پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٠,٩٦٨)
مترادف؛ dwell on the past, regret, lament, brood over مثال؛ "Yes, we made a mistake, but there’s no point crying over spilt milk. " ( آره، اشتباه کرد ...
احساس پشیمانی یا عصبانیت از خود به خاطر اشتباه یا از دست دادن یک فرصت؛ به نوعی خود را سرزنش کردن. مترادف؛ regret, blame oneself, feel bad, beat ones ...
عبارتی غیررسمی برای بیان حسرت یا پشیمانی از کارهایی که در گذشته می توانستیم انجام دهیم ولی انجام ندادیم؛ معادل �ای کاش�، �می تونستم�، �باید انجام می ...
غرق در پول، بسیار ثروتمند اصطلاحی عامیانه که به داشتن مقدار زیادی پول اشاره دارد و معمولاً نشان دهنده ثروت و موفقیت مالی است. مترادف؛ filthy rich, l ...
اصطلاحی عامیانه که به فردی ثروتمند اشاره دارد، معمولاً با لحنی طنز یا انتقادی. مترادف؛ capitalist, tycoon, magnate, millionaire, fat cat مثال؛ "He ...
دفتر کاری که در گوشه ی یک ساختمان قرار دارد و معمولاً به مدیران ارشد اختصاص داده می شود. این اصطلاح نماد اعتبار، قدرت و جایگاه بالای مدیریتی در یک شر ...
اصطلاحی عامیانه که به طور طنز یا خودمانی برای اشاره به یک کسب وکار یا شرکت استفاده می شود. #### **مترادف ها** - **** biz, venture, company, enter ...
ریزپرنده نوعی هواپیمای بدون سرنشین یا پهپاد بسیار کوچک است که معمولاً وزن آن به چند گرم می رسد و اندازه اش از چند سانتیمتر تجاوز نمی کند. این دستگاه ...
| Micro Air Vehicle ( MAV ) | هواگرد کوچک بدون سرنشین ریزپرنده نوعی پهپاد کوچک است که برای کاربردهای نظامی، تجاری، تحقیقاتی و تفریحی طراحی شده است. ا ...
دیده بان، جستجوگر فرد یا دستگاهی که به دنبال اطلاعات، استعدادها، یا فرصت ها می گردد، معمولاً در زمینه های ورزشی، سرگرمی، یا نظامی. مترادف؛ scout, lo ...
کشف کننده، آشکارساز فرد یا چیزی که چیزی پنهان را آشکار، کشف یا نمایان می کند. مترادف؛ discoverer, excavator, revealer, finder, exposer مثال ها: "The ...
مثال ها: "The detective was a relentless pursuer of justice. " ( کارآگاه یک تعقیب کننده ی بی وقفه ی عدالت بود. ) "She ran as fast as she could, try ...
فردی که از دیگران درخواست پول، غذا یا منابع می کند، معمولاً بدون اینکه خودش سهمی داشته باشد. مفت خور مترادف؛ beggar, borrower, parasite, sponger, mo ...
مشاهده گر، جاسوس فردی که چیزی دور یا قبلاً نادیده گرفته شده را مشاهده یا درک می کند؛ کسی که با دقت جاسوسی یا نظارت می کند. مترادف؛ observer, watcher ...
حل کننده، بازکننده گره ها فردی که گره ها را باز می کند، مسائل پیچیده را حل می کند، یا چیزی را روشن می سازد. مترادف؛ problem solver, decipherer, anal ...
- واژه "scavenger" در زیست شناسی برای توصیف حیواناتی مانند کرکس ها، کفتارها، و برخی ماهی ها استفاده می شود. - در جامعه شناسی، این اصطلاح می تواند ...
ردیاب، مکان یاب یک دستگاه یا سیستم برای یافتن موقعیت چیزی، معمولاً با استفاده از سیگنال های رادیویی. مترادف؛ tracker, detector, beacon, GPS, finder ...
مشاهده گر، ردیاب، ناظر فرد یا دستگاهی که چیزی را مشاهده، شناسایی یا نظارت می کند، معمولاً برای اهداف ایمنی، نظارت، یا شناسایی. مترادف؛ observer, tra ...
مترادف؛ locator, detector, monitor, observer, surveillance device مثال؛ "The police used a tracker to locate the suspect. " ( پلیس از یک ردیاب برای پ ...
- این اصطلاح می تواند به باز کردن فیزیکی چیزی ( مانند درها یا پنجره ها ) یا در دسترس قرار دادن یک فرصت یا رویداد اشاره داشته باشد. - در برخی موارد ...
مترادف؛ open wide, fling open, push open, burst open مثال؛ "The heavy wooden door swung open, revealing a grand hall. " ( در چوبی سنگین با حرکت چرخشی ...
بخشی از رابط کاربری است که در کنار صفحه نمایش، معمولاً در سمت چپ یا راست، قرار می گیرد و دسترسی سریع به ابزارها، منوها، یا اطلاعات جانبی را فراهم می ...
با عرض پوزش، تصفیه
📌 تلفظ: /seɪ. kɛn/ ( سِی کِن ) یک واژه ژاپنی به معنای اداره سیاسی یا قدرت حکومتی. حکومت، دولت، قدرت سیاسی، رژیم مترادف؛ administration, government ...
📌 تلفظ: /ˈuːmɪak/ ( اومیَک ) یک قایق باز که از پوست حیوانات روی یک چارچوب چوبی ساخته شده و به طور سنتی توسط زنان اینوئیت پارو زده می شود. این قایق ...
مترادف؛ instantly, immediately, at once, without delay مثال؛ "The soldiers moved at a word from their commander. " ( سربازان فوراً با فرمان فرمانده ح ...
مثال؛ "He comes across as very confident in interviews. " ( او در مصاحبه ها بسیار بااعتمادبه نفس به نظر می رسد. ) "She came across as rude, but she ...
📌 تلفظ: /ˈhɪp. nə. taɪ. zɪŋ/ ( هیپ نُتایزینگ ) جذب کامل توجه کسی به گونه ای که مسحورکننده یا شبیه به هیپنوتیزم باشد؛ ایجاد حالت هیپنوتیزم. مترادف؛ ...
📌 تلفظ: /ɪˈn�m. ɚɪŋ/ ( اِنَمِرینگ ) ایجاد احساس تحسین یا عشق عمیق در کسی؛ دلربا یا فریبنده. مترادف؛ captivating, charming, alluring, mesmerizing, ...
نادیده گرفته شدن یا فراموش شدن به دلیل آشفتگی، حواس پرتی، یا تعداد زیاد اولویت های رقابتی. مترادف؛ overlooked, ignored, forgotten, neglected, buried ...
غرق شدن در کارها، وظایف زیاد داشتن داشتن حجم زیادی از وظایف یا مسئولیت ها، به گونه ای که مدیریت آن دشوار باشد. مترادف؛ be buried in work, be drownin ...
بی انرژی بودن، از پا افتادن ادامه دادن به کار یا فعالیت در حالی که بسیار خسته، فرسوده، یا فاقد منابع لازم هستید. مترادف؛ run on fumes, be drained, b ...
کسی را بسیار خسته و فرسوده کردن، معمولاً با دادن کار زیاد یا درخواست تلاش بیش از حد. مترادف؛ exhaust, wear out, tire out, drain, overwork مثال؛ "The ...
هیجان زده شدن، لذت بردن مترادف؛ enjoy, relish, take pleasure in, get a kick out of, be thrilled by مثال؛ "She gets a thrill out of riding roller coas ...
با اشتیاق و علاقه چیزی را پذیرفتن یا از آن لذت بردن. مترادف؛ relish, soak up, absorb, devour, embrace مثال؛ "She lapped up the praise from her colle ...
حسابی خوش گذراندن، لذت بردن مترادف؛ let one’s hair down, whoop it up, make whoopee, push the boat out, paint the town red مثال؛ "We had a ball at th ...
لذت بردن، کیف کردن از چیزی بسیار لذت بردن یا آن را سرگرم کننده و هیجان انگیز یافتن. مترادف؛ enjoy, love, relish, take pleasure in, have fun with مثا ...
📌 تلفظ: /ˈjuː. lə. dʒaɪz/ ( یولُجایز ) مترادف؛ extol, laud, acclaim, glorify, praise مثال؛ "He was eulogized as a visionary leader at his funeral. ...
📌 تلفظ: /əˈɡr�n. daɪz/ ( اَگرَندایز ) بزرگ جلوه دادن، افزایش دادن افزایش قدرت، مقام، یا ثروت کسی یا چیزی؛ بزرگ جلوه دادن چیزی بیش از آنچه واقعیت دا ...
📌 تلفظ: /rɪˈvɪr/ ( ری وِیر ) مترادف؛ respect, admire, esteem, appreciate, cherish مثال؛ "Many cultures revere their ancestors and honor their tradi ...
حفظ یا ثبت کردن چیزی به عنوان مقدس، مهم، یا قانونی. مترادف؛ preserve, protect, cherish, uphold, safeguard مثال؛ "The right to free speech is enshrin ...
📌 تلفظ: /ˈlaɪ. ə. naɪz/ ( لای اِن آیز ) بزرگ جلوه دادن، ستایش کردن بزرگ جلوه دادن یا ستایش کردن کسی، به گونه ای که مانند یک شخصیت مشهور یا مهم با ا ...
ستایش بیش از حد، تحسین کورکورانه تحسین یا دوست داشتن کسی به حدی که هیچ نقصی در او نبینید. مترادف؛ idolize, worship, glorify, overpraise, put on a pe ...
احترام عمیق گذاشتن، شگفت زده شدن نگاه کردن به کسی یا چیزی با احترام عمیق، تحسین، یا شگفت زدگی. مترادف؛ revere, admire, venerate, respect, be in awe ...
📌 تلفظ: /ˈ�dʒ. ə. leɪt/ ( اَج - اِ - لِیت ) **Adulate** ( فعل ) به معنای **تحسین یا تمجید بیش از حد و اغلب چاپلوسانه از کسی** است، به طوری که این ت ...
نکته ی اصلی، درس مهم مهم ترین نکته یا درس گرفته شده از یک بحث، ارائه، یا تجربه. مترادف: main point, essential insight, core message, critical findi ...
Acupuncture ( ACP ) معمولاً به سوزن درمانی اشاره دارد، که یک روش درمانی سنتی چینی است که شامل وارد کردن سوزن های نازک در نقاط خاصی از بدن برای تعدیل ...
ماجراجویی بی پروا، خطرپذیری تمایل به پذیرش خطر در زمینه های کسب وکار، سیاست یا امور نظامی، معمولاً به شکلی بی پروا یا شتاب زده. مترادف؛ recklessness ...
مرتب و شیک کردن یا بهبود ظاهر کسی یا چیزی. مترادف؛ spruce up, smarten up, tidy up, freshen up, polish, refine مثال؛ "He decided to spiff up his ward ...
1 - ( عامیانه، غیررسمی ) تغییر یا تزئین چیزی برای جذاب تر و چشمگیرتر شدن. 2 - ( تحقیرآمیز، توهین آمیز ) سوءاستفاده از فردی برای منافع شخصی، معمولاً ...