییج کننده، پرتکاپو و فعال کننده/شدن drugs which rev up your nervous system
نهایت استفاده را کردن/بردن ( از چیزی که وجود دارد ) بهره بردن / بکار گرفتن ( چیزی/وسیله ای/. . . ) از حداکثر ظرفیت چیزی/کسی بهره بردن/استفاده کردن ...
به مرور توسعه یافتن یا تبدیل شدن یا تکامل یافتن نکته: در ترجمه این لغت مهم نشان دادن مرور زمان است. Bacteria are evolving resistance to antibiotics ...
مورد توجه واقع نشدن، از قلم افتادن، نادیده گرفتن/پنداشتن
adhere to sth پایبند بودن به چیزی مثل توافق، اصول، قانون و . . . پایبندی و پیروی کردن از چیزی/اصولی
1 - دلیل یا عامل ایجاد یا وجود رویداد یا وضعیتی را بیان/مشخص کردن، چیزی دلیل/توجیح/عامل/توضیحی برای چیز دیگر بودن 2 - تشکیل دهنده
برداشت کردن ( برداشت فکری ) ، تلقی کردن
به شیوه خاصی عمل کردن یا کاری را انجام دادن اتخاذ روش خاص در انجام کار یا رسیدن به هدفی
از اون ور، از اون طرف، برعکس، اونوری
همچنین: underutilized به چیزی اطلاق میشود که از آن کمتر از آنچه که باید یا ظرفیتش وجود دارد استفاده میشود.
همچنین: انجام دادن، تهیه کردن، بانجام رساندن و یا بدست آوردن چیزی یا کاری که قول آن قبلا داده شده است رسیدن به هدفی که برنامه/نقشه/طرح . . . آن قبلا ...
استفاده بهینه/کارامد کردن
تحت تاثیر مستقیم چیز دیگری بودن بستگی داشتن به . . . وابسته/منوط به چیز دیگری بودن
در حکم/به منزله/به مانند/به مثابه ( چیز دیگری ) بودن یا تلقی شدن یا قلمداد شدن
داشتن قابلیت/ظرفیت ( برای/در انجام کاری )
مثل اینه که، مثل این میمونه که. . ( بصورت چیزی ) تلقی شدن
موضع گرفتن، جبهه گرفتن مقاومت کردن در برابر عمل/ایده/. . . موضع محکم گرفتن در برابر چیزی. . . با موضع محکم/قوی کاری را کردن با قدرت چیزی را پیش برد ...
کلیت/اصل موضوع ( بدون پرداختن به جزئیات ) نکته/نکات اصلی ویژگی کلان یه چیز کلی و مبهم
همچنین: a matter of doing sth مرهون، در گرو ( انجام کاری یا وجود چیز دیگر ) بودن ( برای انجام یا وجود چیزی ) کافیه که . . . .
دنبال کردن و به نتیجه رساندن/بانجام رساندن کاری یا قولی یا عملی عمل کردن به نقشه، وعده یا قول داده شده
قسر در رفتن
دوری کردن/اجتناب کردن/پرهیز کردن/طفره رفتن از انجام کاری ( بدلیل ترس یا عدم اعتماد به نفس کافی برای انجام آن )
بسط دادن، باز کردن بیشتر موضوع، ارائه جزییات بیشتر شکافتن موضوع مورد بحث، تکمیل کردن کاری یا موضوعی با ارائه جزییات بیشتر، به تفصیل بیان کردن
1 ) به این صورتی فعلی ( که هست ) ، به شکل فعلی 2 ) به همین جهت، در نتیجه 3 ) به خودی خود 4 ) در واقع، به معنای واقعی، به اون شکل و معنای درست و حسابی ...
کار را به چرخش درآوردن، راه انداختن ( باعث شروع کار، فعالیت، فرایند، پروژه، . . . شدن )
پیشتر، اوایل پیش/قبل از موعد ( مقرر )
تکرار یا مرور کردن مطالب اصلی یک موضوع بیان شده یادآوری کردن مطالب
عملیاتی کردن، اجرایی کردن، به مرحله عمل درآوردن ایده یا تصمیم
بهترین/قابل اعتمادترین گزینه، تصمیم، ایده، حرکت، روش، . . . ممکن برای ( انجام کاری ) است
خیال را آسوده کردن، سرحال آوردن خیالتون را راحت کنم، یکم سرحالتون کنم
چیزی مناسب حال کسی بودن، چیزی مورد توجه و علاقه کسی واقع شدن، راست کار ( کسی ) بودن مشابه right up your alley توجه: up و down موجب تغییر معنی نمی گرد ...
چیزی مناسب حال کسی بودن، چیزی مورد توجه و علاقه کسی واقع شدن، راست کار ( کسی ) بودن مشابه right down your alley توجه: up و down موجب تغییر معنی نمی ...
( بویژه ) در زمینه ی. . . ، در خصوص. . . ، ( بویژه ) وقتی حرف/صحبت از . . . میشه/هست، ( مخصوصا ) در مورد. . .
تازشم برعکس، برخلاف اون، برخلاف تصور، تازه راستشو بخوای، برعکسش کاملا صادق ( صدق میکنه ) ، اتفاقاً ( بالعکس ) Her success hasn't caused tension - if ...
حسابی خوش گذروندن ( حسابی خوش میگذره ) ، اوقات خوب و لذت بخشی داشتن What a great part! I'm having the time of my life! چه مهمونی عالیی! حسابی داره به ...
بصورت شفاف و با جزییات توضیح دادن، جزء به جز، تشریح کردن، مو به مو بیان کردن،
قطعی شده، نهایی شده
محک زدن، سروگوشی آب دادن، ارزیابی کردن
دو به شک
دست و پنجه نرم کردن ( با کاری، وضعیتی، . . . )
بازتعریف کردن ( چیزی یا موضوعی با منطق خاصی )
پرداختن به/ بانجام رساندن ( کار یا فعالیتی )
قابل قبوله، قابل درکه، قابل فهمه میفهمم ( داری چی میگی/منظورت از بیان این توضیحات چیه ) آره متوجهم، اوکی قبول، متقاعد کننده ست ( یه جورایی ) بهت ح ...
تحقیق و تفحص کردن، کندوکاو کردن، موشکافی کردن ( فعل ) تحقیق و تفحص، کندوکاو، موشکافی ( اسم )
مفصل، بصورت مفصل These aspects has been discussed at length
پیشرو بودن در کاری یا موضوعی
از دیگر معانی: رسیدگی/پرداختن به کاری ( معمولا کاری که از موعد انجامش داره میگذره یا از زمانبندی انجامش عقبه )
با اختلاف خیلی زیاد، بطور فزاینده، به میزان قابل توجهی/زیادی
( با عجله چیزی را ) آماده کردن، دست و پا کردن، سرهم کردن، درست کردن، جور کردن
شلنگ تخته انداختن
در حال شلنگ تخته انداختن
باشه خب! عیبی نداره! باشه اشکالی نداره! باشه مشکلی نیس!
تقبل کردن
برمیگرده به/باینکه. . . ، ختم میشه به/باینکه، خلاصه میشه به/باینکه. . . ، از . . . نشات میگیره، تاثیر میپذیره