come in


1- وارد شدن، درون رفتن 2- وارد شد (از سفر و غیره) 3- مد شدن، متداول شدن 4- (در مورد چاه نفت و غیره) آغاز به تولید کردن 5-(در مسابقه و غیره) نفر ... شدن، 6- (رادیو و مخابرات) پاسخ دادن، بیایید تو، داخل شوید، درایید

جمله های نمونه

1. At open doors dogs come in.
[ترجمه Asma] وقتی در باز شود سگ ها وارد میشن.
|
[ترجمه بهروز] سگها از درِ ورودی وارد میشوند
|
[ترجمه گوگل]از درهای باز سگ ها وارد می شوند
[ترجمه ترگمان]درها باز می شوند، سگ ها هم می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Don't come in here with your boots all covered in muck.
[ترجمه گوگل]با چکمه‌هایتان که تماماً غرق شده به اینجا وارد نشوید
[ترجمه ترگمان]اینجا با boots که پوشیده از کثافت است نیا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. When does the train come in?
[ترجمه ARMY girl] چه زمانی قطار می آید؟
|
[ترجمه فربد] قطار کی می رسد؟
|
[ترجمه گوگل]قطار کی وارد می شود؟
[ترجمه ترگمان]قطار چه وقت وارد می شود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Barry had obviously come in on the tail-end of the conversation.
[ترجمه گوگل]آشکارا بری در انتهای مکالمه وارد شده بود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که بری به پایان مکالمه رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You startled me I didn't hear you come in.
[ترجمه H.mpz] تو مرا ترساندی ، من نشنیدم که تو آمدی
|
[ترجمه گوگل]من را غافلگیر کردی من نشنیدم وارد شدی
[ترجمه ترگمان]تو منو ترسوندی نشنیدم که تو اومدی اینجا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Your knowledge of German may come in useful .
[ترجمه گوگل]دانش آلمانی شما ممکن است مفید واقع شود
[ترجمه ترگمان]دانش شما درباره زبان آلمانی مفید خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The vitamins come in a form that is easily utilized by the body.
[ترجمه گوگل]ویتامین ها به شکلی هستند که به راحتی توسط بدن استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]ویتامین های به شکلی می آیند که به راحتی توسط بدن به کار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. These shirts come in three different colours: white, pale blue and khaki.
[ترجمه گوگل]این پیراهن ها در سه رنگ مختلف سفید، آبی کم رنگ و خاکی عرضه می شوند
[ترجمه ترگمان]این پیراهن ها سه رنگ های مختلف دارند: سفید، آبی، آبی و خاکی رنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I glanced up quickly to see who had come in.
[ترجمه گوگل]سریع نگاهی به بالا انداختم تا ببینم چه کسی وارد شده است
[ترجمه ترگمان]به سرعت به بالا نگاه کردم تا ببینم چه کسی وارد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I stepped aside so that she might come in.
[ترجمه گوگل]کنار رفتم تا او بیاید داخل
[ترجمه ترگمان]به کناری قدم گذاشتم تا او بیاید داخل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shutters usually come in pairs and are hung like doors on hinges.
[ترجمه گوگل]کرکره ها معمولاً جفت هستند و مانند درها به لولا آویزان می شوند
[ترجمه ترگمان]با اینکه معمولا دو جفت جفت می شن و مثل دره ای که روی پاشنه خوابیده باشند آویزان می شن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If your ship doesn't come in, swim out to it.
[ترجمه گوگل]اگر کشتی شما وارد نشد، به سمت آن شنا کنید
[ترجمه ترگمان]اگر کشتی شما به داخل نیاید، با آن شنا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Did I really hear someone come in, or was it only a fancy?
[ترجمه گوگل]آیا من واقعاً شنیدم که کسی وارد شده است یا این فقط یک تخیلی بود؟
[ترجمه ترگمان]ایا واقعا صدای کسی را شنیدم که داخل شده بود یا فقط یک خیال بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Candles come in all shapes and sizes.
[ترجمه گوگل]شمع ها در هر شکل و اندازه ای وجود دارند
[ترجمه ترگمان]در همه شکل ها و اندازه ها وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I vaguely remember hearing him come in.
[ترجمه گوگل]من به طور مبهمی به یاد دارم که او را شنیدم که وارد شد
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم به یاد دارم که او را شنیدم که وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[نساجی] شروع به فعالیت تولیدی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• enter, arrive

پیشنهاد کاربران

عرضه شدن
ارائه شدن
مطرح شدن
وارد عمل شدن
به میان آمدن
در دسترس بودن / موجود بودن
رخ دادن
در مورد غذا به معنی سرو شدن
موجود بودن
بعنوان اصطلاح
come in
در دسترس بودن
موجود بودن
موجود بودن/ در دسترس بودن
Does these pants come in cream?
آیا از این شلوار کرمی اش موجود هست ؟
در راه بودن
فرا رسیدن
واقع شدن ( مثلاً مفید واقع شدن ) came in handy
دست به کار شدن
جواب بده
به درد خوردن
کمک بودن
مفید واقع شدن
به کار آمدن
Example: defective part come in a lot of to usef
رسیدن
بیا داخل ( به صورت ندا )
رایج شدن
get in there
The chocolates come in two kinds
شکلات ها دو نوع هستن
مطرح شدن
خدمت رسیدن
✔️ از راه رسیدن - سرزده آمدن - وارد شدن
[Weather]
a gentle/​light/​stiff/​cool/​warm/​sea breeze ​comes in off the see
✔️ آغاز به تولید شدن/کردن - ⁩به تولید رسیدن
The first Simense cellphone "came in" 1985 that was similar to suitcase
...
[مشاهده متن کامل]

✔️ عرضه شدن به بازار و غیره
✔️ زمان تعارف شخص میشه
بفرماید بیاید داخل - بفرماید برید تو
1 ) . . .
A: You can come in, but the doctor's out
B: But I'm sick.
A: The doctor's not here, come back tomorrow.
میخواین برید بفرمایین، اما دکترش نیس.
بابا من حالم بده.
بابا جان دکترش نیس، فردا صبح بیایند.
2 ) C'mon, get up. Come in here.
یالا. . یالا. . پاشین، بلند شید. برید تو اون اتاق.

become available for use or begin to produce
برای استفاده در دسترس قرار بگیرند یا شروع به تولید کنند
در دسترس بودن
موجود بودن
مثلا
Does this come in black
آیا رنگ سیاهشم در دسترس هست ؟؟؟ ( رنگ سیاهشو دارین؟؟ )

حواست هست ؟ ( می شنوی؟ )
بیا داخل
Come in
[پول] دریافت کردن
به نقل از کالینزدیکشنری:
If you have some money coming in, you receive it regularly as your income. She had no money coming in and no funds
در برخی جملات "آشنا شدن" هم می توان ترجمه کرد.
come in with some technical skills = آشنا شدن با برخی مهارت های فنی
بیا داخل
Came inside
وارد شدن ، ( به بازار ) آمدن
we're still waiting for copies of the book to come in
هنوز منتظریم که نسخه های اون کتاب وارد بازار بشه 🏂🏂
همچنین: ( معمولاً با on ) :
پیوستن/ملحق شدن به کسی یا گروهی برای انجام کاری
مشارکت کردن/درگیر شدن/ورود کردن در انجام کاری یا موضوعی
come in on

بفرمایید داخل
آمدن ، تشریف آوردن
عرضه شدن، ارائه شدن
از راه رسیدن، سروکله کسی پیدا شدن
رسیدن
فروخته شدن، تولید شدن
نفر ( رتبه ) . . . . . شدن در مسابقه
امتیاز آوردن در. . .
ظاهر شدن. آشکار شدن. نمایان شدن
بیا داخل
to have or finish with a particular value or measurement
نقش پیدا کردن یا مهم شدن
The lawsuit money won't come in for years
arrive
۱ ) وارد عمل شدن؛ درگیر شدن
۲ ) مفید بودن؛ به کار آمدن
۳ ) [مسابقه] به پایان رساندن؛ چندم شدن
۴ ) [پول] تزریق شدن؛ درآمدن
۵ ) [امری] وارد صحبت شدن؛ شروع به سخن گفتن
۶ ) [جزر و مد] بالا آمدن؛ جاری شدن
oxforddictionaries. com

مفید واقع شدن ، بکار آمدن
That is where exercise comes in
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس