" روزن کردنست" در این بیت یعنی چی؟
" روزن کردنست" در این بیت یعنی چی؟
دوزخست آن خانه کان بی روزنست
اصل دین ای بنده روزن کردنست
٧ پاسخ
با درود.
واژه روزن و روزنه در قدیم همان پنجره و در روستاها جوف و سوراخ پشت بام اطلاق می شد. خانه ای که بی روزن باشد تاریک میشه .
خانه به دل و جان انسان تشبیه شده و دین در مصرع بعدی به روزنه ای که نور را به خانه یا دل و جان انسان می اندازد می تاباند، تشبیه شده. در معماری ایرانی نور و جایگاه آن در بنا بسیار مقدس و ویژه است. معماری غرب و شرق در این موارد مدیون معماری ایرانی است. دین اسلام هم از معماری ایرانی بهره گرفته.
امیدوارم دریافت من مفید باشه.
درود .
همه می دانیم که روزنه و پنجره و اینگونه اصطلاح ها در اشعار اکثرا به معنای امید و گره گشایی می باشند ❌اما در اینجا بیشتر به سمت معنی -روزی- رفته است❌.در ساده ترین حالت و البته نه معنی تحت الفظی بلکه در مفهوم میتوانیم بگویم شاعر می گوید بهترین نوع عمل به دین و در واقع بهترین دین باز کردن روزنه ای برایی روزیِ مردم است.
🚩گره گشا بودن با هدف روزی رسانی به دیگران
⭐اگر ایرادی در پاسخ من باشد ، نقد صحیح را با جان و دل می پذریم و سپاس گذارم😘 🙏🏻💚
درود
بیت مورد نظر بیتی است از دفتر سوم مثنوی معنوی ( تضرع شخصی که گاو را کشته بود از داوری داود علیه السلام )
برای درک بیت بایستی ابتدا به تفسیر ابیات پیشین دفتر سوم بپردازیم:
در عهد داود نبی مردی مدام در حضور هر دانا و نادان دعا می کرد که: «خدایا ثروتی بی رنج نصیب من گردان زیرا تو خودت مرا چنین کاهل و آسیب پذیر و سست حال آفریده ای و خود می دانی که گذاشتن بارِ اسب و استر بر پشتِ مجروحِ خرِ درمانده روا نیست. ای غنی و توانگر حال که مرا چنین کاهل آفریده ای روزی مرا نیز از ممّر کاهلی عطا بفرما، من اگر کاهل و سایه خوابم در سایه گرم و بخشش تو خوابیده ام و امید آن دارم که روزی مقدر کاهلان و سایه خوابان را نصییم گردانی. هر که پا دارد خود به دنبال روزی خویش میرود؛ تو بر آن کس که پا ندارد رحمی کن و روزی او را به نزدیکش فرست مگر نه آن است که زمین چون پا ندارد، تو ابرها را به سویش می رانی؟ و مگر نه این است که طفل نوزاد چون پای رفتن ندارد مادرش غذا به نزدش می آورد؟ پس روزی ناگهانی و بی رنج و زحمت نصیب من بگردان که من از سعی و کوششی جز خواستن و طلب کردن بی بهره ام.»
مرد تا مدتها از بام تا شام و از شب تا سحر پیوسته این گونه دعا می کرد و مردم بر این خامی و نادانی و سماجت او میخندیدند که:« این ابله چه میگوید؟ شاید کسی به او بنگ داده است؟ خداوند کسب روزی را منوط به سعی و کوشش و سختی کشیدن و رنج بردن کرده است. و هم از این روست که به هر کسی پیشه ای عطا نموده است تا همان طور که برای داخل شدن به خانه باید از در وارد شد روزی خود را با توسل به اسباب و علل بجوید. مثال بارز این قاعده همین داود صاحب فنون است که شاه و پیامبر دوران ماست. او با آن عزت و شوکت که عنایت حق تعالی او را بر همه مردمان برتری داده است و معجزاتش بی شمار است و امواج رحمت خداوند پی در پی بدو می رسد و از زمان آدم تاکنون کسی صاحب آوازی چون او نبوده است که وقتی به ترنّم در می آید آدمیان گروه گروه از خوشی آوازش جان به جان آفرین تسلیم می کنند و هنگام وعظ با مناجاتش شیر و آهو بی آنکه به یکدیگر کاری داشته باشد و مرغ وکوه و سنگ بر او گرد می آیند و با وی هم آواز و همنشین و محرم میشوند و صد چنین معجزات از او به ظهور رسیده است. او هم با همه نوری که خداوند در روی او نهاده است و با همه مقامی که بدو بخشیده است باز روزی اش را خداوند در جهد و کوشش قرار داده است و بدون
زره بافی و رنج کار روزی ای نصیبش نمی شود. حال بنگرید که این بخت برگشتهٔ واماندهٔ خانه خراب که از همه جا رانده است و از همه چیز مانده میخواهد بی هیچ سعی و کوششی دامن خود را از سود و نعمت پر کرده بی نردبان به اوج فلک بر آید.» و در این میان یکی او را ریشخند میکرد که : « بشتاب که بشارت در رسید و روزی تو از آسمان فرود آمد. » و دیگری با خنده و تمسخر آواز میداد که : « ای سالار دِه، از نعمتی که به تو خواهد رسید چیزی هم به ما بده.»
اما این نکوهش و تمسخر مردم باعث نمی شد که او از دعا و درخواست خود بکاهد. تا آنکه در تمام شهر معروف شد به اینکه از انبان تهی پنیر میجوید و هر کس میخواست مثلی برای حماقت و خام طبعی بیاورد حال او را باز می گفت با این حال او دست از طلب و تمنا بر نمی داشت.
تا آنکه روزی در میانه همین دعا و زاری صبحگاهی گاوی شاخ زنان در خانه او را شکست و وارد شد. مرد بی درنگ و بی آنکه اندیشه کند و رحم به دل راه دهد برخاست و گاو را به بند کشید و سرش را برید آنگاه به دنبال قصاب رفت تا هر چه زودتر پوستش را بکند. صاحب گاو مرد فقیر را دید و گفت این که با قساوت کشتی گاو من بود. ای دزد ابله چرا گاو مرا کشتی؟ انصافت کجاست؟ فقیر گفت: «من قبله حق را به لابه و زاری خود آراسته از خداوند روزی میخواستم و او نیز عاقبت دعای دیرینه مرا مستجاب کرد و آن گاو روزی من بود و آن را کشتم. این هم جواب سؤالت.» صاحب گاو بر آشفته تر شده گریبان او را گرفت و بر سر و رویش مشت کوبید و سپس او را کشان کشان به نزد داود برده میگفت: « ای ظالم کودن، ای دغل، این چه حرفی است که میزنی؟ دعا کدام است؟ ای کاهل دست از این استدلال واهی و بی اساس بردار و من و خودت را به ریشخند و استهزا مگیر به خودت بیا به عقلت رجوع کن.» مرد فقیر گفت: « من آن قدر به درگاه حق دعا و لابه کرده خون دل خورده ام که یقین دارم دعایم مستجاب شده است و تو هرزه گو هم برو سرت را به سنگ بکوب.» صاحب گاو فریاد بر آورد: «ای مسلمانان بیایید ببینید این مردک چه یاوه ها می بافد شما را به خدا بگویید دعای این مرد چگونه ممکن است که گاو مرا از آن او کند؟ اگر این گونه بود که همه مردم دنیا با یک دعا اموال یکدیگر را به زور تصاحب میکردند. اگر کار بدین منوال می بود هر گدای کوری به ثروت و حشمت و سروری میرسید زیرا روز و شب مشغول دعا و لابه و طلب روزی از خداوند است که ای خدا تا تو چیزی عطا نکنی هیچ کس چیزی به من نخواهد داد؛ ای مشکل گشا مشکل مرا حل کن اما خداوند با همه عجز و لابه ای که کار و
کسب گدایان است جز تکه نانی نصیب ایشان نمی سازد. »
مردم گفتند: «این مسلمان راست میگوید و این مرد متظاهر به دعا ظالم و متجاوز است. مگر ممکن است دعا دلیل بر مالکیت باشد؟ کجای شریعت چنین حکمی آمده که کسی از جهت دعایی که برای تصاحب چیزی کرده است مالک آن شود؟ برای آنکه صاحب چیزی شوی یا باید آن را بخری یا به ارث ببری یا آن را به تو ببخشند و از این قبیل این دین نو در کدام کتاب آمده است؟ یا باید عوض گاو را بدهی و یا به زندان بروی.» مرد فقیر رو به آسمان کرد که: « خدایا آنچه میان من و تو گذشته است بر کسی جز تو آشکار نیست تو بودی که آن دعا را در دل من انداختی و شعله صد امید را در دلم برافروختی میدانی که من بیهوده دعا نمیکردم بلکه همچون یوسف رؤیاهای صادقه ای دیده بودم.»
فقیر گفت: «خدایا این مردِ حیله گر به خاطر کاری که کرده ام مرا کور خواند اما تو خود میدانی که این قیاس بسیار ابلیسانه است. من کی مانند کوران دعا میکردم؟ من جز از آستان تو گدایی نکرده جز از تو که آسان کننده هر دشواری هستی یاری نخواسته ام، حال آنکه کوران از سر نادانی از مردم گدایی میکنند این مرد کورباطن مرا کور خطاب کرد اما نیاز و اخلاص را در ژرفای جانم نديد؛ كوري من كوري عشق توست که هر عاشق صادقی را کور و کر میکند:
کورم از غیر خدا، بینا بدو مقتضای عشق این باشد نکو تو که بینایی از کورانم مدار دایرم بر گرد لطفت، ای مدارهمان گونه که بر یوسف صدیق رؤیایی نمودی که تکیه گاه او شد بر من نیز از سر لطف، رؤیایی نمودی و برایم مسجل ساختی که آن دعاهای بی حدم بیهوده نبوده است. اما مردم اسرار مرا نمیدانند و گفتار مرا یاوه میپندارند حق هم دارند زیرا چه کسی جز تو یگانهٔ بسیاردان و عیب پوش از اسرار غیب خبر دارد؟»
مرد شاکی گفت : «عمو چرا رو به آسمان کرده ای؟ به من نگاه کن و حرف حق بزن چرا به گزاف دم از عشق و قربت به خدا میزنی؟ تو که خدا را نمیشناسی چطور روی آن داری که سر به آستانش بلند کنی؟»
غلغله ای در شهر افتاده بود. مرد فقیر سر به سجده نهاد که: « ای خدا من اگر هم خطایی کرده ام تو لطف خویش را از من دریغ مکن و رسوایم مساز تو و آن شبهای دراز گواه هستید که من با صد نیاز به درگاه تو دعا کرده ام اگر عبادتهای من نزد این مردم قدر و قیمتی ندارد، می دانم که نزد تو همچون چراغی فروزان است. »
داود نبی چون بیرون آمد از ماجرا بازپرسید مدعی گفت:« ای رسول خدا داد مرا باز ده. گاو من به خانه این مرد رفت و او آن را کشت از او بپرس که چرا چنین کرد تا ماجرا را بیان کند.» داود به مرد فقیر گفت:« ای جوانمرد بگو ببینم چرا مال این مرد را تباه کردی؟ اما زینهار پریشان گویی مکن و حجت درستی برای این کارت بیاور تا این ماجرا فیصله پیدا کند.» مرد فقیر گفت:« ای ،داود همه اهل شهر از مرد و زن و کودک میدانند که من هفت سال است روز و شب از خدا روزی حلال و بی زحمت میطلبم تو از هر کس که میخواهی چه در خفا و چه در انظار بپرس که این گدای ژنده پوش در تمام این سالها چه میگفت و از خدا چه میخواست تا همگی به صدق گفتارم گواهی دهند. باری بعد از این همه دعا و زاری به درگاه خداوند، دیدم که گاوی به خانه من در آمد. من نیز از شادی این که پروردگار غیب دان عاقبت دعایم را اجابت کرد، گیج شدم و نه به سودای سیر کردن شکم بلکه به شکرانه سعادتی که به من روی آورد آن گاو را کشتم.»
داود گفت: «این سخنان را فرو گذار و برای اثبات ادعایت دلیل و حجت شرعی بیاور. آیا روا می داری که من بی هیچ دلیل و حجتی، سنتی ناحق در این مُلک از خود باقی گذارم؟ بگو ببینم آن گاو را کسی به تو بخشیده بود یا خریده بودی یا به توارث رسیده بود یا سود و حاصل تو از کشت و زراعت بود؟ کسب هم مثل زراعت است و تا چیزی نکاری و رنجی برای پرورش آن بر خود هموار نکنی حاصلی به کف نمیآوری اگر بذری را کاشتی و پرورش دادی و درو کردی آنگاه میتوانی آن محصول را آن خود بدانی در غیر این صورت، تصاحب تو مسلماً ظالمانه است. اینک یاوه مگو و مال این مرد مسلمان را پس بده و اگر هم خودت چنین مالی نداری برو از کسی وام بستان و خسارت او را بپرداز. » مرد فقیر گفت: «ای پادشاه تو نیز همان را میگویی که ستمکاران میگویند.»
قسمت اصلی مربوط به سوال شماپس مرد فقیر سجده کرد و گفت:« ای خدایی که از سوزِ دلِ بندگان آگاهی ، دلِ داود را روشنی و فروغی ببخش و همان شعله نهانی را که در دل من انداختی در دل او نیز بینداز.» آنگاه های های گریستن گرفت چندان که دل داود به درد آمد گفت:« ای خواهان گاو امروز را به من مهلت بده و دنباله کار را نگیر تا من به خلوت بروم و نماز بگزارم و از خداوند دانای اسرار راهی برای حل این دعوا بجویم زیرا من در نماز التفاتی از حق تعالی دریافت میکنم و هم از این روست که نماز را نور چشم گفته اند¹.»
¹ اشاره است به این حدیث نبوی: «حُبِّبَ إِلَى النِّسَاءُ وَالطَّيبُ وَ جُعِلَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلُوةِ = زنان و بوی خوش نزد من دوست داشتنی شده است و روشنی دیده ام در نماز قرار گرفته است.» به این صورت نیز روایت شده است: «حُبِّ إِلَيَّ مِنَ الدُّنيا ثَلاثُ : النِّسَاءُ وَ الطَّيبُ وقُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلاة.» هجویری در کشف المحجوب (صفحه ۴۴۲) مینویسد: «رسول - علیه السلام - گفت: " جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْني في الصلوة. روشنایی چشم من اندر نماز نهاده اند؛ یعنی همه راحت من اندر نماز است؛ از آنچه مشرب اهل استقامت اندر نماز بود و آن چنان بود که چون رسول را - صلّی الله عَلَيْهِ وَ سَلَّم ـ به معراج بردند و به محل قرب رسانیدند نفسش از کون ( =هستی، جهان مادی) گسسته شد. بدان درجه رسید که دلش بود. نفس به درجه دل رسید و دل به درجه جان و جان به محل سر ّو سرّ از درجات فانی گشت و از مقامات محو شد و از نشانیها بی نشان ماند و اندر مشاهدت از مشاهدت غایب شد و از مُغایبه(=غایب شدن) بِرَمید. شُرب ( لذت) انسانی متلاشی شد؛ مادّت نفسانی بسوخت؛ قوّت طبیعی نیست
گشت. شواهد ربّانی اندر ولایت خود از خود به خود نماند معنی به معنی رسید، و اندر کشف لَم يَزل محو شد. بی اختیار ِخود تشوّقی(= آرزویی) اختیار کرد، گفت:« بار خدایا مرا بدان سرای باز مبر و اندربند طبع و هوا مفكن.» فرمان آمد که: « حکم ما چنین است که بازگردی به دنیا مر اقامت (= برپای داشتن) شرع را ، تا ترا اینجا آنچه بداده ایم آنجا هم بدهیم.» چون به دنیا باز آمد، هرگاه که دلش مشتاق آن مقام معلاً (= رفیع) و معالی (= بلند مرتبه، شریف) گشتی گفتی:« اَرحنا يا بلال بالصلوة = اى بلال، ما را آرامشی بده با نماز.» پس هر نمازی وی را معراجی بودی و قربتی، خلق و را اندر نماز دیدی، جان وی اندر نماز بودی و دلش اندر نیاز و سرش اندر پرواز و نفسش اندر گداز؛ تا قره عین (= نور چشم) وی نماز شدی، تنش اندر مُلک (= زمین ، خاک) بودی جان اندر ملکوت، تنش اِنسی (= انسانی، مادی) بود و جانش اندر محل انس.»
در نماز روزن جانم گشاده ست از صفا می رسد بی واسطه نامهٔ خدانامه و باران و نور از روزنم میفتد در خانه ام، از معدنم²...² باطن
دوزخ است آن خانه کآن بی روزن است اصل دین ای بنده روزن کردن³ است
³ روزن کردن کنایه است از باز کردن دریچهٔ دل به روی تجلیات الهی
پس از تیشه زدن در هر پیشه ای(= اشتغال به کارهای بیهوده دنیا) دست بدار و تیشه ات را تنها برای کندن روزنه ای در درون جانت به کار گیر تو که دلبسته آفتاب این جهان و زندگی خاکی خود هستی شاید نمیدانی که این آفتاب و این زندگی انعکاسی از نور و حیات حقیق است که در پس پرده غفلت جای دارد [و آنگاه که روزنی در جانت باز کنی و پرده غفلت رابِدَری آن را به وضوح خواهی دید] میدانی که آفتاب حقیقی آفتاب این جهانی نیست که هر حیوانی نیز آن را میبیند و اگر جز این باشد پس کرامت آدمی در چیست؟ ⁴
⁴ ناظر به مضمون پاره ای از آیه ۷۰ سوره اسراء است که میگوید: « و به درستی که گرامی داشتیم ما فرزندان آدم را . »
داود در ادامه گفت:« .... من خود به سان خورشید در نور مطلق غرقه ام و خویشتن از نور باز نمی شناسم و رفتن من به خلوت و نماز کردنم از آن روست تا راه را به مردم بنمایانم و همان سان که در جنگ با دشمن خدعه کردن جایز است⁵ ،من نیز این تدبیر از آن رو میکنم تا مردم را به صلاح آورم افسوس که مرا از جانب حق تعالی رخصت نیست، وگرنه همه اسرار را فاش می ساختم. »
⁵ مفاد حدیث نبوی است: «الْحَرْبُ خُدعَةٌ»
هم برین سان میگفت و میگفت و با گفتار خود آتش در عُقول مردمان می زد که ناگهان کسی از پشت گریبان او را کشید که: « ای داود کسی در ذات یگانه حق و در حقیقت گفتار تو تردید ندارد.» با این سخن داود به خود آمد و کلام را کوتاه کرده لب بست و به خلوتگاه رفت.
منابع :نردبان آسمان ، محمد شریفیدر این بیت، “روزن کردن” به معنای ایجاد روزنه یا باز کردن پنجره است. شاعر در این بیت میگوید که خانهای که بدون روزنه (پنجره) باشد، مانند دوزخ است. سپس بیان میکند که اصل دین، ایجاد روزنه و روشنایی است.
به عبارت دیگر، شاعر میخواهد بگوید که دین باید راهی برای نور و روشنایی و آگاهی باز کند، و اگر این کار را نکند، مانند دوزخ تاریک و بیروح خواهد بود.
روزن کردن کنایه از راه ورود انوار الهی به دل فرد است که اگر این راه بسته باشد فرد راهی برای دریافت نور هدایت نخواهد داشت
اصل دین همین وقایع روحی و جنبشهای وجودی است که در موقعیتهایی روی می دهد و منشأ احوال و اوصاف می شود.
در این بیت از مولانا، “روزن کردن” به معنای ایجاد روزنه یا پنجره است. مولانا در اینجا از روزن به عنوان نمادی برای روشنایی و آگاهی استفاده میکند. او میگوید خانهای که روزن ندارد مانند دوزخ است، زیرا تاریک و بدون نور است. بنابراین، اصل دین را ایجاد روزن یا همان روشنایی و آگاهی میداند.
ترجمه بیتفارسی: آن خانهای که بدون روزن است، مانند دوزخ است. اصل دین، ای بنده، ایجاد روزن است.
توضیح بیشترمولانا در این بیت به اهمیت آگاهی و روشنایی در زندگی انسان اشاره میکند. او معتقد است که دین واقعی باید به انسانها کمک کند تا از تاریکی جهل و ناآگاهی خارج شوند و به نور و آگاهی دست یابند.