rule of thumb

/ˈruːləvˈθəm//ruːləvθʌm/

قانون مبتنی بر تجربه (نه از روی موازین علمی)، حساب انگشت، حساب تخمینی و فرضی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a general rule or method based on practical experience rather than scientific proof.

(2) تعریف: a general principle that is practical but not scientifically accurate.

جمله های نمونه

1. A good rule of thumb is that a broker must generate sales of ten times his salary if his employer is to make a profit.
[ترجمه گوگل]یک قانون سرانگشتی خوب این است که یک کارگزار باید فروش ده برابر حقوق خود را ایجاد کند تا کارفرمای او سود کند
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که اگر کارفرما بخواهد سود حاصل کند، یک دلال باید فروش ده برابر حقوق خود را تولید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. As a rule of thumb, you should cook a chicken for 20 minutes for each pound that it weighs.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، باید به ازای هر پوند وزن مرغ، 20 دقیقه بپزید
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده سرانگشتی، شما باید یک مرغ را ۲۰ دقیقه برای هر پوند که وزن دارد بپزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. As a general rule of thumb, children this age should not spend more than one hour on homework.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، کودکان در این سن نباید بیش از یک ساعت برای تکالیف خود وقت بگذارند
[ترجمه ترگمان]کودکان این عصر به عنوان یک قاعده عمومی نباید بیش از یک ساعت برای انجام تکالیف صرف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He often works by rule of thumb.
[ترجمه گوگل]او اغلب بر اساس قانون سرانگشتی کار می کند
[ترجمه ترگمان]اغلب با قاعده انگشت کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A good rule of thumb is that a portion of rice is two and a half handfuls.
[ترجمه گوگل]یک قانون خوب این است که یک قسمت برنج دو و نیم مشت باشد
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که یک قسمت از برنج دو و نیم مشت مشت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. As a rule of thumb, you should cook a chicken for 20 minutes for each pound of weight.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، باید به ازای هر پوند وزن، مرغ را به مدت 20 دقیقه بپزید
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده سرانگشتی، شما باید یک مرغ را ۲۰ دقیقه برای هر پوند وزن بپزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In general, the rule of thumb was that one's peers were seconded to perform the role.
[ترجمه گوگل]به طور کلی، قاعده کلی این بود که همتایان خود را برای ایفای نقش به کار می گیرند
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، قاعده سرانگشتی این بود که هم سن و سالان برای ایفای نقش پشتیبانی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A good rule of thumb is to make the spacing between the bars one half of the width of the bars.
[ترجمه گوگل]یک قانون کلی خوب این است که فاصله بین میله ها نصف عرض میله ها باشد
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که فاصله بین میله ها و نیمی از عرض میله ها را کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Rebuilding costs might be calculated on a rule of thumb basis but the assumptions would be relatively arbitrary.
[ترجمه گوگل]هزینه های بازسازی ممکن است بر اساس یک قاعده سرانگشتی محاسبه شود، اما مفروضات نسبتاً دلخواه هستند
[ترجمه ترگمان]بازسازی هزینه ها را می توان براساس قاعده سرانگشتی انجام داد، اما فرضیات نسبتا اختیاری خواهند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But despite its drawbacks, primogeniture did offer a rule of thumb that commanded widespread respect.
[ترجمه گوگل]اما علیرغم اشکالاتی که داشت، primogeniture قاعده کلی را ارائه کرد که احترام گسترده ای را برانگیخت
[ترجمه ترگمان]اما با وجود its، primogeniture یک قاعده سرانگشتی ارائه داد که احترام گسترده را تحت فرمان قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The rule of thumb for making good use of a metaphor is to compare what is said with what is meant.
[ترجمه گوگل]قاعده کلی برای استفاده خوب از استعاره این است که آنچه گفته می شود با آنچه که منظور است مقایسه کنید
[ترجمه ترگمان]قاعده سرانگشتی برای استفاده خوب از استعاره، مقایسه آن چیزی است که گفته می شود با آنچه که گفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As a rule of thumb, every storey makes a difference of one-tenth of a second to a building's period.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک قاعده کلی، هر طبقه یک دهم ثانیه نسبت به دوره ساختمان تفاوت دارد
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک قاعده سرانگشتی، هر طبقه یک دهم ثانیه را به دوره یک ساختمان تبدیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The rule of thumb no longer mattered.
[ترجمه گوگل]قانون سرانگشتی دیگر اهمیتی نداشت
[ترجمه ترگمان]قانون شست هیچ اهمیتی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A good rule of thumb is to think of 30k as around the upper limit for a page.
[ترجمه گوگل]یک قانون سرانگشتی خوب این است که 30k را در حدود حد بالایی برای یک صفحه در نظر بگیرید
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که ۳۰ k را به عنوان حد بالایی برای یک صفحه در نظر بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[شیمی] قاعده سر انگشتی، قانون مبتنی بر تجربه (نه از روى موازین علمی )، حساب انگشت، تخمین کلی (مفید ولی نه خیلی دقیق )، برآورد نظرى
[عمران و معماری] حساب سرانگشتی
[زمین شناسی] حساب سر انگشتی
[صنعت] قانون سرانگشتی، قاعده ای که بیشتر مبتنی بر تجربه می باشد تا مبتنی بر تئوری دقیق.

انگلیسی به انگلیسی

• guiding principle

پیشنهاد کاربران

قاعده سرانگشتی ( اصل، قانون، یا قاعده ای است که به صورت تجربی، در مقیاس نسبتاً وسیعی صحیح یا قابل اعتماد است، اما لزوماً درستی آن در همه موارد ممکن اثبات نشده است ) .
Something often true ( not always )
تجربه میگه که ….
As a rule of thumb…. . طبق تجربه میشه گفت که…. .
یه قاعده ی مفید
حساب سر انگشتی
حساب تخمینی
قانون نانوشته
قاعده ی مبتنی بر تجربه
حساب سرانگشتی درست تره
قانون نانوشته، قانون تجربی، کاری که براساس تجربه انجام میشه نه اینکه لزوما قانون باشه
میشه گفت یک "اصل"
قواعد اتکازی، اصول نانوشته
rule of thumb ( مدیریت پروژه )
واژه مصوب: سرانگشتی
تعریف: نسبت های تجربی برای تخمین هزینه هایی مانند پیشایندی و بالاسری
حساب سرانگشتی
1 - حساب سر انگشتی
2 - قاعده کلی و تجربی ( علمی و دقیق نیست )
قاعده تجربی
قاعده یا اصلی که دقیق نیست ولی میتونه رعایتش خیلی کمک کنه
any inexact nonofficial or unwritten but helpful rule and guidline
A good rule of thumb to remember: The mainstream media, are almost always wrong and misguides masses
قانون نا نوشته، قانون مبتنی بر تجربه
قاعدهٔ تجربی
به قول گفتنی
قاعده سرانگشتی
خط مشی کلی
قانون نانوشته
as a rule of thumb, you should always pay for your date's dinner
روش مورداستفاده
درحالت کلی/بصورت کلی ( پیشنهاد میشه ) ، حسب/برحسب تجربه ( پیشنهاد میشه ) ، بعنوان یک اصل ( پیشنهاد میشه ) ، تجربه میگه. . . ، یه قانونی کلی میگه. . .
حدودا میشه گفت که، بصورت تقریبی میشه گفت که، ( بایه حساب ) سرانگشتی میشه گفت که. . .
As a rule of thumb
A good rule of thumb is

قانون کلی، قانونی که همیشه رعایتش میکنیم
روش تجربی و غیر دقیق
حساب سر انگشتی.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس