company

/ˈkəmpəni//ˈkʌmpəni/

معنی: گروه، جمعیت، دسته، انجمن، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، همراه کسی رفتن
معانی دیگر: همدمی، مجالست، همنشینی، مصاحبت، انس، الفت، گروه (که به منظور خاصی تشکیل شده باشد)، شرکا، مهمان، مهمانان، هم صحبت، یار، (ارتش) گروهان، (کشتی) ناویان (افسران و ملوانان و جاشویان) (ship's company هم می گویند)، (قدیمی) همراهی کردن، ملازمت کردن، (قدیمی - با: with) هم نشینی کردن، الفت داشتن با، (قرون وسطی) اتحادیه صنفی، شرکت مخفف ان co میباشد، مصاحبت کردن با

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: companies
عبارات: part company
(1) تعریف: a business firm.
مترادف: business, firm
مشابه: agency, concern, corporation, enterprise, house, partnership

(2) تعریف: an assembled group of people.
مترادف: assemblage, congregation, group
مشابه: assembly, band, circle, community, gathering, meeting, outfit

(3) تعریف: a guest or guests.
مترادف: guest, visitor
مشابه: caller

- We had company for two weeks.
[ترجمه محمد م] ما به مدت دو هفته مهمان داشتیم.
|
[ترجمه سمیرا] برای دو هفته باهم دورهمی داشتیم
|
[ترجمه کیانا] ما برای دوهفته دور هم جمع شدیم
|
[ترجمه باران] ما برای دو هفته باهم گروه داشتیم
|
[ترجمه گوگل] دو هفته شرکت داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما برای دو هفته شرکت داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: companionship.
مترادف: association, companionship, fellowship, friendship, society
مشابه: brotherhood, camaraderie, comradeship, fraternity, intimacy, partnership, sisterhood, togetherness

- I enjoy your company.
[ترجمه محمد م] من از مصاحبت با شما لذت میبرم.
|
[ترجمه گوگل] از همراهی شما لذت می برم
[ترجمه ترگمان] از شرکت تو لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a person or persons with whom one spends time.
مترادف: associate, companion, fellow, friend
مشابه: ally, chum, colleague, compeer, comrade, crony, mate, partner

(6) تعریف: a military unit smaller than a regiment.
مشابه: battalion, division, outfit, troop

(7) تعریف: the officers and crew of a ship.
مشابه: crew

جمله های نمونه

1. company commander
فرمانده ی گروهان

2. azarpad company will not sanction these expenditures
شرکت آذرپاد این هزینه ها را نخواهد پذیرفت.

3. ford company recalled its 1996 trucks
کمپانی فورد کامیون های سال 1996 خود را فراخوان کرد.

4. his company is a going concern
کار شرکت او گرفته است.

5. his company jobs and does not deal with retail customers
شرکت او عمده فروشی می کند و با مشتریان خرده پا سر و کار ندارد.

6. his company smashed up during the slump
در دوران کسادی شرکت او دچار ورشکستگی شد.

7. our company has marketed a number of new products
شرکت ما چند کالای جدید به بازار عرضه کرده است.

8. our company is in the forefront of space technology
شرکت ما از نظر فنون فضایی در صدر قرار دارد.

9. our company is not willing to take another gamble
شرکت ما دیگر حاضر نیست سرمایه ی خود را به مخاطره بیاندازد.

10. that company is defunct
آن شرکت منحل شده است.

11. that company is no longer in business
آن شرکت بسته شده است.

12. the company became bankrupt
شرکت ورشکسته شد.

13. the company defrayed his travel costs entirely
شرکت کلیه ی مخارج سفر او را پرداخت کرد.

14. the company has been moving to hire new engineers
شرکت دست به کار استخدام مهندسان جدید شده است.

15. the company hired independent auditors
شرکت،حسابرسان مستقلی را به کار گرفت.

16. the company is going through its growing pains
شرکت با مسایل اولیه دوران رشد مواجه است.

17. the company is going to lay off two hundred workers
شرکت دویست کارگر را بی کار خواهد کرد.

18. the company is in hot water over taxes
به خاطر مالیات ها شرکت دچار اشکال شده است.

19. the company is in the red
شرکت دارد ضرر می دهد (یا مقروض است).

20. the company is on the upbeat
کار شرکت گرفته است.

21. the company is ripe for change
شرکت مستعد دگرگونی است.

22. the company is running out of funds
نقدینگی شرکت رو به اتمام است.

23. the company is still in its budding stages
شرکت هنوز مراحل اولیه رشد خود را طی می کند.

24. the company is trumpeting its new five-year plan
شرکت دارد برنامه ی پنج ساله جدید خود را در بوق و کرنا می کند.

25. the company is wrestling with grave financial problems
شرکت با مسایل سخت مالی دست به گریبان است.

26. the company made london their base
شرکت،شهر لندن را به عنوان مرکز خود قرار داد.

27. the company managers nominated me as the new treasurer
مدیران شرکت،مرا به عنوان خزانه دار برگزیدند.

28. the company maximized its profits
شرکت سود خود را به بیشینه رساند.

29. the company prospered under his management
با مدیریت او شرکت رونق گرفت.

30. the company split its stocks two to one
شرکت سهام خود را دو به یک تقسیم کرد.

31. the company suffered great losses
شرکت متحمل زیان های فراوان شد.

32. the company tried to improve its public image
شرکت کوشید که وجهه ی عمومی خود را بهتر کند.

33. the company verges to bankruptcy
شرکت رو به ورشکستگی می رود.

34. the company was enjoined from using false advertising
شرکت از به کار بردن آگهی های دروغین منع شد.

35. the company was heading toward its final decline
شرکت به سوی افول محرز خود در حرکت بود.

36. the company was in a distressed condition
شرکت دچار درماندگی شده بود.

37. the company was incorporated ten years ago
شرکت ده سال پیش به ثبت رسید.

38. the company was near the rocks,but government subsidy saved it
نزدیک بود که شرکت از بین برود ولی کمک مالی دولت آن را نجات داد.

39. the company went belly up
شرکت ورشکست شد.

40. the company went into debt
شرکت زیر بار قرض رفت.

41. the company will be transferring to tabriz
شرکت به تبریز انتقال خواهد یافت.

42. their company has removed to kashan
شرکت آنها به کاشان تغییر مکان داده است.

43. this company handles woollen clothes only
این شرکت فقط در خرید و فروش لباس های پشمی دست دارد.

44. this company is a goner
کار این شرکت تمام است.

45. this company is one of our best accounts
این شرکت یکی از بهترین مشتری های ماست.

46. this company is willing to experiment with computers
این شرکت آماده است کار با کامپیوتر را مورد آزمایش قرار بدهد.

47. this company transacts most of its businesses by computer
این شرکت بیشتر معاملات خود را با کامپیوتر انجام می دهد.

48. bear company
همراهی کردن،ملازمت کردن

49. in company of
به همراه،همراه

50. keep company
1- (با: with) همنشینی کردن،مصاحبت کردن با،معاشرت کردن با2- همراهی کردن،به همراه رفتن

51. part company
1- (با: with) ترک همنشینی کردن،ترک رابطه کردن 2- جدا شدن (و در دو جهت مختلف رفتن)

52. part company
از هم جدا شدن

53. present company excepted
بلانسبت حاضران،به استثنای شما

54. a limited company
شرکتی با مسئولیت محدود

55. a public company
شرکت سهامی عام

56. a theatrical company
گروه (هنرپیشگان) تئاتر

57. a utility company
شرکت خدماتی (برق،آب،گاز و غیره)

58. an insurance company
شرکت بیمه

59. the new company is housed in a tall building
شرکت جدید در یک ساختمان بلند قرار دارد.

60. the oil company has moved him to abbadan
شرکت نفت او را به آبادان منتقل کرده است.

61. the oil company pays his expenses
شرکت نفت هزینه ی سفر او را می دهد.

62. what the company lacks is sufficient money to invest in modern machinery
آنچه که شرکت کم دارد عبارتست از پول کافی برای سرمایه گذاری در ماشین آلات نوین

63. keep someone company
کسی را همراهی کردن،با کسی مصاحبت کردن

64. misery seeks company
سوته دلان دور هم جمع می شوند،آدم مصیبت دیده با مصیبت دیده محشور می شود

65. a real estate company
بنگاه معاملات ملکی

66. bereft of his company
محروم از مصاحبت او

67. hassan represents our company in london
حسن نماینده ی شرکت ما در لندن است.

68. he kept the company afloat
او شرکت را روی پای خود نگه داشت.

69. he saved the company from the brink of bankruptcy
او شرکت را از آستانه ی ورشکستگی نجات داد.

70. i enjoy her company
از بودن با او لذت می برم.

مترادف ها

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

جمعیت (اسم)
habitancy, party, heap, flock, society, bike, army, group, company, population, crowd, people, mob, gang, cortege, press, throng, herd, habitance, gaggle

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

انجمن (اسم)
order, union, association, assemblage, faction, meeting, community, society, assembly, convention, institute, moot, group, company, council, convocation, congress, club, guild, coterie

شرکت (اسم)
firm, hand, association, society, company, unity, corporation, body corporate, cahoot, consociation

گروهان (اسم)
company

هیئت بازیگران (اسم)
company

همراه کسی رفتن (فعل)
company

تخصصی

[حقوق] شرکت، گروه، دسته
[نساجی] کمپانی - شرکت

انگلیسی به انگلیسی

• corporation, firm; band, ensemble; basic military unit; people who are visitors in someone's house, guests, visitor (e.g.: "i am having company for dinner tonight"); condition of being with another person or with others; companionship
accompany; associate with
a company is a business organization that makes money by selling goods or services.
a theatre or dance company is a group of performers who work together.
a company of soldiers is a group of soldiers that is usually part of a battalion or regiment, and that is divided into two or more platoons.
company is the state of having someone with you, rather than being on your own.
if you keep someone company, you spend time with them and stop them feeling lonely or bored.

پیشنهاد کاربران

شرکت، همراهی
مثال: She works for a multinational company.
او برای یک شرکت چندملیتی کار می کند.
همکاری
مثال:
Liverpool FC part company with Brendan Rodgers
لیورپول اف سی همکاری با برندگان راجرز را قطع کرد. در اینجا واژه part به معنی قطع کردن می باشد.
گروه
اکیپ
به معانی دوست، همراه ، هم نشین هم میباشد
a large group of soldiers. especially a division of a battalion
اصطلاح نظامی
گروهان، زیر مجموعه گردان
My cousin and I joined the same Guide company
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/company
همراهان
دَمخوری ( اسم )
1 - دوست 2 - شرکت 3 - مهمان 4 - همراهی کردن 5 - شریک جنسی
اراضی
معاشرت
همنشینی
شرکت
2همراهی کردن همراه بودن مثل
I enjoy her company
من ار همراهی با اون لزت میبرم
گاهی واژه ی company در پارسی معنی مرکز می دهد!
دوستان - معاشرین
https://www. ldoceonline. com/dictionary/company
گروهان
معنی جمعیت یا جمع هم میده
Lower her gaze when in the company of men.
company
واژه ای لاتینی دَرآمَده دَ زَبانِ اآنگِلوساکسونیِ اِنگِلیسی ، واکاوی :
- com : پیشوَندِ لاتینی هَمتَراز با with , together اِنگِلیسی وَ هَم ، هَن ، باهَم دَر پارسی.
pany اَز panis لاتینی به مینه یِ bread دَر اِنگلیسی وَ نان دَر پارسیِ نو.
...
[مشاهده متن کامل]

بایَد گُفت که bread اِنگِلیسی وَ Brot آلمانی اَز واژه یِ burn اِنگِلیسی وَ brennen آلمانی بَرساخته شُده اَند وَ این دو کارواژه هَمریشه با " بِرِشتَن ، بِرییدَن ، بِریاندُن " پارسی اَند اینکه نان را می بِریَند. اَگَر بِخاهیم گَرته بَرداری کُنیم آن " بِریید ، بِرییده ، یا هَمان بِرِشت یا بِرِشته خاهَد شُد.
دَر پارسیِ به نانوا " پَتیار : پَت - یار " می گُفتَند ، چرایی آنکه دُشنام وُ ناسِزا شُده این اَست که دَر روزگارِ مادَرسالاری پیشه یِ زَنان بوده که بَرایِ هَمِگان پُخت می کَردَند ، وَلی دَر دُوره یِ پِدَرسالاری آن را بَرایِ هَمِگان بَد می دانِستَند ، وَ این گونه کَم کَم پیشه یِ مَردان شُد. اَما هَنوز دَر روستاها نان را زَنان می پَزَند. با این روشَنگَری پِیوَندِ " پَت با pan " آشکار می گَردَد.
اَز سویی می تُوانَد pan با پَهن یا پَت دَر پَت وُ پَهن رَپت داشته باشَد چون خَمیرِ یا خَمیز را پَهن می کُنَند.
بَنابَراین : pan = پَت ، پَهن ، نان
گَرته بَرداری اَز company = هَمنانی
واژه ها دارایِ یِک مینه ( مَعنی ) وَ دَه ها فَهمیده یا پِیمیده ( مَفهوم ) اَند ، که بایَد آن ها را اَز هَم بازشِناخت، دَر واژه یِ لاتینیِ اِنگِلیسیده company هَمین گونه اَست.
می تَوان با نِگَرِش به تَوان مینایی ( مَعنایی ) پارسی بَرایِ این بیگانه واژه ، نوواژه ای بَرساخت :
هَمبازگاه ، هَمکارگاه ، هَمپیشه گاه ، هَمدازگاه ، دازگاه ، داختگاه ( داختَن ، دازیدَن = کَردَن ) . . .
شِرکَت به نَمایان اَرَبی با share اِنگلیسی خویشاوَند اَست.

company ( اقتصاد )
واژه مصوب: شرکا
تعریف: اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه، نام آنها در عنوان بنگاه درج نمی‏شود
I like company :مصاحبت ( هم نشینی )
مهمون
I have got a comoany
من مهمون دارم.
مهمانی
هم صحبت . هم نشین. مهمان
مهمانی ، شرکت
I will apply for admission in your company
من برای پذیرش در شرکت شما اقدام خواهم کرد

If you did not enter the analysis data incorrectly
I was in your company
اگرشما دادها ی انالیز را اشتباه وارد نمیکردین
من در شرکت شما حضور داشتم
هم جواری، همراهی
هم جوار، همراه
همنشینی - مصاحبت
در معیشت کسی بودن
در معاشرت با کسی بودن
I will return to the company after finishing the administrative work
من بعد از اتمام کار اداری به شرکت برمی گردم
کُمپانی
کُمپانی : کُم - پان - ای
کُم = هَم
پان = نان
- ای = - ای
کُمپانی = هَمنانی
جایی که گروهی با هم کار می کنند و نان یا روزی خود را به دست می آورند.
accompany :::: همراهی کردن
companion :::: همراه ( یار )
company :::: همراهی ( مشارکت ، شرکت )
ملازم و معاشر
1شرکت
2همراه کسی جایی رفتن
شرکت سهامی
شرکت ( حسابداری )
همخوابه - همبستر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس